زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

گفت و گوی خبرگزاری ایسنا با فرهاد کشوری

مسابقه ثروت‌اندوزی و کتاب نخواندن1

 

فرهاد کشوری می‌گوید: در جامعه‌ای که سوپرمیلیاردر شدن و مسابقه برای ثروت‌اندوزی فرهنگ غالب باشد، باید شاهد نزول کتاب‌خوانی باشیم.

این داستان‌نویس در گفت‌وگویی با ایسنا از وضعیت کتاب و ادبیات داستانی و مسائل مربوط به آن گفته است که شرح آن در پی می‌آید:

در شرایط فعلی که گفته می‌شود کتاب خوانده نمی‌شود یا خیلی کم خوانده می‌شود، تکلیف ادبیات داستانی چیست؟ مخصوصا این‌که در ایران ادبیات جزو لاینفک و شاید مهمترین عنصر ساخت فرهنگی ما به حساب می‌آید.

ادبیات داستانی خوشبختانه تکلیفی ندارد که بشود برایش معین کرد، والا مدت‌ها پیش کسانی که آن را مزاحم اوقات خود می‌دانستند دودمانش را به باد داده بودند. نویسنده کسی است که احساس می‌کند دنیایش بر وفق مرادش نیست. چیزی سرجای خودش نیست. یا نمی‌تواند حرفش را راحت بزند. یا تبعیض و اجحاف و زور و مسائل دیگری باعث می‌شود دست به قلم ببرد. یا می‌خواهد چیزی را جلو چشم خواننده بیاورد و آشکار کند. یا اصلاً نمی‌تواند ننویسد. به همین علت است که ادبیات بر اساس تکلیف شکل نگرفت و پایان هم نمی‌گیرد. ادبیات در هر شرایطی کار خودش را می‌کند. در جامعه‌ای که سوپرمیلیاردر شدن و مسابقه برای ثروت‌اندوزی فرهنگ غالب باشد، باید شاهد نزول کتاب‌خوانی باشیم.     

ادبیات را چه کسانی می‌سازند؟ منظور این است که ساختار اجتماعی و سیاست‌های حاکمیت و نهادها یا خلاقیت فردی؟ تاثیر این دو بر همدیگر چیست؟

ادبیات داستانی مستقل از هر حکومت و نهاد و چهارچوبی است؛ کاری است فردی و به تأثیر از جمع. نویسنده به تنهایی دست به قلم می‌برد. خواننده هم به تنهایی اثر را می‌خواند. هر فردی خوانش خاص خودش را دارد. به همین علت اثر ادبی بر افراد مختلف تأثیر متفاوتی دارد. نویسنده در خلاء رشد نمی‌کند. او وامدار آثار دیگران و آن‌هایی است که در طول زندگی‌اش بر او اثر گذاشته‌اند. درنهایت وامدار محیط اجتماعی، ادبیات و جامعه‌ بشری است.

حکومت‌ها چنان‌چه خودشان مانعی بر سر راه ادبیات نباشند با در اختیار داشتن نظام آموزشی و رسانه‌ها، به‌ویژه تلویزیون می‌توانند به گسترش کتاب‌خوانی کمک کنند. حکومت‌ها باید با به کار گرفتن کارشناسانی که در عرصه‌ ادبیات داستانی استخوان خرد کرده و تجربه اندوخته‌اند، از مهدکودک تا دانشگاه طوری برنامه‌ریزی کنند که علاقه به خواندن و آموختن برای بسیاری از افراد درونی شود. عکس این هم هست. حکومت اگر گزینشی عمل کند، ادبیات داستانی مستقل را از فضای آموزشی حذف می‌کند. متأسفانه ما هنوز در رشته‌ کارشناسی ادبیات در دانشگاه تنها چند واحد ادبیات معاصر داریم. حکومت‌ها می‌توانند بستر مناسبی برای ادبیات داستانی فراهم کنند، اما هیچ وقت نویسنده و حکومت در کنار هم قرار نمی‌گیرند. نویسنده در هر جامعه‌ای فردی است مستقل، منتقد و معترض.

آرمان یا سقف ادبیات چیست؟

حسن ادبیات نداشتن سقف است، چون اگر سقفی می‌داشت حتما برای ما با فردوسی و حافظ تمام می‌شد. ادبیات چون سروکارش با تخیل است هیچ محدوده و مرزی ندارد.

با وجود ایجاد نهادهای عریض و طویل در حوزه کتاب و نشر و ادبیات، چرا بیشتر فضای ادبیات را نارضایتی شکل داده است؟

علت نارضایتی این است که هیچ چیز سر جای خودش نیست. اگر نویسنده از شرایط زمانه راضی باشد باید قلمش را توی جیبش بگذارد و برود دنبال کار دیگری. نویسنده کارمند اداری نیست که بر اساس مقررات، وظیفه‌اش را انجام بدهد.

 توان ادبیات داستانی در چیست؟ ادبیات چه چیزی را می‌سازد که عده‌ای هنوز از بابت آن در هراسند؟ اصلا آیا هنوز باید از ادبیات ترسید، آن هم با این شمارگان اندک کتاب در ایران؟

هنگام نوشتن، تجربه‌ زیسته و خوانده‌های نویسنده وارد بستر تخیلش می‌شوند که در آن خودآگاه، ناخودآگا، احساسات، عواطف، حافظه، خاطره، یادآوری، نگرش و دغدغه‌های نویسنده به کمکش ‌می‌آیند تا داستانش را بنویسد. توان ادبیات در تخیلی بودنش است که باعث هراس کسانی است که می‌خواهند ادبیات داستانی مقید در چهاچوب‌های‌شان باشد. این ترس ربطی به تیراژ کم و یا زیاد کتاب ندارد. مهم ثبت نوشته‌ها در قالب ماندگاری چون کتاب است. اگر روزی فروغ گفت تنها صداست که می‌ماند، منظورش کلمات نوشته‌شده بود. والا اگر صدا را ثبت یا ضبط نکنند باد آن را می‌برد. ادبیات داستانی نه تنها ترسی ندارد بلکه پناهگاه خوبی در این زمانه کژمدار است. ادبیات داستانی چشم‌انداز خواننده را وسعت می‌دهد و احساس همدردی با دیگری را در او تقویت می‌کند. حد و مرزی نمی‌شناسد و خواننده، کتاب را بر اساس نژاد و دین و نگرش نویسنده انتخاب نمی‌کند. اثر برایش مهم است. خواننده می‌آموزد که اهل تساهل و مدارا باشد. ایده‌ها و افکار را جاده‌ یک‌طرفه‌ای نمی‌داند که در اختیار گروهی خاص باشد. جهان برایش محل تضارب افکار و عقاید است. این‌ها چیزهایی است که ادبیات داستانی دارد و همین‌ها کسانی را می‌ترساند. 

 بخش زیادی از کتاب‌نخوانی را بعضا گردن رسانه‌های جدید و خصوصا شبکه‌های مجازی می‌اندازیم. به اعتقاد برخی از اهل فرهنگ و رسانه تلویزیون می‌توانست نقش مهمی در اقبال مردم به کتاب خواندن ایفا کند، اما در این سال‌ها خلاء ادبیات داستانی در این رسانه مشهود بوده است. آیا اساسا تلویزیون در ایران می‌تواند به ادبیات داستانی کمک کند؟

تلویزیون تا حالا نتوانسته کمکی به گسترش ادبیات داستانی بکند. نشان داده قصد این کمک را هم ندارد. رسانه‌ای می‌تواند به ادبیات داستانی کمک کند که بی‌طرف باشد و گردانندگانش به تأثیر ادبیات داستانی بر فرهنگ‌سازی جامعه باور داشته باشند. خودی و غیر خودی کردن، آسیب مهلکی به جامعه و فرهنگ و ادبیات می‌زند.

نظر شما درباره نبود ویترین کافی برای کتاب، به‌روز نشدن ناشران و تبلیغات کافی برای آثار منتشرشده از سوی ناشر چیست؟

چیز عجیبی که در عرصه‌ نشر و توزیع کتاب وجود دارد نبود تناسب تعداد ناشران و کتاب‌فروشی‌هاست. تعداد ناشران بیش از کتاب‌فروشی‌هاست. گویا کمی بیشتر از کل تعداد ناشران اروپاست. قبل از انقلاب تناسب این دو به‌قاعده بود. کتاب‌فروشی‌ها بیشتر از ناشران بودند. ۲۰ تا ۳۰ تا از ناشران به طور مستمر آثار داستانی چاپ می‌کنند. بعضی‌ها ممکن است بگویند فروش اینترنتی هم هست. شاید کارها را در مواردی راحت‌تر کرده باشد، اما فضای کتاب‌فروشی را از خواننده می‌گیرد. بعضی از شهرها هم کتاب‌فروشی ندارند. کتاب‌فروشی هم اگر هست کتاب‌های کنکور و کمک‌درسی و دانشگاهی و کامپیوتری دارند. به مدت شش سال و نیم محل کارم بندرعباس بود. این شهر یک کتابفروشی نداشت و حالا هم ندارد. منظورم از کتاب‌فروشی جایی است که کتاب‌های علوم انسانی و ادبیات، آن هم به‌روز عرضه شود، نه آثار ۳۰ سال پیش آن هم گم و گور در لابه‌لای کتاب‌های کمک‌درسی و ... وقتی کتاب‌فروشی‌های ما این همه کم باشند، ویترین برای عرضه کتاب هم کم است. فکر می‌کنم آن‌چه جایش خالی است ان.جی.اُ های مستقل کتاب‌خوانی، آن هم به شکل گسترده است.

جوایز ادبی و مربوط به کتاب را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

من در این‌جا از جایزه‌های آثار داستانی حرف می‌زنم. بستگی دارد که چه کس و یا کسانی در رأس این جایزه‌ها باشند و هدف‌شان چه باشد. مهم و بی‌حاشیه بودن جایزه مهرگان از مؤسسش، علیرضا زرگر و داورانش است. مهم بودن جایزه گلشیری هم از وجود فرزانه طاهری است. بعضی جایزه‌ها هم بودند و هستند که داوری‌هاشان گاهی شک و شبهه ایجاد می‌کند. کاش با برطرف کردن اشکال کارشان جای پرسش برای کسی نگذارند.

نظرتان درباره ممیزی و سانسور چیست؟

در فضای باز و بدون سانسور، ادبیات رشد می‌کند و می‌بالد. سانسورِ کتاب یکی از عوامل مهم نارضایتی نویسنده از چرخه‌ نشر است. بلایی است که باعث تقلیل شمارگان کتاب و کاهش استقبال خوانندگان می‌شود. اثر منفی سانسور تنها بر کتاب و کتاب‌خوان و نویسنده نیست، به رشد فرهنگی و روانی آدمی لطمه می‌زند. چون فرد را دچار «خودحذفی» می‌کند، حتی به قیمت کتمان حقیقت. ناچار است گاهی دو چهره داشته باشد. خودش باشد و نباشد. این شیوه‌ زندگی به روان آدمی آسیب می‌زند.

1- گفت و گوی خبرگزاری ایسنا، گمار، با فرهاد کشوری، یکشنبه 15 بهمن 96 

نقد رمان «کی ما را داد به باخت» از زری ستوده

کی ما را داد به باخت*

زری سترده

 

  داستان" کی ما را داد به باخت " نوشته فرهاد کشوری در95صفحه، داستانی است  بلند وبا فضای بومی و اقلیمی. در این داستان نویسنده بدون مقدمه چینی از همان سطراول با طرح چند پرسش بنیادی خواننده را به درون داستان فرو می کشد:" کی ما را داد به باخت،کی مارا فروخت به یک پول سیاه، تو را به سلطان ابراهیم کی بود... ".موضوع داستان درباره خاطرات، تلخکامی ها، بد سگالی های روزگار، نابسامانی و بی آیندگی زندگی مردی است که برای عکس پسری (پسرش) که در قاب نشسته بازگو می شود. شخصیت اصلی داستان مرد سا ده دلی است که قادر به درک پیچیدگی های روزگار و هماهنگ شدن با تغییرو تحولات اجتماعی و فهم آن چه که بر سرش رفته نیست. شیوه روایت بصورت من راوی وزاویه دید داستان اول شخص نزدیک به ذهن است.

جعفر قلی شخصیت اصلی داستان مرد ایلیاتی است که در جوانی به خاطر دزدی گوسفند مورد خشم خان قرار می گیرد. به دستور خان ابتدا به دز(سیاه چال،زندان) انداخته می شود و بار دیگر که مورد غضب قرار می گیرد برای تنبیه دستش را در روغن داغ می گذارند. خفت و خواری دست سوخته و داغ دزدی، همراه با پرسش اینکه چه کسی او را لو داده همیشه با جعفر قلی میماند. او پس از بیرون آمدن از "دز" به عنوان نگهبان در یک کارخانه متروکه مشغول به کار میشود.آنجا نیز از جهل و نادانی او سوءاستفاد ه شده و دوباره انگ دزدی  به او می زنند. این بار نیز او بدون دریافت دستمزد، حیران وسرگردان از این اتهام و ناتوان از اثبات بیگناهی خویش است. در مراحل بعد نیز به عنوان کارگر روزمزد مشغول به کار می شود که دراین جا نیز پیمانکار اگرچه همولایتی است، اما او هم به ترفندهای مختلف، تطمیع نماینده کارگران و با استفاده از سادگی روستایی شان، آن ها را می ترساند و از پرداخت دستمزد طفره می رود. با همه این تیره روزی ها جعفر قلی آن چنان در جهل و بیسوادی خود غرقه است که هنگامی که پسرش از او می خواهد برای دادخواهی ظلم خان نامه ای بنویسد و دستش را به عنوان سند این تظلم خواهی بالا ببرد برمی آشوبد و معترض می شود:" هی می گی عریضه،خجالت نکشیدی،حیا هم خوب چیزیه ...من را بردی میون یک مشت آدم ناشناس گفتی بیا میتینگ داریم. مرد سیبیلوی عینکی اومد پشت بلندگو و شروع کرد به حرف زدن از یک آدمی که خان در حقش ظلم کرده بود، دستش را ناقص کرده بود و چه وچه وچه می گفت...تو یکمرتبه چنگ انداختی مچ دستم را گرفتی وگفتی بیا بابا...هرچه گفتم ول کن، از خدا شرم کن پسر، دستم را گذاشتی تو دست مرد پشت بلندگو...من از زور خجالت زانوهام می لرزید...". جعفر قلی شرکت در میتینگ و نشان دادن دست ناقصش را یک جور بی آبرویی می داند.عدم توانایی درک تغییرات و باور به ساختار سنتی قدرت در او آنچنان پایدار است که علاوه بر پذیرش تحقیر و تضییع حقوق، از بیانش در جمع دچار احساس ترس و خواری می شود.طرح داستان ازسیر خطی تبعیت نمی کند. راوی با پرش های زمانی هربار یک دوره از زندگی خود را بازگو می کند. خاطرات کودکی با حضور مادر بزرگ (دالو)همراه می شود. دالو شیر زن ایلیاتی مهربان، دوست داشتنی وقابل احترامی است که شخصیت اول داستان به او بسیار نزدیک است. اما درنهایت به علت پیری وعدم توانایی همراهی با کوچ به سرنوشت محتوم افراد پیر، یعنی ماندن در (خرفت خانه ) تا بازگشت ایل از ییلاق تن می دهد. اندوه وانهادن مادر بزرگ در خرفت خانه و اقدام شجاعانه او وقتی تفنگچی ها به دنبال پدرهستند، فرازهای جالبی است که فضای داستان را دراماتیک، زیبا و صمیمی می کند.

در پایان جعفر قلی با گفتگو با قاب عکس تنها پسرش فضای متفاوت ولی همچنان نامعلوم زندگی نسل دوم داستان را نیز ترسیم می کند.او حتی متوجه نیست که چه برسر پسرش آمده است: ...لباس پوشیدی، گفتم :"کجا میری؟" گفتی:"دوستهام اومدن دنبالم" پشت سرت اومدم، دونفر دم در بودن، من که نشناختمشون...رفتم سندیکا، یک قفل بزرگ زده بودن به در سندیکا..." اما کار خوبی نکردی، منو تنها گذاشتی برای چه؟من موندم و تو، تو هم ول کردی رفتی، یک نامه هم ننوشتی...". داستان "کی ما را داد به باخت" با طرح زندگی  دو نسل، جعفرقلی و پسرش اگرچه خیلی مختصر، تاریخ، فرهنگ، باورها، سنت ها و روابط اجتماعی یک قوم را از اوج روابط خان سالاری تا فروپاشی ساختار ایلی، جاکنی، آوارگی، مهاجرت و تبدیل شدن ایلیاتی به کارگر روز مزد را نشان می دهد.

درون مایه داستان درباره ستمدیده گی ،بی حقوقی وجهالت است. ظلم و جهالتی که یکدیکر را در دوران خان خانی کامل و تقویت می کند.جهالت و تن دادن به آن چه که در روابط از پیش تعین شده ی ساختار ایلی می گذرد تم اصلی داستان را می سازد. جعفر قلی هیچ گاه درپی ریشه کنی ظلم بر نمی آید، پرسش او درباره اینکه چه کسی ما را داد به باخت؟ فقط به عنوان یک گره کور در ذهن اش میماند و هیچ گاه به شناخت وعمل وفراتررفتن از محدوده های ازپیش تعیین شده نمی رسد. داستان از نظر زمانی، با پرش ها و رفت و برگشت ها ضمن این که از زمان تقویمی در حال حاضر برخودار است ولی خواننده را دریک زمان تاریخی از کودکی تا میانسالی شخصیت اصلی داستان نیز قرار می دهد.خواب های جعفر قلی همچون کلیدی رویاها، آرزوها و ترس های او را باز گشایی می کند.

داستان "کی ما را داد به باخت" در شمار داستان های بومی، اقلیمی است، با این حال داستان مکان محور نبوده و حوادث و رخدادها مسأله ی محوری داستان بشمار می آیند. در رابطه با زبان ا گر چه داستان لحن بسیار شاخص بومی به خود گرفته ولی زبان بسیار مرتب و شسته رفته بکار رفته و غیر ازبرخی دیالوگ ها وگفتگوهای درونی وخودمانی پدر با پسر که بصورت محاوره ای بیان میشود در بقیه موارد حتی الامکان زبان دست نخورده مانده وجز موارد بسیار محدود (خرفت خانه، توره، پیشتاب ) سعی شده از لغات و کلمات بومی پرهیز شود تا برای همگان آشنا و قابل فهم باشد.این داستان را از نظر سبک می توان در شمار داستان های مدرن بشمار آورد. اگرچه داستان به تک گویی های درونی یا سوالات عمیق هستی شناسانه نمی پردازد. اما نابجایی فرد را در در دوران گذار نشان می دهد. تعلیق، نامعلومی وبحرانی که اگرچه هیچ گاه اوج نمیگیرد ولی پیوسته وجود دارد،ساختار داستان را شکل می دهد.

درپایان باید گفت غیر از برخی نقاط مبهم که داستان به آن نپرداخته و جا داشته که به آن بیشتر پرداخته شود مثل چرایی  سوزاندن دست در روغن داغ، یا چگونگی رابطه پدر و پسر، در مجموع توانسته روند سرگشتگی، رها شدگی بی پشتوانه در جامعه شهری، بی اعتمادی به روابط نوین اجتماعی، اطاعت و تسلیم در برابر زور، جهل و نادانی و درنهایت فرو پاشی و تغییر و تحولات اجتماعی را به شیوه ای جذاب و گیرا بیان کند

22/9/93

   * نقد رمان کوتاه «کی ما را داد به باخت»، فرهاد کشوری، نشر نیلوفر، 1384، تهران

 

 

کتاب شناسی

 

کتابشناسی فرهاد کشوری

کتاب کودکان

1-     بچه آهوی شجاع                داستان کودکان         1355    انتشارات رز         تهران

مجموعه داستان

2-     بوی خوش آویشن               مجموعه داستان       1372     نشر فردا          اصفهان

3-     دایره ها                           مجموعه داستان       1382    نشر دورود          شاهین شهر

4-     گره کور                          مجموعه داستان        1383    نشر ققنوس         تهران

رمان

5-     شب طولانی موسا               رمان کوتاه             1382     نشر ققنوس      تهران

نامزد دریافت جایزه گلشیری(دوره ی چهارم، سال 1383)

6-     کی ما را داد به باخت؟          رمان کوتاه             1384     نشر نیلوفر         تهران     

 نامزد دریافت جایزه گلشیری(دوره ی ششم، سال 1385) و تقدیر  شده جایزه مهرگان ادب (دوره  هفتم    1385)

7-     آخرین سفر زرتشت             رمان                    1386     نشر ققنوس           تهران

رمان سوم جایزه ادبی اصفهان(ششمین دوره 1387)

8-     مردگان جزیره ی موریس      رمان                    1391    نشر زاوش(چشمه)  تهران

رمان برگزیده جایزه مهرگان ادب(دوره سیزدهم و چهاردهم سال 1393)

9-     سرود مردگان                    رمان                    1392     نشر زاوش(چشمه)    تهران

10- دست نوشته ها                 رمان                       1394     نشر نیماژ             تهران

11- صدای سروش                  رمان                       1394      نشر روزنه             تهران

12- کشتی توفان زده           رمان                           1394    نشر چشمه            تهران

13- مریخی                          رمان                       1395   نشر نیماژ              تهران