بررسی مجموعه داستان کوپه شماره پنج نوشته فرهاد کشوری
هر آدمی قصهای و غصهای دارد1
امین فقیری
فرهاد کشوری دیگر در ادبیات داستانی، چهره شناخته شدهای است. مداومت نویسندگی و پشتکار و خلاقیت او باعث شده است قابل اعتنا برای اهالی ادبیات این مرز و بوم باشد. 16 اثر او این مساله را به خوبی نشانگر است. او تاکنون 5 مجموعه داستان، 9 رمان، یک داستان برای کودکان و کتابی درباره هنر داستاننویسی (توسط انتشارات جغد) به چاپ رسانده است که باعث تثبیت نام او در زمینه داستاننویسی شده است. آخرین اثر او که مورد بحث ماست «کوپه شماره پنج» نام دارد. در این مجموعه 14 داستان به چاپ رسیده است و قصد و نیت ما این است که به فراخور اوضاع و احوال داستانهای او چند سطری قلمی کنیم.
آدم خوب
در موقعیتی که اصلا انتظار ندارد قهرمان داستان ما را به در خانه فرا میخوانند و او را به زور سوار ماشینشان میکنند. توصیفات نویسنده دستگیریهای فعالین سیاسی را در حکومت قبلی نشان میدهد. چشمان او را نمیبندند. چون این تصور را دارند که برای دستگیر شده راهی بیبازگشت است. پس ابایی نیست که مرد خوب جنگل را ببیند. خانههای ییلاقی را شاهد باشد و بعد به خانهای متروکه وارد شوند که مدتهاست رنگ نظافت را به خود ندیده است. همه جا کثیف است جز اتاقی که در آن وسایل و لوازم پزشکی و جراحی است. قهرمان داستان که نام فامیلش «امیدوار» است سعی میکند از اتاق فرار کند. اما هر بار او را میگیرند و روی تخت میخوابانند. بعد بیهوشی و پاره شدن شکم و درآوردن هر چیز که به درد بخور است. کلیه و کبد.
«دکتر سر خم کرد روی شکم شکافته و تیغه چاقو را برد تو. برای اولین بار شکمش چنان تیری کشید که فریاد زد و انگار کسی نشنید دردی نفس بر به جانش افتاده بود. فریاد میزد. بعد درد رفت. دور میشد از اشباح دوروبرش. انگار مگسی توی کاسه سرش به دام افتاده بود. فکر کرد بازی تمام شده و دیگر با او کاری ندارند. بعد سرش از صدا افتاد.»
نمی دانم چرا این داستان مرا راضی نکرد. نویسنده نگاهی به عمق ماجرا ندارد. گویی همهچیز در سطح اتفاق میافتد. چرا امیدوار انتخاب میشود؟ چرا اسم داستان آدم خوب است؟ آیا امیدوار سالم و سرحال و قدرتمند است؟ برای جنایتکاران چه اهمیتی دارد که امیدوار خوب یا بد باشد؟ دبیر و دبیرستان بودن و کارشناس روانشناسی بالینی چه چیز را حل میکند. چرا او را چندین سال زیر نظر دارند؟ مساله مهم این است که ماجرا هم ربطی به سیاست و یک دولت خودکامه ندارد.
ساعت زنده
حکایت مردی است که از سر اتفاق در مییابد قدرت گفتن ساعت تا دقیقهها را دارد. ابتدا نامی در خیابان «سی متری»، محل زندگیاش بین کاسبهای به هم میزند و بعد شهرتش به خیابانها و کوچههای شهرش، اهواز میرسد و به ساعت زنده معروف میشود. او هیچگاه احساس نمیکند که مردم قصدشان شوخی یا تمسخر کردن اوست. تا یک روز دختری که چشمان عسلی دارد و بسیار زیباست ساعت را از او میپرسد. طبیعی است که دلش بلرزد و عاشقش شود. تاکنون جواب دادن به مردم را نوعی وظیفه برای خود میدانسته اما در مورد آن دختر مساله برایش یک موضوع احساسی و ماورایی میشود. کار به جایی میرسد که او را دستگیر کرده به فرمانداری نظامی میبرند. و از او میخواهند که افکار سیاسی مردم را بخواند و گزارش دهد. او که روحش از این ماجرا آگاهی ندارد و هیچگاه فکر کسی را نخوانده زیر بار نمیرود. در زندان موقت در آن سلول 2×2 فقط یک جفت چشمان عسلی است که او را به زندگی امیدوار میسازد. به علت نداشتن مدرکی محکمهپسند آزادش میکنند. فقط از او تعهد میگیرند که در راه خلاف از تواناییاش استفاده نکند. داستان بسیار زیباست. ما به خوبی زیرو بم رفتار و اضطرابهای نهانی قهرمان داستان را احساس میکنیم و میبینیم یک موضوع فانتزی و خیالی چگونه با دست یک نویسنده توانا به داستانی جذاب و پر کنش تبدیل میشود.
گذشته
در این داستان نویسنده توانسته است اضطرابها و دغدغههای یک آژان را که معلوم است سابقه خوبی نداشته روی کاغذ بیاورد. حُسن بزرگ این داستان این است که خواننده در ذهنیات آژان فراری شریک میشود. همراه او به دلهره دچار میشود، میهراسد و نسبت به آینده خود بیمناک میشود. دوران جنگ جهانی دوم است و خلع شده رضاشاه! گویی ظلمهایی که آژان نسبت به مردم روا داشته اکنون جهان پیرامونی را برایش ناامن کرده است. داستان ضرب آهنگ تندی دارد. کشوری مجال تفکر و نفس کشیدن را از خواننده میگیرد و او را مجبور میکند به همراه قهرمان داستانش دلواپس فردایش که نه! هر لحظه از زندگیاش باشد.
عروس
همهچیز این داستان بر پایه واقعیت میگذرد جز نام داستان که تمثیلی است از نابودی دختری جوان که به عروس ماننده است. در نیمه شبی زن مهراب متوجه وانتی میشود که از جاده بیرون میزند و به راه میان گندمزارشان میرود. با اصرار شوهرش را وادار میکند که دنباله ماجرا را بگیرد. مهراب برادرش سهراب را خبر میکند. وانتیها تا متوجه آنها میشوند، ماشین را روشن میکنند و میروند. هر دو در جستوجو به چالهای که با گِل تازه پر شده است برخورد میکنند. گِلها را برداشته با جنازه دختر جوان روبهرو میشوند. اهالی را خبر میکنند و جنازه را به روستا منتقل میکنند. در طول داستان به واسطه فلاش بک به اندیشههای مهراب آشنا میشویم که در فکر است چگونه خبر را به پدر و مادر دختر برساند. کشوری به مرحلهای حاد از موضوع اشاره دارد. آن هم آمدن وانت و در گور کردن دختر جوانی است به نام مهسا که توسط سیما شناسایی میشود. در نتیجه مجبور است که مهراب با وانتش به شهر برود و قضیه پیدا کردن جسد دختر را بازگو کند. به نظر من کشوری با استادی تمام داستان را دو قسمت کرده است. آنچه را که نوشته است و آنچه را که خواننده باید در ذهن خود بنویسد و جواب چراها را بدهد. در اینجا به آدمهای شریری برخورد میکنیم که در ذهن خواننده چهره مینمایانند.
آلبوم
حکایت زن و شوهری است که از یکدیگر خسته شدهاند. زن اتاقش را جدا کرده و در قهر کامل به سر میبرد. آن دو فرزندان از آب و گِل در رفتهای دارند. مرد در اندیشه مرگ دخترش نداست که خود را در ماجرایی که پیش آمده مقصر میداند و اکنون دلخوش است به آلبومی که عکس ندا با دو دوستش در آن است که آن را هم «پری»، زنش از او میگیرد. داستان یک روانشناسی کامل از رفتار خودآگاه و ناخودآگاه آدمهای داستان است. داستان مردی طردشده توسط جامعه و زن و فرزندانش- زیبا و موثر نوشته شده است. کشوری رازهای درونی آنها را به خوبی تصویر کرده است.
مترسک
این داستان حکایت زنی است که از خود ارادهای ندارد. انگار مترسک سر جالیز، قدرت تکان دادن دست را حتی برای هجوم یک پرنده کوچک ندارد. در اجتماعی که گرگ صفتان در آن بسیارند چنین آدمهایی به فنا میروند. زنی که دنباله رو است. زنی که در آخر در منجلابی فرو میرود که نمیتواند سر خود را بیرون آورد و نفس بکشد و بعد با بویناکی جهان یکی میشود.
خانه اجارهای
بسیار خوب و موجز نوشته شده است. هیچ جمله یا واژه اضافه ندارد. همان که باید باشد. این بار کشوری پا به جهانی دیگر گذاشته و داستانی نوشته است پر از وهم و خیال و ترس. خانهای که در آن ارواحی زندگی میکنند که در ساختن آن سهم داشتهاند. یکی از داستانهای موثر و زیبای این مجموعه است. نویسنده توانسته است ترس، تعجب، باور و ناباوری را همگانی کند. دستش درد نکند.
دنیای از دست رفته آقای اعتمادی
مردی که فکرمیکند میتواند یک تنه دنیا را عوض کند و این مساله را نویسنده به خوبی توانسته است جا بیندازد. معمولا این افکار برای کسانی پیش میآید که در چند و چون ماجراها- ظلمها و بیعدالتیها باریک میشوند و چون به جواب راست و درستی نمیرسند، وضعیتی پیدا میکنند همانند آقای اعتمادی. او به این نتیجه رسیده که دنیا را آدمهای به ظاهر عاقل به لبه پرتگاه کشاندهاند، پس کسانی که خلاف آنها فکر میکنند باید قدرت را به دست گیرند. حال باید پرسید که این قدرت واقعا چگونه اعمال میشود!
ز هشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد
دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد
کوپه شماره پنج
بدون شک کوپه شماره پنج میتواند یکی از داستانهای به یاد ماندنی سالهای اخیر باشد. داستانی زیبا و موجز. جملهای زیادی ندارد. تمام واژگان در خدمت اندیشه نویسنده برای ساختار داستان است. در این داستان توأما دو نیرو به چشم میآید. نیروی عشق و محبت و نیروی تنفر و زشتی و پلیدی. هر کدام سعی دارند دیگری را از میدان به در کنند اما در نهایت این عشق است که پیروز میشود. آخرین سطر از این داستان ضربه نهایی را بر خواننده وارد میکند آنچنانکه مرجان در داستان «داش آکل» به گونهای مورد خطاب داش آکل قرار میگیرد. که «مرجان عشق تو مرا کشت» در داستان کشوری منشأ زیبایی و زندگی کنار دست تنفر و پلشتی نشسته است. قهرمان داستان، حق انتخاب دارد. پس زندگی و عشق و زیبایی را انتخاب میکند.
هیچ
انگار یک طرح است. گویی هنوز برای داستان کاملی شدن چیزهایی کم دارد! اما با عنوانی که برای داستان انتخاب شده است هر کوششی که به کار رود به همان کلمه «هیچ» میرسد. دو مساله در حقیقت پایههای مرئی و نامرئی داستانند. شیمی درمانی که به وضعیت جسمانی قهرمان داستان مربوط میشود و سخت خصوصی است و دیگر مردی است به نام خدری که با امضایی سبب بیکار شدن دویست نفر شده است و اینکه فردی با آن قدرت، امروزه روی وانت کار میکند امری است که نویسنده باید پاسخ دهد.
قفسههای خالی
اینکه نویسندهای به نوعی لحظاتی از زندگی آدمهای مشهور را به عنوان داستان بنویسد کار تازهای است. ما داستانی راجع به آخرین ساعات زندگی صادق هدایت را از قلم پر کشش فرهاد کشوری خواندهایم و اینک او سراغ آن حزب معروف رفته و سری به تبعیدها و فرار کردههای آنها زده است. نویسنده نشانههایی میدهد که طرف اهل کتاب است، نویسنده است و اکنون با خراب شدن اوضاع و خراب شدن دیوار بین برلن شرقی و غربی، کارها در روالی دیگر افتاده است. و سران حزب چه در مسکو و چه در آلمان شرقی به نوعی پوچی رسیدهاند و دارند در پیله خود میپوسند. بله، این داستان سرنوشت آنهاست!
صورت وضعیت
داستانی است گزارش مانند از یک موقعیت- جریان داستان به گونهای است که گویی داستان از مدتها قبل شروع شده و بعد هم ادامه مییابد. میتواند برشی از یک رمان باشد.
جرثقیل
بسیار موثر و زیبا نوشته شده است. در دید آرش جرثقیل به عنوان مظهری در خباثت و سنگدلی نموده میشود اما بعد با اندیشه کودکیاش درمییابدکه جرثقیل بیجان است. دستی باید آن را به حرکت در آورد. نتیجه میگیرد که راننده جرثقیل مقصر است. سوال و جوابها به گونهای است که خواننده نیز همانند پدربزرگ در جواب دادن و دروغ و راست سر هم کردن در میماند. و اینگونه است که داستان لحظه به لحظه موثرتر به نظر میآید و در این میان این خواننده است که از خواندن چنین داستانی نفع میبرد. کشوری اوج تعهد خود را به انسانها نشان میدهد. و مساله مهم دیگر استفاده نابجا از یک ماشین مکانیکی است برای کشتن. در صورتی که جرثقیل بار بزرگی را از دوش سازندگان بناها و پلها و جابهجایی چیزهای سنگین برمیدارد.
بدرود آساگاوا
این داستان جان میدهد برای نمایشنامه، آن هم در یک پرده و آوردن شخصیتهایی مثل اولاف پالمه به انتخاب نویسنده. محیط آسایشگاه روانی و بیمارانی که خودشان نیستند و در قالب دیگری زندگی میکنند و اتفاقا راضی هم هستند! هر کس در نقش ثانوی خود همانگونه هست که باید باشد.
در این میان «آساگاوا» شخصیتی مظلوم به نظر میآید. میتوان حدس زد این افراد به علاوه آساگاوا در شرکتی (هر چه که باشد) در کنار یکدیگر به کار مشغول بودهاند که آساگاوا سرنوشتی دردناکتر از دیگران داشته است. دیالوگها همان است که باید باشد. در حد باهوشی تکنیکی به نگارش در آمده است. همانند یک شاهکار!
1 – روزنامه اعتماد، شماره 4632، دوشنبه 8 اردیبهشت 1399
از نفت ...تا داستان (بررسی تاثیر صنعت نفت بر داستان نویسی جنوب)
نوشته ی: شبنم حاتم پور
امین فقیری
کتاب محققانه وزیبایی است. خواننده می تواند پاسخ بسیاری از ندانسته های خود را در کتاب پیدا کند و به نقش عظیم صنعت نفت در تمامی شئونات یک سرزمین واقف گردد.
طبیعی است که پردازش این کتاب، کارِ یک سال و دو سال نبوده است؛ بلکه مؤلفِ کتاب احتیاج به مطالعه ی بسیاری از منابع و فیش برداری از آنها را داشته است. و حاصل، کتابی است که پیشِ روی ماست و چشم ها وگوش های ما را حساس می کند.
کتاب در پنج فصل سامان یافته است:
فصل اول: صنعت نفت در ایران.
فصل دوم: زمینه های تاریخی، اجتماعی و فرهنگی.
فصل سوم: داستان.
فصل چهارم: جامعه شناسیِ داستان های جنوب.
فصل پنجم: سخنِ آخر.
هرکدام از این فصول زیر مجموعه ی مخصوص به خود را دارند و به جزئیات می پردازند. نگارنده چنین در گمان دارد که نویسنده ی کتاب به جای شرح مفصل دادن از مسائل مربوط به صنعت نفت، آن ها را خلاصه کرده و در ازای آن صفحه ها نمونه هایی از داستان نویسان جنوب، در این زمینه را در کتاب می آورند. هر چند جا به جا آدرس ها و نشانی هایی دادهاند. مثلاً فرهاد کشوری، داریوش احمدی و غلامرضا رضایی چه داستانهایی نوشتهاند که درآن قضیهی نفت وابتلا آت مربوط به آن یا در زیرِ پوست داستان در حرکت است یا آدم های داستان، مستقیم و غیرمستقیم با آن سر و کار دارند.
v
وقتی که نفت در منطقهای پیدا می شد؛ به علت هجوم افراد متوسط با آن صنعت، هویت بومی و بعضی از اصالت های فرهنگی مربوط به آن منطقه در زیر چکمه های مدرنیته و تجدد نابود می شد. خوشبختانه سرکار خانم شبنم حاتمپور این مسایل را فراموش نکرده اند و موشکافانه این موارد را مطرح ساخته اند.
«هم اکنون صنعت نفت کشور ایران با بیش از صد سال سابقه، منابع نفتی بسیاری را در مناطق زیادی از کشور کشف و قابل بهره برداری کرده است. این صنعت در چهار زیر مجموعه: نفت، پتروشیمی، حفاری و پالایش فعالیت می کند که همه از جمله صنایع مادر به شمار می روند.» (ص11)
طبیعی استکه خوزستان، «مادر» این صنعت به حساب بیاید. از حدود صد سال پیش، این مسأله در ذهن مردم جا افتاده و خوزستانیهای خونگرم و عزیر هم به کمتر از این رضا نمی دهند. طبیعی است که سیاحان خارجی همانند «هوسه» و «سی بابن» وحاج نجم الملک در سفرنامه هایشان اشاراتی به زندگی و طریقه ی معیشت و کشاورزی و و نفوذ کمپانیهای نفتی در این ماجرا داشته باشند. قرارداد ننگینی که مظفرالدین شاه با ویلیام دارسی انگلیسی بست، باعث شد که دست استعمار انگلیس در این مناطق باز شود، به گونه ای که در همهی امور دخالتی مستقیم داشتند و به علت بیسوادی مردم و خام بودن مسئولان مملکت، تمام ثبات استعماری خود را جامهی عمل پوشاندند. اما «هرجا نفتی یافت می شد، شرکت نفت برای کارمندان انگلیسی اش خانه های مجلل، باشگاه های زیبا، کتابخانه های بزرگ، مدرسه، استخر، سالن سینما، و ...برپا میکرد.» (ص21)
طبیعی است که این امکانات تماماً در اختیار خودشان و بعضی از کارمندان عالی رتبه ی ایرانی باشد. کارگران هیچ گونه حقی برای استفاده از این مزایا را نداشتند. اما سینما مساله ای دیگر بود. بیشتر هنرمندان و نویسندگان خوزستانی تأثیر سینما را بر خود کتمان نمیکنند. و هرکدام یکی دو داستان مؤثر در این زمینه دارند. زنده یاد نجف دریا بندری در خاطرات خود مینویسد: «واقعیتش این است که بخش مهمی از انگلیسی را در سینما یاد گرفتم. آن موقع آبادان بهترین سینماهای ایران و شاید هم دنیا را داشت و هفتهای سه فیلم انگلیسی و آمریکایی را نشان می داد. من هر فیلم را با اشتیاق دو سه بار می دیدم و لهجهی انگلیسی را از آن فیلمها یاد میگرفتم. (ص21)
نویسندگانی که عاشقانه از سینما و خاطرات آن صحبت کرده اند عبارتند از : ابراهیم گلستان، نجف دریابندری، ناصر تقوایی، امیر نادری، فرهاد کشوری، داریوش احمدی، غلامرضا رضایی، قباد آذرآیین، محمد ایوبی، پرویز مسجدی، فتح الله بی نیاز و محمد بهارلو.
کتابخانه ها نیز نقش مهمی در ارتقاء فرهنگ مردم ایفا میکردند. بعضی از احزاب از کتابخانه ها استفاده ی شایانی در اهداف خود برده اند. عادت به مطالعه مردم را روشنفکر بار میآورد و می توانستند بد و خوب اجتماع و عواملی که بالای سرشان سیطره داشتند به راحتی درک کنند و بعضی دیگر چون نجف دریابندری و ابراهیم گلستان دست به ترجمه ی آثار مهمی از همینگوی و فاکنر زدند که در این راه نجف دریابندری مداومت زیادی داشت و آثار برتر ادبیات اروپا و آمریکا را ترجمه کرد.
میدانیم که یک فیلم و یا داستان، کار هزاران مقاله را انجام می دهد. چون در این دو نوع ادبیات نوشتاری و بصری، با تصویر رو به رو هستیم. ما چگونه می توانیم داستان استخر را فراموشکنیم. فرهادکشوری در آن داستان مستقیم به هدف زده است. با سادهترین کلمات، برترین مفاهیم بشری را به خواننده تحویل داده است. آدم در آن داستان با گوشت و خونِ خود، کثافت استعمار و استکبار را احساس میکند و از طرفی، عقده هایی که هرگز گشوده نمی شوند.
در چنین شرایطی است که ادبیات کارگری به وجود میآید. فرزندان کارگران و کارمندان دون پایه ای که در خدمت صنعت نفت هستند ظلم و تبعیض را تا بن دندان احساس میکنند. آنهایی که برای نویسنده شدن خودشان را با دیدن فیلم ها و خواندن کتاب های بیشمار ساختهاند، اکنون زمان بهره برداری از نبوغ ذاتیشان است. احمد محمود، ناصر تقوایی، نسیم خاکسار، ناصر مؤذن، مسعود میناوی، پرویز مسجدی، پرویز زاهدی، بهرام حیدری از جمله فرزندان همان کارگر هایی هستند که نامشان رفت و بعد نسل دیگر: فرهاد کشوریها، غلامرضا رضاییها، داریوش احمدیها، شاپور بهیان، آرش آذرپناه و قباد آذرآیین که باید جزء نسل اول باشد. بله، اینها پرچم را بر دوش گرفته و کلاً ادبیات خوزستان را پر بار و غنی می سازند. مخصوصاً محمدرضا صفدری و صمد طاهری که حتماً یکی از شخصیت های داستانشان کارگرند. بعضی از نویسندگان، جنوبی نبودهاند؛ اما به علت اشتغال در صنعت نفت یا علاقهای که در سفرهای مختلف به جنوب پیداکرده اند، به رشد این ادبیات کمک شایانی کرده اند مانندِ ابراهیم گلستان، اسماعیل فصیح، صادق چوبک، غلامجسین ساعدی که در شناخت مسائل جنوب، مردم دیگر استانها را یاری کرده اند.
استان خوزستان از لحاظ تعداد نویسنده سرآمد است. نویسندگان جوانی که همگی اصول نویسندگی را به خوبی فرا گرفته اند و با پشتکار و مداومت در کارشان میتوانند به قلهی والاتری در این رشته دست پیدا کنند. کاش نویسنده ی کتاب فقط به جریان صنعت نفت در داستانهای نویسندگان پرداخته بود و به معنای اینکه از هر کدام یکی دو داستان مربوط را میآورد و سپس نقدی بر هر کدام می نوشت. اینگونه مجال بیشتری برای شکافتن موضوع داشت. در حالیکه تاریخچه ی صنعت نفت را دیگران نیز نوشته اند. اما از نظر ماهنوز هم دیر نشده و سرکار خانم حاتم پور میتوانند بررسی داستان هایی که به نوعی با کارگران صنعت نفت در ارتباط هستند در مسایل دیگر مربوط به آن که الزاماً نمی بایست شخصیت اول داستان از قشرکارگر باشند، بررسی و کالبد شکافی کنند. خود به خود بسیاری از مطالب در لابه لای تفسیر ها و نقد ها به چشم می آیند. اما با تیتری که ایشان برای کتاب انتخاب کردهاند، چارهای جز این گونه واکاوی نمی ماند.
فصل آخرکه نتیجه گیری است، یکی از فصول برتر کتاب است. آنچه که هر خواننده آگاه به تاریخ معاصر و ادبیات می تواند بدان دست یابد. میتوان گفت بررسی موضوع مهم و حیاتی تأثیر صنعت نفت بر جامعه ی ایرانی را میتوان به دو دوره ی مهم تقسیم کرد. ابتدا وضعیت این صنعت تا قبل از خلع ید انگلیسی ها توسط شجاع ترین رجل ایران، یعنی دکتر محمد مصدق است. در آن دوره به خاطر استعمار انگلیس که خود به خود تبدیل به استثمار شده بود، مردم با تبعیض کمرشکنی روبرو بودند و در نتیجه ادبیاتی که به وجود میآمد، اکثر رنگ و بوی سیاسی داشت و بیشتر از آن، از حزب خاصی الهام می گرفت. اما پس از کودتای 28 مرداد که دست دکتر محمد مصدق از قدرت کوتاه شد، همه چیز به دست آمریکایی ها افتاد. هر چند قرارداد های فیما بین کمی به نفع ایران شد. اما ایرانیان به تدریج توانستند زمام امور صنعت نفت را به دست با کفایت خود بگیرند. و این دوره ی شکوفایی فرهنگ ایران با وجود ترجمه هایی که از ادبیات آمریکا و اروپا انجام گرفت، سبکهای گوناگونی که در کار نویسندگان جنوب به چشم می آید، همگی حاصل آن استحاله ی فرهنگی است که خانم حاتم پور با نوشتن شرح حال مختصر نویسندگان در آخر کتاب، سیر ادبی کار آن بزرگان را به خوبی برای خوانندگان آشکار کرده است
شیراز 2/4/1399