زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

پیشنهاد کتاب خوانی

         پیشنهاد کتاب خوانی

1-    من...مهتاب صبوری

 

من...مهتاب صبوری

قباد آذرآیین

انتشارات روزنه، 1391

 

خانم مهتاب صبوری، بعد مرگ همسرش، برای گذران زندگی خود و سه فرزندش با پیکان پنجاه و پنج صاحبخانه و همسایه اش آقای رمضانی، مسافر کشی می کند. رمان با زبانی پاکیزه و روان وقایع و گرفتاری های خانم صبوری را روایت می کند:

یک کم که می رانم، زیرچشمی نگاه می کنم به بچه ی تو بغل زن. شیرخواره است. صورت کوچک عروسکی دارد. دست دراز می کنم لپش را ناز می کنم و می گویم: «خدا براتون نیگرش داره!»

زن می گوید: «سلامت باشین، خانم.»

این را جوری می گوید، انگار خواسته بگوید چه می شود کرد؟!

می گویم: «بچه چندم تونه به سلامتی؟»

می گوید: «چارم.»

اصلا بهش نمی آید چهار شکم زاییده باشد.

می گویم: «اسمش چیه عزیزم؟»

می گوید: «نخواسته.»

یکه می خورم: «چی خانم؟»

می گوید: «نخواسته، خانم.»

می گویم: «فضولیه، ولی... آخه چرا این اسمو رو این زبون بسته گذاشتین؟»

سرعتم را کم می کنم. حالا هیچ عجله ای برای رسیدن به خانه ندارم. انگار نه انگار سه نفر بی صبرانه چشم به راهم هستند.

زن می گوید: «مادر بزرگش این اسمو روش گذاشت.»

زیر چشمی، با چانه اش اشاره می کند به شوهرش: «مادر آقامون.»

می پرسم: «تو شناسنامه م اسمش همینه؟»

زن سر تکان می دهد.

مرد می گوید: «پیش از نخواسته ما سه تا دختر داشتیم، خانم. نخواسته چارمیه. وقتی دنیا اومد، مادرم گفت حتما باید اسمشو بذارین نخواسته. می گفت این جوری بچه ی بعدی تون حتما پسر می شه.»

نخواسته تو بغل مادرش خواب رفته. زن، آرام، او را از میان صندلی های جلو می گذارد رو دست های پل شده ی مرد.

مرد می گوید: «همین بغل لطفاً، خانم.»

تازه راه افتاده ام که صدایی می شنوم، صدای گریه ی یک بچه انگار. اول، فکر می کنم صدا از توی ماشین های بغلی است. اما، نه، صدا خیلی نزدیک است، پشت سرم. می زنم بغل و خاموش می کنم. برمی گردم و نگاه می کنم رو صندلی عقب. چیزی آنجا نیست. خودم را بیشتر کش می دهم. یکه می خورم. ساک ورزشی کف ماشین است و چیزی توش تکان می خورد. دست دراز می کنم، ساک را می کشم بالا می گذارم رو زانوهام و زیپش را باز می کنم. نخواسته آن تو دارد دست و پا می زند. مرا می بیند، چشم های سبزش خیس اشک می خندد. رو پیش بند سفید گل دوزی شده اش یادداشتی سنجاق شده است: «یابنده، جان تو، جان نخواسته!»1

در پشت جلد کتاب از نویسنده نقل می شود: « ماجرای رمان«من... مهتاب صبوری» با نگاهی به زندگی واقعی یکی از آشنایان قلمی شده است...می خواستم بگویم دردهای زنان پیرامون ما در چارچوب خانه و آشپزخانه و درگیری با شوهر خلاصه نمی شود... می خواستم بگویم زن جامعه ی ما منفعل نیست...به قیم و آقابالاسر نیاز ندارد. خودش می تواند نان آور، پویا و کاری باشد...پایش بیفتد حتا همان به «اصطلاح مردهای مدعی» را هم ادب کند. «و سر جایشان بنشاند... بچه هایش را در غیاب پدر و همسر از آب و گل درآورد و سر و سامان بدهد... در یک جمله: به پیش زمینه های تثبیت شده ی مرد محور «نه» بگوید... همین...

 

2-   از باران تا قافله سالار

 

از باران تا قافله سالار، چهل سال هم پای داستان

قباد آذرآیین

نشر قطره، 1392

 

از قافله سالار تا باران شامل چهل داستان کوتاه است که آذرآیین طی سال های 1345 تا 1385 نوشت و به چاپ رساند. «باران»، اولین داستان مجموعه در سال 1345در نشریه بازار رشت چاپ شد. در پشت جلد از نویسنده نقل می شود:

- «باران» در نشریه «بازار» چاپ شده است. خبر را از زبان علی مراد فدایی نیا شنیدم. نویسنده ی هم تبار و هم محله مان...باران، داستانی از شهر خشک و تف زده و بی باران – مسجدسلیمان- در نشریه ای متعلق به شهری بارانی و خیس – رشت- داستانی در نفی باران و «نان بُر» بودنش، در نشریه ی شهری که باران در آن جا نماد طراوت و سرسبزی و زایایی و شادابی است. همه چیز از همین باران شروع شد و تشویق ها و حمایت های بی دریغ فرهیخته انسانی که نه تنها ادبیات گیلان زمین که ادبیات ایران وامدار اوست و تلاش های خستگی ناپذیرش: زنده یاد محمد تقی صالح پور.

باران به من جسارت نوشتن داد. اگر در گذر این همه سال چیزی قلمی کرده ام، مدیون زنده یاد صالح پور هستم و بارش همان «باران»، سپاسمند هر دو هستم. 

قباد آذرآیین در سال 1327 در مسجد سلیمان متولد شد. پسری آن سوی پل(داستان برای نوجوانان)، راه که بیفتیم ترسمان می ریزد(داستان برای نوجوانان)، حضور«مجموعه داستان)، شراره های بلند(مجموعه داستان)، هجوم آفتاب(مجموعه داستان)، چه سینما رفتنی داشتی یدو(مجموعه داستان)، عقرب ها را زنده بگیر(رمان)، زیر چاپ، من... مهتاب صبوری و از باران تا قافله سالار از آثار اوست.

 از باران تا قافله سالار، حاصل چهل سال تلاش و کوشش آذرآیین در عرصه ی داستان نویسی است. خواندن این دو اثر (من ... مهتاب صبوری و از باران تا قافله سالار) را به علاقمندان داستان نویسی پیشنهاد می کنم.

 

1-    من ... مهتاب صبوری، قباد آذرآیین، انتشارات روزنه، 1391 ، ص 51 تا 53