وارونگی قدرت در رمان «شبِ مرشد کامل»
شبنم حاتمپور
رمان «شب مرشد کامل» تازهترین اثر فرهاد کشوری، داستاننویس کشورمان است. نشر نون سال گذشته این رمان را چاپ کرده است. نویسنده گفته است این رمان ادای دینی به اصفهان زیباست که با نمادهای دوره صفوی شهرت بسیار دارد. شهری که وی پس از مهاجرت از خوزستان برای سکونت انتخاب کرده است. کشوری نویسندهای تواناست که به خصوص در رمان «سرود مردگان» ثابت کرد میتواند خلق روایتی متفاوت در داستانهای خود بپردازد. رمان تازه او نیز برای مخاطب ادبیات قابل تأمل است. در این مجال به دغدغههای نویسنده برای بازآفرینی ساختار گفتمان قدرت در این رمان خواهم پرداخت.
نویسنده با ارائه مفهوم تازه از قدرت و سلطه در ساختار گفتمان انتقادی به خوانشی متفاوت از «اقتدار» در پادشاهی شاهعباس اول میپردازد. در این مجال به بررسی عامل قدرت، شاه عباس و دگردیسی شکل اعمال قدرت در رمان خواهیم پرداخت. بافت تاریخی رمان به دوره صفویه و پادشاهی شاهعباس اول می پردازد، اما روایتی که نویسنده قرار است از شخصیت اول، شاهعباس ارائه دهد با روایت مخاطب متفاوت است. مؤلف از شهرت شاهعباس در سر و سامان دادن به مرزها، عقب نشاندن عثمانی، رونق اقتصادی، آبادانی کشور و ساخت سازههای مفید میان مخاطبان خبر دارد. به همین دلیل برای به حداقل رساندن اصطکاک با مخاطب به نمادهای اقتدار عباسی اشارات مفیدی دارد. اما هریک از این اعمال مقتدرانه در هالهای از سلطه منفرد او و تضاد با مفهوم قدرت قرار می گیرد. در واقع مؤلف، آگاهانه به گزینشی معنادار از وقایع تاریخی این دوره دست میزند. گزینشی که «معناهای پنهان» را نشانه میگیرد و مخاطب را از مواضع خود عقب مینشاند.
طرح رمان به صورت قدرت، عامل قدرت و سلطه، خشونت و جنایت، تنهایی و ترس است. داستان گرچه ایران بزرگ را با مناسبات سیاسی، اجتماعی و تاریخی نشان میدهد، اما در جهان متن، داستان در ذهن شاه بیمار می گذرد. شاه تب دارد و نویسنده روند بیماری او را غیرمستقیم با شرح احوالاتش نشان می دهد. تب پادشاه را زمین گیر کرده است و لحظه لحظه او را بهسوی مرگ پیش میبرد. در ابتدای رمان، شاه میتوانددر اطراف خیمه مخصوص گشتی کوتاه بزند. میداند خیالاتی که از کسان دارد وهم است و میانه خواب و بیداری را تمیز میدهد، اما رفته رفته قدرت تشخیص او کم میشود. توان ایستادن را از دست میدهد. شمشیر برایش سنگین میشود و مرز وهم و واقعیت از میان میرود. روایت نویسنده از ابعاد قدرت، سلطه، خشونت و ترس با بازیابی خاطرات او دنبال میشود. خاطرات، خط زمانی مشخصی را دنبال نمیکنند، و تنها عامل این گسستگی جنایت و خشونت است. یادمانهای شاه نقطه شروع مشترکی دارند: صفی از کورشدهها، کشته شدگان، مثله شدهها، سوختهشده ها، سپردگان به زندهخواران و ... خاطرهها با ریسمانی که این صف را به جنایات شاه متصل میکنند به هم مربوط میشوند. قدرت برای شاه مفهومی ورای مفاهیم سیاسی اجتماعی دارد. در مفاهیم سیاسی و اجتماعی قدرت در تقابل «دیگری» شکل میگیرد. اثبات شایستگی و توانایی با اعمال تدبیر که منجر به پذیرش در سطوح مختلف توسط دیگران شود قدرت است؛ اما برای شاه «قدرت» ابزاری است جهت محافظت از «خود.» زنجیره قدرتی که در رمان به آن اشاره میشود از پدربزرگ به شاه وصل میشود. پدر، عموو برادران نیروهای ضعیف و قابل حذفاند. شاهعباس «شاه بابا» نیای خود را دوست دارد و در روند تصمیم گیریهایش ارجاع پنهان به «نیا» مشهود است. مثلا در بلاتکلیف گذاشتن جانشین مانند او عمل میکند. هنگام حمله به عثمانی میخواهد چون او باشد. در تجربه عادت به مصرف تریاک که از دستورات نیا بود با توجه به تنفر از تنباکو، دستور منع مصرف میدهد. ارجاعات شاه به شیوههای مملکت داری جدش، الگوی قدرت را برای او تعریف می کند. اگر الگوی گفتمان قدرت را در رمان دنبال کنیم درخواهیم یافت که نویسنده از روشهای زیر برای نشان دادن دگردیسی قدرت در رمان بهره میبرد.
توصیف ساختار فکری شاه: من= مملکت
گفتمانی که نویسنده از قدرت در این رمان نشان میدهد تقابل یک «من» با «آنهاست.» توجه به هرم قدرت در این دوره نشان میدهد با توجه به ساختار سیاسی، اجتماعی جامعه ایران قرار گرفتن یک شخص در رأس هرم قدرت، طبیعی است؛ اما باید در نظر داشت که از گذشته، دوام سلطنت شاه در کنار عاملان حفظ قدرت میسر بوده است. بنابراین سرداران، مشاوران، شاهزادگان و پهلوانان مکملان قدرت پادشاهی به شمار میروند. با حفظ این تناسب به جای «من» باید «ما» در برابر «آن ها» قرار میگرفت. در رمان، حلقههای تکمیلی قدرت اعم از سرداران و شاهزادگان از هم گسسته شدهاند.
میرزاطاهر خواندن نامه را تمام کرد. گفت: «مردک هذیان میگوید. ارکان مملکت را میخواهند به هرج و مرج بکشند، او نصیحت میکند باید با دیگران مدارا کرد. اگر به نصایح تو گوش بدهم فاتحهام را میخوانند و جایم در قبرستان است...»(از متن کتاب: 57). از دیگر توصیفات نویسنده از این شیوه فکری اشارات مؤلف به ترس شاه عباس از محبوبیت شاهزادگان میان مردم و قزلباشان است. شاه محبوبیت فرزندانش را معادل از دست دادن محبوبیت خود میداند. معادله ذهن شاه این است: همه چیز من هستم؛ پس بایدفقط من دوست داشته شوم. «نظر نفوس برایش مهم بود. میخواست نفوس او را دوست داشته باشند.»(همان:93) «ساروتقی گفت: «مردم شاهزاده را خیلی دوست داشتند.» با خود گفت: «اگر هم نمیخواست مردم او را شاه میکردند...»(همان: 224) «خفیهنویسان و مخبران مینوشتند و میگفتند نفوس سلطان محمدمیرزا را دوست دارند. حیرت میکرد که چرا خودش را دوست ندارند...» (همان: 227)
عدم تحمل «دیگری»
«دیگری» در مناسبات قدرت یک بردار خطی تولید میکند که در تقابل با «عامل قدرت» و مکمل آن است. عامل قدرت براساس توانایی در کسب مشروعیت، از منظر اجتماع مفهوم مییابد. در رمان از نظر شاهعباس، قدرت با حذف منتقدان و مخالفان قابل دستیابی است. در روایت نویسنده از اقتدار شاه بیمار، «دیگری» در کسوت منتقد، مخالف و حتی دوست و یاور قدرتمند جایی ندارد. در رمان، حذف مخالفان با اعمال فشار بر نزدیکان، تهدید و خشونتِ منتهی به جنایت صورت می پذیرد: «نشست توی رختخواب و گفت تو ... بعد گفت: «مرشدقلی خان؟ ... تو مرده ای... مرشد قلی خان گفت: «تو را به شاهی رساندم. تو به جای پاداش مرا کشتی... مملکت به دو شاه نیاز نداشت.» )همان: 71). «نامه رسید که ملک بهمن، حاکم لاریجان در مستی گفت: «شاه عباس فرزند شاه سلطان محمد نیست.» روز بعد از گفته خود پشیمان شد، اما گفت مال غیر به زور می گیرد و همه از او وحشت دارند. فرمان میدهم هرکس نزدیک تر به اوست برود و سرش را بیاورد.» (همان:188) در فرمانهای شاه دربرخورد با منتقدان دو نکته وجود دارد: یکی دستور صریح و سریع به حذف منتقد و دیگری به کار گماشتن نزدیکترین کسان منتقد به قتل وی برای ایجاد وحشت. کاری که با فرزند خود نیز کرد. دستور داد نزدیک ترین دوستش را سر ببرد.
اگر الگوی گفتمان قدرت را در رمان «شب مرشد کامل»، نوشته فرهاد کشوری دنبال کنیم درخواهیم یافت که نویسنده از روشهای زیر برای نشان دادن دگردیسی قدرت در رمان بهره میبرد.(در ادامه«... توصیف ساختار فکری شاه: من = «مملکت» و «عدم تحمل دیگری»):
ضعف در پذیرش مسئولیت
ناتوانی در پذیرش عواقب دستورات و جنایات، خوانشی متفاوت از گفتمان قدرت در رمان خلق میکند که شاهعباس را نزد مخاطب منفور جلوه میدهد. نویسنده در شرح ضعف پذیرش مسئولیتهای تصمیمگیری شاه، به نمونه هایی از تسلسل جنایت میپردازد. فرمان کشتن «صفیمیرزا» فرزند ارشد و ولیعهد او از ظن توطئه آغاز شد و با آزمونهای گوناگون ادامه پیدا کرد. در نهایت بهبودبیگ فرمان کشتن شاهزاده را اجرا کرد، اما شاه به شایعهسازی اختلاف شاهزاده با بهبودبیگ دستور داد. سپس بهبودبیگ را به کشتن فرزندش امر کرد و بعد از آن بهبودبیگ را از میان برداشت. این تسلسل جنایت، ساختار بسیاری از تنبیهات است ؛ به خصوص آنها که بوی توطئه دارند. نویسنده برای نشان دادن ضعف شاه در پذیرش مسئولیت تصمیمها و عملکرد خود، از انتخابهای زبانی هم بهره میبرد. در انتخاب اسم، فعل و ساختار جمله این گزینشهای دقیق به ایجاد دگردیسی در گفتمان قدرت رمان کمک میکند.
ساخت جملههایی با یک اسم یا فعل مانند«نُقل» «بیحرف» و «برو!» یا حتی فرامینی که بدون جمله تنها با اشاره داده میشوند. مانند دست درازکردن به سوی مهتر و گرفتن دستمال ابریشمی. ساختن فعل از مصدرهای «ندانستن»، «ترسیدن» و « «نتوانستن» نشانهای از ناآگاهی، عدم تسلط بر امور و ناتوانی را تداعی میکند. بسیاری از روایتهای نویسنده از رؤیاهای شاه دربردارنده این افعال هستند. کاربرد فعل نتوانست و نمیتوانست و نادیدهگرفتن و بیاعتنایی به اجرای فرمان از جمله گزینش هوشمندانه نویسنده در القای ناتوانی شاه در حس پذیرش مسئولیت است. «شعر شاعران را می شنید و آوازهایی که از عشق او و خوراشان میخواندند. بعد سعی کرد خوراشان را فراموش کند، نتوانست... نمی توانست بی اعتنایی به عدم اجرای فرمان مطاع خود را نادیده بگیرد...» (از متن کتاب: 116) «وقتی عصبانی می شد نمیتوانست یکجا بنشیند...» (همان: 22) «نمی دانست چرا فریادهای مرد در خواب، علیبیگ را به خیالش آورد.» (همان: 53) «از ناتوانی خود عصبانی بود که صدای اسکندربیگ را شنید.» (همان: 57) و ...
پناه بر خرافه
کانت میگوید اگر ذهن بشر بدون مشاهده و تجربه تنها بر اساس مفاهیم ذهنی بخواهد به تفسیر واقعیت جهان بپردازد راه وهم را میپیماید. خرافه یکی از عوامل نقض قدرت در گفتمان قدرت است. در خرافه، میان جهان واقعیت و پدیدههایی که عامل مشخصی دارند با توهم و مجاز فاصله معنادار به وجود میآید. هرچه عامل قدرت در فهم این ارتباط ناتوانتر باشد، در شناخت پیرامون خود خطاکارتر خواهد بود. در دوره صفوی خرافهگرایی در میان شاهان قابل بازیابی بود. اصرار شاهان صفوی به تقدیس خود با برگزیدن لقب «مرشد کامل» از جمله خرافاتی است که خود آنان میان مردم منتشر کردند. چنین اعتقادی به نظر میرسد در تشکیل جامعهای پیرو، بدون کمترین مقاومت مؤثر باشد. روایتی که نویسنده از شاه عباس ارائه میدهد به عامل «خرافه» در شخصیت وی پرداخته است. با توضیحی که داده شد به نظر میرسد ارجاع جامعه به خرافه برای شاهان صفوی عاملی برای حفظ قدرت به شمار میرفت. گرچه این انتظار درست به نظر میرسد، اما تا وقتی معنا خواهد داشت که خود شاه عنوان عامل قدرت در دام خرافه گرفتار نشده باشد. در واقع تزریق خرافه به بافت اجتماع و باورمندی شاه به آن سبب دگردیسی مفهوم قدرت در رمان میشود: «دستور داده بود میخ بلندی را به تنه درخت صنوبر شفابخشی فرو کنند. درختی که شاخههای بیبرگش از بر تکه پارچههای رنگارنگِ درخواست شفا پیدا نبود. میگفتند تا میخ فرو شود تب میبُرد. دست ستارگان در کار است.» (از متن رمان: 8) «گفته بود مبادا کسی از همراهان به او شاه بگوید که باطل کردن نحوست دشوار میشود...» (همان: 14) و ...
آنچه در رمان «شب مرشد کامل» به صراحت میتوان گفت وضوح وارونگی قدرت در آخرین شب زندگی شاه عباس است. روایتی از اقتداری پوشالی که در ذهن بیمار شاه میگذرد. شاه می داند تنهاست؛ نه تنها در آخرین شب زندگی که با مرور خاطرات روشن میشود در تمام زندگی تنها بوده است. تنهاییای که در پیلهای از بیاعتمادی تنیده شده و پرورش یافته است. خاطرات کودکی شاه به مثابه یافتن دلایلی برای توجیه ترسهاست. رها شدن از سوی مادر، تهدید از جانب عمو، برادران و داعیهداران سلطنت و جدا شدن از دایه ریشههای روانی ترسهای اوست.گرچه نویسنده به تمام این توجیهات اشاره میکند، اما قرار نیست برای شاه بیمار دل بسوزاند. تشریح زوال قدرت از همان ابتدای رمان آغاز میشود. در توصیف خوابگاه سلطان و شیوه خوابیدن او طنزی جریان دارد که تا پایان ادامه مییابد. برای شاه ده بستر مخمل در چادر مخصوص مهیاست. شاه در هیچ کدام تا صبح نمیماند. بستر را به قصد بستر دیگری ترک میکند و آن چنان بستر قبلی را مرتب میکند که گویی دست نخورده است. طاق باز میخوابد تا به در ورودی چادر مخصوص تسلط داشته باشد. دست بر قبضه شمشیر و آماده کشیدن شمشیر بر روی توطئه گران احتمالی و البته تمام شب را تلاش میکند بخوابد، آن هم با چشمان باز! ترس از توطئه آرامش شاه را گرفته است و تنها وقتی احساس راحتی میکند که در ادراردان نقره مثانه خود را خالی میکند. نویسنده با زبان طنز پنهان خود بارها به «احساس راحتی» شاه پس از ادرار کردن اشاره میکند. بازگشایی معنای متن از طریق درآمیختگی ظاهر اثر هنری با معانی ثانویه و پنهان شده در آن، گفتمان قدرت را در رمان نشان میدهد. به نظر میرسد اقتدار شاه عباس در پس زمینه بازتولید روایت نویسنده از تاریخ پادشاهی او، منجر به کشف «وارونگی قدرت» در خوانشی است که مخاطب از ترسهای شاهی تنها در رمان دارد.
1 – روزنام آرمان ملی، شماره 1665، 16 و 19 مهر 1402، ص 7
فرهاد کشوری در گفتوگو با «آرمان ملی»:
رانت ادبی، نویسنده را به جایی نمیرساند1
بزن زیر میز نوچه پرورها
آرمان ملی- بیتا ناصر: در میان نسل سوم داستاننویسان ایران، فرهاد کشوری (3تیر- 1328) نویسنده نامآشنایی است که مخاطبان جدی ادبیات داستانی او را با رمانهایی چون «سرود مردگان»، «دستنوشتهها»، «کشتی طوفانزده» و «مریخی» میشناسند. او که سابقه همکاری با جوایز ادبی مختلف را نیز در کارنامه خود دارد، معتقد است نسل جدید داستاننویسی در ایران، با آسیبهای مختلفی مواجه است و گاهی به دام «آویزانهای» ادبیات داستانی میافتند و پر پروازشان قیچی میشود. کشوری میگوید: «آدمزرنگهایی هستند که بو میکشند کجا بروند یا بایستند تا از رانت ادبی گروه و یا جمع استفاده کنند، اما به جایی نمیرسند.» فرصتی پیش آمد تا درباره ادبیات داستانی و جریانهای ادبی، با این نویسنده که بهتازگی 73 سالگی را پشتسر گذاشته، گفتوگویی داشته باشیم که در ادامه میخوانید.
کتابهای «کی ما را داد به باخت» که نامزد دریافت جایزه گلشیری(1385) و تقدیر شده جایزه مهرگان ادب(1385) و «شب طولانی موسا» که به عنوان نامزد دریافت جایزه گلشیری(1383) معرفی شدهاند، به تازگی از سوی انتشارات نودا تجدیدچاپ شده است. برخی از منتقدان معتقدند که این آثار در این سالها آنگونه که باید دیده نشدهاند، نظر شما در اینباره چیست؟
این دو کتاب بعد از چاپ با اقبال عدهای از خوانندگان و جمعی از منتقدان روبهرو شد. «شب طولانی موسا» در نشر ققنوس به چاپ دوم رسید و تمام شد و دیگر چاپ نشد. «کی ما را داد به باخت؟» در نشر نیلوفر زاد و ولد میکرد و قرار بود برای همیشه در همان چاپ اول بماند. مجوز این دو کتاب را از ناشرها گرفتم و نشر نودا آنها را چاپ کرد. در نمایشگاه کتاب امسال هر دو کتاب، فروش خوبی داشتند و «کی ما را داد به باخت؟» پرفروشترین کتاب داستانی ناشر بود. هنوز این دو کتاب را میخوانند و بهویژه «کی ما را داد به باخت؟» را که هنوز هم نقدهایی بر آن نوشته میشود. سالها پیش، ویراستار نشرها، کسانی چون نجفی و گلشیری بودند. آنها دغدغهشان ادبیات بود. حالا در تعدادی از نشرها و البته نه همه آنها، کسانی دستاندرکارند که دغدغهشان رضایت دوستان و نزدیکانشان است.
با توجه به تجربه فعالیت شما به عنوان دبیر داستان مجله فرهنگی، ادبی، هنری سیاهمشق که به این واسطه داستانهای متعددی از نویسندگان جوان را مورد بررسی قرار میدهید، جایگاه داستاننویسان جوان را چطور میبینید؟
خیلی خوشبینم. خوشبختانه داستاننویسی ما دیگر مرکزگرا نیست. ما با لشکری از داستاننویسان شهرستانی روبهرویم که هیچ دیوار و مانعی جلودارشان نیست. در دهه 40 دو شهر تهران و اصفهان و استان خوزستان بیشترین تعداد داستاننویسان را داشت. چند شهر دیگر همچون تبریز، شیراز، بوشهر، مشهد، رشت و کرمانشاه، به تعداد کمتری نویسنده داشت. عدهای از نویسندگان هم تا کاری چاپ میکردند راهی تهران و ساکن آنجا میشدند. تهران در دهههای 40 ، 50 ، 60و 70 محل جذب نویسندگان شهرستانی بود. اما در دهه 80 اتفاقی در داستاننویسی ما افتاد که تبلور آن را در دهه 90 و حالا در آستانه اول قرن پانزدهم شمسی آن را به شکلی گستردهتر میبینیم. حالا بیشتر نویسندگان در شهرهای خود یا شهری جز مرکز میمانند و مینویسند. نوشتن از مرکزیت تهران درآمد و درسراسر ایران گسترده شد. ما از شهری چون گچساران، در چند دهه پیش داستاننویس نداشتیم. حالا نویسنده شاخص و شناخته شدهای چون احمد حسنزاده را دارد و نویسنده خوبی چون حسن بهرامی و نویسنده تازهنفسی مثل صابر محمدی و نویسندگان دیگری که در آن شهر ساکناند و مینویسند رو به افزایش است. در بسیاری از شهرهای دیگری که نویسنده نداشتیم یا کم داشتیم، چون زاهدان، بندرعباس، سنندج، جهرم، داراب، اندیمشک، یاسوج، ممسنی، لامرد فارس، کردکوی گلستان، بشاگرد هرمزگان و در شهرهای دیگری که تعدادشان کم نیست، نویسندگانی قلم به دست بردهاند و مینویسند. انبوه نویسندگان جسور و جوان مینویسند تا آنچه بر آنها و بر دور و بر آنها و گذشته و حال سرزمینشان رفته است و میرود از یادها نرود. آنها قلم به دست گرفتهاند که جسورانه از روزگار و زوایای پنهان روانمان بنویسند. آنها ادبیات ما را سرانجامجهانی خواهند کرد. عده زیادی از آنها میدانند که این مهم بیاستقلال نویسنده از هر چارچوب مقید کنندهای مقدور نیست. نویسنده تنها وامدار آثار ادبی و هنری و فرهنگ سرزمین خود و جهان، آن هم حول دیدگاهی انسانمدار است.
با توجه به زمانی که هر روزه برای مطالعه، بررسی، نقد و پژوهش اختصاص میدهید، ویژگیها و بارزههای اصلی داستاننویسان امروز را چگونه ارزیابی میکنید؟
من منتقد و پژوهشگر نیستم. چون این دو، چیزهایی میخواهد که من فاقد آن هستم. اگر گاهی درباره کتابی که دوست دارم مینویسم، نام آن را بررسی میگذارم. نویسندگان نسل جدید طیف گستردهای دارند. تعدادی از آنها به دام «آویزانهای ادبیات داستانی میافتند و پر پروازشان قیچی میشود. میشوند داستاننویس شهرشان و اگر استعدادی هم دارند در همان شهر دفن هنری میشوند. چون آویزانهای ادبی به دلیل تنبلی و نبود عشق به ادبیات و نداشتن شاخکهای حساس و فقدان درک درست از ادبیات و فرهنگ، به ادبیات داستانی صرفا بر اساس منافع شخصی و خودنمایی نگاه میکنند. افق دید اینها چهبسا علاقهمندانِ مستعد داستاننویسی را محدود و آنها را به بیراهه پرمدعایی و خودنمایی که حاصل نخواندن و ندانستن است، میبرند و گور ادبیشان را میکنند. این شوقداران داستاننویسی گاهی تا میآیند بجنبند و خودشان را از مهلکه نجات دهند، موهایشان سفید شده و دیگر ترک عادت سخت است و جبران زمان از دست رفته امکانپذیر نیست. پس در همان محدوده کوچک میمانند. عدهای هم کار ادبیات داستانی را نه روی پای خود ایستادن که آویزان شدن به چوب زیر بغل دیگران میدانند. آنها هم به محض اینکه چوب زیر بغل اثرش را از دست بدهد، کارشان تمام است. عدهای دیگری آدمزرنگهایی هستند که بو میکشند کجا بروند یا بایستند و در چه جمعی و جایی باشند تا از رانت ادبی گروه یا جمع استفاده کنند. اینها هم به جایی نمیرسند. اصلی دارم که میگویم بزن زیر میز و برو دنبال کار خودت. نویسنده باید زیر میز این چوب زیربغلها و جمعهای رانتیو پر پرواز قیچیکنها و نوچهسازها بزند و برود دنبال کار خودش که نوشتن است. کلاس داستاننویسی و محافل ادبی پلاند؛ پلی برای عبور. کسی را میشناسم که 70 سال سن دارد و هر کلاس داستاننویسی و رماننویسی و جلسهای درباره داستان باشد حاضر است. 30سال است داستاننویس است، اما هنوز داستانی در جایی به چاپ نرسانده، کتاب که جای خود دارد. نزد زیر میز و نخواست بفهمد که نوشتن کاری فردی است. خواندن هم همینطور. نویسنده بزرگی چون بورخس به اتفاق دوستش آدولفو بیویی کاسارس رمان «شش مساله برای دُن ایزیسیدرو پارادودی» را نوشت. این اثر هیچگاه در مقام و جایگاه داستانهای کوتاه درخشان بورخس قرار نگرفت. هیچ رمان و مجموعه داستان بزرگی از ادبیات جهان و ایران را سراغ نداریم که دو نفر نوشته باشند. داستاننویسی شاگردی تمام عمر آثار ادبی است و نه شاگردی افراد. در آستانه قرن بیستم دیگر برای نویسنده، دوران مرید و مرادبازی و آقا و غلام گذشته است. استقلال مهمترین رکن داستاننویسی است. نویسنده آقابالاسر ندارد. خودش است و خودکار و کاغذ و دفتر و کامپیوتر و لبتاپاش و جهان ادبی و تجربی پشتسر و تخیلاش. بیشتر نویسندگان موفق حال و آینده آنهایی هستند که شاخکهای حساس دارند و تیزهوشاند و میدانند که باید روی پای خودشان بایستند، چون جهانی خاص خود دارند و میخواهند از آن بنویسند. مثل فلوبر و داستایوفسکی و چخوف و فاکنر و فوئنتس و یوسا و هدایت و گلشیری و ساعدی و محمود. آنها دنیای خاص خود را به مدد تخیل برای ما روایت کردهاند. خوشبختانه بیشتر نویسندگان جوان این بیراههها را انتخاب نمیکنند. همینها هستند که آثار خوبی مینویسند و در آینده کارهای درخشانی به ما عرضه و ادبیات داستانی ما را جهانی میکنند. البته نمیتوان همه نویسندگان جوان را در یک دسته گذاشت و جمعبندی کرد، اما در چند مورد نکات مشترکی دارند. نوگراند. به فرم و تکنیکهای داستاننویسی توجه دارند. مشخصههای اصلی بیشتر این نویسندگان توجه به تکنیک و فرم و زاویه دید و تکنیک روایت و ایجاد جاذبه در روایت داستان و رمان و توجه به داستانگویی است. و خوشبختانه بیشتر با نثری روان مینویسند. در دهههای 60 و 70 تعدادی نقد و مقاله با نثری قلمبه سلمبه در نشریات چاپ میشد که انگار قصدشان مرعوب کردن خواننده بود. درحالی که خواننده جدی یک پاراگراف از متن را نخوانده رهایش میکرد. دهه 80 دفتر و دستک ثقیلنویسان را برچید. ظاهرا آنها نمیدانستند که از سوفکل تا سروانتس و چخوف و فاکنر همه روان مینویسند. تکنیک روایت فاکنر پیچیده است، اما داستاناش را با نثری روان مینویسد و قصد تصنع و پیچاندن خواننده را ندارد.
برخی از نویسندگان و منتقدان بر این باورند که امروز شاهد ظهور داستاننویسان جوانی هستیم که میتوانند زمینههای حضور و رشد در ژانرهای ادبی که تاکنون کمتر به آنها پرداخته شده است را فراهم آورند. تحلیل شما در این باره چیست؟
همینطور است. در میان داستاننویسان جوان، کسانی هستند که خیلی خوب مینویسند و خوب میخوانند و به ظرایف داستاننویسی آشنایند. تجربه کردن شیوههای نو نوشتن در میان این نسل زیاد است. حین تجربه کردن در شیوه نوشتن، آثار بدیعی در داستاننویسی ما به وجود آورده است. نویسنده در شروع نوشتن داستان یا رمان به این فکر نمیکند که میخواهد در چه ژانری بنویسد. رمان خودش نوعش را مشخص میکند. زیبایی ادبیات داستانی نقش تخیل در آن است که هر نقشه و پروژه مکانیکی و از پیش معلوم برای محدود کردن و به قالب درآوردن روایت و داستانگویی و صحنه و شخصیتپردازی را رد میکند. یک رمان پلیسی باید پیش از هرچیز مختصات آن ژانر را داشته باشد والا مکانیکی میشود و دنیای رمان فاصله زیادی از جهان مکانیکی دارد.
کتاب «سایه صادق در روشنی هدایتپژوهان» که به تازگی از سوی نشر ژیل به چاپ رسیده است، شامل گفتوگوهایی پیرامون زندگی، آثار، تاثیر آثار و شخصیت او بر نویسندگان پس از او و... با نویسندگان و منتقدانی همچون دکتر محمد صنعتی، جهانگیر هدایت، جواد اسحاقیان، نسیم خاکسار و شما میشود. با توجه به دغدغه و فعالیتهای شما در حوزه نقد ادبی، تاثیر چنین آثاری را در حوزه پژوهش و نقد ادبی چطور میبینید؟
در این گفتوگوها صاحب نظرانی چون دکتر صنعتی که کتاب و مقاله درباره هدایت نوشته است و دکتر نجلرحیم و نویسنده برجستهای چون نسیم خاکسار و جهانگیر هدایت و نقدنویسان دیگری با دستاندرکاران کتاب گفتوگو کردهاند. با من همچون داستاننویس علاقهمندی که از جوانی آثار هدایت را خواندهام و همچنان میخوانم و نوشتههایش را دوست دارم، گفتوگو کردهاند. حسن کتاب این است که سراسر گفتوگو است. تفاوت گفتوگو با مقاله، تا حدودی حالت دراماتیک آن است که اثر کلام را در خواننده بیشتر میکند. مقاله نیست که در آن یک سر، آن هم تنها مؤلف باشد. دوجانبه است و گفتوگوکننده نقش مهمی در برابر گفتوگوشونده دارد و در این کتاب مطالعه و آشنایی گفتوگوکنندگان با آثار و زندگی هدایت در کیفیت گفتوگوها اثر گذاشته است.
از یکسو کمبود منتقدان ادبی و نقدهای ادبی حرفهای از چالشها و معضلات اصلی ادبیات امروز به شمار میآید و از سوی دیگر آثار خلق شده در این حوزه کمتر خوانده و مورد توجه قرار میگیرند که این مساله با تعداد نویسندگان و مترجمان فعال در کشور همخوانی ندارد. نظر شما دراین باره چیست؟
خوشبختانه نقدنویسان جوانی وارد عرصه نقد شدهاند که بیشتر شهرستانیاند و خوب مینویسند. برخلاف نقدهایی که پر از بارت، دریدا و بلانشو است، خودشان در برابر اثر قرار میگیرند و با ذهنیت و دیدگاه خود اثر را نقد میکنند و نه وامگیری از دیگران که انگار ادبیات داستانی عرصه بستهای است که میشود در قالب تئوریها و ایدههای ادبی آن را محدود و مسدود کرد. تا حدودی هم این وامگیری و عیارسنجی با این ایدهها مد شده است. این افکار و کتابها هم همیشه دیر به دست ما میرسد و زمانی میرسد و ما درگیرش میشویم که اثرشان در سرزمین زادبومشان کم یا دورانشان سپری شده است. نقد هم مثل داستان با مانع چون ممیزی روبهرو است. همین هم یکی از دلایل تعداد اندک منتقدین ادبی است. تحمل نقد در جامعه ما کم است. البته نقدنویسانی هم داریم که در این راه زحمت زیادی کشیدهاند و آثار خوبی نوشتهاند: کتاب «نقد و سیاحت» فاطمه سیاح که در سال 1326 در سن چهلوپنجسالگی درگذشت. رضا براهنی که از دهه 40 نقد مینوشت، کتابهایی دارد از جمله: «کیمیا و خاک»، «رؤیای بیدار» و «بحران رهبری نقد ادبی و رسالهی حافظ.» عنایت سمیعی که نقدهای زیادی از او در نشریات به چاپ رسیده است. جواد اسحاقی آنکه کتابها و مقالات متعددی در نقد ادبیات داستانی دارد. «نقد و بررسی احمد محمود» یکی از این کتابهاست. مشیت علایی که در زمینه نقد کوشاست و کتابهایی از او به چاپ رسیده است. «شکلهای زندگی» از اوست. حسن میرعابدینی که کتاب چهارجلدی «صد سال داستاننویسی ایران» و چند کتاب دیگر از او به چاپ رسیده است. هوشنگ گلشیری که نویسنده و داستانشناس برجسته و نقدنویس تیزبین و دقیقی بود. «جدال نقش با نقاش در آثار سیمین دانشور» و «باغ در باغ» از او منتشر شده است. «واقعیت اجتماعی و جهان داستان» از جمشید ایرانیان. از ایرج پارسینژاد کتابهایی در نقد و معرفی بزرگان ادب و فرهنگ به چاپ رسیده است که «روشنگران ایرانی و نقد ادبی» یکی از آنهاست. حسین آتشپرور دستی هم در نقد دارد. دو کتاب «گزیده داستان و نقد خانه سوم» و «داستان و من و کوزه» از اوست. محمد بهارلو نقدهایی درباره هدایت و جمالزاده و بزرگ علوی دارد. کتاب «بزرگ علوی نویسنده سانتیمانتال یا روشناندیش» یکی از آنهاست. نقدهای قاسم هاشمینژاد در کتابهای «بوته بر بوته» و «عشق گوش، عشق گوشوار» است. حورا یاوری چند کتاب نقد دارد که یکی از آنها «داستان فارسی و سرگذشت مدرنیته در ایران» است. یوسف اسحاقپور «بر مزار صادق هدایت» را نوشته است. محمدعلی سپانلو «دیدهبان خوابزده» را دارد.از سیروس شمیسا «داستان یک روح» شرح و تفسیر بوف کور منتشر شده است. از شاپور بهیان «چکامه گذشته/مرثیه زوال» چاپ شده است. غلامرضا منجزی نقدنویس است و نقدهای او در نشریات به چاپ رسیده است. کتاب «روایت نابودی ناب» از شهرام پرستش و اگر بخواهم بنویسم این لیست باز هم ادامه دارد. درست است با زحمتی که نقدنویسان و نویسندگان برای نقد و بررسی آثار داستانی کشیدهاند، نابرابری زیادی وجود دارد و ما به نقدنویسان بیشتری نیاز داریم. باید امیدوار باشیم به نقدنویسان جوانی که وارد عرصه نقد شدهاند. شاید آنها این بحران کمیت را جبران کنند و با کیفیت کارشان و به دور از یارگیری و نقد محفلی و لاکچری، نقدی پویا و اثرگذار ایجاد کنند. ادامه دهنده راه نقدنویسان خوب ما باشند. مثل داستاننویسی، در عرصه نقد هم خوشبینام.
کار تازهای در دست نشر دارید؟
بله، رمان «شب مرشد کامل» که نشر نون آن را به زودی منتشر میکند.
1 – روزنامه آرمان ملی، شماره 1314، یکشنبه 12 تیر 1401، ص 7
فرهاد کشوری به مناسبت سالروز تولد امین فقیری به ایبنا گفت:
فقیری نویسندهای انساندوست است
فرهاد کشوری میگوید: امین فقیری مثل هر نویسنده میهندوستی میخواهد از دورترین نقاط این سرزمین، کسانی که بلندگویی ندارند، قلم به دست بگیرند و بنویسند. او میخواهد بیهیچگونه رانتی، صدای کسانی که خوب مینویسند و مستقلاند، شنیده شود. همینهاست که باعث میشود او را نویسندهای انسان دوست بنامیم.
خبرگزاری کتاب ایران)ایبنا)؛ آخرین روز پاییزی 1400، مصادف است با 78مین سالروز تولد
امین فقیری؛ نویسندهای خونگرم و بیحاشیه که در تمام سالهای فعالیتش در حوزه
داستاننویسی از داستاننویسان جوان حمایت کرده است.
فرهاد کشوری، نویسنده و منتقد
درباره او میگوید: «فقیری علاوه برنوشتن، آثار داستاننویسان جوان را میخوانَد و
نقد و نظر بر آنها مینویسد و سعی در تداوم و اعتلای کارشان دارد. او آثار
نویسندگانی را که سالهاست مینویسند، هم میخواند و بر آنها نقد مینویسد. حسن
کارش این است که در انجام این کار دوست و آشنا و همشهری، امتیازی بر دیگری ندارد...»
کشوری معتقد است که رئالیسم سبکی است که کهنه نمیشود، چون با واقعیت داستانی سروکار دارد. مخاطبان امروزی با خواندن آثار فقیری با دیدگاه انسانی و پُر مهر او در روایت زندگی بخشی از مردمان سرزمین خود آشنا میشوند. در ادامه این گفتوگو بیشتر از امین فقیری میخوانیم، آنگونه که فرهاد کشوری میشناسدش:
30 آذر سالروز تولد امین فقیری است، نویسندهای مهربان و بدون
حاشیه که بیش از نیم قرن از سابقه فعالیتهای ادبیاش میگذرد. ابتدا از سابقه
آشناییتان با وی و آثارش بگویید.
مجموعه داستان «دهکدهی پرملال» باعث آشنایی من با امین
فقیری شد. سال 1349 سپاهدانش بودم و در روستا آن را خواندم. فقیری با روایت
داستانهایش از روستا من را تکان داد. خواندن هر داستان از این مجموعه بغض به
گلویم میآورد و حسرت در دلم میگذاشت. فقیری بدون حشو و زواید با زبانی روان، اما
تأثیرگذار یقه خواننده را میگرفت و جهانی را به او نشان میداد که برای بسیاری از
خوانندگان شهرنشین و روستاندیده و چهبسا روستایی یگانه و دردناک بود. روایت
تراژیک زندگی آدمهایی که انگار رنج و ناتمامی، جامهای است دوخته بر تنشان که
تا پایان عمر چون گوشت و پوست با آنها میماند.
آشنایی با آثارش با خواندن مجموعه داستانها و رمانهای
دیگر او ادامه داشت تا سالها بعد که به دوستی بین ما منجر شد. این را هم بگویم که
من تا حالا فقیری را ندیدهام، اما این ذرهای از مهر من به او کم نمیکند.
به نظر شما
بارزههای اصلی آثار وی چیست؟
حرمت به انسان، به ویژه کسانی که ناعادلانه با اجحاف و
زور و ستم و بیپناهی و بیکسی رودررو میشوند. آنها در این جدال نابرابر گاهی به
فلاکت میافتند، طرد و مجازات میشوند و میمیرند. او درِ جهان تازهای را به روی
ما گشود. درک حضور دیگری عامل مهمی است که در ساخت و پرداخت نویسنده انساندوست
اثر مهمی دارد. فقیری نویسندهای انساندوست است. او مثل هر نویسندهای که جهان
خاص خود را روایت میکند، گوشهای از زندگی روستایی و شهریِ ما را با نوشتن آثارش
برابر ما میگذارد. فقیری شخصیتهای بسیاری چون آبی، آقای صابری، امامی، هژیر و
سپیده، قرهمحمد و شاهصنم، کنیز، زن در داستان مادر و شخصیتهای بسیار دیگری را
به ادبیات داستانی ما افزوده است.
نسبت داستاننویسی
و سبک نویسندگی فقیری با جریان داستاننویسی روز و نیاز و سلیقه مخاطبان امروزی
چیست؟
تفاوت داستاننویسی با مد این است که کهنه نمیشود. ادبیات داستانی زمانبردار نیست. فقیری یا هر نویسندهای جهان داستانی خودش را مینویسد که خاص اوست و نه کس دیگری. جهان هر نویسندهای بدیع است، چون برای دیگران تازگی دارد. رئالیسم سبکی است که کهنه نمیشود، چون با واقعیت داستانی سروکار دارد. مخاطبان امروزی با خواندن آثار فقیری با دیدگاه انسانی و پُر مهر او در روایت زندگی بخشی از مردمان سرزمین خود آشنا میشوند. فکر میکنم برای ادبیات داستانی به جای سلیقه بهتر است نگرش را به کار ببریم، چون سلیقه گذراست و نگرش ضمن تغییر و اصلاح، مداومت و تعمق را هم در خود دارد.
فقیری سالهاست
که در روزنامه «عصر شیراز» فعالیت دارد؛ در صفحات ادبی که نقد و یادداشت بر آثار
تا معرفی چهرههای ادبی جوانتر را شامل میشود. او در گفتوگویی که پیشتر با
ایبنا داشت، در اینباره گفت که «به خودم میگویم که اگر 5 نسخه از یک کتاب بیشتر
فروش برود، باز من یک کاری کردهام.» از تلاشها و تاثیرگذاری وی در این حوزه
بگویید.
فقیری
پس از سالها معلمی بازنشسته شد؛ اما حکم بازنشستگی او تنها بر کاغذ بود. کار
معلمیاش را در عرصه داستاننویسی ادامه داد. علاوه برنوشتن، آثار داستاننویسان
جوان را میخوانَد و نقد و نظر بر آنها مینویسد و سعی در تداوم و اعتلای کارشان
دارد. او آثار نویسندگانی که سالهاست مینویسند را هم میخواند و بر آنها نقد مینویسد.
حسن کارش این است که در انجام این کار دوست و آشنا و همشهری، امتیازی بر دیگری
ندارد. او مثل هر نویسنده میهندوستی میخواهد از دورترین نقاط این سرزمین، کسانی
که بلندگویی ندارند، قلم به دست بگیرند و بنویسند. فقیری میخواهد بیهیچگونه
رانتی، صدای کسانی که خوب مینویسند و مستقلاند، شنیده شود. همینهاست که باعث میشود
او را نویسندهای انسان دوست بنامیم.
به نظر شما
چه شاخصههایی در شخصیت و آثار وی، باید مورد توجه نویسندگان جوان باشد؟
فقیری از سال 1343 شروع به نوشتن کرد، از بیست سالگی و
حالا که 77 ساله است، با وجود بیماری همچنان مینویسد. او 57 سال است که مینویسد.
این تداوم میتواند سرمشقی برای نوقلمان و نویسندگان جوان باشد که بدانند مداومت
در کار یکی از ارکان نوشتن است. اینکه با هر بادی بلرزند و زود جا بزنند و قلم را
کنار بگذارند یا به علت عدم توجه یا نشنیدن صدایشان قهر کنند، اینها کار نویسنده
نیست. نویسنده جهانی دارد که خاص خودش است. اگر ننویسد آن جهانِ داستانی بر ما
نامکشوف میماند. تداوم فقیری ستودنی است. سلامت فردی او مورد دیگری است که باعث
میشود از او با احترام یاد کنند. همانطور که چه مینویسد مهم است، که مینویسد
هم اهمیت دارد. ما همیشه در توجه و مهرمان به نویسندگان، این دو را در نظر میگیریم.
سلامت با صداقت پیوند دارد. همینهاست که به او چهرهای دوستداشتنی و مورد احترام
در عرصه ادبیات داستانی داده است.
نویسنده جوان علاوه بر مداومت در کار نوشتن، با خواندن
آثار داستانی فقیری بر غنای تجربی خود میافزاید و با جهان تازهای آشنا شود.
برای نوشتن، به جز خواندن آثار داستانی ایران و جهان،
درباره داستاننویسی، نقد ادبی و علوم انسانی، تجربه زیسته هم بسیار مهم است. همانطور
که بیشتر آثار فقیری برگرفته از تجربههای زیست و زندگی خودش است. نویسندگان جوان
نباید دنیایشان را به خانه و آپارتمانشان محدود کنند. جهان بسیار گستردهتر از
اینهاست. فقیریِ ساکن شیراز کجا و روستای دورافتاده و پرت قلاتوئیه در استان
کرمان کجا؟
فقیری در پنجاهوهفت سال نوشتن، با رئالیسمی روان، گوشههایی
از زندگی مردمانی را که نمیشناختیم، برایمان داستانی کرد و با این کار جهان ما را
وسعت بخشید. قلمش همچنان نویسا باد.
در پایان،
کتاب «دهکدهی پرملال» در سال 1347 منتشر شد و جایگاه ویژهای را در
میان مخاطبان و منتقدان به دست آورد. ویژگیها و شاخصههای این اثر را نسبت به
آثار منتشر شده در دهه 40 چگونه ارزیابی میکنید؟
در دهه چهل آثاری چون «عزاداران بَیَل» و «ترس و لرزِ»
غلامحسین ساعدی، مجموعه داستانهای «روز اول قبر» و «چراغ آخر» و رمان «سنگ صبورِ»
صادق چوبک، «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری، «زائری زیر باران» احمد محمود، «مد و مه»
ابراهیم گلستان، «سنگرها و قمقهی خالی» بهرام صادقی و کتابهای دیگری منتشر شد که
هرکدامشان جزو آثار برجسته ادبیات داستانی ماست.
«دهکدهی پرملال» در سال 1347 منتشر شد. در دهه چهل دو
نویسنده مسجدسلیمانی، منوچهر شفیانی و بهرام حیدری داستان روستایی به شیوه نو مینوشتند،
آنها هم برخلاف گذشته نگاه تازهای به روستا داشتند. پیش از آنها هدایت در
داستان «مردی که زناش را گم کرد»، پرده از نگاه غیرواقعبینانه به روستا برداشته
بود. در سال 1343 غلامحسین ساعدی داستانهای به هم پیوسته درخشان عزاداران بَیَل
را درباره مردمان روستای بَیَل نوشت. این اثر هم با نگاه تازهای به مردمان
روستا نوشته شده بود.
دهکدهی پرملال اولین مجموعه داستانیست که منحصرا به
روستا پرداخته است. نگاه نویسنده به فرد روستایی نو است و هاله سانتیمانتالیسم و
رومانتیکِ قاب شده به ذهن و زندگی روستایی را کنار میزند و او را به عنوان انسان،
همانطور که هست، با تمام خوب و بدش روایت میکند. او فضای تختی را که غالبا از
روستا ساخته میشد، کنار میزند و زندگی روستایی را با تمام ابعادش به قالب داستان
در میآورد. روستایِ به ظاهر آرام، پیچیدهتر از آن است که تصور میشود. آدمها
هرجا هستند، پیچیدگیهای خاص خود را دارند. روستاییان در شرایط سخت نان خود را از
طبیعتی به دست میآورند که به اختیارشان نیست. فقر و سختی معیشت بعضی وقتها حس
همدردی را در انسانها میکشد و یا تقویت میکند.
فقیری با رئالیسمی ساده و روان، داستانهایی را روایت
کرده است که هرکدام در لابهلای سطرهایش، دنیای پیچیدهای دارد و پس از خواندن،
سرانجام دردناک شخصیتها خواننده را رها نمیکند. در این روایتهای به ظاهر ساده،
فقیری چند نکته عمده را که هنوز همچنان پس از گذشت سالها با ماست، به مدد کلمات
جلو چشمانمان میآورد. از جمله آنها: پرداخت داستانی شخصیت زنهایی که هنوز هم
جنس دوم محسوب میشوند. فقیری چه خوب تراژدی زندگی و رنج بعضی از آنها را روایت
کرده است. ماجرای آبی در داستان آبی و عشقش، دختر آقای صابری در داستان آقای
صابری، ماجرای دردناک سپیده در داستان با باران ببار، شاه صنم، قربانی جهل در
داستان ترس، اخراج شاهگل و فرزنداناش از روستا در داستان شاهگل. کنیز در داستانی
به همین نام و ماجرای زن، در داستانی به نام مادر.
در نگاهی تراژیک، تنهایی انسانها را به زیبایی روایت
میکند، بهویژه کسانی که در روستا غریبه و تنهایند که به آنها خوشنشین میگویند.
نامیدن خوشنشین برای روستائیان بیزمین و غالبا غریبه، تنها چیزی که ندارد خوشی
است. مردم ده دوستشان دارند، اما هنگامی که با کسی از خودیها درگیر میشوند همه
رودرویش میایستند و غریبه بودنش را به رخاش میکشند و حتی به دروغ به دخترش تهمت
دزدی میزنند و او را از هستی ساقط میکنند و میکشند. (داستان آقای صابری) و
ماجرای پسری به نام دنبه و پدر و مادرش در داستان کوچ، که غریبهاند و بر اثر خطای
کوچک پسر خردسال خانواده، ناچار به کوچ از روستا میشوند. این تنهایی، خاص غریبهها
نیست. خودیهای روستا هم که جد اندرجد ساکن آنجایند، در برابر طبیعت و عوامل حکومت
و ادارات و بهویژه دادگاه که ترسناک است، تنهایند. این ترس وقتی بیشتر میشود که
دعوا و اختلافشان با قویتر از خودشان باشد.
رهاشدگی آدمهای روستا به حال خود. هرکس میتواند نان
بخور و نمیرش را در شرایطی سخت درآورد و گرسنگی بکشد تا سرِ خرمنِ بعد. نان ندارد
برود و بمیرد.
داستانی کردن زور و قدرتِ صاحبان ثروت و سیطرهشان بر
همه امور. خانها و عوامل وابسته به آنها، بعد از اصلاحات ارضی قدرتشان کم شد،
اما ثروتشان کلیدی شد که در یک جامعه فاقد قانونمداری و حقوق شهروندی همه درها
را به ناحق باز میکند.
روابطی که به سختیِ طبیعت و زندگی روستاییان است. مردان
جوانِ ده به عروسی شاهگل نمیروند، چون آنها خواستگارِ شاهگل زیبا و جذاب بودند و
او به همه پاسخ منفی داده بود. شاهگل ایاز را میخواست. چند سال بعد یکی از همین
مردانِ جوان، ایاز را از پشت سر با تیر میزند. جسد ایاز را بر پشت اسب میآورند.
شاه گل بیوه میشود و خون ایاز پایمال. هنوز هم همان جوانها عشق شاهگل را در سر
دارند. او را به فحشا متهم میکنند و خودش و فرزنداناش را با کِل زدن زنها و
سنگریزه کودکان و فحش مردان از ده بیرون میکنند.
در داستان ترس، خرافات و جهل فاجعه میآفریند. باورهای
خرافی، قره محمد و شاه صنم را که عاشق هماند از هم جدا میکند. در تنگه تاریک و
پر دار و درختی، شبانه راهی روستایی میشوند که در آن به جشن عروسی دعوت هستند،
راهی دشوار در شبی سرد. شاه صنم پشت سر قره محمد جا میماند و چشمان جانوری را میبیند
و از ترس نمیتواند فریاد بزند. فرار میکند و به غاری پناه میبرد. خرس به دنبال او
میرود. مدتی جلو غار میایستد و بعد میرود. شاه صنم به روستا برمیگردد. صبح روز
بعد که قره محمد به روستا میآید و شاه صنم را میبیند، از این که زنده است خوشحال
میشود. وقتی ماجرای خرس را میشنود او را طلاق میدهد. اهالی روستا از شاه صنم
دوری میکنند. قره محمد فکر میکند، خرس نر او را برده و اگر او را طلاق
ندهد باعث آبروریزی است. شاه صنم قربانی افسانه خرافی خرس نر و زن میشود.
فقیری بعد از دهکدهی پرملال مجموعه داستانها و رمانهای
متعددی نوشت. او دستی هم در نوشتن فیلمنامه و نمایشنامه دارد. آخرین اثر چاپ شدهاش
رمان «ظلمت شب یلدا»، روایتِ بیداد حاکمان حکومت صفوی، بهویژه در شیراز است.
روایت عشق عیسی سنگتراش و مجسمهساز و یلدا، دختر زیبای یکی از صاحبمنصبان فارس.
پسر حاکم فارس هم خواستگار یلداست و به زور میخواهد او زنش بشود. همین باعث
درگیری عیسی با حاکم فارس و فرار او و بعد یلدا به بارگاه پادشاه هند میشود. عشق
چشم اسفندیار حاکمان مستبد و زورگوست، چون عشق درکِ دیگریست و آنها فاقد این درک
هستند.