نویسندهای شریف و انساندوست
گفتگوی فرهاد کشوری با آرزو چربدست، همسر زندهیاد فتح الله بینیاز
فتح الله بینیاز تیرماه 1327 در مسجدسلیمان متولد و 12 مهر 1394 در تهران درگذشت. او در دو مسیر مورد علاقه اش، کوشا و خستگی ناپذیر بود. یکی، نوشتن داستان و رمان، نقد و تئوری های ادبی و دیگری ارتقاع دانش فنی و علمی خود در رشتهی برق و انتقال آن به همکاران جوان.
زندهیاد بینیاز نویسندهای شریف، انساندوست و وارسته بود. همینها چهرهای صمیمی و ارجمند از او در عرصه ی ادبیات داستانی ما به وجود آورد که مرگ نابهنگام اش باعث تأثر زیاد جامعه ی ادبی، به ویژه اهالی داستان شد. او نویسندهی آرمانگرایی بود که سختکوشانه سعی در تحول فرهنگی سرزمیناش داشت و در این راه آثار زیادی از خود بهجای گذاشت. یادش گرامی باد.
خانم چربدست، شما از سالهایی که با زندهنام بینیاز زندگی کردید، چه تصویری از استاد در ذهن دارید؟
قبل از هر توضیحی لازم به ذکر است که من هنوز او را در کنار خودمان میبینم و همواره چنان حضورش پر رنگ و جاریست که وقتی با دوستان دربارهاش صحبت میکنیم انتظار داریم هرلحظه به جمعمان بپیوندد.
اما از سالها پیش این تعریف را در ذهن داشتم که او اندیشمندیست آرمانگرا ، که صرفنظر از همسویی یا عدم همسویی با مناسبات اجتماعی، تمام رویکردهای مهم زندگیاش را در برترین سطح آن تجربه کرده است. کسی که ارزشهای اخلاقی و انسانی را جزو بدیهیات زندگی یک انسان میدانست.
به سه نکته ی مهم درباره ویژگیهای شخصیتی زندهیاد بینیاز اشاره کردید. آرمانگرایی، ارزشهای اخلاقی و ارزشهای انسانی یا درک حضور دیگری. همینهاست که از او انسانی شریف و وارسته میسازد. نویسنده و مؤلفی که بی چشمداشت مادی، با شور و عشق و عرق ریزان روح برای تأثیر و تغییر و تحولِ به ویژه فرهنگیِ سرزمیناش قلم زد. ممکن است از رویکردهای مهم زندگی بینیاز برای ما بگویید؟
شما به شریف بودن اشاره کردید باید عرض کنم این ویژگی یک خصلت نهادینه در او بود. اما در پاسخ سوال شما میتوانم از نوعدوستی و شفقت او بگویم شاید کمی کلی به نظر برسد اما این دو خصلت در او به قدری درونی و بنیادی بود که حقیقتا از رنج تمام انسانها متاثر میشد هرچه این رنج آشناتر و به تجربه زیستهاش نزدیکتر بود رنج و غمی که داشت تلختر میشد.
در پاسخ پرسش اول به آرمانگرایی اشاره کردید. چیزی که این روزها خیلی ها در صدد نفیِ آن هستند. آرمانگرایی همان نقشه ی راهِ فکری هنرمند و چهارچوب دیدگاه و اندیشه ی اوست. بدون این ها پا در هواست. داستان نویس هرشیوه ی کاری و سلیقه ای داشته باشد، دیدگاهی دارد که همان آرمان اوست. هیچ نویسندهای نیست که خواهان عدالت و دموکراسی و صلح نباشد. این آرمانخواهی در آثار نویسنده هم تبلور پیدا می کند، همان طور که در آثار بی نیاز. او نویسنده ی آرمانخواهی بود.
یکی دیگر از مشخصه های بینیاز وسعت مطالعاتی او و اشرافاش به ادبیات داستانی بود. چطور به این توانایی دست پیدا کرده بود؟
سابقه مطالعاتی او برمیگردد به دوران نوجوانی. بسیاری از آثار ادبی معروف و مطرح جهان را در دوره نوجوانی مطالعه کرده بود. از همین دوره دستنوشتههای زیادی که بسیار کمرنگ و قدیمی شدند هنوز موجود است و آنها را نگهداری کردهایم. اما بعدها به واسطه هوش و نبوغ مثال زدنی و علاقه بیحد و مرز به ادبیات، همچنین فعالیتهای اجتماعی- سیاسیای که داشت، نوع مطالعهاش و وسعت آن بسیار چشمگیر شده بود و با توجه به یادداشتها و نوشتههای آن دوره میدانم که مطالعاتاش در رشتههای مختلف دیگری مثل فلسفه و منطق، تاریخ و روانشناسی، جامعهشناسی گستره وسیعی داشت، همچنین از دوران دانشجویی مطالعات فنی-مهندسی و اطلاع از آخرین استانداردها وپیشرفت های تکنولوژی نیز در برنامه مطالعات روزانه او قرار داشته است. هوشمندی اش امکان ایجاد طبقهبندی ذهنی خاصی به او داده بود. با ایجاد و بهرهگیری از این مدل طبقهبندی ذهنی در کارهای فنی - مهندسی هم بسیار استفاده میکرد.
بینیاز حافظهای قوی داشت. در رمان علیاحضرت فرنگیس در بخشی از رمان که روایت زندگی کارگران چاهِ نفت پاریس چهار است، جزئی نگری هایی دارد که آن ها را احتمالاً در کودکی و نوجوانی خود به ذهن سپرده است. در رمان خیبر غریب هم همین طور.
داستان نویسی برای او امری درونی بود. پرداختن به رویدادها و وقایع جاری جامعه، توجه به دغدغه و رنج انسانها، روحیات و سبک و سیاق زندگی آدمها و ….. سبب میشد که در کلیه داستانها از اطلاعات، دانش فردی و تجربه زیسته خود و دیگران بنویسد به بیان دیگر او اعتقاد داشت داستان به نوعی روایت تاریخ است و آیندگان با مطالعه این داستانها به شرایط زمان و مکان یک جامعه در قالب روایت و داستان دست مییابند بدون آنکه مجبور به مطالعه تاریخ باشند و نویسنده ملزم به جزئی نگری و انعکاس درست آن جزئیات در داستان است.
آثار منتشر شده ی بینیاز، ادبیات داستانی و تألیف و نقد آثار داستانی است. آثار زیادی را به چاپ رساند. خوانندهی قهاری هم بود. باید وقت زیادی را صرف کار نوشتن و خواندن می کرد. برنامه ی خاصی برای انجام این کارها داشت؟
تا قبل از بازنشستگی هفتهای دو روز را به کارها و پروژههای مهندسی اختصاص داده بود و بقیه روزها بین ۱۲ تا ۱۶ ساعت را صرف خواندن و نوشتن میکرد، پس از بازنشستگی کار اصلی و تمام وقتاش پرداختن به ادبیات، نوشتن و خواندن آخرین کتابها و مقالات ادبی منتشر شده، خواندن آثار دوستانی که قبل از چاپ مایل به دانستن نظرش بودند، آثار نوقلمان و ... بود. البته ساعاتی ازهفته نیز، به آموزش مهندسان جوان تازه کار، میپرداخت.
از نویسندگانی بود که تجربه ی زیسته ی غنی ای داشت. همین باعث می شد، مدام بنویسد. انگار نگران بود برای آن چه که در ذهن دارد وقت کم بیاورد. مرگ نابهنگام او هم نگذاشت.
کاملاً درست است تجربه زیستهی غنیای داشت. البته آثار او فقط به گذشته مربوط نبود. هر روایت و رخدادی در زمان حال سوژهای برای داستانی در آینده میشد. بنابراین مرگ برای او هر زمان، نابهنگام بود.
یکی دیگر از ویژگی های بی نیاز توجه به نوقلمان بود. برای این کار وقت می گذاشت.آثارشان را به دقت می خواند و نظرش را به آن ها می گفت.
بها دادن به جوانان، انتقال دانش، اطلاعات و سپردن عرصه به آنها، در زمینههای ادبیات و مهندسی از اولویتهای او بود. از این رو در این راستا صمیمانه تلاش میکرد به خصوص برای جوانانی که از امکان ارتباط و نزدیکی به این جوامع برخوردار نبودند.
در عرصه ی انتشارات هم نشر امتداد را داشت. اما در کار نشر زیاد دوام نیاورد. علت چه بود؟
امتداد به عنوان نشر نوپایی که در حوزه ادبیات جدی فعالیت میکرد عملکرد و دوام نسبتا خوبی داشت مشکلاتی که چاپ یک اثر ادبی دارد، از مرحله ممیزی تا زمانی که به دست خواننده برسد و آمار و سطح سلیقه یِ کتابخوانی عموم جامعه در حوزه ادبیات جدی، دلایل کافی برای خاتمه دادن به کار انتشارات بود.
زنده یاد بینیاز چند دوره هم داور جایزه ی مهرگان ادب بود. خواندن آثار متعدد ارسالی به جایزه وقت زیادی می برد.
تعهد به فرهنگ و ادبیات فارسی از یک سو و جایگاه پر اهمیت جایزه مهرگان از سوی دیگر سبب میشد که همسرم بارضایت خاطر و همچنین با صرف وقت، دقت و وسواس بسیار، آثار ارسالی را ارزیابی کند.
آخرین پرسش: آثار چاپ نشده ای دارد؟ اگر دارد، شما چه برنامه ای برای چاپ آثار منتشر نشده ی استاد بی نیاز دارید؟
بله تعداد زیادی کار چاپ نشده از او به جا مانده و از آنجایی که او جزو نویسندههای ممنوعالقلم در حوزه ادبیات داستانی است باید منتظر زمان مناسب برای چاپ کتابهایش باشیم. لازم به ذکر است که کتابهایی از او در حوزه داستاننویسی، نقد وتحلیل همچنان تجدید چاپ می شوند.
فرهاد کشوری درباره آخرین رمان خود به ایبنا گفت:
«شبِ مرشدِ کامل» پاسخ به پرسشهای خودم بود
فرهاد کشوری «شبِ مرشدِ کامل» را که این روزها در حال ویرایش آن است و به دوران شاه عباس اختصاص دارد، رمانی تاریخی-تخیلی معرفی کرد و گفت: در این رمان من به دنبال جوابهای خودم هستم.
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)-بیتا ناصر؛ نویسنده
گزیدهکاری که اغلب آثارش برگرفته از تاریخ است، این بار از چاشنی تخیل در روایت
داستانش استفاده کرد. فرهاد کشوری که تقریباً دو سال از انتشار آخرین کتابش به نام
«کوپه شماره پنج» میگذرد، این روزها مشغول ویرایش رمان «شبِ مرشدِ کامل» است که
شاه عباس صفوی شخصیت اصلی داستان را برعهده دارد.
این نویسنده با اشاره به حدود چهار دهه سکونت در جوار
اصفهان، میگوید که همیشه حس میکردم دینی برای این همجواری به گردن دارم که باید
ادا شود. کشوری در این گفتوگو به تشریح مراحل نگارش این رمان تاریخی، از ایده
اولیه این رمان، تحقیق و پژوهش و مطالعات گسترده در آثار مرتبط با زندگی و دوران
شاه عباس صفوی و نگارش و ویرایش پرداخت که میخوانیم:
آخرین
کتابی که از شما منتشر شده با نام «کوپه شماره پنج» به سال ۹۸ برمیگردد، در حال حاضر مشغول نگارش چه کتابی هستید؟
آیا دلیل اینتاخیر در انتشار کتاب تازه به ژانری که انتخاب کردید و دشواریهای آن
بازمیگردد؟
سال گذشته رمانی نوشتم به نام «شبِ مرشدِ کامل» که
شخصیت اصلیاش شاه عباس است و درحال بازنویسی رمان هستم. البته تأخیری نیست چون
برای نوشتن رمانی که برگرفته از زندگی و دوران شاه عباس است باید کتابهای تاریخی
و سفرنامهها و کتابهای جنبی چون نمایش و موسیقی در عصر صفوی و حتی رساله آشپزی
نورالله؛ آشپز شاه عباس و کتابهای
متفرقه دیگری را میخواندم. از هرکدام از این کتابها با نسبتهای متفاوت سوژههایی
گرفتم. برای داستانی کردن و چینششان در کنار هم، اول باید به فرم رواییای میرسیدم
که مناسب رمان باشد. وقتی شیوه روایت رمان مشخص شد، شروع کردم به نوشتن. درحین
بازنویسی، کتابهای تازه و کتابهای نایابی که به لطف دوستان به دستم میرسد، میخوانم.
نوشتن
اثر تاریخی بیشک حساسیتهایی را به دنبال خواهد داشت زیرا باید در نگارش آن به
چارچوببندی وقایع تاریخی وفادار بود. این حساسیتها را چگونه دریافتید و برای
اشراف به وقایع تاریخی چه میزان به ارجاعات تاریخی و مطالعات زمینهای نیاز
داشتید؟
اگر سلسله صفویه نبود و شاه عباسی وجود نداشت این رمان
هم نوشته نمیشد. وقایع تاریخی است که رمان را پیش میبرد اما واقعیتهای تاریخی
تنیده در وقایع تخیلیاند که به پیشبرد روایت کمک میکنند. این نوع رمان در بخشهایی
وفاداری به وقایع تاریخی را میطلبد. بدون استناد به وقایع تاریخی رمان نوشته نمیشد.
رابطه شاه عباس با اطرافیان، فرزندان، مردم ولایات، جنبش نُقطویان، شاعران،
خطاطان، جنگها، بزمها، سفیران اروپایی، کوچ اجباری ارامنه و گرجیان و باقی موارد
بدون زمینه تاریخی، روایتشان امکانپذیر نبود. شاه عباس وزیران اعظم متعددی
داشت، جنگهای شاه عباس با عثمانیها و پرتغالیها و وقایع دیگر در زمان وزارت
وزیران خاصی اتفاق افتاد. واقعهای در زمان وزارت میرزا حاتم بیگ اردوبادی نمیتواند
در سالهای وزارت سلمان خان استاجلو روی داده باشد و یا برعکس یا مثلا ملاجلال
یزدی، منجمباشی در سال 1029ه.ق. درگذشت و پسرش ملاکمال جای پدر را تا مرگ شاه
عباس(1038ه.ق) میگیرد، برای این مطابقتها باید بارها به کتابهای تاریخی و کتابهای
دیگر مراجعه میکردم که در روایت رمان دچار لغزش نشوم.
چرا
سراغ سبک تاریخی برای نگارش رمان جدیدتان رفتید. به نظر شما این ژانر برای مخاطب
چه جذابیتهایی میتواند داشته باشد؟
در این مورد خاص باید بگویم از سال 61 که در جوار شهر
اصفهان زندگی میکنم، همیشه حس میکردم دِینی برای این همجواری به گردن دارم که
باید ادا کنم، به ویژه که این شهرِ تاریخی و کهن بارها مورد تجاوز و غارت و کشتار
قرار گرفت و هربار از میان تل اجساد و ویرانهها، به یمن کوشایی مردماش سربلند
کرد و دوباره همان شهری شد که باعث طمع غارتگران بود. حمله مغولها، تیمور و اشرف
افغان و تعدیهای دیگری باعث کشتار و ویرانیهای زیادی در این شهر شد. با خواندن
سفرنامه پیترو دِلاواله ایتالیایی که هنگام سلطنت شاه عباس به ایران آمد و با
او بارها دیدار داشت و روایت عینی و جذاب کتاباش باعث شد شاه عباس را انتخاب
کنم. بعد دو کتاب ارزشمند «زندگانی شاه عباس اول» از نصرالله فلسفی و «شاه عباس
اول» از دکتر منوچهر پارسادوست را خواندم. پس از خواندن سفرنامه پیترو دِلاواله و
این دو کتاب تاریخی شروع به نوشتن رمان کردم. درحین نوشتن سفرنامهها و کتابهای
دیگری خواندم، از جمله سفرنامههای فیگوئروا ترجمه غلامرضا سمیعی، سفرنامه کمپفر
ترجمه کیکاووس جهانداری، سفرنامه کارِری ترجمه عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ،
درواقع اگر بخواهم نام همه کتابها را بگویم، لیست بالابلندی میشود.
خوانندگان به آثاری از من که برگرفته از تاریخاند،
اقبال بیشتری نشان دادهاند اما نمیدانم چه جذابیتی برای آنها دارد، به این فکر
نکردهام؛ اینرا خوانندگان باید بگویند اما میدانم رمانیست تخیلی و برگرفته از
تاریخ که روشنایی بر دورهای از تاریخ ما میاندازد، شاید نوشتن این رمان پاسخی به
پرسشهای خودم باشد. شاهی که لقب کبیر را به او دادهاند و گاهی او را قهرمان ملی
مینامند، آدمکش مخوف و بیرحمی است. خواندن و دانستن درباره شاه عباس و دوراناش
برایم جذاب بود. من معتقدم که اگر گذشتهمان را خوب بشناسیم، مطمئناً شناخت شرایط
امروزمان آسانتر خواهد بود و به آسانی در دامچالههای تاریخی نمیافتیم.
شما به
عنوان نویسندهای شناختهشده و صاحب سبک، این
ژانر را چگونه تجربه کردید؟
من به دنبال جوابهای خودم هستم. واقعهای، ایدهای را
در ذهن نویسنده به وجود میآورد که بعد از سالها پرورده میشود و او را وادار به
نوشتن میکند. در کلاس هفتم دبیرستان، اولین روز آغاز سال تحصیلی هنوز برنامه
درسی نداشتیم که دبیر فیزیک تا پا به کلاس گذاشت، گفت: «پندارنیک، گفتار نیک،
کردار نیک»، این سخن از زرتشت است و شروع کرد به درس دادن. در ساعتِ درس، من به
گفتار زرتشت فکر میکردم. برای اولین بار میشنیدم و برایم تازگی داشت. نام زرتشت
با این گفتار با من ماند و جرقهای شد که بعدها هر نوشتهای درباره او به دستم میرسید،
میخواندم. اوایل دهه هفتاد شروع کردم به خواندن کتابهایی از اساطیر ایران، دینهای
ایرانی و زرتشت. جرقه اولیه به ایده بدل شد و «آخرین سفر زرتشت» را نوشتم.
«مردگان جزیره موریس» که شخصیت اصلیاش رضاشاه است، از سالهای جوانی با من بود.
به علت حرفهای ضد و نقیض و تصویرهای متفاوتی که از او ساخته میشد، به ویژه عدهای
تجدد و سازندگیاش را میدیدند، اما استبدادش را کتمان میکردند، گروهی نیز
استبدادش را میدیدند و تجدداش را نادیده میگرفتند، همینها من را رها نکرد تا
کتابهایی دربارهاش خواندم و رمان را نوشتم.
شخصیت اصلی رمان «مأموریت جیکاک» جاسوسی انگلیسی است.
جیکاک در مسجدسلیمان، به ویژه در میان نسلهای گذشته کارکنان شرکت نفت، در دهههای
بیست و سی شخصی شناخته شده بود. با نخست وزیری مصدق به میان بختیاریها رفته بود
تا آنها را علیه نفت ملی و بانیاش بشوراند که رازش برملا شد و مأموریتاش شکست
خورد. اولینبار نه یا ده سالم بود که نامش را شنیدم، سالهای بعد هم از اشخاص
مختلف دربارهاش میشنیدم. خیلی کنجکاو شدم که چطور مردی با عصایی که باطری داشت و
کلاهی نسوز و شعری که ایمان مذهبی مردم را تحریک میکرد، توانست در روستاهایِ پرت
و دور از شهرِ نفتی مسجدسلیمان بر عدهای از مردم آنچنان تأثیر بگذارد که خاک زیر
پایش را هم مقدس بدانند. حاصل سالها کنجکاوی من درباره این شخصیت مرموز ناچیز
بود و در نهایت به کمک تخیل رمان را نوشتم. من این ژانر را انتخاب نکردم، زندگی و
تجاربام این نوع رمان را در بعضی از آثارم به من تحمیل کرد.
نقش مکانهای تاریخی در پیشبرد رمانتان چه بوده؟ تا چه
میزان از ویژگیهای مکانی استفاده کردید؟
زندگی در زمان جاری است و زمان بدون مکان هم وجود ندارد. شخصیتهای
ادبیات داستانی مکانمنداند. مکان در داستان و رمان با توجه به پیشرفت دانش و
انقلاب صنعتی و علمی بر خلاف قصه تشخص دارد. همانطور که شخصیتی امروزی با شخصیتی
در دوره قاجار و صفویه یا ساسانیان متفاوت است، هر دورهای معماری خاص خود را دارد
که تابع زمان است. علاوه بر معماری، هر دورهای اشیا، ابزار، لباس و وسایل درون و
بیرون خانه، وسایل نقلیه، حِرَف و صنعت، دانش و هنر ویژه خود را دارد و به دنبال
آن ذهنیت و تفکر شخصیتها، دغدغهها و نگرششان هم تابع زمان و مکان و پیشرفت
فرهنگی- اجتماعی
و دانش زمانه است. خواننده وقایع و سیر داستان و حرکت شخصیتها را به کمک مکان در
ذهن خود تصور میکند.
در صفحات آغاز هر رمانی نویسنده چند نکته مهم درباره
شخصیت و رمان را مشخص میکند که دو تا از آنها زمان و مکاناند. در اینجا منظور
من از زمان و مکان دوره تاریخی است. مکان «آخرین سفر زرتشت» را با تخیل ساختم.
مکانِ «مأموریت جیکاک» با اینکه به «مقصد نهایی» پا نگذاشته بودم، اما جغرافیای
محیط برایم آشنا بود، چراکه چند سالی در منطقه بختیاری معلم بودم و در نتیجه
منطقه و روستاها را با کمک تخیل ساختم. فضای جزیره موریس در «مردگان جزیرهی
موریس» را کمی به کمک خواندهها و بیشتر به کمک تخیل ساختم. در «شب مرشد کامل» که
میدان نقش جهان و تعدادی از آثار تاریخی دیگر عصرِ صفویِ اصفهان حی و حاضر است.
مکانهایی مثل تعدادی از کاخها، باغ هزارجریب و باغهای دیگری چون انگورستان و
توتستان و باغ طویله و ... و باغ پرندگان و قفسهای فلزی فیل و کرگدن و ببر و پلنگ
و خرس دیگر وجود ندارد، به کمک سفرنامهها و کتابهای تاریخی ساخته شدند. مکانهایی
هم در تفلیس و قرهباغ و شروان و وان و تبریز و دو شهر مورد علاقه شاه عباس،
اشرف و فرحآباد در مازندران که کاخها و خانهها و بازارش دیگر وجود ندارد، از
این مکانها به اختصار و اشارهوار نوشتهام.
حالا چرا شاه عباس صفوی؟
خودم بیشتر تمایل داشتم درباره شاه سلطان حسین بنویسم،
اما سفرنامه پیترو دِلاواله را که خواندم، دیدم زندگی شاه عباس پر از سوژه
داستانی است، همین باعث شد شاه عباس را انتخاب کنم. از طرفی سفاک و بیرحم بود و
از مرگ هزارها انسان خم به ابرو نمیآورد؛ به دستور او یکی از فرزندانش را کشتند و
به چشمهای دو پسر دیگرش میل کشیدند و کورشان کردند. با قشونکشی و تصرف
قزوین(پایتخت وقت) پدرش را وادار کرد تاج از سر بردارد و بر سر او بگذارد. از طرف
دیگر سرزمینهای از دست رفتهای که عثمانیها در سالهای سلطنت شاه اسماعیل صفوی و
نیایاش شاه تهماسب، به تصرف درآورده بودند، پس گرفت. جزیره بحرین را اللهوردیخان
سپهسالار به کشور بازگرداند و پسرش امامقلی خان بندر گمبرون(بندرعباس ) و جزیره
هرمز را از پرتغالیها پس گرفت. پرورش ابریشم و تجارت آن را رونق داد، ابریشم حکم
نفت امروزی را برای مملکت پیدا کرد. با صدور ابریشم به اروپا شمشهای نقره به
ایران وارد میکرد و آنها در کارگاههای ضرب سکه به پولی تبدیل میشد که با آن
مزد دولتیان و قشون را میدادند. سکههای نقره یکی از پولهای رایج در مملکت بود.
کارگاههای متعددی در بسیاری از شهرها به راه انداخت. صدور پارچه ابریشمی و انواع
دیگر پارچه و قالی و ظروف چینی را رونق داد. اصفهان را پایتخت کرد و جمعیت شهر از
پنجاه هزار نفر به پانصد هزار نفر رسید و جزو شهرهای بزرگ جهان شد اما قدرت بیحد
و مرزی داشت و به کسی هم پاسخگو نبود. چیزی که برای من جالب بود و در رمان هم
وجود دارد این است که مستبدان قدرتمند با وجود وحشتی که در دل مردم میاندازند،
از سایه خودشان هم میترسند. در چنین نظامهایی همهچیز متکی به یک شخص است. او
مالک سرزمین و تمام ثروتاش است. ملت فقط باید بیچون و چرا فرمان ببرد. به نوشته
کتابهای تاریخی او اگر به پدری میگفت فرزند خود را بکشد، باید میکشت، اگر نمیکشت
به فرزند میگفت پدر را بکشد. اگر فرزند پدر را نمی کشت، به دیگری میگفت هر دو را
بکشد.
شاه عباس اولین ولیعهدش را کشت و دومی و سومی را کور
کرد. چهارمین ولیعهد(نوهاش) را نگذاشت پا از حرمخانه بیرون بگذارد و جیره روزانه
تریاک برای او مقرر فرموده بود که بیحال باشد و سرداران او را اغوا نکنند و فکر
شاهی، پیش از مرگ او به سرش نزند. سلسله چنین شاهان ناتوانی تا به شاه سلطان حسین
میرسد، همهچیز به فنا میرود. وقتی شهر اصفهان در محاصره است، او با وجود در
اختیار داشتن قشون برای جنگ، می خواهد با جادو و جنبل اشرف افغان را شکست دهد.
سرانجام تن به شکست خفتباری میدهد که آسیب آن بیش از همه سهم مردم اصفهان میشود
و بعد به ولایات دیگر میرسد.
تا چه میزان شخصیتهای رمان واقعی هستند؟
بسیاری از شخصیتهای رمان واقعیت تاریخی دارند و تعداد
اندکی ساخته تخیلاند. بسیاری از وقایع هرچند پا در واقعیت دارند، اما با تخیل
آمیختهاند. شخصیتی تاریخی در رمان است که دیوانه میشود و سرانجام دردناکی دارد.
این شخصیت در واقعیت تاریخی دچار جنون نمیشود، او در کتابهای تاریخی در حد چند
جمله میآید و بعد محو میشود.
آیا این رمان تاریخی است یا داستان در بستری از تاریخ
شکل میگیرد؟
رمان برگرفته از تاریخ است؛ ترکیبی از تاریخ و تخیل. در
یک رمان برگرفته از تاریخ با شخصیتهای تاریخی سرو کار داریم. در این رمان وقایعی
برای شاه عباس اتفاق میافتد که بخش زیادی برگرفته از تاریخ است و بخشی زاییده
تخیل. رمان بر بستری از واقعیت و تخیل روایت میشود.
در پایان این رمان توسط کدام نشر وارد بازار خواهد شد؟
هنوز در این مورد تصمیم نگرفتهام اما چشمه و یا ققنوس
را در نظر دارم.
گفتوگو با فرهاد کشوری به مناسبت انتشار چند کتاب تازه
نمیتوان پیمانکار بود و از زندگی کارگری نوشت1
رسول آبادیان
فرهاد کشوری از آن دست نویسندگانی است که میتوان رگههایی متفاوت از نگاه تاریخی و جامعهشناسی را در آثارش دید. کشوری با رمان «آخرین سفر زرتشت» نشان داد که نویسندهای جستوجوگر است. نویسندهای که به دنبال کشف سایهروشنهای نوشتن در ادامه مکتب موثر جنوب است. این نویسنده در این گفتوگو علاوه بر شرح جهان داستانی خودش، درباره موضوعاتی چون چگونگی تاثیرگذاری جلسات ادبی، دغدغههای نوشتن و... حرفزده است.
یکی از مشکلاتی که جوانان داستاننویس با آن روبهرو هستند، نبود جلسات با کیفیت داستانی مانند گذشته است. به نظر شما جلسات موثر داستانی چرا دیگر آن رونق سابق را ندارند و چگونه میشود یکبار دیگر توجهها را به سوی اینجلسات جلب کرد؟
یکبار در جلسه پنجشنبههای گلشیری شرکت کردم. قرار بود دو هفته بعد بروم داستان بخوانم که به علت بیکاری طولانی و مشکلات مالی موفق نشدم و نرفتم. در آن جلسه، نقدِ کتاب «غلط ننویسیم» استاد ابوالحسن نجفی بود. نویسندههای آن جلسه همه برای خودشان «من» بودند، نه کسی مرعوب گلشیری بود و نه هم مرید و مراد بازی در کار. نه گلشیری اهلش بود و نه نویسندههای آن جمع تن به آن میدادند. اهالی آن جمع راه خودشان را میرفتند.
انتظار ندارم که افراد هر جلسه داستانخوانی، حتما باید نویسندههای جلسههای عصر پنجشنبه گلشیری باشند. چرا ما نباید در مرحله اول به نویسنده جوان بگوییم که روی پای خودش باشد؟ نوشتن داستان و رمان کاری تکنفره است. بگوییم مثل همه نویسندههای خوب ایران و جهان باید بسیار بخواند. اثرش را بارها بازنویسی کند. برخلاف آنچه گاهی تبلیغ میشود، باید دیدگاهی داشته باشد. با ذهن جیوهای نمیشود داستان نوشت یا اگر کسی بنویسد، بردی نخواهد داشت. داستان و رمان بازی نیست. ادا درآوردن هم نیست. من تو را دارم و تو هم من را داشته باش برای نویسنده سم است. نوشتن، منش و رفتار نویسندگی هم دارد که از آثارش جدا نیست. نمیشود پیمانکار بود و از مشقات کارگر نوشت. نویسنده نمیتواند همزمان هم شمال جایش باشد و هم جنوب و در شرق و غرب هم بایستد. باید بخواند و یاد بگیرد و نظر خودش را داشته باشد. ذهنش چارچوب داشته باشد. داستاننویس باید بود و نه داستانساز. داستانساز کسی است که در اثرش شیوه زندگی و تاریخ شخصیاش را حذف میکند و از چیزی مینویسد که تجربه زیستهاش را ندارد و اصلا نقطه مقابل زندگی و فکرش است. طوری وانمود میکند که انگار زندگی زیستهاش مال او نبوده و نیست. یادمان باشد این سرزمین نویسندههایی چون هدایت، ساعدی، گلشیری و احمد محمود دارد.
با جلسههای داستاننویسی موافقم، اما بدون مرید و مراد بازی. نه اینکه خانم یا آقای نویسندهای که از قضا مستعد هم هست، حاصل جلسههای داستانخوانی برایش هیچ یا یک رمان و مجموعه داستانی باشد که نشاندهنده بخش کوچکی از توانش است، چون در آن جمع، خواندههایش محدود و انرژی و توانش در بازی ایفای نقش مرید، به هدر رفته است. به جای پنجرهای به ادبیات ایران و جهان، دریچه کوچکی چشماندازش است. در صورتی که نویسنده، هر نویسندهای، پیر و جوان، تازهکار و باتجربه، هر کدام دنیای شخصی خودش را دارد، باید بتواند بگوید من. بگوید دنیای من این است. از چشم خودم اینها را دیدهام، شنیده و خواندهام و درونیشان کردهام.
جلسههای ادبی میتواند توانایی نویسندهها را رشد و نگاهشان را به ادبیات داستانی ارتقا بدهد. سطح بالا یا پایینش مطرح نیست مهم عشق به ادبیات داستانی و سلامتش است. بعضی از جلسهها را آدمهای حاشیه ادبیات میگردانند که یک داستان هم ازشان جایی به چاپ نرسیده، هیچ، اصلا شناختی از داستان و رمان ندارند.
جلسه ادبی مثل هر چیز انسانی با عوامل بسیاری در ارتباط است. آیا ما نشریات ادبی خوبی داریم؟ سالها پیش مفید و آدینه و گردون و تکاپو و کارنامه را داشتیم. چاپ یک داستان در این نشریات انعکاس و بازخورد داشت. حالا چی؟ فضای ادبی جامعه چطور است؟
منکر اثر مثبت جلسههای ادبی، البته به معنای واقعیاش نیستم. خبر ندارم. حتما جلسههای خوب ادبی هم وجود دارد که به دنبال نان قرض دادن به هم و خودی و غیرخودی کردن و مریدپروری نیستند. باید به آنها خسته نباشید گفت برای کار پرارجشان.
حضور در جلسههای ادبی برای نویسندگان بهویژه جوانان را ضروری میدانم، چون کارشان مورد نقد و داوری قرار میگیرد.
وقتی با نویسندهای به نام فرهاد کشوری مواجه میشویم و کارهایش را مرور میکنیم، با نویسندهای مواجه میشویم که هم سهم خواننده از اثر را درنظر دارد و هم از تکنیکهای متداول داستانی روز استفاده میکند. برای خود من جالب است بدانم این شیوه از نوشتن در ذهن شما چگونه پرورش پیدا کرده. کمی در این رابطه برایمان بگویید.
فکر میکنم یکی از مسائل مهم در نوشتن این است که نویسنده از چیزهایی
بنویسد که دغدغهاش است؛ یا خودش تجربه کرده یا از دیگران شنیده، اما آنها را بنا
به شیوه زندگی یا فکرش، درونی کرده است. دستی بر آتش داشتن به نویسنده کمکی نمیکند.
از درون نوشتن یعنی درونی کردن هر آنچه که حتی چه بسا تجربه شخصی نویسنده نباشد.
یاد گرفتم خلقالساعه داستان ننویسم. میگذارم داستان یا رمانی که مدتی است در ذهن
دارم و شکل اولیهاش را پیدا کرده است، من را وادار به نوشتن کند.
تا ننویسمش از دستش خلاص نمیشوم. داستان یا رمان اگر در چارچوب تجربه زیسته و ذهن
و دیدگاه نویسنده نباشد، تحمیل اثر به خواننده است.
خوشبختانه از کودکی تا جوانیام در محیطهای پرتپش نفتی خوزستان بودم. بعد شغلهای مختلفی داشتم که باعث میشد با آدمهای متفاوتی سر و کار داشته باشم. از زندگی و حشر و نشر با این آدمها خیلی آموختم.
مهمتر از همه خواندن آثار نویسندگان ایران و جهان، گفتوگوها و تجربههایشان، آموزشگاهی است که برای ذهنیت نویسنده راهگشا است و راه رفتن در وادی کلمات را به او میآموزد. این دو را اگر داشته باشم، مدیون خواندن و آموختن از نویسندگان و آثارشان هستم. اما موقع نوشتن به اینها فکر نمیکنم.
یکی از وجوه بارز داستانهای شما، قرائتی خاص از وقایع تاریخی است. نوعی از داستان که پایی در تاریخ دارد و پایی دیگر در تخیلات داستانی. پرداختن به وقایع تاریخی برای شما به عنوان یک نویسنده از چه جهت اتفاق میافتد؟
ما در تاریخ متولد میشویم و میمیریم. من با کسانی که میانهای با تاریخ ندارند آبم توی یک جوی نمیرود. با این حرفها موافق نیستم که تاریخ من را فلان کرد و تاریخ را باید دور ریخت چون مانع تعالی و رشد انسان است. اتفاقا کوتاهی نسبت به مطالعه و دانستن تاریخ، تایید ستمی است که در لابهلای صفحاتش بر انسانها رفته است. تاریخ جزو علومانسانی است. اگر صفحاتش روایتگر رنج و ستم و زور به انسانهاست، بانیاش صاحبان قدرت و آدمهایند. تاریخ نه جان کسی را میگیرد و نه کسی را به زندان میاندازد. تاریخ روایتگر زندگی و گذران آدمها در گذر زمان است.
داستاننویس کسی است که سنگینی بار گذشتهاش را بر ذهن دارد. خوبیها
و بدیهای تاریخِ پشتسرمان رهامان نمیکنند. اگر من سراغ شخصی تاریخی یا دورهای
تاریخی رفتهام،
به خاطر تاریخ نیست. آن شخص و آن دوره مثل همه آدمها به تاریخ وصل است. مگر آدم
خارج از تاریخ هم وجود دارد؟
ریشههای چند رمان برگرفته از تاریخ، به سالهای نوجوانی و جوانیام میرسد. کلاس هفتم (اول) دبیرستان بودم. اولین ساعت درس ما در آغاز فصل مدرسهها بود. دبیر فیزیکمان تا وارد کلاس شد، گفت: گفتار نیک، کردار نیک و پندار نیک. این گفته زرتشت پیامبر ایران باستان است. بعد شروع کرد به درس دادن. در آن ساعت من به حرفهای زرتشت فکر میکردم و گوشم اصلا به درس نبود. سالها بعد بیشتر کتابهایی که درباره زرتشت درمیآمد، میخواندم تا بعد به فکر نوشتن رمان افتادم.
اولینبار، 9 یا 10 ساله بودم که از پدرم درباره جیکاک شنیدم؛ مردی با عصا و کلاه جادویی و شعرش. بعدها از دیگران شنیدم. کنجکاو شدم و دربارهاش میپرسیدم. حاصل کنجکاویام هفت، هشت سطر شد که پایه رمان «ماموریت جیکاک» را ریخت.
«کشتی توفانزده» که نیمیاش برگرفته از تاریخ است، حاصل دو سال کارم در شرکتهای پیمانکاری خصوصی در جزیره خارگ است. رمانهای «سرود مردگان» و «مردگان جزیره موریس» هر کدام ریشهها و پسزمینههایی در گذشتهها دارند.
مدتی پیش رمان «سرود مردگان» را میخواندم. رمانی که میتوان آن را به مکتب ادبی جنوب با گرایش نفت نامید. پرسش من این است که حکایت ناتمام نفت چرا تا این اندازه بر ذهنیت نویسندگان جنوب سنگینی میکند؟
سالها بعد از ورود مظاهر مدرنیسم که همراه با انگلیسیها آمد و بعد شرکت نفت ادامهاش داد، سه جریان داستاننویسی آبادان، مسجدسلیمان و اهواز به وجود آمد، همانطور که در شهرهای سنتی خوزستان این جریان پا نگرفت. در مسجدسلیمان که گرمسیر طایفه شِهنی بود، کمپانی، پالایشگاهی کوچک، کارخانه گوگردسازی، لیموناد سازی، یخسازی و برق و آب لولهکشی و فاضلاب و آسفالت و باشگاه و سینما را آورد. بعد شرکت نفت باشگاهها و سینماهای کارگری و کارمندی را ساخت. سینما در ایجاد این جریانهای ادبی تاثیر زیادی داشت.
سیستم انگلیسیها و بعد شرکت نفت بهشدت طبقاتی بود و این سه شهر، حاشیهنشینهایش را هم داشت. خیل آدمها برای فرار از زندگی دشوار عشایری و روستایی و از شهرهای دیگر، در جستوجوی کار به مسجدسلیمان هجوم آوردند. برخلاف تصور و خوشبینی ابتدای کارِ اکتشاف نفت که گنج سیاه برای همه آبادی و آبادانی میآورد، سر خیلیها بیکلاه ماند. معلوم شد که گنج صاحب دارد و بسیاری را به مجمع قدرت راهی نیست. جوان خوزستانی شهرهای نفتی که شاخکهای حساسی داشت و از سینمای انسانی دهههای 50 و 60 غرب، بهویژه امریکا و نمایش فیلمهایشان در سینماهای کارگری تاثیر گرفته بود، ناظر تبعیض و فقر و زور و رهاشدگی آدمها هم بود. بعد از آنکه با پارهای از آثار جدی ادبی ایران و جهان آشنا میشد، زمانش که میرسید درونی شدههایش را مینوشت تا از دست آنچه بر ذهنش سنگینی میکرد، رها شود. نویسندههای این سه جریان آرمانگرا بودند. میخواستند با نوشتن، مدار زندگی را به سود افتادگان به گردش در بیاورند، اما دنیا انگار راه خودش را میرفت.
بیشترین تاثیر را نویسندهها از سالهای کودکی، نوجوانی و جوانیشان میگیرند. بیشتر دغدغههای ذهنی و منش و حساسیتشان در کودکی و نوجوانیشان ساخته میشود. البته زگهواره تا گور مجال تجربهاندوزی است. داستاننویسان اگر اثری تاریخی از دهها سال پیش هم بنویسند باز هم ذهنیت و دیدگاه و دغدغههای خود را هر چند به شکلی، در پس اثر دارند، چه برسد به وقایع زمانهشان.
نویسندههای خوزستانی که کودکی، نوجوانی و جوانیشان را چه در محلههای شرکتی و چه در جوار آن محلهها گذراندند، از تاثیرش در امان نماندند.
پرداختن به خرافات و جهل و نتایج حاصله از آن، همیشه یکی از دغدغههای شماست. شما نویسندهای هستید که گرایشهای بومی را در کارهایتان لحاظ میکنید و باورتان این است که جهل و خرافه برعکس تصورات دیگران، بخشی از بدنه زندگی بومی نیست. کمی در این باره برایمان بگویید.
جهل و خرافات حاصل نادانی است و بومی و غیربومی نمیشناسد. بیسواد و تحصیلکرده هم ندارد. کسانی برای محدود نگهداشتن ذهن، اندیشه و خیال آدمها ازش استفاده میکنند. حاصلش گرفتن و محدود کردن یا از کار انداختن شک و تفکر است. در خرافات قضاوت جهان براساس خیالات واهی و اوهام است و نه بر زمینه واقعیت موجود. خرافات دشمن تفکر و خردگرایی است. تنها در محدوده ذهن آدمهای خرافی نمیماند، بلکه چه بسا در شکلگیری بلوکهای قدرت و ایجاد نظامهای طبقاتی و کاستی اثرگذار است. خرافات درِ گفتوگو را میبندد و جایی برای شک و تفکر نمیگذارد.
نمونه کوچکی از این جهان خرافی را در رمان «ماموریت جیکاک» آوردهام. جیکاک انگلیسی، دور از شهر مسجدسلیمان به میان مردم بختیاری میرود. او میخواهد مردم را علیه مصدق تحریک کند و بشوراند. جیکاک فرد مقدسی میشود که خاک زیر پایش هم حرمت دارد. سرانجام کلکهایش لو میرود و به ناچار فرار میکند. کسی که حقههایش را برملا میکند آدمی است که چند سالی در مسجدسلیمان کارگر بود.
گرایش دیگر شما در نوشتن، پرورش و ساخت خلاقانه محیطهای کارگری است، یعنی اینکه بهگونهای گرایش به ادبیات کارگری هم دارید. نوشتن از چنین محیطهایی و پرورش شخصیتهای کارگر، تا حد زیادی خوب از آب درآمدهاند. به نظر من این محیطها پیشتر به نوعی توسط نویسنده تجربه شده، درست است؟
در محله کارگری شهرک نفتی میانکوهِ آغاجاری به دنیا آمدم. پدرم کارگر بود. 15 سالم بود که پدرم بازنشسته شد. ساکن محله شخصینشین «کمپ قبادخان» شدیم؛ محلهای که برق نداشت، آبش عمومی بود و مصایب خودش را داشت. بنگلههای کارمندی در فاصله 70، 80 متری ما بود. وقتی موقع امتحانات برای خواندن درسهامان میرفتیم تا زیر چراغهای خیابان بنگلهها درس بخوانیم، بعضی کارمندها زنگ میزدند به حراست و شهربانی. بعد سروکله مامورهای حراست و پاسبانها پیدا میشد. ما را از روشنایی چراغها محروم میکردند و باید به فانوسها و لامپهای خودمان قانع میشدیم.
محله کارگری و کارمندی از هم فاصله داشتند. خانههای کارمندی هم براساس رتبهشان از هم جدا بودند. خانههای رییس ناحیه و روسا و کارمندهای عالیرتبه شرکت نفت، دروازه و نگهبان داشت و به هر کسی اجازه ورود نمیدادند. میانکوه شکل اولیه یک نظام طبقاتی را در ذهنم ماندگار کرد، بهویژه تبعیضی که بین بچههای کارمند و کارگر بود. ما تنبیه میشدیم و آنها نمیشدند. ما کتک میخوردیم و آنها معاف بودند. نه اینکه کتک نخوردنشان من را آزار میداد، نه، تبعیض بود که من و امثال من را رنج میداد. برای سینما رفتن هم ما بودیم که سرصف دبستان ناممان خوانده میشد و تهدید و گاهی تنبیه میشدیم. حالا بعضی آدمها ممکن است فراموش کنند، اما کسی که ناچار میشود دست به قلم ببرد، نه تنها فراموش نمیکند بلکه اینها با او میماند و در شکلگیری دیدگاهش اثر میگذارد. بهویژه میبیند این دنیای ناعادلانه به شکلهای دیگری همچنان ادامه دارد و او را رها نمیکند.
بعد از سربازی معلم شدم و از دهه 60 در شرکتهای پیمانکاری صنعتی کار کردم. آنجا هم زحمت اصلی کارها بر دوش کارگرها بود. در عوض پیمانکارها زجرکششان میکردند تا دستمزدشان را بدهند.
رمان «کشتی توفانزده» حاصل دو سال کارم در دو شرکت پیمانکاری خصوصی در جزیره خارگ است.
یکی دیگر از مواردی که در کارهای شما برایم جالب است، استفاده از فن «استقبال» در ادبیات کلاسیک است، یعنی اینکه شما در چند مورد، مستقیما از یک رمان خارجی و یک اثر کلاسیک استفاده کردهاید. درباره ضرورت این عملکرد بگویید.
رمان سرود مردگان که داستان نفت مسجدسلیمان و کارگرهای چاه است، از زاویه دید ماندنی، کارگر بازنشستهای که همسرش مرده است، روایت میشود. پیش از آنکه مدارس دولتی ساخته شود، بچهها به مکتب میرفتند تا خواندن و نوشتن یاد بگیرند. در ایل بختیاری یکی از کتابهایی که بچهها در مکتب میخواندند امیرارسلان نامدار بود. در مورد این کتاب در میان بختیاریها و مردمان دیگر، افسانههایی ورد زبانها بود؛ اینکه هر کس کتاب را تا آخر بخواند آواره میشود و زیبایی سحرآمیز فرخلقا روی پسرها اثر میگذارد و ممکن است باعث جنونشان شود. یادگار پسر ماندنی به مکتب میرود و امیرارسلان هم وارد رمان میشود. البته کتاب باید با حال و هوای رمان همخوانی داشته باشد تا در اثر جا بیفتد یا خواندن بوف کور و ترس از عواقبش در میان مردم عامی، در همین رمان. اینها به رمان چیزی اضافه میکنند و جزیی از روایت میشوند.
در رمان «ماموریت جیکاک» از لرد جیم و در مریخی از مرگ آرتمیوز کروز استفاده کردم. جیکاک کتابی میخواست بخرد تا به مقصد ماموریتش برسد، سرش گرم باشد. چه بهتر از «لرد جیم»، به علت شباهتهایش به جیکاک. مهرداد در «مریخی» در هر مرخصی 6 روزهاش یک رمان میخواند. آدمی عاشق ادبیات داستانی است که دچار چنان بلبشویی میشود که نمیتواند حتی یک صفحه از رمانش را بخواند، انگار دستهایی مانع خواندن کتابش میشوند. مهرداد رمانی که میخواهد بخواند مرگ آرتمیو کروز است.
این روزها مشغول چه کاری هستید و کی منتظر اثری تازه از شما باشیم؟
مجموعه داستان «کوپه شماره پنج» را به نشر جغد دادم که در انتظار مجوز است. اولین مجموعه داستانم، «بوی خوش آویشن» که در سال 1372 منتشر شد، آن را هم نشر جغد برای دریافت مجوز فرستاده است. نشر جغد قرار است سری کتابهایی با عنوان هنر داستاننویسی درباره نویسندهها دربیاورد. دبیر این مجموعه حسین آتشپرور است. کتاب من هم یکی از کتابهای این مجموعه است. مجوز گرفته و در دست چاپ است.
1- روزنامه اعتماد، شماره 4505، شنبه 18 آبان 1398، ص 8 و 9