زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

رضاشاهِ من، تنها رضاشاهِ ممکن نیست، گفتگوی رضا صولت پور با فرهاد کشوری(کتاب هفته خبر)

گفتگو با فرهاد کشوری داستان نویس

رضاشاهِ من، تنها رضاشاه ممکن نیست1

مجتبی صولت پور

 

 

متولد سوم تیرماه 1328 در میانکوهِ آغاجاری از توابع استان خوزستان است و سال هاست داستان می نویسد و داستان هایش هم در این جا و آن جا منشر می شود. نخستین کتاب منتشر شده اش به 40 سال قبل برمی گردد که داستانی برای کودکان است به نام «بچه آهوی شجاع». کشوری از آن زمان تا امروز 10 عنوان کتاب دیگر هم منتشر کرده است که شامل سه مجموعه داستان و هفت رمان می شود: «بوی خوش آویشن»(فردا: 1372)، «شب طولانی موسا» (ققنوس: 1382)، «دایره ها» (دورود: 1382)، «گره کور» (ققنوس: 1383)، «کی ما را داد به باخت» (کی ما را داد به باخت؟» (نیلوفر: 1384)، «آخرین سفر زرتشت» (ققنوس: 1386)، «مردگان جزیره ی موریس» (زاوش: 1391)، «سرود مردگان» (زاوش: 1392)، «دست نوشته ها» (نیماژ: 1394)، «صدای سروش» (روزنه: 1394). داستان های کشوری مورد توجه منتقدان و جوایز ادبی قرار گرفته و نقدهای متفاوتی درباره ی آن ها در طی این سال ها منتشر شده است. او از سال 1361 در شاهین شهر اصفهان ساکن است، این روزها بیش از پیش فعال است و آثار دیگری به زودی منشر می کند. در خصوص چند دهه داستان نویسی کشوری و به خصوص دوسه اثر اخیرِ او این شماره به سراغ این داستان نویس خلوت گزیده ی جنوبی رفته ایم که ماحصل این گفتگو پیش روی شماست.

 

ـ آقای کشوری، شما نویسنده‌ی پرکاری هستید اما اگر ممکن است با اولین کتابتان شروع کنیم: مجموعه داستان «بوی خوش آویشن» (فردا: ۱۳۷۲) که آغازگر حضور رسمی و حرفه‌ای شما در ادبیات داستانی بود و هنوز هم خیلی‌ها شما را با آن مجموعه به‌یاد می‌آورند. از سال ۱۳۷۲ و چگونگی چاپ این کتاب بگویید.

 

داستان نویسی را از سال 1351 با چاپ داستان «ولی افتاد مشکل ها» در صفحه ی تجربه های آزاد مجله تماشا شروع کردم. در سال 1355 کتاب کودکانِ «بچه آهوی شجاع» را انتشارات رز منتشر کرد. تا سال 1360 تعدادی داستان نوشتم که در سال 1362 آن ها را کنار گذاشتم. در سال های 1362 تا 1364داستان هایی نوشتم که نشر فردا در سال 1372 آن را در کتاب «بوی خوش آویشن» منتشر کرد. متأسفانه به علت اختلاف شرکا، نشر حدود یک سال تعطیل شد و به پخش کتاب لطمه زد.

 

ـ عمده‌ی هم‌نسلان شما قبل از دهه‌ی 70 دست به انتشار کتاب زده بودند و از این جهت انتشار کتاب اول شما با آغاز کار نویسنده‌های جوان‌تری همزمان شده بود. فضای داستان‌نویسیِ دهه‌ی 70 و بعد از آن، در مقایسه با داستان‌نویسان به‌اصطلاح نسل سوم چه تفاوت‌ها یا احیانا شباهت‌هایی داشته و دارد؟

 

نویسندگان نسل سوم از تکنیک های تازه و شیوه های نو در روایت آثارشان استفاده کردند. پس از دهه ی     70 و به خصوص در دهه ی 80 با گسترش کلاس های داستان نویسی و اقبال بیشتر برای نوشتن و چاپ، آثار داستانی از نظر کمی افزایش یافت و تعداد کسانی که به داستان نویسی روی آوردند بیشتر شد. و چون نسل سوم نویسندگان شاخصی در میان آن هاست که هرکدام سبک و سیاق خود را دارند. نوجویی نویسندگان نسل سوم در نویسندگان در این سه دهه هم تداوم دارد.

در دهه ی 70  بر شیوه های خاصی از نوشتن تأکید می شد که به مرور انواع نحله های داستان نویسی در این چند دهه در کنار هم قرار گرفتند. در این کمیت زیاد و نبود مجله های متعدد ادبی که این آثار را بررسی کنند، ممکن است آثار شاخصی به خصوص از جوانان نو قلم باشد که نادیده گرفته شود.

در دهه ی 40 و اوائل دهه ی 50  اگر کسی در مجله ای و یا جنگی داستانی چاپ می کرد، همین داستان باعث اشتهارش می شد و خوانندگان او را می شناختند. در این دو دهه، تعداد داستان نویسانمان رشد کرد اما خوانندگان ادبیات داستانی سیر نزولی طی کرد. نشریات و جنگ های ادبی که مددکار داستان نویسی اند، نه تنها رشد نکردند بلکه آن ها هم که حضور دارند، بیشترشان بعد از مدتی بنا به دلایلی تعطیل می شوند. قضاوت درباره ی نسل سوم و آن ها که در دهه ی 70  به بعد نوشتند، نیاز به گذشت زمان بیشتری دارد.

 

ـ شما متولد مسجد سلیمان هستید اما در شاهین‌شهر زندگی می‌کنید. خوزستان و اصفهان دو قطب مولد در داستان‌نویسی ما هستند. شما آیا از ادبیات مولدِ این دو، بهره گرفته‌اید؟

 

من در شهرک شرکت نفتی میانکوهِ آغاجاری متولد شدم و در 21 سالگی به مسجدسلیمان رفتم. اهل مسجدسلیمان ام و ساکن شاهین شهر.

آثار داستانی اکثر نویسندگان خوزستانی و اصفهانی را خوانده ام و می خوانم و همچنین آثار دیگر نویسندگان ایرانی و آثار ترجمه شده ی خارجی را تا آن جا که فرصت داشته باشم می خوانم. خواندن آثار خوب به نویسنده وسعت دید می دهد و او را با تجربه های جدیدی آشنا می کند. از خوانده هایم بهره گرفته ام اما شیوه ی خاص خودم را دارم؛ نه این که بگویم سبک خاصی دارم. تجربه ی زیسته و تأثیر واقعیت و تخیل ام مثل هر نویسنده و فرد دیگری خاص خودم است.

خط مشخصه ی تفاوت داستان نویسی خوزستان در دهه های پیش گرایش به برون گرایی و عینیت بود و اصفهان به درون گرایی و ذهنیت. در سال های اخیر این تفاوت ها کم رنگ شده، هرچند شاخصه ی داستان نویسی خوزستان هنوز برون گرایی است اما این تفاوت دیگر مثل دهه های پیش نیست. ادبیات داستانی ما از مرز استانی گذر کرده است.  به تازگی برای چندمین بار «شازده احتجاب» را خواندم و از خواندنش لذت بردم.

 

ـ شاید مهم‌ترین کتاب شما در سال‌های اخیر، رمان «مردگان جزیره‌ی موریس» (زاوش: ۱۳۹۱) باشد که برنده‌ی جایزه‌ی «مهرگان» هم شده. در یک نگاه، «مردگان جزیره‌ی موریس» به دلیل موضوع کار نشده‌اش بسیار جذاب به نظر می‌رسد. رمان روایت‌گر زندگی رضاشاه در زمان تبعید در جزیره‌ی موریس است، اما جذابیت‌های کتاب فراتر از ایده‌ی آغازین، و بیشتر مربوط به پیوند بستر تخیلی با موضوع تاریخی آن است. اگر بخواهیم درباره‌ی این پیوند و هم‌نشینی صحبت کنیم، آیا «مردگان جزیره‌ی موریس» می‌تواند یک رمان تاریخی باشد؟

 

وقتی بخواهیم رمانی بنویسیم که سر در تاریخ دارد، اول باید تکلیف خودمان را با تاریخ روشن می کنیم. چون «مردگان جزیره ی موریس» فانتزی نبود، پس باید با توجه به تاریخ و به مدد تخیل نوشته می شد. هیچ رمان تاریخی بدون تار و پود تخیل نوشته نمی شود. در غیر این صورت، مستندی تاریخی است و نه رمان تاریخی. در این رمان مرده هایی که هیچ وقت در زندگی شان مجال دفاع از خود را نداشتند، از میان درختان اکالیپتوس خانه ی رضاشاه در جزیره ی موریس بیرون می زنند و حرف های درگلومانده شان را به زبان می آورند.

 برای نوشتن این رمان کتاب های زیادی درباره ی رضاشاه خواندم، از جمله خاطرات ایزدی و شمس پهلوی از اقامت شان در جزیره ی موریس. اما تنها به وقایع تاریخی بسنده نکردم. سعی کردم با فضاسازی و تخیل در پیشبرد ماجراهای رمان و حضور مدام مردگان و حرف هایشان، شخصیت پیچیده ی رضاشاه را نشان بدهم. انبوه درختان اکالیپتوس در خانه ای که رضاشاه در آن ساکن بود، در واقعیت وجود نداشت. از خانه ی رضاشاه چند عکس در کتاب ها دیدم و از شهر موریس تعدادی عکس در اینترنت. به جز استفاده از این چند مورد محدود، خانه و شهر ساخته ی تخیل ام است.

 

ـ شخصیت رضاشاه در دوران تبعید، تا چه حد برساخته‌ی ذهن شماست؟ هویتِ او در این رمان چندبُعدی و گونه‌گون است، اما گاهی استیصالش نمایشی شده و به فکاهی می‌زند. «روزنامه‌ی "نوبهار" را محکم کوبید روی میز. شروع به قدم زدن کرد در طول اتاق،  به دیوار رسید. برگشت کنار میز ایستاد.» (از رمان) این آیا به هویتِ داستانیِ اثر لطمه نمی‌زند؟ رمان را از داستان بودنش دور نمی‌کند؟

 

رضاشاه در رمان، شخصیتی تاریخی ست که در فضایی تخیلی زندگی می کند. حرف هایی که بین رضاشاه و مرده ها رد و بدل می شود ریشه در واقعیت دارد. اما  رفتار و کنش شخصیت ها محاط در فضایی تخیلی است. رضاشاه با وجود آن که شخصیتی تاریخی است، اما چینش صحنه ها، شیوه و لحن و چگونگی گفتگوها، کابوس ها و فضا، روابط شخصیت ها و تدوین آن ها در ساختار رمان کار نویسنده است. نویسنده ذهنیت و علایقی دارد که در اثر نمود پیدا می کند و شخصیت ها را می سازد.

ماجرای روزنامه ی بهار فکاهی نیست، تراژدی است. برخورد رضاشاه را با اصحاب جراید و نظارت شدیدش را نشریات نشان می دهد. نمونه اش کتک زدن میرزاحسن خان صبا، مدیر روزنامه ی «ستاره ی ایران» است. میرزاحسن خان صبا تنها کاری که می کند خودش را به کنج اتاق می رساند تا شاید کمتر کتک بخورد. رمان در این صحنه بعدی از شخصیت رضاشاه را برملا می کند. شخصیت رضاشاه در جزیره ی موریس محاصره در گذشته اش است؛ گذشته ای که او را رها نمی کند و روز و شب و در خواب و بیداری سر به دنبال اش دارد.

 

ـ در نهایت می‌ماند حس باورپذیری، در آثاری که موضوعی تاریخی دارند، همیشه این مسئله پیش کشیده می‌شود. هنوز تولستوی را به خاطر روایت مستندش از ناپلئون در «جنگ و صلح» تحسین می‌کنند، در حالی که تولستوی هرگز ناپلئون را ندیده بود. در «مردگان جزیره‌ی موریس» چقدر باورپذیری برای شما مهم بوده است؟ منظور این است که اگر رضاشاهِ شما را نتوان تنها رضاشاهِ ممکن در تبعید فرض کرد، کتاب شما چه تأثیری از خود باقی می‌گذارد؟

 

رضاشاهی که در کتاب «مردگان جزیره ی موریس» تنها رضاشاه ممکن نیست، چون ممکن است به تعداد رمان هایی که در باره ی رضاشاه نوشته می شود رضاشاه ممکن وجود داشته باشد. رضاشاه رمان از یکسو رضاشاه تاریخی است که پا در واقعیت دارد و در کتاب های زیادی از کودکی تا تبعید درباره ی اش نوشته اند. از طرف دیگر نویسنده ی رمان شخصی است با پس زمینه های فکری و شیوه ی نگاه و بینش و دانسته های خود. او با این ها دست به نوشتن می زند؛ هرچند بسیاری از واقعیت های تاریخی مصالحی ست که رمان را می سازد، اما نویسنذه نقش خودش را بر کار می زند. به همین علت رضاشاه «مردگان جزیره ی موریس» تنها رضاشاه ممکن نیست. به تعداد نویسندگانی که درباره ی رضاشاه در تبعید بنویسند، رضاشاه ممکن در تبعید وجود دارد.  

 

 

 

ـ در سال‌های اخیر هم چند کتاب از شما منتشر شده است؛ از جمله می‌توان به «صدای سروش» (روزنه: ۱۳۹۴) اشاره کرد. راویِ رمان که از لندن به مسجدسلیمان (زادگاه خود شما) آمده، قرار است پدیدآورنده‌ی نوعی تقابل فرهنگی، یا مقایسه‌ی فرهنگی میان فرهنگ اروپایی و فرهنگ قوم بختیاری باشد. «فقط در خواب‌هایم انگلیسی حرف می‌زدم. صبح‌ها وحشت‌زده بیدار می‌شدم که مبادا به قول ایرانی‌ها بند را آب داده باشم.» (از رُمان) در همین یک خط هم شاهد این تقابل هستیم اما شخصیت‌ها در بستری تیپیکال رشد کرده‌اند و بیشتر تیپ‌ اند تا شخصیت؛ مثلا تیپِ راویِ انگلیسی. از این جهت، آیا این بازنمود فرهنگی در رمان «صدای سروش» به عمقِ داستانیِ خود رسیده است؟

 

مأموریت جیکاک در میان ایل بختیاری برای تقابل فرهنگی نیست. هدف مأموریت اش ایجاد خلل در روند جنبش ملی شدن صنعت نفت بود. او پیش از انجام این مأموریت در مسجدسلیمان بود و به زبان بختیاری و آداب و رسوم مردم آشنایی داشت. در لندن آموزش زبان بختیاری می بیند و عازم مأموریت اش می شود. هدف اش استفاده از زودباوری، ساده دلی، ساده اندیشی و مهربانی مردم منطقه در پیشبرد مأموریت اش بود. او در این مأموریت نه تنها انگلیسی نبود بلکه قدیسی بود فرستاده ی «صاحبِ وجود». قدیسی که برای نجات مردم منطقه از رنج و سختی و مرارت های زندگی آمده بود. خاک زیر پایش را در کیسه می کردند و از بالای در خانه ها و تیرک سیاه چادرها می آویختند تا هنگام عبور از زیر کیسه ها، آن خاک به زندگی شان برکت بدهد. او قرار بود آن ها را به جایی ببرد که بی کار و تلاش، آن چه نیاز دارند به در خانه شان بیاید و در آن مکان موعود، دیگر درد و مرض و مرگ به سراغ شان نیاید.

در رمان، جیکاک یک جاسوس تیپیک نیست. از یک طرف مأموری ست وظیفه شناس و پیگیر و سرسپرده به اهداف دولت بریتانیا که می خواهد مأموریت اش را به نتیجه برساند. از طرف دیگر گرفتار احساسات و عواطف درونی اش است که گاه سربرمی آورند و او را دچار تردید می کنند. هرچند تردیدهایش را پس می زند، اما در لحظاتی خاص می آیند و گریبان اش را می گیرند. در شروع رمان و پیش از آغاز مأموریت، جیکاک که شخص واقع گرایی است، در دامی که برای مردم منطقه می گذارد خودش هم گرفتارش می شود. او به دام خرافات می افتد. زن برهنه ی سرخ مو و بعد تصویر زن در قرص ماه و هراس اش از ماه کامل و ترس اش از به سایه افتادن در چوب درخت کی کُم(صنوبر) ارمغانی ست که با خود به لندن می برد. درپایان رمان، او جیکاک ابتدای رمان نیست؛ هرچند خودش را برای مأموریتی تازه ای آماده می کند، اما همچنان احساسات درونی اش و وظیفه اش با هم در جدال اند. اگر شخصیت تیپیک بود با خودش جدال درونی نداشت و به دام خرافات نمی افتاد و همچنان واقع گرا می ماند. و برخلاف دستو رییس اش کلارک، که عشق و زن را برایش ممنوع کرده بود عاشق نمی شد.  

 

ـ اما هویتِ دیگر کتاب در نثر آن است. چقدر نثرِ کتاب، آگاهانه یا ناآگاه، تحت تاثیر زبانِ مترجم‌ها و نثر ترجمه است؟ «کلارک پیپ نقره‌ای گل‌وبوته‌دارش را روشن کرد و دو پک پیاپی زد. بی‌صبرانه منتظر بودم تا از آن‌سوی میز ناهارخوری دهان باز کند و حرفی بزند.» (آغاز کتاب) آیا این بازتولید نثر ترجمه نیست؟

 

در شروع نوشتن داستان و یا رمان فکر نمی کنم که کی باید چه طور صحبت کند. وقتی شخصیتی دهان باز می کند و حرف می زند آن چه می گوید در حد و حدود و خاص خودش است. در این جا هم گفتگوهای جیکاک و کلارک شخصیت و منش آن ها را بروز می دهد. من اصلاً نثر ترجمه ای در گفتگوهای جیکاک و کلارک نمی بینم. هرکدام لحن خودشان را دارند که از دیگری مجزا است.

 

ـ کتاب دیگری که در مدت اخیر منتشر کرده‌اید، «دست‌نوشته‌ها» (نیماژ: ۱۳۹۴) نام دارد که روایت‌گر داستانی است پرتعلیق و گره‌خورده با تمِ جنایی. از این جهت شباهت‌هایی با «صدای سروش» دارد اما بیشتر به ژانر می‌اندیشد و می‌توان گره‌هایی از داستان‌های جنایی را در آن بازیافت. چقدر ژانر در پیش‌برد داستان «دست‌نوشته‌ها» اهمیت داشته است؟ مثلا درگیریِ مدامی که شخصیت اصلی، کسی که تنها شاهد ماجرا و قتل رخ داده در کتاب است، با خود دارد و چالشی که او را برمی‌انگیزاند، چالشی است که معرفِ ژانر است.

 

در ابتدای رمان «دست نوشته ها» نویسنده ای به قتل می رسد. رمان ظاهری پلیسی دارد، اما در نهان ماجرای دیگری است. در این رمان، مثل رمان های جنایی و پلیسی اثری از کارآگاه نیست و در پایان هم قاتل شناخته نمی شود. این شاهد است که به دنبال قاتل می گردد و انگار خود او متهم است. شاهد به دنبال قاتل می گردد و قاتل هم به دنبال شاهد. شاهد در این رمان تنهاست. او اشخاصی را که از پشت سر شبیه قاتل اند تعقیب می کند و وقتی چهره شان را می بیند دچار شک می شود، چون در شب واقعه چهره ی قاتل را ندیده است. رمان «دست نوشته ها» درباره ی دشواری نوشتن است. دست نوشته های رمان هیچ کدام به چاپ نمی رسند. رمان در پایان گره گشایی ندارد و تعلیق همچنان ادامه دارد.   

 

ـ آیا اثر جدیدی در دست چاپ دارید؟

 

رمان «کشتی توفان زده» را قرار است نشر چشمه تا آخر آذرماه در بیاورد. رمان «مریخی» را هم نشر نیماژ برای نمایشگاه کتاب در اردیبهشت 1395 منتشر می کند.

 

 

1-    کتاب هفته خبر، شماره 81 ، آینه های دردار، ص 59 تا 64

 

 

 

آن سوی دیوار موردها از غلامرضا منجزی(نقدی بر داستان استخر)

آن سوی دیوار موردها

نگاهی به داستان کوتاه "استخر"1 اثر فرهادکشوری

غلامرضا منجزی

 

   گاه از خود می پرسیم چرا یک اثر هنری در ذهن و خاطره ی ما نقشی نازدودنی ایجاد می کند؟ راز این ماندگاری چیست؟ احتمالا هر هنرمندی برای رسیدن به این هدف تلاش می کند تا اثری ماندگار از خود به جا بگذارد و از همین روست که هنرشناسان نیز در پی کشف دقایق و عوامل توفیق این آثار  برآمده اند. داستان کوتاه "استخر" یکی از آن داستان هایی است که در ذهن و خاطر خواننده اش می مانَد. من ادعا نمی کنم که این لذت و ماندگاری عام و فراگیر است، اما مطمئنم که خوزستانی ای که در گذشته و حال مداوماً با مسئله ی نفت درگیر بوده است، این لذت را احساس خواهد کرد، چون بدون کشف و شناخت نظام یک زیست بوم فرهنگی، شناخت نظام ادبیات آن ناممکن خواهد بود. منظورم به طور خاص شناخت روابط سنتی، فضای فرهنگی، تضاد و برخوردهای بحران زایی است که در مکان وقوع داستان حی و حاضر بوده است و این تنها یک سوی قضیه است. سوی دیگر آن، احساسی انسانی و موجه است که در طول داستان کلمه به کلمه شروع به متراکم شدن می کند تا در پایان داستان با وقوع یک فاجعه ی عاطفی، ضربه ی اثرگذارش را در ذهن خواننده برای همیشه به ودیعه بگذارد. بنا براین "استخر" داستانی به شدت پایان محور است و اتفاقاً همین موضوع، یکی از مؤلفه های متمایز کننده ی داستان کوتاه از سایر انواع ادبی به حساب می آید. 

گرچه چنین تلقی می شود که انتشار داستان استخر به طور کلی از فضا وگفتمان استعمار ستیزانه الهام گرفته است، اما باید آن را محصول عینیتی دانست که سال های متمادی در مناطق نفت خیز جنوب قابل رویت بوده است. شرایط اجتماعی- فرهنگی و برخورد سنتِ سخت جان و مدرنیته ی شتابان، باعث ایجاد تضاد و لحظه های تراژیک در جامعه می شد. داستان استخر روایت همین برخورد تراژیک است؛ امیدعلی باغبان "بنگله " ی (ویلای) یک انگلیسی است. در یک ظهر گرم مجید پسر نوجوان امیدعلی به شوق شنا در استخر ویلا به محل کار پدر می رود. با ترس و هیجان از لابلای دیوار موردیِ ویلا به استخر و پدرش که در اطراف آن به کار مشغول است نگاه می کند. داخل می شود و از پدر برای شناکردن خواهش می کند.  ترس از عتاب و اخراج باعث می شود که امیدعلی در ابتدا، در برابر خواهش و التماس فرزندش مقاومت کند ولی سرانجام وقتی با اصرار بیشتر فرزندش مواجه می شود به او اجازه می دهد در استخر شنا کند. در تمام طول زمانی که مجید طول و عرض استخر را بازیگوشانه شنا می کند و از تمیزی آب استخر لذت می برد، امیدعلی در تب و تابی طاقت فرساست که نکند مستر "لینک" از در عمارت بیرون بیاید.«امیدعلی لباس های مجید را برداشت و روی برگ های درون سطل گذاشت. کنار استخر روی پاهایش نشست و به در بسته ی بنگله نگاه کرد.» در تمام طول شنا، امیدعلی در موجی از لذت دیدنِ سرخوشی مجید و اضطراب سررسیدن مردخارجی شناور است و خواننده را با همین احساس توأمان و متضاد با خود همراه می کند .«نصف جون می شم تا مجید شنو کنه . اگر مستر لینک ببینه... حالا که خوابن. به این زودی بیدار نمی شن؟» سطح کیفی و لحن نزدیک و ملموس گفتگوهای بین پدر و پسر در میانه ی داستان تاثیر عمده ای در ایجاد فضای اضطراب داستان ایجاد می کند. «امیدعلی صدای بازگشت در توری بنگله را شنید. با خود گفت کی ممکنه باشه؟ مستر لینک با لباس تنیس به طرف استخر آمد.» با همین صحنه فاجعه آغاز می شود. پدر برای این که مستر لینک، مجید را در استخر نبیند، نوک دوشاخه ی چوبی را که با آن برگ های روی آب را جمع می کرد بر شانه ی پسرش می گذارد و او را به ته آب می راند تا برای لحظاتی او را از دید مستر"لینک " پنهان کند. ماندن مستر لینک به درازا می کشد و پسر در زیر آب برای خفه نشدن و جان به در بردن تقلای وحشتناکی می کند و پدر در بحران عصبیِ اخراج شدن و رنجی که به پسرش روا داشته دست و پا می زند.«مسترلینک سر تکان داد و به موردهای روبرویش نگاه کرد. مجید میله های نردبان را چنگ زد. صورتش زیر آب زلال شکسته می شد و می لرزید. فشار دوشاخه شانه اش را می سوزاند و استخوانش را خورد می کرد. با دست چپ چوب را گرفت و پس زد. کف پاهایش را به میله ی نردبان کوبید. کمی بالا آمد وفشار چوب او را به ته آب راند. پاهایش  را به کف آسمانی رنگ استخر زد و بالا آمد.» نویسنده با استفاده از جملات کوتاه و افعال پی درپی به خوبی تقلای پسر و تنش روحی پدر را به تصویر می کشد و به خواننده القا می کند. سراسر داستان نمایشی بی وقفه است و  خواننده از طریق دیدن صحنه ها، شنیدن گفتگوها و واگویه های درونی، با عناصر و شخصیت های داستان هم ذات پنداری می کند. بعد از کشاکش های نفس گیر، مستر لینک به طرف "مادام" می رود. "مجید روی آب آمد. امیدعلی به موهایش چنگ زد و به سوی خود کشاند. بغلش کرد و از پله های سنگی دوید پایین..." در سطرهای پایانی داستان امیدعلی، گیج، تحقیر شده و درمانده، فرزندش را که با حالتی جنون آمیز از او دور می شود نظاره می کند.

هرچند به احتمال زیاد "استخر" از اولین تجربه های فرهاد کشوری در داستان کوتاه است. اما به حکمِ یک دستی در ساخت، تأثیر گذاری عمده در میانه و بخش قدرتمند انتهایی اش، داستانی قوی و خوش ساخت است. داستانی که به مدد همین ساخت محکم و محتوای تکان دهنده اش در یاد خواننده باقی می ماند.   

1-بوی خوش آویشن،فرهاد کشوری، نشرفردا، 1372          

بی نیاز ؛ مثل زندگی از غلامرضا بهنیا(یادی از فتح الله بی نیاز)

بی نیاز؛ مثل زندگی1

غلامرضا بهنیا

 

     به مصداق[شعر رودکی در رثای شاعر، شهید بلخی،

   "کاروان شهید رفت از پیش    و آن ما رفته گیر و می اندیش  

     از شمار دو چشم یک تن کم    وز شمار خرد هزاران بیش]

" فتح الله بی نیاز هم رفت. انسانی شریف با روحیه ای حساس و حافظه ای شگفت انگیز که "یار" بود و نه "بار". منتقدی مسلط بر حوزه ی گسترده ای که میدان عملش بود. نویسنده ای که زمان و مکان و آدم های داستانش هایش را با همه هیجانات و کنش های مثبت و منفی به خوبی می شناخت و با آن ها زندگی کرده بود. اگر تأثیر پذیری داستان نویسان از ورود صنعت نفت به منطقه جنوب به طور شاخص با گلستان، محمود و ...آغاز شد و  مستقیم یا غیر مستقیم تقوایی، مؤذن، غریفی، خاکسار، ایوبی، حیدری، میناوی، فدایی نیا، پورمقدم، زاهدی، مسجدی، پیرزاد، کشوری، آذرآیین، عبدی، رضایی و دیگران، ره پویان این راه شدند؛ بی نیاز هم از این سفره بی نصیب نماند. آشنایی عمیق با ساکنین (شرکت نفتی و غیر شرکت نفتی) مناطق نفت خیز، تجربه های گران بار زندگی در مناطق مختلفی چون لالی، گچساران، آغاجاری، هفتکل، دنیای آدم هایی که اکثراً از جایگاه عشایری و روستایی به کارکنان شرکت نفت ارتقاء یافتند، سرگیجه های بحران و تغییر هویت، درگیری های اقتصادی و صنفی، روابط تنگاتنگ و در مواردی تنگ نظرانه ی قومی، مسایل دوران بلوغ، تنگناهای زندگی حاشیه نشینان مناطق نفتی و طرح مسایل تازه و یا صورت بندی تازه ای از مسایل قدیمی، دست مایه ی داستان هایش شدند. هرچند شخصیت های اصلی نوشته هایش اغلب بدفرجام بوده ند اما آنچه او می نوشت ملموس و صادقانه بود. البته او نوشته های دیگری هم دارد که جداگانه باید به آن ها پرداخت، اما با همه ی پردازش تلخ بی نیاز، از آنچه در مناطق نفتی در دورانی حساس می گذشت؛ نگاه خاص و زمان و مکان داستان هایش را نمی توان مانعی دانست که خوانندگانی از سایر نقاط این سرزمین پهناور نتوانند به میدان احساسی و ادراکی نویسنده دعوت شوند تا با او هم حسی و هم فهمی داشته باشند. یادش خوش.

1-    روزنامه بهار، شماره 38، چهارشنبه 13 آبان 1394، ص 13