زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

گفت و گوی خبرگزاری ایلنا با فرهاد کشوری(هرکس دست به قلم می برد معترض است.)

هرکس دست به قلم می برد معترض است*

تا مشکل نباشد داستان شکل نمی گیرد

گفت و گوی خبرگزاری ایلنا با فرهاد کشوری

 

شما به عنوان نویسنده و هنرمند، ضرورت پرداختن ادبیات و هنر به مفهوم جامعه مدنی و بازنمایی آن در هنر و ادبیات را در چه می دانید؟

رمان دن کیشوت مهرِ پایان بر یک دوره و آغاز دوره ی دیگری ست. پایان شوالیه گری و روش اسکولاستیک در شناخت و توجه به واقعیت پیرامون انسان. دن کیشوت در عصر تازه ای زندگی می کند. اما افکارش در قرون وسطی مانده است و با اوهامش زندگی می کند. واقعیت برخلاف تصورش چیز دیگری است. طلوع رمان در اروپا آغاز دوره ای ست که فرد از زیر بار اطاعت گذشته سر بلند می کند تا بی واسطه، دنیای اطرافش را بشناسد. کم کم واقعگرایی جای ایده آلیسم را در شناخت انسان و جهانش می گیرد. با داستان های کوتاه آلن پو و گوگول و موپاسان، عصر قصه پایان می گیرد. ادبیات داستانی از ابتدا از یاوران جامعه مدنی و حقوق فردی بوده است، چون شخصیت هایش افرادی اند با هویت مشخص. دن کیشوت هنوز به فردیت نرسیده و گرفتار جهان خوانده هایش بود. خوانده هایی که چندان مطابق با واقعیت نبود. شکست دن کیشوت، آغازِ بی واسطه دیدن جهان است. ادبیات داستانی روایت زندگی، درگیری ها، مشکلات، تضییع حقوق، تبعیض و عشق و رنج و شادی و بلاهایی ست که آدم ها به سر همنوعانشان می آورند. خواست جامعه مدنی از آغاز به طور غیرمستقیم در ادبیات داستانی بوده و امروز هم در بسیاری از آثار هست. احقاق حقوق انسانی و تضییع آن وتقبیح ستمگری و زورگویی و آن چه که فردیت و نگاه انسان را محدود می کند در آثار ادبی ایران و جهان کم نیست. این آثار با ظرافت و تمهید داستانی نوشته شده اند. ادبیات داستانی اگر در خدمت خودش باشد، مسائل انسانی را بهتر می تواند نشان دهد. نویسنده هم برای نوشتنِ آزادانه و بدون سانسور به وجود جامعه مدنی و رعایت حقوق فردی نیاز دارد. برای همین است که صاحبان قدرت نویسندگان را به دیده ی مزاحم می بینند.

به نظر شما یک نویسنده چگونه و به واسطه چه فضاهای داستانی و شخصیتی می‌تواند  به بازنمایی جامعه مدنی و خلق فضاهای مدنی در آثارش بپردازد؟ به عبارتی یک رمان چگونه می‌تواند از اصول دموکراتیک گذر کند؟

کسی که دست به قلم می برد و می نویسد، معترض و منتقد است. او از صف روزمرگی بیرون زده تا حرفش را بزند. حتماً چیزی در خانه اش، محله اش، آدم های دور و برش، شهرش، سرزمین اش و دنیایش او را جا کن کرده که تنها مفر و دلیل زندگی اش را در کلمات جستجو می کند. او به قصد تمجید و تعریف و رضایت نمی نویسد. نویسنده خودش مشکل دارد. برای همین است که می نویسد. منحنیِ سیر داستان و رمان خط مستقیم نیست. اگر شخصیت داستانی مشکلی نداشته باشد و همه چیزش به قاعده باشد اصلاً داستانی پا نمی گیرد. داستان گره و کشمکش و تعلیق و گره گشایی دارد. خواننده، داستانی که این ها را نداشته باشد نمی خواند.

رمان بیانیه نیست. قرار نیست از اصول دموکراتیک عبور کند و یا به بازنمایی جامعه ی مدنی بپردازد. رمان چون به مدد تخیل نوشته می شود، خود به خود دموکراتیک است. مشروط بر آن که پلی نباشد برای عبور سیاست و ایدئولوژی. انسان و سیاست و جامعه و آزادی و حقوق فردی، رنج، عشق، غم و شادی در این آثار هست. نویسنده ی مستقل به تبعیض نژادی و قومی و مذهبی و عقیدتی معترض است. گواهش شاهکارهای ادبی جهان است و آثار شاخص نویسندگان ما. در جنگ جهانی دوم، بسیاری از نویسندگان در برابر نازیسم ایستادند. عده ای از آن ها به زندان افتادند و گروهی به مهاجرت از کشورشان و یا اروپا تن دادند. گروهی هم جانشان را در این راه دادند. سلین ها و کنوت هامسون هایِ شیفته ی نازیسم انگشت شمار بودند.      

اگر بپذیریم جامعه مدنی به گروه های به حاشیه رانده شده و گروه های اقلیت صدا و تریبون می دهد، به گمان شما در ادبیات کدام یک از نویسندگان و داستان نویسان ایرانی توانسته اند این مهم را بازنمایی کنند؟

جامعه مدنی کارش محدود به دادن تریبون نیست. جامعه مدنی برای تمام  افراد جامعه است. یکی از ارکانش حقوق فردی ست. احترام به فرد و حقوق اوست، از هر رنگ و نژاد و دین و عقیده و طبقه ای.

شخصیت های آثار بیشتر نویسندگان ایرانی آدم های حاشیه ای و رانده شده اند، یا کسانی اند که حقوق شان پایمال شده است. آدم هایی که به بازی گرفته نمی شوند. خواسته و مشکلشان لاینحل مانده است. داستان کوتاه درخشان «زنی که مردش را گم کرد» ازصادق هدایت، از جامعه مدنی نمی گوید اما ماجرای زنی(زرین کلاه) را روایت می کند که شوهرش(گل ببو) ترکش می کند و به ولایت اش، روستایِ زرین آباد مازندران می رود. زرین کلاه از تهران می رود و گل ببو را پیدا می کند. گل ببو با زن دیگری ازدواج کرده است و منکر آشنایی با او می شود. زرین کلاه کودکش را جلو در خانه ای می گذارد و با اولین مردی که از راه می رسد، می رود. در این داستان زن حتی به فکر شکایت از همسرش هم نمی افتد. رفتار همسرش را تقدیر زندگی اش می داند. قصد هدایت از نوشتن این داستان کوتاه، سخن گفتن از جامعه مدنی نیست. اما حقوق از دست رفته ی زن را استادانه روایت می کند.

توجه جامعه مدنی، معطوف به صداهای خاموش و به محاق رفته، مثل اقلیت های مدنی (معلولین، سالمندان، زنان، کودکان، مهاجرین) است، بازتاب چنین صداهایی در ادبیات داستانی به خصوص در آثار دو دهه ی اخیر را چه گونه ارزیابی می کنید؟

با کلمه ی اقلیت موافق نیستم. شاید در سرشماری جمعیتی زن ها از مردها بیشتر باشند. اقلیت به نظرم واژه ی تحقیرآمیزی ست.. مردم همه در یک چیز مشترک اند. ایرانی بودن. اگر زن های کارگر را جدا می کردیم و می گفتیم زنان طبقه ی کارگر و یا زنان طبقه ی متوسط. یا کودکان کار، موافق بودم، چون منافع مشترکی دارند. نام اقلیت، به حاشیه راندن آدم هاست. حتی اگر به حاشیه رانده شده باشند اقلیت را درست نمی دانم. در چند دهه ی گذشته خوشبختانه زن ها به طور جانانه ای وارد عرصه ی داستان نویسی شدند. به همین علت شخصیت اصلی بسیاری از آثارشان زن ها هستند. تلاشی برای احقاق حقوقشان.

نوشتن درباره ی کودکان در تخصص کودک و نوجوان نویسان است و حتما به کودکان پرداخته اند و از چند و چونش اطلاعی ندارم. اما کودکان هم در کنار بزرگسالان در آثار داستانی حضور دارند. سالمندان جای کمی در ادبیات داستانی ما دارند. فکر می کنم معلولین باید دست به قلم ببرند و از خودشان و دنیایشان بنویسند. در مورد مهاجرت هم نویسندگان در خارج از کشور کارهای شاخصی نوشته اند. نسیم خاکسار با رمان های «بادبان ها و شلاق ها» و «فراز مسند خورشید»، عباس معروفی با رمان های «فریدون سه پسر داشت» و «تماماً مخصوص»، رضا قاسمی با «همنوایی شبانه ارکستر چوب ها» و ...

 

آیا با برخورد آموزشی با متون و آثار ادبی و هنری که در راستای فهم جامعه مدنی قرار گیرد، به عنوان یک هنرمند و داستان نویس موافقید؟ نکات مثبت یا منفی آن را برشمرید؟

اگر رمان و یا داستانی به قصد تبلیع جامعه مدنی نوشته شود، تأثیرگذار نخواهد بود.  نویسنده برای نوشتن اثرش توصیه نمی پذیرد. اصلاً یکی از نقاط قوت داستان نویس، اختیارش در نوشتن است. تحمیل هر نگرشی از بیرون، به ویژه از نوع تعلیمی اش به اثر آسیب می زند. در تعلیم و تربیت هم شیوه ی غیرمستقیم، تأثیر بیشتری از روش مستقیم دارد. ادبیات داستانی باری را حمل نمی کند و آن چه دارد در درونش است. در صحنه و روایت و گفتگو و توصیف و شخصیت پردازی. مسائل انسانی، جامعه مدنی، سیاست، جامعه، زمانه، همه در رمان وجود دارد. باری بر دوش رمان نیست. یکی از دلایل مهمی که ما ادبیات داستانی می خوانیم این است که چهارچوب پذیر نیست. جایش فراتر از چهارچوب هاست.

به گمان شما تا چه حد تأثیر دیدگاه‌های لوکاچ در پیوند ادبیات و جامعه‌شناسی و انگاره‌های رآلیستی می تواند در آفرینش و فهم معنای جامعه مدنی در ادبیات داستانی و هنر کمکی به آفرینشگران ادبی و هنری کند؟

لوکاچ تئوریسین ادبی برجسته ای است که نگاهی جامعه شناسانه به ادبیات داستانی دارد. بسیاری از تئوریسین ها و منتقدینی که دیدگاه جامعه شناسانه دارند، از او تأثیر گرفته اند. نامدارترین شان لوسین گلدمن است. لوکاچ رئالیسم را مکتبی ایده آل برای داستان نویسی می دانست و با آثار مدرن میانه ی چندانی نداشت. ادبیات داستانی چند قرن پیش از لوکاچ آغاز شد. ادبیات است که تئوری ادبی را می سازد. نویسنده از تئوری ادبی می آموزد، اما بر اساس آن داستان نمی نویسد. تئوری ادبی دستورالعمل داستان نویسی نیست.

* خبرگزاری ایلنا، خانم ولی پور

گفت و گوی خبرگزاری ایسنا با فرهاد کشوری(تقصیر ما نیست.)

تقصیر ما نیست*

گفت و گوی با فرهاد کشوری

 

به نظر شما دلایل استقبال از آثار ترجمه چه می تواند باشد؟

رمان نویسی در غرب با انتشار جلد اول رمان دن کیشوت سروانتس در سال (1605م) آغاز می شود. حدود صد و هشتاد و چهار سال پس از انتشار جلد اول دن کیشوت، انقلاب فرانسه با همه تبعاتش(1789) به قصد دگرگونی جوامع با شعار آزادی برابری و برادری، پایه های جامعه ی کهن را که پیش تر سست شده بود به لرزه درمی آورد. انقلاب فرانسه شکست می خورد، اما خواسته ها و تفکر بانیانش به کشورهای دیگر می رسد. در سال 1871 قیام کمون پاریس که هدفش برقراری سوسیالیسم و عدالت اجتماعی ست ناکام می ماند. انقلاب ها و شورش ها و تشکیل دولت ملت ها و جدل های فکری اندیشه وران طی سه قرن ادامه دارد. اندیشه ی فیلسوفان تأثیرگذاری چون کانت ، هگل و نیچه و اندیشمندان دنیای مدرن چون مارکس و فروید و دیگر متفکران غربی در کنار و پشت سر نویسندگان اروپایی  قرار دارد. پاهای نویسندگان اروپایی بر شانه های این غول هاست. پیشرفت علم قدم به قدم پیش می آمد و نگرش کهن به جهان را دگرگون می کرد. جهان پیش چشم نویسنده ها پوست می انداخت. مکتب کلاسیسم طغیانی علیه عقب ماندگی و تحجر قرون وسطی و بازگشت به  عظمت ادبی یونان و روم باستان بود. مکتب رمانتیسم با شورش علیه کلاسیسم، درِ جهان رؤیا و اوهام را به روی شعر و داستان گشود. با رشد علم و توجه اندیشمندان و متفکران به واقعیت عینی، مکان و پدیده ها، رئالیسم سر برآورد. با پوزیتیویسم فلسفی و علمی مکتب ناتورالیسم پا گرفت. بعد از افول پوزیتیویسم، ناتورالیسم به شکلی کم اثر و بی رمق در کنار رئالیسم تداوم داشت و بعد اهمیت کوتاه مدت خود را از دست داد. تجربه ی هولناک دو جنگ جهانی و افول ایده های خوش بینانه به جهان و مقدراتش، مکتب هایی چون دادائیسم و سوررئالیسم و پوچی و را به وجود می آورد. نویسنده ی غربی در همه ی این ها حضور دارد و همه را با گوشت و پوست خود احساس می کند. در کنار این همه، چهار قرن نقد ادبی است که باب گفتگو با نویسنده و اثر را می گشاید. در قرن بیستم تحقیق و پژوهش در آثار ادبی و شیوه های نو نقد و بررسی و تحلیل آثار به وجود می آید.

ما در این سوی جهان از خودمان نه اندیشه ی فلسفی در خور زمانه داشتیم و نه شیوه ی تفکر و اندیشمندانی که به آن ها فرصت مجادله داده شود تا به تحول جامعه کمک کنند. مسیر، راهِ یک طرفه ای بود که همیشه یک تفکر و ایده برحق بود و دیگران ناحق و بد و مستوجب عقوبت. اگر در عصر بیداری و در دوره ی مشروطه متفکرانی با آموختن زبان فرانسه و خواندن آثار غربی قلم به دست گرفتند و نوشتند، استبداد دیرپا قلمشان را شکست. ما آن چه را که نویسندگان غربی درونش شناور بودند، بعد از نزدیک به سه قرن از آن ها گرفتیم. تازه اول دردسر بود. چون عده ای از همان آغاز آن چه را که غربی بود باعث تباهی جامعه می دانستند و در برابرش جبهه می گرفتند. گرچه موافق مواهب تکنولوژیکش بودند. مدرنیسم را می پذیرفتند و مدرنیته را نه. چون مدرنیته شخص را از توی جماعت بیرون می کشید و به او فردیت می بخشید. اگر روزی می خواست به گروهی بپیوندد جایش در جمعیت بود و نه جماعت. در کنار آن همه کرسی ها و استادان و تحقیقات در ادبیات داستانیِ جهان غرب، ما هنوز بر سر تدریس ادبیات معاصر در دانشگاه مان بحث داریم. گویا سهم رشته ی کارشناسی ادبیات دانشگاه ها از داستان نویسی و شعر نو محدود به چند واحد است. آن طور که اندیشه ها و نظریه های نو در جهان غرب پذیرفته می شد و مکاتب جای یکدیگر را می گرفتند، در سرزمین ما بر اثر جان سختی سنت نگاهش به هر ایده ی نوی با سؤظن همراه بود. چون در تقابل اندیشه ها یارای مقاومت نداشت، آن را طرد و بدل به تابو می کرد.

نشر مجموعه داستان «یکی بود یکی نبود» جمالزاده، آغاز داستان نویسی ماست که حدود سه قرن بعد از چاپ «دن کیشوت» منتشر می شود. بعد هدایت سنگ بنای در خوری از آثارش را برای ما به جا می گذارد. در وادی داستان و رمان در غرب با غول ها روبه روییم و در سرزمین مان با بزرگان. ما در داستان نویسی مان غول هایی چون داستایوسکی و تولستوی و چخوف و فاکنر نداریم. تقصیر ما نیست. از کم کاری نویسندگانمان هم نیست. آن ها در اقیانوس شنا می کنند و ما در دریا. هرچند به همت عده ای از مترجمان سخت کوش و کاردان آثار بسیاری در چند دهه ی اخیر ترجمه شد، اما هنوز رمان اولیس جویس ترجمه ی منوچهر بدیعی که یکی از آثار بزرگ ادبیات داستانی جهان است سال هاست خاک می خورد و مجوز نشر نمی گیرد.

در این عرصه ی نابرابر است که نویسندگان ایرانی دست به قلم می برند. امروزه حتی در بسیاری از کشورهای آسیایی، نویسندگان دیگر نگران سانسور نیستند. عشق و رابطه ی زن و مرد یکی از ارکان ادبیات داستانی جهان است. نوشتن برای ما در این حیطه دشوار است. نویسنده ناچار است دست به خودسانسوری بزند. در موارد دیگر هم دست نویسنده ی غربی بازتر است. نویسنده ی غربی در کودکستان و دبستان با موسیقی و تئاتر و نقاشی و هنر آشنا می شود و بر بستر صدها اثر درخشان و درخور توجه می نویسد. نویسنده ی خارجی(اروپایی و آمریکایی و ...) داستانگوست. تجربه ی زیسته غنی دارد. می تواند چند صد صفحه داستان بگوید. داستایوسکی حی و حاضر است. می داند داستانش را چطور بگوید. کمبود تجربه ی زیسته و در نتیجه ناتوانی در داستانگویی را مثل بعضی از آثاری که در این سال ها منتشر می شود، با پیچاندن کلمات و مغلق نویسی و تکنیک زوری به خورد خواننده نمی دهد. شخصیت هایش را می شناسد. اثر کشمکش و تعلیق را در داستانگویی می داند. نویسنده ی شاخص غربی رمانی می نویسد که خواننده ی فرهیخته و خواننده ی معمولی هر دو از خواندنش لذت می برند. بیشتر شاهکارهای ادبی جهان این گونه اند.

عده ای سال هاست در نشریات رئالیسم را می کوبند. بعد می بینی بزرگترین نویسندگان حاضر جهان رئالیست اند و بزرگترین آثار ادبی جهان هم رئالیستی اند. از همان مقاله نویس ها هم وقتی بخواهند چند اثر ادبی بزرگ جهان را نام ببرند سرخ و سیاه، جنایت و مکافات، مادام بوواری و آناکارِنینا و... انتخابشان است.

اسنوبیسمی که معلوم نیست ریشه اش در کجاست، به همت نویسندگان و مترجمان، کارِ ادبیات داستانی ما را به معمانویسی نکشانده است. وقتی از عده ای از جوانانی که براتیگان و بارتلمی را خوانده اند می پرسی سرخ و سیاه استاندال را خوانده ای؟ جوابش منفی است. باباگوریو بالزاک و مادام بواری فلوبر و آثار دیگر کلاسیک را بر می شماری نخوانده است. براتیگان و بارتلمی را به زور هم نمی شود کنار یوسا و فوئنتس و مارکز و کوندرا نشاند. گاهی حاصل بعضی از کارها می شود نوعی هیچ نویسی که در صفحات ادبی بعضی از نشریات ما کلی ارج و قرب دارد. اثر را که به دست می گیری انگار نویسنده نه گذشته ای دارد و نه تاریخ فردی و نه علایقی و افکاری و نه شغلی و نه هم بود و باشی و نگرشی. نویسنده می نویسد که بنویسد. وقتی از فوئنتس صحبت می شود، ما آئورایش را دوست داریم. در حالی که در جهان او را با مرگ آرتمیو کروز و گرینگوی پیر می شناسند این را هم بگویم جوانی که خوانده هایش به براتیگان و بارتلمی و چند نویسنده ی دیگر محدود است، وقتی با آثار کلاسیک جهان آشنا می شود انگار به گنجینه ای رسیده است. آن جاست که می فهمد چه کلاه گشادی سرش گذاشته بودند.

در بعضی از مجلات هم کسانی هرچه تلاش می کنند تا یاران نویسنده شان را بیندازند جلو موفق نمی شوند. چوب زیر بغل ها بعد از چند صباحی می افتند. کار ادبی دلالی نیست. اثر، خودش راهش را پیدا می کند و به چوب زیر بغل نیازی ندارد. رمانی خواندم که در مقدمه و پشت جلدش، آن را جزو آثار آوانگارد معرفی کردند. اثر نه تنها آوانگارد نبود، بلکه ماقبل رئالیسم و رمانتیک بود. پادزهر این افاضات، خواندن و خواندن و خواندن است. کارهای بارتلمی و براتیگان، آثار کلاسیک و مدرن جهان و نویسندگان کلاسیکمان و آثار شاخص نویسندگان نسل دوم و سوم را باید خواند. بعد از خواندن این آثار مبلغ معمانویسی و هیچ نویسی و ادا و تصنع و بازی هایی که هیچ ارتباطی با ادبیات داستانی ندارد نمی شویم. ما به علت استبداد دیرپا همیشه پوشیده گو بودیم و از جواب سر راست درمورد هرچیزی طفره می رویم. این پوشیده گویی به ادبیات داستانی ما هم رسیده است. به همین علت است که آثار داستانی غرب از دن کیشوت تا امروز نیازی به پوشیده گویی نداشته است.

 بسیاری از آثار خارجی دنیای فراخی در برابر خواننده می گشاید. آثار شاخص شان با گذر زمان رنگ نمی بازد و خواننده در خوانش های بعدی به دریافت های تازه ای می رسد.

البته این همه توجه به ادبیات داستانی غربی را نمی توان به همه ی آثار ایرانی تعمیم داد. اثر پیچیده ای چون بوف کور یکی از رمان های پر فروش ماست. یکی از چاپ هایش در چند سال گذشته در هفتادهزار نسخه  منتشر شد. خوانندگان ما به آثار خارجی گرایش بیشتری دارند. احتمالاً چون خود را در آن آثار بهتر می بینند تا رمان ها و داستان های ایرانی.

مؤلفان ایرانی در این زمینه چه نقشی می توانند داشته باشند؟

نویسندگان ایرانی تلاش خودشان را کرده اند. نویسندگان کلاسیکمان چون هدایت، چوبک، گلستان، بهرام صادقی، ساعدی، گلشیری و احمد محمود و محمود دولت آبادی آثارشان سال هاست مورد استقبال خوانندگان است. اگر مشکل سانسور برای بعضی از آثار این نویسندگان نباشد، مدام تجدید چاپ می شوند. در نوشتن داستان ایرانی هرکدام به شیوه ی خود چیزی کم نگذاشته اند. نسل های بعدی هم به سهم خود کوشیده اند. علاوه بر نسل اول و دوم، نسل سوم نویسندگان هم آثار شاخصی نوشته اند.

رسانه ها چه تأثیری در استقبال مخاطبان ایرانی دارند.

در تلویزیون که جای ادبیات داستانی خالی ست. به جز چند مجله که اختصاص به ادبیات دارند، ادبیات چندان جایی در نشریات ندارد. مجله های تأثیرگذاری چون آدینه، گردون، تکاپو و کارنامه نیستند که انتشار هر شماره شان اتفاقی در عرصه ی ادبی بود و به خوانندگان و علاقمندان ادبیات اضافه می کرد. آن مجله ها سردبیرانی چون گلشیری و معروفی و کوشان داشتند. چند نشریه و روزنامه در صفحات ادبی شان بیشتر به آثار ترجمه شده می پردازند تا داستان و رمان ایرانی. نقد نویسان شاخصی چون مشیت علایی و عنایت سمیعی کمتر نقد می نویسند. عده ای هم که تازه به میدان آمده اند، گروهی از آن ها با حرف هاشان خوانندگان را می تارانند. انگار رو به دیوار ایستاده اند و برای دیوار و در اصل با خودشان حرف می زنند. نگاهی به آثار نقد نویسان بزرگ غرب نمی کنند که چه راحت حرفشان را می زنند. ادا و اصول و عجیب و غریب نمایی تصنعی یکی از آسیب های نقد ماست. صفحات ادبی در بعضی مجلات بیشتر مال دوستان و آشنایان است. درشان به روی آن ها که کار می کنند و مجیز کسی را نمی گویند و اهل یارگیری نیستند بسته است یا به سختی گشوده می شود. مانیفست حقارت بار تازه به دوران رسیده های ادبی این است: من تو را دارم، تو هم من را داشته باش. اگر از ابتدا انسان دوستی پل ورود نویسندگان به عرصه ی ادبیات داستانی بود و هست، حالا عده ای پا بر دیگران می گذارند تا قلم به دست بگیرند. فلسفه شان این است، البته اگر بشود اسمش را فلسفه گذاشت: به هر قیمتی فقط خودم. می خواهم سر به تن دیگران نباشد. هم نمی دانم چرا هرجا مجله ای ادبی ست و بوی و رنگی از ادبیات، بعضی ها کاری می کنند که می شوند مسؤل صفحه ی ادبی. آن هم برای ترویج داستان نویسی خنثی. آدم شک می کند که نکند قالب این آقایان را برای همین کارها ساخته اند؟ خوشبختانه هنوز کم نیستند نویسندگانی که وارد این بازی ها نمی شوند و همین مایه ی امیدواری است.

* - خبرگزاری ایسنا، خانم ولی پور