فراز و فرودِ زن در آثار "چوبک"
جواد اسحاقیان
"چوبک" در راستای زن ارادت و اقراری دارد؛ با این همه در باره ی سیمای زن در آثار او پژوهش جامعی نشده است. آنچه در این زمینه در باره ی نویسنده به اشاره نوشته شده، نه همه ی آثار او را دربرمی گیرد، نه همه ی زوایای زندگی زنان را مورد بررسی قرار می دهد. تنها نوشته ای که مستقلا ً به سیمای زنان در داستان های "چوبک" اشاراتی بسیار گذرا دارد، چند تصویر از زنان در داستان های صادق چوبک نام دارد که دکتر "محمد رضا قانون پرور" آن را نوشته و به "تابو" شکنی "چوبک" در طرح خواست های غریزی "عذرا" در داستان نفتی و "بلقیس" در سنگ صبور پرداخته است (دهباشی، 1380، 41- 35). به داوری منتقدانی چون "عبدالعلی دست غیب" و "حسن عابدینی" در جای خود اشاره خواهیم کرد.
نخستین پرسش به هنگام پرداختن نویسنده ی مرد در مورد جنس زن، این است که آیا چنین آثاری مشمول "ادبیات فمینیستی" می شوند یا نه؟ حقیقت این است که به نوشته ی "دیوید لاج" 1 و "نیگل وود" 2 از دو دهه ی پیش به این طرف، تعریف های تازه ای از "نقد فمینیستی" ارائه شده و نقد فمینیستی از خوانش های بازنگری شده به طرف تحقیقاتی در ادبیات متوجه شده که زنان آن ها را نوشته اند یا ناظر به روندی در تحقیقات است که در مورد مسائل زنان به عنوان نویسنده می پردازد؛ یعنی مطالبی در مورد تاریخ، سبک، مضمون، نوع ادبی و ساخت های نوشتاری که زنان آن ها را نوشته اند؛ یا آن بخش از روان کاوی که به خلاقیت زنانه می پردازد؛ یا به ادوار زندگی فردی و جمعی زنان یا تحول قوانین سنت ادبی زنانه اظهار علاقه می کند " (لاج؛ وود، 2000، 311).
برخی از سختگیرترین منتقدان ادبی مانند "کیت میلت" 3 میان نویسندگان مرد هم، تفاوت قایل می شوند. "میلت" در آثار نویسنده ای مانند "جیمز جویس" 4 "عناصر مثبتی" هم می بیند اما علت مخالفتش با وی این است که "جویس" بیش تر به "طبیعت زنانه" باور دارد و به "جنس" 5 زن بیش تر اهمیت می دهد تا به "جنسیت" 6 او. اما در مورد آثار "دی. اچ. لارنس" 7 ، داوری "میلت" کاملا ً متفاوت است و آن ها را ضد فمینیستی و "مرد سالارانه" 8 ارزیابی می کند (میلت، 1970، 285).
با این همه، باید میان تعریفات و حدود و ثغور ادبیات فمینیستی در ایران و غرب تفاوت گذاشت. مطالعه در مورد ادبیات زن محور در ادبیات داستانی ما، در آغاز ِ کار خویش است و ضرورتا ً از نظر آهنگ حرکت خود، با پویش تند "نقد فمینیستی" غرب همگام نیست. در نقد فمینیستی غرب نیز تا دهه های متوالی، خوانش فمینیستی ادبیات مردانه، بخشی از ادبیات فمینیستی به شمار می رفت و منتقدان زن با بررسی ژرف نگرانه در نوع برخورد نویسنده و شخصیت های مرد نسبت به زنان، به خوانش زن محورانه ی آن می پرداختند؛ مثلا ً رمان جیم ِ خوشبخت 9 نوشته ی "کینگزلی امیس" 10 از دید قهرمان و نویسنده ی مرد، مورد خوانش قرار می گیرد و "رامان سِلدُن" 11 به خوانش فمینیستی آن می پردازد و نشان می دهد که همه چیز در این رمان از موضع حقانیت و ذهنیت مردسالارانه، مورد توصیف و تحلیل قرار گرفته است (سلدن، 1375، 265) .
1. David Lodge 2. Nigel Wood 3. Kate Millet 4. James Joyce 5. Sex 6. Gender 7. D. H. Lawrence 6. 8. Patriarchal 9. Lucky Jim 10. Kingsley Amis 11. Raman Selden
اطلاق "نقد فمینیستی" به آثاری که تنها زنان نویسنده ی آن ها باشند، به دو دلیل تنگ نظرانه است: نخست این که چه بسا نویسنده ی زن از طرح "هویت" و "زبان" و احساسات زنانه در نوشته های خویش، خودداری ورزد و به گونه ای بنویسد که با نوشته های نویسنده ی مرد چندان تفاوتی نداشته باشد. در ادبیات داستانی اروپا "جرج الیوت" 1 نمونه ی گویایی از نویسنده ی زنی است که حتی از نوشتن با نام زنانه اش "مری آن ایوانس" 2 خودداری می کند و هویت جنسی خود را در پس نام شوهرش پنهان می دارد واحساس، زبان و هویت زنانه ی خود را در نوشته هایش بازتاب نمی دهد. برخی پژوهشگران از وی به عنوان شخصیتی یاد می کنند که " ارزش ها و روندهای جامعه ی زمانه اش را ـ که آفریده ی مردان و زیر فرمان ایشان بود ـ به طور عمده می پذیرفت " (مایلز، 1380، 96). در ادبیات داستانی ما دکتر "سیمین دانشور" تنها از سال 1348 به بعد و با انتشار رمان سووشون به هویت زنانه ی خویش آگاهی کامل می یابد. نویسنده ی زن تنها هنگامی می تواند "فمینیست" به شمار بیاید که "مردسالاری" و همه ی بنیادهای سازنده ی آن را محکوم کند و خواهان برابری کامل حقوقی، مدنی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی با حقوق اجتماعی و سیاسی مردان شده باشد؛ زبان و ذهنیتی زنانه داشته باشد و به نقد ذهنیت مرد سالارانه بپردازد و به منزلت اجتماعی ("جنسیت") خود بنگرد نه به "جنس" و آنچه از نظر زیست شناختی و روان شناختی او را از مرد، متمایز می سازد.
اما در مورد آنچه نویسندگان مرد در باره ی زن می نویسند، تفاوت هایی هست. به عنوان دومین دلیل، به طور مشخص "چوبک" از جمله نویسندگانی است که در برخوردش با شخصیت های زن نه تنها با آنان همدلی می کند، بلکه در برخی موارد آنان را بر مردان برمی گزیند و نمودهای مردسالارانه را با قاطعیت و انزجار تمام محکوم می کند. آنچه را او مورد تردید قرار می دهد و محکوم می کند "اقتدار مرد"، "حقانیت مذکر" یا "گفتمان قدرت مردانه" در جامعه است و اتفاقا ً به باور برخی چون "دِریدا" 3 بی باوری به همین اصول، هسته و ماهیت حقیقی نظریه ی "اصالت زن" است. کم تر نویسنده ای را در ادبیات داستانی مــربوط به نویسندگــان مرد ما می توان یافت که این اندازه از زن به عنوان "جنس دوم" جانبداری کرده باشد. او حتی کامخواه ترین شخصیت های زن را در داستان های خود طرد و نفی نمی کند و می کوشد نشان دهد آنچه از تباهی هم از آنان سرمی زند، نه تنها تابعی از متغیرها و عوامل اجتماعی است، بلکه حتی در رفتار غریزی خود با مرد، تفاوتی ندارند. برخی از شخصیت های زن در داستان های "چوبک" آزادانه و بی پروا از تمنیات زنانه و جنسی خود سخن می گویند. نویسنده، چنین اقاریری را بر ذهنیت غیر اخلاقی آنان حمل نمی کند؛ بلکه در کمال انصاف اجازه می دهد تا آزادانه از کام های خود سخن بگویند. او در ترسیم کامخواهی، شهامت، هشیاری و توانایی، میان شخصیت زن و مرد خود "تفاوت" قایل نمی شود و دیدگاهی بزرگ منشانه دارد. این همه، باعث می شود که ما آثار وی را بخشی از گنجینه و میراث "ادبیات فمینیستی" روزگار خود به شمار آوریم. نوشته ی کنونی، کوششی برای تبیین عوامل تأثیرگذار بر حیات فردی و اجتماعی زن و نمودهای چیرگی "مردسالاری" در آثار "چوبک" است.
اجتماعی نسبت به جنس زن وجود دارد که نشان می دهد جامعه ی مردسالار به زن بیش تر به عنوان ابزاری برای ارضای غریزه ی جنسی نگاه می کند. در این حال زن، دیگر به عنوان یک "عضو اجتماعی" تلقی نمی شود؛ بلکه مجموعه ای از "عضو" های لطیف و تحریک کننده ای است که به کار کامخواهی می آید و به ارزش های "زیست شناختی" او نظر باید کرد. در سنگ صبور "احمد آقا" برای "گوهر" از کامخواهی های پدر خود نقل می کند:
1. George Eliot 2. Mary Ann Evance 3. Derrida
" وختی بچه بودم، بابام رو ننه م زن گرفت. بابام سفر رفته بود. رفته بود شیراز و اونجا یه دختر چارده ساله ای گرفته بود . . . ننه م تف رو بابام انداخت و گفت: خجالت نکشیدی بعد از اون که هف تا توله واسه ت ترکمون زدم، بازم رفتی یه زن دیگه گرفتی؟ " (چوبک، 1356، 205- 203)
در همین رمان، "حاجی اسماعیل" نامی ـ که تاجر گمرک است ـ با داشتن سه زن عقدی، دختری ده ـ دوازده ساله به نام "گوهر" را با پرداخت ده تومان به مادرش برای خود عقد می کند. وصفی که این دخترک از شب زفاف خود برای "احمد آقا" نقل می کند، شاهدی بر مدّعای ما است:
" از همه جا بی خبر، من ِ فلک زده رو هول هولکی بندم انداختن و حموم بردن و گربه شورم کردن و آوردند نشوندن پای سفره ی عقد. همون شب تو خونیه خــودمون مثه مرغ ســرکنده زیر تن گنده ی خرسکی حاجی دسّ و پا می زدم. داشت جونم درمی رفت. خونین و مالینم کرد که الهی ریشش به خون خودش خضاب بشه! چی بگم. بی هوش و گوش افتادم. یه هفته مثه مرده تو خونیه خودمون افتاده بودم و مثه سیل ازم خون می رفت " (65ـ64) .
فقدان یا ضعف نهادهای حقوقی و مدنی باعث می شود زنان مورد بهره کشی بیش تری قرارگیرند و منبعی برای کسب درآمدهای نامشروع برای کسانی قرارگیرند که امکانات مالی، اداری و قانونی بیش تری دارند. گاه خوانش فمینیستی با نقد مار کسیستی همراه می شود. در این حال، بهتر می توان نقض حقوق اجتماعی زنان و استثمار آنان را از جانب سوداگران تباهکار مورد بررسی قرار داد.
" به باور مارکسیسم، ارزش کالا ربطی به آنچه آن کالا می تواند انجام دهد ("ارزش استفاده") 1 ندارد؛ بلکه با پول یا دیگر کالاهایی بستگی دارد که می تواند مورد مبادله قرار گیرد که به آن "ارزش مبادله" 2 می گویند، یا به ارزشی اجتماعی که به مالک آن داده شده است که به آن "ارزش مبادله ای آگاهی" 3 می گویند. یک شیئ تنها هنگامی به کالا تبدیل می شود که "ارزش مبادلاتی" یا "ارزش مبادله ای آگاهی" داشته باشد و هر دو شکل ارزش را، جامعه ای تعیین می کند که آن شیئ در آن مبادله می شود؛ مثلا ً اگر من کتابی را بخوانم که از اطلاعاتش بهره مند شوم، کتاب "ارزش استفاده" دارد. اگر آن را به همان قیمت بفروشم، "ارزش مبادله" دارد. اگر آن را روی میز قهوه ام بگذارم تا زمان خاصی را به خود گوشزد کنم، "ارزش مبادله ی آگاهی" دارد. "کالایی شدن" 4 نتیجه ی ارتباط میان اشیا و افراد در وضعیت ارزش مبادله یا ارزش مبادله ی آگاهی است. من وقتی یک اثر هنری را به کالا تبدیل می کنم که آن را به قصد سرمایه گذاری مالی بخرم؛ یعنی به قصد فروش آن در ازای پول بیش تر، یا وقتی آن را بخرم تا ذوق تهذیب شده ی خود را به رخ دیگـران بکشم " (لوئیز تیسن، 2006، 62).
در داستان های کوتاه و بلند "چوبک" نمودهای رسواکنده ای از تبدیل شدن "زن" به "کالا" و استفاده های نامشروع از آنان به قصد انباشت سرمایه از رهگذر تن فروشی دختران مظلوم و ناآگاه روستایی و شهری ـ که مشکلی خانوادگی دارند ـ هست. در چرا دریا طوفانی شده بود؟ یکی از رانندگان در مورد دختری کم سن و سال به نام "زیور" از کسانی می گوید که از قِبل او زندگی می گذرانند. یک نفر درجه دار ژندارمری می تواند از بی کسی دخترکی سوء استفاده کرده ضمن کامخواهی از وی، او را به دیگران بفروشد، اجاره دهد یا واگذار کند :
" چار پنج سال پیش یه وکیلی باشی امنیه بود. اسمش "میر آقا" بود. این زیورو، از فسا ورداشتش آوردش دشتسّون که بفروشدش به عربای مسقطی اما خود میرآقا پیش پیش کارش رو خراب کرد. واسه ی همین بود که عربا نخریدنش. اونا کارشون خریدن دختره. بیوه نمی خرن . . . بعد دس به دس گشت. اول رئیس امنیه ی دشتی خدمتش رسید . بعد همین "مرجون" با میرآقا رفیق جون جونی بود. برای این که میرآقا هرچه قاچاق می آورد بوشهر، به دست همین مرجون تو بازار آبشون می کرد . . . وقتی که می خواس با مرجون حساب کتابشو صاف
1. Use value 2. Exchange value 3. Sign- exchange value 4. Commodification
کنه، این زیور رو کشید رو حسابش و فروختش به مرجون پنجاه تومن و خودش ورداشتش بردش ساخلو، اجیرنومه ازش گرفت به اسم مرجون که آب نخوره بی اجازه ی مرجون . . . مرجون فرستادش آبادان تو "دوب" و به "صفیه" عرب دوساله اجاره ش داد " (چوبک، 1352، 30- 29) .
در داستان کوتاه زیر چراغ قرمز، مراحل آلایش، گشاد و کساد کار و سرانجام، خوارمایه ترین گونه ی مرگ زنان ساقط شده در سیمای سه زن ترسیم می شود. "جیران" شانزده سال بیش تر ندارد و تنها دو ـ سه ماه است به شاگردان "خانم رئیس" پیوسته اما وی چنان بر "جیران" سخت گرفته و هر لحظه برایش "مهمان" می آورد که حتی یک بار به قصد خودکشی تریاک خورده است اما این چاره اندیشی ناموفق، تنها باعث سختگیری و مراقبت شدیدتر "خانم رئیس" شده است :
" کاشکی خدا مرگم می داد، راحت می شدم. به خدا که ذله شدم. ذلیل مرده ها ! . . . به قرآن عاجز شدم. از رمق شدم. همه ش مهمون؛ همه ش مهمون. به حق تیر ناحقی که به حلقوم علی اصغر حسین خورد که ریشه تون از رو زمین بریده بشه ! " (چوبک، 1354، 67) .
در داستان کوتاه پیراهن زرشگی مرده شویی به نام "سلطنت" دختران گدا را "قُر زده" به خانه می آورد تا با انجام کارهای خانه به آنان کمک کند اما بعدها او از این دختران بی پناه سوء استفاده می کند. یکی از رقبای وی می گوید:
" تو دختر گداها رو از تو کوچه قر می زنی می بری خیر خونه ت و وختیم که کوفت و آتیشکیشون کردی، می بری شهر نو میرفوشیشون " (همان، 156) .
"سلطنت" ، پیراهن ِ زرشگی مرده را برای یکی از همین دختران به نام "شمسی" می خواهد. او پیش خود می گوید :
" پیرهنه برای تن شمسیه جون می ده. اگه اینو تنش کنه، مشتری رو مشتری واسش میاد . . . تا بیاد چشم و گوشش واشه، پول رهن شش دونگ خونه ی کل عباس قلی دراومده " (همان، 152) .
جرح یا حتی قتل قرار نگیرد. در سنگ صبور تا "زلیخا" زن زیبا و سوگلی "حاجی اسماعیل" می آید به شوهر بگوید که "گوهر" از "میرزا حسین تونتاب" باردار شده، مورد حمله ی شوهر قرار می گیرد:
" حاجی فرصت نمی ده که زلیخا حرفش رو تمام کنه مثل پلنگ می پره روش و گلوش رو می گیره و می کِشه می بردش لب پله و با تمام قوت از پله های بالاخونه پرتش می کنه تو حیاط. زلیخا جیغ بلندی می کشه؛ بعد چند ناله ی بریده می کنه و صداش می برّه " (74) .
در همین رمان، "سیف القلم" نامی ـ که شخصی تاریخی و واقعی در شیراز بوده ـ زنی به نام "نمکی" را به خانه آورده تا با شربتی که سیانور در آن حل کرده بکشد. زن در باره ی شوهر سابق خود برای "سیف القلم" تعریف می کند:
" آقا خیلی بداخلاق و حسود بود. یه زن دیگه هم داشت. همه ش منو کتک می زد. می گفت: آشنا داری اما به همون قمر بنی هاشم، من ای چیا سرم نمی شد. خرجی بِم نمی داد و می رفت پیش اون زنش. ازش طلاق گرفتم " (272) .
و "سیف القلم" نیز با خود می گوید:
" چقدر دلم می خواست می توانستم این "ماه زر" زنم را هم مثل یکی از شما بکشم . . . اما جز کتک زدنش چاره ای ندارم. تو خیال کردی که این تنها تو بودی که از شوهرت کتک می خوردی؟ من هر شب ماه زر را به قصد کشت می زنم اما می ترسم بکشمش و کس و کارش بفهمند و مرا لو بدهند " (279ـ278) .
"سیف القلم" تنها به ضرب و جرح همسر خود بسنده نمی کند. او مخالف فحشا است و تصور می کند برای محو این پدیده ی اجتماعی، به جهادی نامقدسی به نام "کشتار همگانی" باید دست زد؛ کشتاری که زن و مرد نمی شناسد و هرکس که به گونه ای با فحشا ارتباط دارد، باید کشته شود. او در این رمان دست کم پنج زن و دو نفر مرد را با شربت نارنج آمیخته به سیانور کشته است (251). او نماینده ی ذهنیتی علیل، مذهبی و "طالبانی" است که اعتقاد به کشتار افراد فاسد به جای مبارزه با فساد اجتماعی دارد و از "احمد آقا" نیز دعوت کرده که به این جهاد نامقدس بپیوندد. آنچه "چوبک" قصد ترسیم آن را دارد، معرفی همین ذهنیت عقیم مذهبی است. او هرگز به این زنان تجاوز نمی کند و در پوشش معالجه ی بیماری "سوزاک" آنان را به دیار عدم می فرستد. او گرایش مذهبی دارد و معتقد است که قربانیان با مرگ خود، زودتر به خالق خویش می پیوندند و از این که خود نقش "عزرائیل" را ایفا می کند، به خود می بالد. پس از کشتن "نمکی" می گوید :
" این، همان جان عاریتی است که دوست به تو سپرده بود. حالا که به این خوبی از عهده برمی آیم، تو نمی خواهی به من لقب "عزرائیل" را بدهی؟ " (275)
او از این که در مدت چهار ماه تنها هفت نفر را کشته، خرسند نیست و آرزو می کند با فراهم آمدن زمینه های مساعدتر بتواند دست کم روزی یک نفر را بکشد (254) .
فراهم آمدن شرایط ناگواری است که در آن زنان از فتنه گری و آسیب "هوو" ها احساس نگرانی می کنند. بیم این که هریک از زنان از چشم شوهر بیفتند و دیگری در چشم او عزیزتر یا طلاق داده شود، اضطرابی است که شخصیت های زن در داستان های "چوبک" با آن دست به گریبان هستند. "چوبک" ـ چنان که نوشته ایم ـ دیدگاهی "مدرنیته" دارد و دلیلی نمی بیند که به هنگام معرفی این دیدگاه، دیگران چه می گویند یا آثارش را چگونه ارزیابی می کنند. این گونه بی پروایی یکی از بزرگ ترین ویژگی های منش والای این نویسنده است.
در سنگ صبور زن عموی راوی به مادرِ راوی می گوید:
" باید بچه هات رو ورداری از این خونه بری. شوورت رفته شیراز زن گرفته و تو رو طلاق داده . . . عموم اومد تو اتاق گفت: یه جا واسیه ی خودت و بچه هات پیداکن برو. اگه می خوای برو تو انبار پایین تا تکلیفت معلوم بشه .. . این اُرُسی رو هم ما خودمون لازمش داریم " (204ـ203) .
در همین رمان، "گوهر" با پیوستن به جمع سه زن عقدی دیگر "حاج اسماعیل" خاری در چشم آنان می شود. با این همه، چون نخستین زنی است که توانسته پسری برای شوهر بیاورد، سه زن دیگر ـ که پیش از این سایه ی هم را به تیر می زده اند ـ با هم یکدل شده همه ی توان خود را برای بیرون راندن "گوهر" از خانه متمرکز و او را به خیانت به شوهر متهم می کنند. "زلیخا" می گوید:
" همه می دونن که حاجی بچه ش نمی شه. اگه بچه ش می شد، مگه ما سه نفر چه مون بود؟ تموم شهر می دونن که بچه، بچه ی میرزا حسین تونتابه . . . خیز برمی داره که با لگد به شکم گوهر بزنه " (72) .
"چوبک" در شخصیت پردازی زنان، تنها به توصیف زن به عنوان " قربانی وضعیت " اکتفا نمی کند، بلکه می کوشد به توضیح دلایل و بررسی عواملی بپردازد که در خلق چنین "وضعیت" ی مؤثر بوده اند. به برخی از آن ها اشاره می کنیم :
می گیرند، کم سن و سال و طبعا ً ناآگاهند. "گوهر" در سنگ صبور دختر ده ـ دوازده ساله ای است که همیشه در کنار مادر رختشوی خود به او کمک می کند و لباس ها را آب می کشد و در همین سن به خانه ی شوهر می رود:
" دختر ده ـ دوازده ساله ای بودم که هیچ غمی نداشتم. عروسک بازی می کردم. عروسکام رو از جونم بیش تر می خواسّم " (60) .
او فرصتی برای تعلیم و تربیت نداشته و از حقوق اجتماعی خود بی خبر است؛ پس معروض رخدادهای بیرونی است.
"بلقیس" در گفت و گوهای درونی خود اعتراف می کند که " هنوز دسّ راسّ و چپ خود را " نمی شناخته که به
خانه ی شوهر رفته است (28). در چرا دریا طوفانی شده بود؟ "زیور" تازه به بلوغ جنسی رسیده که در شهرش "فسا" به چنگ "میرآقا" ی امنیه می افتد و مورد تجاوز قرار می گیرد (چوبک، 1352، 29). در زیر چراغ قرمز همه ی "شاگردان" خانم رئیس، کم سن و سالند و از میانشان تنها یک نفر به نام "ایران" سواد خواندن دارد (چوبک، 1354، 58) .
فقیر، کم فرهنگ و آسیب پذیر اجتماعی اند. اینان معمولا ً در دوران نوجوانی "نانخور اضافی" شمرده می شوند و خانواده ها بیش تر تمایل دارند که با رفتن دختران به خانه ی شوهر، به اقتصاد ضعیف خانواده کمک شود. در سنگ صبور، پدر "بلقیس" می خواهد هرچه زودتر از شرّ یک "نانخور اضافی"، دختر آبله رو و بی آینده راحت شود. پس "بلقیس" را به نخستین خواستگار می دهد. زن در عالم خیال خطاب به شوهر خود می گوید :
" هنوز دسّ راسّ و چپ خودم نشناخته بودم که ننه م مرد و آبله گرفتم. بعد همه ش از زن بابام توسری خوردم و مثه خر کلفَتی کردم تا گیر تو . . . افتادم که هیچ کاری ازت ساخته نیس " (28) .
"خجسته" مادرِ "گوهر" ـ که عمری را به کلفتی در خانه ی "حاج اسماعیل" تاجر گذرانده ـ دختر ده ـ دوازده ساله را در برابر ده تومان پول خرید جهاز، به ارباب می دهد و سر از پا نمی شناسد:
" گوهر قابل کلفتی شمارم نداره تا چه رسه به این که زنتون بشه " (63) .
در داستان کوتاه نفتی همه ی حاجت "عذرا" از پسر موسی بن جعفر (ع) این است که شوهری پیدا کند و از خانه و طعن و طنز پدر و مادر خلاص شود:
" ای آقا، یه شوور سر به راهی نصیبم کن که منو از خونه ی بابام ببره؛ هرجا که دلش می خواد ببره. من دیگه به غیر از این، هیچی از شما نمی خوام " (چوبک، 1354، 11) .
، نمودهای گوناگون پس افتادگی فرهنگی است. خرافه پرستی در سنگ صبور، قربانی هایی داده است. روزی که "گوهر" با پسرش "کاکل زری" به امامزاده " شاه چراغ " می رود، تصادفا ً دست زائری ناتراش به بینی او خورده، خون دماغ می شود. زیارت نامه خوان امامزاده با جار و جنجال، این رخداد را به حساب "حرامزادگی" پسرک می گذارد و او را بیرون می کند. شوهر گول، این خرافه را باورکرده، مادر و بچه را از خانه بیرون می کند :
" تا حالا باور نمی کردم و خیال می کردم بچه مال خودمه اما حالا که تو حرم دماغش خون افتاده، دیگه حتمه که بچه مال من نیس . . . هرچه گوهر اِزّ و جز کرد و دوپایی رفت رو قرآن، حاجی باورش نشد. از خونه ش کردش بیرون " (98ـ97) .
"شیخ محمود حکاک" ـ دلالی که "گوهر" را به این و آن صیغه می کند ـ اخبار و روایات متعددی برای اثبات شرعی بودن شغل شریف خود برای "احمد آقا" می آورد تا ثابت کند "مُتعه" و "نکاح موقت" نه تنها خلاف شرع نیست؛ بلکه عین صواب است و خواهان و خواسته هر دو داخل در ثواب هم می شوند :
" خداوند فرموده زن برای تمتع است؛ مثل گوسفندی که سر می بری، گوشتش را می خوری، زن هم برای تمتع است " (188) .
در داستان کوتاه اسب چوبی، "جلال" با همسر فرانسوی خود ازدواج کرده به ایران و خانواده ی خود بازمی گردد اما عقب افتادگی فرهنگی و چیرگی خرافات، زندگی را بر زن فرهیخته ی فرانسوی تنگ می کند. اعضای خانواده عقد آن دو را در کلیسای پاریس قبول ندارند و معتقدند باید از نو عقد شوند:
" بعد آخوند آمد و عقد مسلمانی کرد و نامش را "فاطمه" گذاشتند (چوبک، 1352، 30- 29) .
چون با ورود این زن فرانسوی، خواهر هفت ساله ی "جلال" می میرد، آن را بر "بد قدمی" زن خارجی حمل
می کنند:
" گفتند زن بد قدمی است که با آمدنش مرگ را به خانه راه داده و همه ازش برگشتند " (124) .
خانواده، پسر خود را زیر فشار می گذارند تا پس از گذشت شش سال از ازدواجش، دیگربار با دختر عمویش ازدواج کند، زیرا عقد دختر عمو و پسرعمو گویا در آسمان ها بسته شده است :
" جلال رفته بود دختر عموی سیاه سوخته ی خیکی ابرو پاچه بزی خودش را گرفته بود و او با بچه اش باید سرافکنده و شرمسار برگردد پاریس پیش کس و کارش و حالا زندگی پشت سرش سوخته بود " (117ـ 116) .
این داستان به اعتبار ترسیم ذهنیت مدرنیته ی "چوبک" اهمیت خاصی دارد و تقابل میان دو فرهنگ، مدرنیته ی اروپایی و سنت گرایی ایرانی را به زیباترین شکلش تصویر می کند. گذشته از این، نشان می دهد که "جلال" با آن که ذهنیتی "مدرن" دارد وقتی به کشور، شهر و خانواده ی سنتی خود بازمی گردد یا به اصطلاح فلسفی وقتی " در موقعیت " 1 قرار می گیرد، ذهنیت مدرن وی نمی تواند به او کمک کند. چیرگی فرهنگ سنتی خانواده، جایی برای ذهنیت مدرنیته ی "جلال" و همسر فرانسوی باقی نمی گذارد. تمثیل بسیار گویایی که در این داستان تصویری شده، این ایستایی و گندیدگی فرهنگی را به خوبی نشان می دهد:
" وقتی شب خلای خانه را دید، آن وقت فهمید به کجا آمده. چهار تا پله از کف حیاط می رفت پایین. تو گودال تاریکی که یک پرده ی کرباسی بیرنگ نموک سنگینی از درش آویخته بود. ناگهان هُرم تندِ گاز نمناک خفه کننده ای تو سرش خلید. تکه کاغذ نازکی را که با خودش برده بود، بی اختیار جلو دماغش گرفت " (123) .
"خلا" ـ که بسیار به دقت گزینش شده ـ بهترین مشبه به برای فرهنگ سنتی، عقیم و کپک زده ی ما است و "چوبک" واژه ای رساتر از این نمی توانست برای توصیف فرهنگی بیابد که دیگر با زمان ما تناسبی ندارد. "جلال آل احمد" این داستان را شاهدی بر "غرب زدگی" نویسنده دانسته و بر آن تاخته است (زمانی نیا، 1366، 145 ) .
دقیقه ی دیگری که در این داستان سخت دلالتگر است، اصرار خانواده ی سنتی "جلال" برای تعویض نام همسر فرانسوی است. بازتاب آنی این زن در قبال آن نام کلیشه ای "merde" است. آنچه زن فرانسوی نمی تواند آن را بپذیرد ، تغییر نام یا "هویت" فرانسوی او است. در داستان زیر چراغ قرمز هم وقتی "خانم رئیس" یکی از "شاگردان" جوان و تازه کارش را به نام "جیران" با اسم فرنگی "Mary" صدا می زند، بازتاب تندی نشان می دهد. او دوست دارد هرکس ، وی را تنها با "هویت" واقعی اش مخاطب قرار دهد :
" این اسم، او را از خودش بیگانه و فراری کرده بود. هنوز خود را "جیران شهرسّونکی" می دانست " (چوبک، 1354، 61 ) .
8. زن، ارضای غریزه را حق خود می داند : در نقد فمینیستی معاصر"هلن سیکسو" 2 در مقاله ای با عنوان خنده ی مدوزا 3 (1976) می نویسد:
" نویسنده ی زن باید آشکارا از نیازهای خود بگوید و پروای کس نکند: خودت را بنویس. تمنای تو باید شنیده شود. فقط در این صورت است که منابع لایزال ناخودآگاه، فوران خواهد کرد " (ِسلِدن، 1375، 287-286) .
"چوبک" نیز نمی تواند بپذیرد که بیان و ارضای غریزه ی جنسی برای مرد "حق" و "امری شایسته" و برای زن "باطل" و "ناپسند" است. او از نظر ضرورت و رعایت عدالت در برخورداری از تمنای جسم برای هر دو جنس، در ادبیات داستانی کشورمان یگانه است. دیدگاه اخلاقی آشکار و پنهان در بیش تر آثار نویسندگان، به منتقدان ادبی ما نیز سرایت کرده و هر جا شخصیتی در داستان به کامخواهی خود اشاره دارد، آن را محکوم و مذموم دانسته اند. در زیر چراغ قرمز یکی از "شاگرد" ها به نام "آفاق" از نخستین تجربه ی جنسی خود برای "جیران" می گوید:
1. in situation 2. Hélène Cixous 3. The Laugh of the Medus
" فکرش رفت به اولین دفعه ای که به خودش مرد دیده بود. این خاطره ای بود شیرین و همچنین سرزنش آمیز که همیشه لذت و پشیمانی آن در خاطرش بود. آن بعد از ظهر تابستان را توی گندم ها با پسر اربابش هیچ وقت فراموش نمی کرد و بعدها اتفاقات زندگی روزانه اش را با دقایق آن روز می سنجید و مدت ها به آن می اندیشد " (چوبک، 1354، 71 ) .
چنان که پیدا است، نخستین تجربه ی جنسی این دختر، آمیزه ای از لذت و تأسف است. "لذت" دارد، زیرا نخستین تجربه در روند ارضای غریزه است. "سرزنش آور" است، زیرا بدبختی اش از همان روز آغاز شده است. با این همه، او در این کامخواهی از خود اراده ای ندارد. او "کلفت" و جوان متجاوز "پسر ارباب" است. پس رابطه ی میان ارباب زاده و کلفت خانه، رابطه ای چون رابطه ی "مالک" و "مملوک" است و منتقد در بررسی ماهیت این گونه رابطه باید به روابط ظالمانه و نابرابر میان دو طبقه ی اجتماعی مختلف و ناهمگون بپردازد. منتقدان ما ـ که به تعبیر حوزوی ها "خروج موضوعی" دارند ـ به جای تحلیل طبقاتی به "نقد اخلاقی" آهنگ می کنند. "آفاق" خود بهتر از هر منتقدی به سرشت طبقاتی این تجاوز اشاره می کند :
" می دید که آن روز مجبور بوده و امروز هم مجبور است " (همان) .
اینک ببینیم "عبدالعلی دست غیب" منتقد ادبی برجسته ی روزگار ما در این زمینه چگونه داوری می کند:
" چوبک با این که در اینجا ما را با زندگانی تیره روزترین مردمان آشنا می کند، از علت بنیادی روسپیگری ـ که همانا فقر و نادانی باشد ـ سخن نمی گوید. از دیدگاه نویسنده، هر دو زن را شهوت کورکورانه به روسپیگری کشانده است " (دست غیب، 1353، 47) .
لذت خواهی "آفاق" در غریزه ی او ریشه دارد که امری فردی و زیست شناختی است اما کامخواهی ارباب زاده ی جوان از "قدرت" اجتماعی و طبقاتی او برمی خیزد و "چوبک" خود آشکارا به این دقیقه اشاره کرده است و متهم کردن نویسنده به این که گویا منشأ بدبختی "آفاق" تنها کامخواهی او است، منطقی نمی نماید. در آثار "چوبک" زنان فریب خورده، قربانیان "وضعیت اجتماعی" اند اما منتقدان سنتگرای ما بر سائقه ی "کامخواهی" همین شخصیت ها تأکید دارند. در داستان نفتی "عذرا" نمی خواهد بیش از این در خانه ی پدری بماند و روا می دارد که زن چهارم "نفتی" محله بشود اما می خواهد از لذت های زندگی مستقل، تجربه ی جنسی، تجربه ی مادری و عشق و عاطفه نسبت به شریک زندگی خود برخوردار شود. کجای چنین نیازهایی، شهوانی است؟ حال ببینیم "حسن عابدینی" منتقد ادبی برجسته ی دیگر ما، در مورد نذر و نیاز این دختر معصوم و ستم دیده از یک سو و "چوبک" از سوی دیگر چگونه داوری می کند:
" چوبک . . . با جدا کردن عذرا از روابط محیطی، جنبه ی تاریخی اجتماعی انسان را از بین می برد و از او حیوان واره ای اسیر غرایز می سازد . . . چوبک ـ که متأثر از فروید علت العلل رفتار و اعمال آدم ها را انگیزه ی جنسی می داند ـ آدم هایی یک بُعدی و کاریکاتورمانند می آفریند که شخصیت فردی ندارند . . . و تنها یک انگیزه، تعیین کننده ی همه ی هستی آن ها است " (عابدینی، 1366، 162) .
در سنگ صبور "بلقیس" در نوجوانی به عقد پیرمردی تریاکی، بی حال و ناتوان افتاده که حتی نمی تواند هزینه های زندگی دو نفره ی خود را تأمین کند و اگر درآمد ناشی از رختشویی همسر نباشد، از پس ِ پرداخت هزینه های اولیه ی زندگی هم عاجز است. پرسش "چوبک" از این منتقدان ادبی این است: " بلقیس چگونه باید با غریزه ی جنسی خود برخورد کند؟ " او پس از گذشت دو سال از زندگی زناشویی، هنوز باکره است و حتی یک بار هم همکناری با شوهر را تجربه نکرده است (28). منتقدان ما به جای این که بر زنی که در خانه ی خود مورد ستم زن پدر واقع شده، به خاطر بیماری آبله، صورتی زشت پیداکرده و هیچ کس رغبت نگاه کردن به او ندارد، به خاطر رختشویی و کلفتی نزد این و آن و این اندازه ناکامی بر او رحمت آورند، او را به خاطر زشت گویی و بداندیشی در حق این و آن می نکوهند. بی گمان چنین زنی یکی از بداندیش ترین و تباهکارترین زنان در همه ی داستان های "چوبک" است. با این همه، "غیرطبیعی" هم نیست. شاید ارزش کار نویسنده در این باشد که نویسنده پس از نخستین و دومین تجربه ی هم آغوشی "بلقیس" با "احمد آقا" به وی گونه ای "خودآگاهی" می بخشد. "بلقیس" درمی یابد که تجربه ی جنسی فی نفسه نمی تواند میان دو نفر "یگانگی" و "انس" ایجاد کند. آنچه زندگی را زیبا، غنی و قابل تحمل می سازد، رابطه ی عاطفی و نیک خواهی است که "بلقیس" از آن بی بهره افتاده است.
برخی آثار "چوبک" به گونه ای پایان می یابد که به قول "رضا براهنی" خواننده باید بقیه ی آن را در ذهن ادامه دهد :
" قصه، تخیل او را آنچنان مشتعل کند که او حوادث دیگری در تعقیب حوادث نتیجه شده از قصه در نظر آورد و زوایای زندگی را کشف کند " (براهنی، 618) .
خواننده چه بسا بخواهد داستان "بلقیس" را در ذهن خود دنبال کند. ای بسا این زن پس از هماغوشی با "احمد آقا" باردار و سپس مادر شود؛ لذت داشتن ِ فرزند را با تمام گوشت و پوست و قلب خود حس کند؛ احساساتش تلطیف و متعالی شود و حیات روانی دیگری پیدا کند.
معمولا ً در ادبیات زن محورانه، رسم است که از رهگذر یک رشته پرسش به خواننده ی داستان کمک شود تا بداند چگونه باید داستان را بخواند و خط سیر ذهنی و تلقی نویسنده یا متن را در قبال شخصیت های زن داستان دنبال کند. ما برخی از این پرسش ها را به نقل از "چارلز ِبرِسلِر" 1 (2007، 189) آورده می کوشیم به آن ها پاسخ بگوییم. این پاسخ ها نشان می دهد که "چوبک" تا چه اندازه خود را به عوالم ذهنی شخصیت های زن داستان نزدیک می بیند و می کوشد سیمایی غیر سنتی از آنان ترسیم کند.
درون و بیرون قرار دارند، زنانی هم هستند که نویسنده آنان را مقاوم و نیرومند می پسندد. "شهرو" همسر "محمد" در رمان حماسی تنگسیر چنین زنی است. وقتی افسر جزء نیروهای انتظامی به خانه ی او قدم می نهد و طمع خام در سر می پزد، "شهرو" بر او ابقا نمی کند :
" با دست چپش محکم مچ دست شهرو را گرفت و سرش را برد نزدیک که شهرو را ماچ کند. شهرو چون پلنگی پرید و چنگ انداخت و با ناخن نیرومندش صورت او را چنگ زد و درید و نعره کشید: جهنم شو کرّه حروم! چه می خوای اینجا اومدی تو خونه ی مردم . . . چنگی که شهرو به صورت او زده بود از پیشانی اش، بالای چشمش بود که گونه و چانه اش را دریده بود و خون ازش جاری بود " (چوبک، 1351، 312).
در همین رمان، وقتی "محمد" برای مطالبه ی پول و انتقامجویی به سراغ "شیخ ابوتراب" می رود و او را بی جان می کند، با مقاومت سرسختانه ی پیرزن و زن جوان تنگسیری روبه رو می شود. این دو، از کیان خانواده ی خود دفاع می کنند. مقاومت این دو زن چنان جدّی است و عرصه را بر "محمد" تنگ می کند که از بیم جان ناگزیر می شود کاری را بکند که روا نمی دارد :
" دل محمد ضعف رفت. تو شکمش پیچ افتاد. تعادل خود را از دست داد . . . تبر روی سر پیرزن پایین آمد و زن نالید و شل شد و رو زمین افتاد و فرش اتاق سرخ شد. سپس با یک حرکت چالاک، دست زن دیگر را ـ که پشت سرش بود ـ از دور گردن خود بازکرد و او را بهدور خود چرخاند و پرتش کرد رو کف اتاق. زن شیون کنان از جایش پا شد و باز به محمد حمله ور شد که تیغه ی تبر روی قلم دستش
1. Charles Bressler
فرود آمد و نعره تو گلویش مرد و بی هوش بر زمین افتاد " (150) .
10 . زن تا چه اندازه سنت شکن است : در یک صحنه، نویسنده او را در حالی که پسرش را در آغوش گرفته در هیئت حضرت "مریم" و حضرت "عیسی مسیح" ترسیم می کند. نویسنده در این حال "گوهر" را تا سطح یک قدیس بالا می برد و به یاد تابلوی از "رافائل" می افتد و خروج او را از بهشت به گونه ای تصویر می کند که گویی همان "حوّا" و "مشیانه" است :
" گوهر به شکل و لباس تابلو مریم و عیسی، کار رافائل کاکل زری را در بغل گرفته با شتاب وارد می شود. خشمگین و آشفته است " (325) .
سیمایی که "چوبک" از شخصیت زن داستان خود ترسیم کرده، آمیزه ای از دو مریم ( "مریم مجدلیّه" و "مریم عذرا" ) است. در مقام "مریم مجدلیه" زانیه، اما تائب و گرونده به عیسی مسیح است و :
" خداوند ما مسیح، وی را به واسطه ی صحبت نمودن با وی بعد از قیام خود مشرّف داشت " (هاکس، 1377، 796) .
و به عنوان "مریم باکره" از ِسبط "یهودا" و از نسل "داوود" و از خویشان "یحیی" تعمید دهنده و از تبار قدیسان است.
یکی از مظلوم ترین و کم سن و سال ترین قربانیان کامخواهی مردان و ستم طبقاتی در داستان گورکن ها "خدیجه" است. او که از زایمان و بچه داری تصوری کودکانه دارد در طویله ای، پنهانی و تنها در حال زایمان است. "قاسم" نامی ـ که پسر کدخدا بوده ـ او را آبستن کرده است. نویسنده با ترسیم ذهنیات "خدیجه" رقت خواننده را نسبت به وی برمی انگیزد :
" گاسم [ شاید ] بچه خرس بزام؛ مثه همین که تو بازار بود. چقده قشنگ بود! چرا کتکش می زدن؟ بابا ننه ش کجان؟ کاشکی می شد می آوردمش اینجا می گرفتمش تو بغلم می خوابیدم ! نه، اول ورش می داشتم شب می بردمش خونه ی قاسم. از خواب بیدارش می کردم . . . می گفتم : یالله زودباش؛ حالا که آبسّنم کردی، بیا بگیرم. اگه نگیری، می گم خرسه بخوردت اما اگه نگرفتم، بازم نمی گم خرسه بخوردش. قاسم بچه ی خوبیه " (چوبک، 1344، 17) .
وصفی که نویسنده از زایمان "خدیجه" در طویله آورده، یکی از زیباترین و معصومانه ترین وصف ها در مورد زایمان این دخترک اغفال شده است و باید به کتاب های درسی ما راه یابد. به گمان من، نویسنده در این توصیف به زایمان حضرت "مریم" در "بیت لحم" و نهادن قنداق "عیسی مسیح" در طویله نظر دارد :
" وقت تولد طفل فرارسید و مریم اولین فرزند خود را ـ که پسر بود ـ به دنیا آورد. او را در قنداق پیچیده در آخوری خوابانید، زیرا در مسافرخانه جایی برای آن ها نبود " ( انجیل لوقا، باب 2 : 7 ).
از این وجه اشتراک که بگذریم، انتخاب نام "خدیجه" برای دخترک معصوم، پرسش برانگیز است. به اعتبار لغوی "خدیجه" زنی است که فرزندی سقط شده به دنیا آورَد. "خدیجه" نیز نوزادی سقط شده دارد و می کوشد شبانه آن را در گوشه ای پنهان در جنگل و دور از چشم امنیه های "وظیفه شناس" دفن کند. جز معنی لغوی یا "قاموسی" 1 "خدیجه" آنچه در این داستان برجستگی دارد، معنی "عاطفی" 2 این واژه است که یادآور حضرت "خدیجه" همسر پیامبر گرامی ما است که قداستی دارد و "چوبک" با گزینش آگاهانه و "زمینه سازی" 3 وسواس آمیز خود از احساس خود با ما می گوید و با همانند سازی به حضرت "خدیجه" به این دخترک، قداست و مظلومیت می بخشد. اصرار نویسنده بر همانندسازی میان شخصیت های مظلوم داستان ها و قدّیسان زن یکی از فرازهای ذهنیت او و همدلی با جنس زن است.
1. Denotation 2. Connotation 3. Setting
نمایش نامه ی " زروان ـ اهریمن " در واپسین صفحات سنگ صبور است. او حاضر نیست به وعده های "زروان" دل خوش کند و با او همدمی کند اما با جاذبه و "آن" و عشوه کردن در کار وی موفق می شود راز مرگ "زروان" را کشف کند (371) . او در پایان رمان و نمایش نامه "مشیا" را برمی انگیزد تا شیشه ی عمر "زروان" را به زمین بزند تا خود و شوهر را از آسیب وی ایمن دارد :
" زود باش؛ شیشه را بزن زمین " (400) .
منابع:
انجیل شریف. از انتشارات انجمن کتاب مقدس ایران. چاپ چهارم، 1986.
براهنی، رضا. قصه نویسی. تهران: نشر نو، چاپ سوم، 1362.
چوبک، صادق. سنگ صبور. تهران: انتشارات علمی، 1356.
--------------- . انتری که لوطیش مرده بود. تهران: انتشارات جاویدان، چاپ پنجم، 1352.
--------------- . خیمه شب بازی. تهران: انتشارات جاویدان. 1354.
---------------- . چراغ آخر. تهران: انتشارات جاویدان، چاپ دوم، 1355.
--------------- . تنگسیر. تهران: انتشارات جاویدان، چاپ چهارم، 1351.
--------------- . روز اول قبر. تهران: انتشارات جاویدان، 1344.
دست غیب، عبدالعلی. نقد آثار صادق چوبک. تهران: پازند، 1353.
دهباشی، علی ( گردآورنده ). یاد صادق چوبک. تهران: نشر ثالث، 1380.
زمانی نیا، مصطفی (گردآورنده ). فرهنگ جلال آل احمد: ادب و هنر. تهران: انتشارات معاصر، 1366.
سلدن، رامان. نظریۀ ادبی و نقد عملی. ترجمه ی جلال سخنور؛ سیما زمانی. تهران: مؤسسه ی فرزانگان پیشرو، 1375.
عابدینی، حسن. صد سال داستان نویسی در ایران. تهران: نشر تندر، ج 1، 1366.
مایلز، رزالیند. زنان و رمان. ترجمه ی علی آذرنگ (جباری). تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 1380.
هاکس، جیمز . قاموس کتاب مقدس. تهران: افست انتشارت اساطیر، 1377.
Bressler, Charles E. Literary Criticism: An Introduction to Theory and Practice, Pearson Prentice Hall, Forth Edition, 2007.
Lodge, David; Wood, Nigel. Modern Criticism and Theory, Second Edition. Longman, 2000.
Millett, Kate. Sexual Politics. Garden City, N.Y.: Doubleday, 1970. Cited in: M. Keith Booker. A Practical Introduction to Literary Theory and Criticism. Longnan Publishers USA, 1996.
Tyson, Lois. Critical Theory Today: A User- Friendly Guide. Second Edition, Routledge, 2006.