زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

نقد رمان کشتی توفان زده اثر فرهاد کشوری از امین فقیری

مجسمه‌های نمکی1

یادداشتی بر «کشتی توفان‌زده» فرهاد کشوری

امین فقیری

 

جان این رمان جمع‌وجور در نامی است که نویسنده بر آن گذاشته است. نامی سمبولیسم و کنایی که خواننده آگاه به رموز ادبی به‌آسانی پی به نیت خاص نویسنده می‌برد. کشتی که بر دریا هست و نیست. امواجی که چون مرغابیان سپید به‌سوی ساحل می‌آیند و می‌روند. و تو گویی از فراز سر ما می‌گذرند. آدم‌هایی کاریکاتوروار که همه‌جا می‌پلکند و از پدیده‌ای به‌نام مبارزه و ایستادگی کاملا بی‌بهره‌اند و درمقابل اینها، آدم‌هایی بی‌چهره که سرشان چهار وجه دارد و از هر طرف که به آنها بنگری اجزای صورت آنها را می‌بینی! در ظاهر مثل همه دارای سری هستند که لابد مغزی برای تفکر در آنها هست اما دست به آنها که آشنا کنی همانند مجسمه‌های نمکی وا می‌روند. کسانی که می‌دانند چه بر سرشان می‌رود ولی قدرت اعتراض ندارند. گویی این‌گونه تربیت نشده‌‌اند. شگرد زیبای نویسنده همچون غالب رمان‌های دیگرش، در این است که از تاریخ به‌عنوان عنصری عبرت‌آموز استفاده می‌برد. در اینجا چون مکان وقوع حوادث در جزیره خارگ است لاجرم باید دستاویزی پیدا کرد که به‌نوعی تاریخ پرحادثه و پر از فرازونشیب آن مکان را نشان بدهد. اینجاست که همه‌چیز در ابعادی بسیار کوچک‌تر به کشتی توفان‌زده‌ای مانند می‌شود که «میرمهنا» و «مهندس» توأما سکاندار آن هستند. خواننده‌ای که سوار بر این کشتی می‌شود انگار از قبل می‌داند که این کشتی به ساحل نجاتی نمی‌رسد، با‌ وجود ‌این حریصانه به تخته‌پاره‌های ریشمیززده آن چنگ زده است. افراد میرمهنا می‌دانند که عاقبت‌شان یا ازدست‌دادن گوش یا میل‌کشیدن بر چشم است یا قطع سر به‌دستور کسی که همچون جباران تاریخ در اواخر عمر به‌نوعی دچار جنون می‌شود. کارمندان شرکت هم با‌ وجودی که می‌دانند مهندس سر آنها را به طاق می‌کوبد و از حاصل دسترنج‌شان در آن وادی جز شُره‌کردن عرق از هوای بی‌پیر آنجا چیزی عایدشان نمی‌شود، ولی باز‌هم دودستی به کاری که دارند چنگ زده‌اند و حاضر نیستند همان آب‌باریکه را رها سازند. و اگر تک‌وتوکی در خود قدرت اعتراض می‌بینند، قبل از اینکه به‌دست دشمن اصلی نابود شوند توسط همپالگی‌های خود به حاشیه رانده می‌شوند. اینکه می‌گویند نویسنده‌ حداقل به سی‌درصد مطلبی که می‌خواهد بنویسد اشراف داشته باشد بیراه نگفته‌اند. فرهاد کشوری در چند رمانی که از او خوانده‌ام چون مکان رمان‌هایش را دیده و با شخصیت‌های نوعی نشست‌و‌برخاست داشته، در مورد به‌خدمت درآوردن این عناصر داستانی کمبودی در خود احساس نمی‌کند. از گرما به‌گونه‌ای صحبت به‌میان می‌آورد که چون بختکی بر روی صورت همه افتاده و راه نفس‌کشیدن را مسدود کرده. شاید بتوان این لاعلاجی را به ظلم و ستمی تشبیه نمود که طبیعت نیز بر انسان مظلوم روا می‌دارد. در این رمان خواننده به‌طور مرتب در حال رفت‌وآمد بین گذشته و حال است. گذشته‌ای که بر شخصیتی چون میرمهنا بنیاد نهاده شده. آیا تاریخ هر‌ روزه تکرار نمی‌شود؟ خاصیت گذشته، دژ و قلعه و شمشیر و خنجر و کشتی که در‌ ظاهر قبراق و سالم بوده و خاصیت امروز نیز دردهای امروزی است. فقر و نداری تحصیلکرده‌ها را روانه جزیره‌ای می‌کند که حق آنها را تمامی عوامل می‌خورند و نیروهای بومی را عاطل‌وباطل می‌گذارند. دریایی که «میرمهنا» در آن حکم می‌راند پر از عوامل استعماری و استثماری است. اما دیگر کار به‌ جایی رسیده که میرمهنا نیز برای اطرافیان خود همین خاصیت را دارد. همه او را آیتی از مرگ و نیستی می‌دانند و متأسفانه راهی برای بر‌حذر‌بودن از او را ندارند. در مسئله میرمهنا، کشوری به چند عامل که هرکدام می‌توانند رمانی را به‌سرانجام برسانند اشاره دارد. شخصیتی که از خواهر میرمهنا ساخته فوق‌العاده زیبا و خون‌دار است و به‌تمامی معنی  یک زن است با تمامی خواسته‌هایش. فرهاد کشوری هرگاه که به عشق می‌رسد آتش به جان خواننده می‌اندازد؛ آن‌هم عشق ظلم‌دیده‌ای که خواهر با چنگ‌و‌دندان آن را حس می‌کند. تمام بار عاطفی رمان انگار بر گرده خواهر میرمهنا نهاده شده و نویسنده با کمترین جمله‌ها زیباترین بیان را از شور شیدایی ارائه کرده است. تمامی هم‌وغم نویسنده این است که نیروی شر میرمهنا را بر نیروی خیر (خواهر) پیروز گرداند و اما میرمهنا هرچند که در ظاهر پیروز می‌شود و خواهر را با بستن سنگ به اندامش روانه قعر دریا می‌سازد اما در دید خواننده‌ها خواهر پیروز است، هرچند که تندیس ظاهری او نابود شده است. میرمهنا در این رمان شخصیتی است عقده‌دار، خشن، بی‌رحم و ظالم. او زمانی‌ که دشمنی خارجی را در مقابل خود نمی‌بیند به اطرافیان خود ظلم روا می‌دارد و همانند نادرشاه که بر چشمان پسر خود میل می‌کشد، او چشمان خواهر را از کاسه بیرون می‌آورد. او اهل شنیدن نصیحت نیست. خود را اربابی بر روی زمین می‌پندارد. سرنوشت او همانند تمامی دیکتاتورهای تاریخ به نکبت و لجن ختم می‌شود. اگر بخواهیم ایرادی بر کتاب بگیریم موجزبودن بیش از حد آن است. انگار نویسنده از بعضی جاها اشاره‌وار گذشته و خواننده را در حسرت شنیدن تمامی ماجرا نگاه داشته است. شاید همان مسئله کارمندان و مهندسانی که برای کار به جزیره آمده‌اند، خود دست‌مایه رمانی زیبا باشد. خلق‌وخوی افراد در‌ قبال مواجهه با سختی یا ظلم‌ها، اعتقاد به بی‌پناهی. شخصیتی که در غربت درون افراد رشد می‌کند. بی‌تکیه‌گاهی و عدم عشق و مهربانی. اینها همه دست‌مایه رمانی هستند و حتی رمانی بر پایه شخصیت ‌محوری چون خواهر میرمهنا نیز می‌تواند مؤثر و زیبا باشد که میرمهنا نقش دوم رمان را بازی کند. البته هرگاه به‌جای نویسنده قدری چون فریاد کشوری نشستیم می‌توانیم این خرده‌فرمایش‌ها را صادر کنیم. خاصیت رمان که همان تعلیق و انتظار است در این کتاب ١٦٠ صفحه‌ای به‌خوبی رعایت شده. نتیجه اینکه خواننده با لذت تمامی مندرجات آن را می‌خواند و احساس غبن و فریب‌خوردگی نمی‌کند و برای اولین‌بار پس از خواندن یک رمان ایرانی به خود می‌گوید کاش نویسنده به جزئیات بیشتری پرداخته بود! کشوری شخصیت‌ها را در مواجهه با یکدیگر یا جمع معرفی می‌کند. چهره‌ ‌مهندس که همان میرمهنای مدرن است ما را با عواملی که در پایتخت نشسته‌اند و از این عمله‌ها حمایت می‌کنند، پیوند می‌دهد. فردی که در دو پروژه دیگر حقوق کارگران و کارمندان خود را پایمال کرده است. مهندس اگرچه در قبال زیردستانش یاغی است اما در برابر قدرت قاهری که او را چون عروسک خیمه‌شب‌بازی هدایت می‌کند کاملا تسلیم است. در مقابل او «میرمهنا» را داریم که نسبت به همه‌چیز یاغی است. از شاه مهربان زند گرفته تا خواهر داغدیده در عشقش. از این‌ لحاظ می‌توانیم ارجحیتی برای میرمهنا قائل شویم هرچند که فصل به‌دارکشیده‌شدن او پر از حقارت است. شخصی که هیچ‌کس دلی بر او نمی‌سوزاند؛ چون قهرمان واقعی کتاب خواهر میرمهناست. عنصر طنز در زیرپوست کتاب در جریان است. انگار که همه ما به‌نوعی در جریانی پر از تمسخر افتاده باشیم و به‌ ریشمان هم بخندند. در باطن همه‌چیز یک‌نوع دهن‌کجی و تمسخر پنهان است. در آخر خواننده حق دارد بپرسد که آیا این «زندگی» است یا لولیدن در گنداب است؟!


1- روزنامه شرق، شماره 2627، دوشنبه 21 تیرماه 1395، ص 10 

اشباح تیره ی آدم ها در «کشتی توفان زده» و مریخی از فرشید فرهمندنیا(نقد کتاب)

اشباح تیره آدم‌ها در «کشتی توفان‌زده» و «مریخی»1

فرشید فرهمند نیا*

 

فرهاد کشوری به عنوان نویسنده‌ای باتجربه و اندیشمند، در آثاری که اخیرا از او منتشر شده‌ تلاش کرده تا میان بخشی از تاریخ و رخدادهای گذشته با رویدادها و مسائل عصر حاضر پیوندهای تازه‌ای برقرار کند. در رمان ماقبل آخر کشوری، «کشتی توفان‌زده» همین رویکرد به شکل روشن و سرراست مشاهده می‌شود و راوی داستان در مقام شاهدی که درگیر مسائل و دغدغه‌های مشابهی است، از افق تاریخی و زمانمند خاص خود در حال بازخوانی زوال تدریجی شخصیت میرمهنا، دریانورد مشهور جنوبی و روایتگر افول اتوریته نافرجام او است. میرمهنا اگرچه یک شخصیت تاریخی شناخته‌شده است، اما در این کتاب جنبه‌های ملموسی از واقعیت تاریخی روزگار او با عناصری از واقعیت داستانی برساخته نویسنده درهم آمیخته و مجالی نیز برای قضاوت بی‌طرفانه پیرامون سرگذشت میرمهنا و آنچه که از افق زمانی حال حاضر می‌توان درباره او برداشت کرد فراهم آورده است. حضور نابهنگام میرمهنا در زندگی راوی از همان انتهای فصل دوم و از دل یک خواب دوساعته آغاز می‌شود، اما سایه سنگین این حضور تاریخی و اضطراب و قساوتی که با خود از اعماق به سطح روایت می‌آورد تا پایان رمان باقی می‌ماند و این گذشته پرابهام به ابزار قدرتمندی برای درک روایت‌های فرعی و دریافت حقیقت ماجراهای زمان حال بدل می‌شود.

نویسنده به خوبی نشان می‌دهد که رابطه رفت و برگشتی عمیقی میان گذشته و حال، امر تاریخی و پدیده‌های معاصر وجود دارد که بدون کندوکاو در چگونگی اتصال آنها، هیچ‌کدام قابل درک و تفسیر یا نقادی نیستند. البته شاید برای نشان‌دادن این خط‌و‌ربط و ارائه اجرایی موفق‌تر از این ایده داستانی، نیازی نبود که نویسنده مستقیما به تاریخ نامه‌ها یا نقل‌قول‌های مستند از قبیل کتاب «خارگ‌نامه» میرزامحمود ریگی ارجاع دهد و فقط برساختن همان فضاهای پرکشش مملو از گره‌خوردگی بنیادین میان دو عصر تاریخی با همه اقتضائات فرهنگی و معرفتی‌شان کفایت می‌کرد. توازی و تشابه معناداری که بین سرنوشت جزیره خارک در قرون گذشته و شرکت پیمانکاری مستقر در همان دیار در زمانه حاضر از یک‌سو و زورگویی و شقاوت میرمهنا و مهندس کلاهبردار صاحب شرکت پیمانکاری نسبت به مردم و کارکنان معترض و سرخورده از سوی دیگر ایجاد شده و از وضعیت هر دو به عنوان کشتی توفان‌زده تعبیر شده است، هسته مرکزی روایت و موتور محرک آن را شکل می‌دهد.

اما رمان آخر کشوری «مریخی» روایتی است اول‌شخص از آدمی اهل مطالعه و آداب‌دان که ناخواسته در چنبره سلسله‌ای از سوتفاهم‌ها و عوضی گرفته‌شدن‌های پی‌درپی گرفتار می‌شود تاجایی‌که می‌توان کل رمان را به عنوان گونه‌ای از «کمدی اشتباهات» قرائت کرد که اتفاقا با پایانی خوش به انتها می‌رسد. این رمان با کشش داستانی قوی و تعلیقی فراگیر آغاز می‌شود، اما در ادامه آن‌قدر روی همین یک عنصر برسازنده‌اش – یعنی کشش و تعلیق- تمرکز و به آن تقلیل پیدا می‌کند که نهایتا تا حدودی از جوهره داستانی تهی می‌شود. ساختار کتاب مملو از تکنیک تکرار و انباشته از مضامین تکرارشونده است: جنون و دیوانگی آدم‌های قصه، عدم امکان حالی‌کردن به دیگران، یقین و اعتمادبه‌نفس کاذب اشخاص پیرامون، آشنایی‌های دروغین و بی‌پایه و اساس و در یک کلام بیگانگی و تک‌افتادگی انسان امروز. حتی برخی تصاویر و شخصیت‌ها همچون زن همسایه اول کوچه نیز بارها تکرار می‌شوند و در مقام سوپراگو نقش هشدار‌دهنده‌ای را ایفا می‌کنند. اما این تکرارها آنقدر در موقعیت‌های مختلف داستان به‌کار گرفته شده‌اند که از توانش و قابلیتی که می‌توانستند داشته باشند تهی شده و اتوماتیزه گشته‌اند.

یکی از پیش‌فرض‌های مهم راوی این رمان، تقابلی است که او میان دنیای مبتنی بر علت -معلول و منطق (logic) و دنیای جادو و افسانه (magic) قایل است. او داستان را نماینده دنیای نخست و قصه را نماینده دنیای دیگر می‌داند حال آنکه همین تقابل دوتایی کاذب و بی‌اساس به بدفهمی و مرزبندی نادرست در تعامل با اجتماع می‌انجامد. مهرداد -راوی داستان - چنان اسیر این وسواس و اشتغال ذهنی (که خودش با مضمون تقابل آدم‌های داستان با آدم‌های فرارکرده از دنیای قصه‌ها کوک کرده) می‌شود که دیگر از آن رهایی ندارد و برخلاف ادعایش که جایی برایشان در نقشه زندگی‌اش قایل نیست، آنها جزیی لاینفک از زندگی روزانه‌اش شده‌اند. بااین‌حال غصه او این است که «دنیا دارد بدطوری می‌افتد دست آدم‌های بیرون‌زده از قصه‌ها» و در این کشمکش و تقابل، او دوست دارد سمت آدم‌های داستان که نمایندگان دلیل و منطق و علت و معلول هستند بایستد.

1- روزنامه آرمان امروز، شماره 3060، 23 خرداد 1395، ص 7

* شاعر، داستان‌نویس و منتقد ادبی