حسین آتش پرور داستان نویس از دغدغه هایش می گوید
داستان های خنثای امروزی شگفت زده ام نمی کنند*
وحید حسینی ایرانی- امروز 20 آبان زادروز حسین آتشپرور است؛ نویسنده 65ساله مشهدی که حالا دیگر در سطح کشور داستاننویسی شناخته شده است؛ هرچند مانند بسیاری از نویسندگان خوب دیگر، این سرشناس بودن به جمع نخبگان و ادبیاتیها محدود باشد. مناسبتِ زادروز، بهانه خوبی است برای گفتگو با آتشپرور که تمام فکر و ذکرش داستان است؛ حتی وقتی از دغدغههای اجتماعیاش میگوید. نویسنده مجموعهداستانهای «اندوه» و «ماهی در باد» و رمان «خیابان بهار آبی بود» در تازهترین فعالیت ادبیاش آثار داستانی ایرانی منتشرشده در دو سال 94 و 95 را برای داوری جایزه مهرگان ادب خوانده است و میگوید که هیچ اثری شگفتزدهاش نکرده است. با او درباره دغدغههایش، از ادبی گرفته تا مسائل شهروندی، گفتگو کردهایم.
یکی از ویژگیهای داستانهای شما داشتن تصاویر بدیع و فانتزی است. تا آنجا که من پیگیری کردهام همنسلان خراسانی شما بیشتر به واقعگرایی گرایش داشتهاند و اگر مرحوم رضا دانشور را همنسل شما بشمریم، شاید تنها او بود که به آفرینش فضاها و تصاویر نامتعارف علاقه داشت، این رویکرد چگونه در شما شکل گرفت؟
نکتهای که اشاره کردید به تکنیک در داستان نویسی بازمیگردد که خراسانیها یکی بهخاطر جغرافیای زیستشان و دیگر آنکه امری است مدرن، فرصت توجه به آن نداشتهاند. برای ما بیشتر مسائل، رویدادها، محتوا و درونمایه در داستان اهمیت داشته است که تمام اینها از زاویهای به سنتهای گذشته برمیگردد. بعدِ عبور از نیازهای اولیه است که نوع دیگری از زیباییشناسی هنر و تکنیک طرح میشود؛ که آن هم در دوران معاصر و مربوط به جامعههای شهری است. اگر توجه کرده باشیم میبینیم که بهجز چند استثنا، از «سیاحتنامه ابراهیمبیک» و «چرند و پرند» بگیرید تا همین حالا، بیشترین دارایی داستانی ما بر خواستههای اولیه بشری یعنی نان، آزادی و مسائل و رخدادها و مضمون، داستاننویسی این یکصدساله ما را که هنوز در اسارت خبر و شعارزدگی است، شکل میدهد. گرچه رضا دانشور نسل قبل از من است، به تکنیک در داستان رسیده بود و با آنکه شیوه کاملا متفاوتی داریم، ازنظر من نویسندهای نو و تجربهگراست. در باره خودم بر این باورم که اگر نویسنده هر روز در عبور از خودش به آگاهی و کشف تازهای نرسد، مرده است.
آیا میتوان گفت یکی از راههای برونرفت داستان فارسی از رکود و فترت کنونی و فضاهای خنثی، توجه به نوآوری، مثلا با خلق تصاویر بکر است؟
امروز کار داستاننویسی دشوارتر از گذشته است و جدا از کاری خلاق به علم و صنعت تبدیل شده. و شما نهتنها با خواننده آگاه روبهرو هستید بلکه بسیاری از ابزارهای دیگر هم دارند کار داستان را انجام میدهند. پس تنها با خلق تصاویر نمیتوان داستان را به جلو برد و از دیگر سازههای آن حتا یک روایت سالم غافل ماند. و تمام اینها به خلاقیت و جهانبینی نویسنده برمیگردد. نویسنده وظیفه دارد به هر شگرد منطقی خواننده را با خودش نگه دارد. در اینکه فضای داستان امروز خنثی و سترون شده هیچ شک نکنید. بهخاطر کنجکاوی و آگاهی امسال چیزی بیش از هشتاد مجموعه داستان و رمان فارسی را که در این یکی دوسال منتشر شده خواندم. کار درخشانی ندیدم تا مرا به عنوان خواننده شگفتزده کند.
به نظر شما خراسان توانسته آن تاثیرگذاری شعر کهنش را در داستاننویسی امروزش تکرار کند؟
سلسلهجبال شعر کهن خراسان با قلههای سترگی مثل رودکی، فردوسی، ناصرخسرو، خیام، عطار، مولوی، جامی و... آنقدر قوی است که فکر نمیکنم به این سادگیها چنین اتفاقی در داستاننویسیاش رخ دهد؛ مگر در معجزهای. تنها در حوزه زبان، دولتآبادی توانسته خود را به این قله برساند که آن هم بسترش زبان و گذشته همین مردم است که آبشخور فردوسی و بیهقی و ناصرخسرو بوده است. داستاننویسی امرز پدیدهای است مدرن، از جهان غرب آمده و به زبان خودش نیاز دارد.
شما بهعنوان نویسنده مشهدی در سطح کشور هم توانستهاید خود را مطرح کنید، اما بهنظر میرسد این اقبال بیشتر در میان اهل قلم بوده است تا عموم مخاطبان، آیا کسی یا نهادی کمکاری کرده است؟
در ترجمه، نقد ادبی، فرهنگستان ادب، داوری جشنوارهها، اسطورهشناسی و... دوستان در سطح ملی مطرح اما در این شهر ساکن اند. و اغلب آنچنان که باید و شاید جایگاه خود را در این شهر پیدا نکردهاند. با توجه به اینکه بیش از پنجاهوچندسال از عمر من در این شهر گذشته است، هنوز خودم را مشهدی نمیدانم؛ چون این شهر مرا به عنوان یک خراسانی بلعیده و در خودش هضم و به استعاره تبدیل کرده است. باید بگویم که این حس خوبی برای یک شهروند نیست. و تمام اینها به بافت و ترکیب جمعیتی، قومیتها و گروههای آن بنا به وضعیت و شرایط خاص و خردهفرهنگها و سلیقهها و عادتها بازمیگردد. برای نمونه: در نوروز سال 1392 به روی نمادِ شهری «ماشینتحریر» در میدان جانباز، متنی از کتاب من (خیابان بهار آبی بود) گذاشته بودند، بدون آنکه به منبع آن اشاره کنند! شما بگویید این اتفاق که در حوزه معاونت هنری شهرداری یک «کلانشهر» افتاده، نامش چیست؟
برای خوانندگان ما از مهمترین دغدغههای خود به عنوان نویسندهای ساکن مشهد بگویید.
به اکسیژن و به آرامش نیاز داریم: همچنان که من به عنوان یک فرد میباید وظیفه شهروندی خود را انجام دهم و مالیات میپردازم، مسئولان شهر هم بهتر است بهجای زیادکردن چراغقرمزها و پلیس و اورژانس و پزشک و بیمارستان، به آموزش، فرهنگ، هنر و ادبیات توجه بفرمایند؛ وقتی که من ماشین را در پیادهرو پارک میکنم اصلا انسان بافرهنگی نیستم. به عنوان فردی که به حقوق دیگران(عابران) تجاوز کرده مسئولم؛ به عنوان شهردار به آن جهت که پیادهرو را برای پیادهها ایمن نکردهام در وظیفه خودم کوتاهی کردهام؛ اینکه ساختمانِ چندینطبقه یک بیمارستان را در کوچهای چندمتری بدون درنظرگرفتن زیرساختها و موقعیت بومی و جغرافیایی منطقه به عنوان معمار بسازم و یا مطب پزشکان را در حلق یک خیابان بریزم، و بعد ادعای شهری سالم داشته باشیم، چیزی شبیه به طنز خواهد بود. با این کار کسی که مجوز ساخت آن را داده و معمار و پزشک و بیمارستان و طنزپرداز و منطقه و شهر را رفتهرفته بیمارکردهایم. وقتی که بهجای اکسیژن به مردم منواکسیدکربن و گرد و خاک و سرب میدهیم، اگرچه کتوشلوار پوشیده و موی سر خود را در آینه شانه کردهایم، اصلا انسان مدرن و متمدنی نیستیم. ما همان کسی هستیم که: ماشین خود را در پیادهرو پارک کردهایم؛ پیادهرو را برای عابران ایمن نکردهایم؛ در روزنامه طنز مینویسیم؛ جنس غیربهداشتی میفروشیم؛ در آموزش بچهها سهلانگاری میکنیم؛ تابلو مطبمان را روی نوک زبان آن خیابان زدهایم؛ معمار بیمارستان آن کوچه بودهایم؛ آن مسئول محترمی هستیم که زیر مجوز ساخت را امضا کرده است؛ و درنهایت بعد از تمام اینها به حمام میرویم، دوباره خود را در آینه نگاه میکنیم تا به فردیتمان عطر بزنیم.
* - روزنامه شهرآرا، شماره 2408، 30 آبان 1396، ص 16