زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

از چشم کلمات، زیبایی شناسی روایت در آثار فرهاد کشوری از غلامرضا منجزی

از چشم کلمات /  زیباشناسی روایت در داستان های فرهاد کشوری / غلامرضا منجزی

از چشم کلمات1

زیباشناسی روایت در داستان های فرهاد کشوری

غلامرضا منجزی

 

    قصه گویی و داستان پردازی در تمام اشکالش همواره در پی انتقال مفاهیم و تصویر ذهنی خود به مخاطب بوده است. در طول تاریخ و در فرایند تحول و تکمیل زبان، بشر در تبدیل تصاویر و مفاهیم به زبان ذهن و سپس زبان گفتار، مرحله به مرحله قدرت مندتر و دقیق تر شده است. اختراع دوربین عکاسی و سپس صنعت سینما، گذار تازه ای را در برابر هنر روایت گری قرار داد. در همین راستا هنر رمان و داستان سخت از عکاسی و سینما متأثر شد و نویسندگان شیوه ای نو در روایت داستان پیشه کردند. اگر تا پیش از آن نویسنده با کمک گرفتن از انبوهی اسم  و صفت سعی در گفتن(telling) و بازنمود تصاویر داستانش به خواننده می کرد، اینک به پیروی از عدسی دوربین و ایجاد نماهایی واضح و دقیق سعی در نشان دادن(showing) ماجرای داستانش به او شد. و از اینجا به بعد است که خواننده، داستان را نمی شنود بلکه می بیند.

اما جدای از این تطور تاریخی، دست یافتن و افزایش کیفیتِ بیانِ دراماتیکِ رخدادهای پیرامونی، جز با تجربه ی زیسته و درونی شده ای که ریشه در تاثیر عمیق و حیرت زای سینما بر فرد داشته باشد، حاصل نمی آید. فرهاد کشوری خود با نگاه به سالهای نوجوانی اش می گوید: «دوست داشتم بروم کنار هم سن و سال هایم بنشینم روی یکی از صندلی های فلزی ردیف اول سینما و پا بر شن های کف سینمای تابستانی بگذارم و به پرده ی نقره ای چشم بدوزم...مرگ، رنج، زورگویی، شادمانی، شجاعت و همدردی را بر پرده ی سینما چون زندگی ای که جلو چشمانم داشت اتفاق می افتاد می دیدم و روزهای بعد نمی توانستم صحنه هایی از فیلم را فراموش کنم.»1 او ممکن است جزء به جزء ماجرای آن فیلم ها را فراموش کرده باشد، اما چند سال بعد که اولین مجموعه ی داستانش را نوشت، نشان داد که آن شیوه ی روایت سینمایی را که زندگی شخصیت ها را  از دریچه ی لنز پیش روی خوانندگانش قرار می دهد، هرگز فراموش نکرده است.

داستان های کوتاه اش به نام های "سینما" و "سکه" در مجموعه ی "بوی خوش آویشن" را باید به نوعی بروز آن تجربه های درونی شده، در مضمون و نوع روایت دانست. همه ی داستان های آن مجموعه بدون استثنا با تغییرات اندکی قابلیت تبدیل به نمایشنامه را دارند.

در ادامه، او با رمان های "شب طولانی موسا" و "کی ما را داد به باخت؟ " به این تصویرپردازی غنای بیشتری می بخشد و کم کم در رمان های بعدی اش به نوعی از نگاه در تصویر پردازی داستانی می رسد که اگر نگوییم مختص خود اوست، اما بدون شک باید آن را از ویژگی های سبکی اش دانست. 

فرم روایت او به گونه ای نیست که میان شخصیت ها و وقایع داستان  و خوانندگانش دیواری از گفتن های پی درپی بکشد. او شخصیت هایش را بلاواسطه روی صحنه می آورد تا خواننده ی داستان کنش های بد و خوبشان را با چشم خود مشاهده و لمس کند. با همه ی این ها او قصد دارد حقیقت زندگی را به دور از لفظ پردازی و اطناب های ملالت زا برای خواننده اش بازسازی کند. در نثر ساده و سرراست او کلمات در کار ساختن تصویری واقعی از زندگی اند. گاه این تصویرها عرض و طول و عمق دارند، تا حدی که تجسمی سه بعدی و حجمی در ذهن خواننده شکل می گیرد؛ چگونه می شود  فضایی سه بعدی که محاکات دقیق تری از عینیت زندگی است آفرید؟

در هنر سینما اصطلاحی است با نام "deep focus cinematography " که می شود آن را به "فیلم برداری در حالت کانونی عمیق" ترجمه کرد. در این حالت، صحنه پردازی در عمق ما را مجاز می سازد پیش زمینه یا پس زمینه را کمی خارج از حالت کانونی قرار دهیم و با حرکت دادن منطقه وضوح از پیش زمینه به روی موضوعی در پس زمینه نقطه ی توجه را تغییر داد. خوانش های مکرر رمان های کشوری این فرصت را به نویسنده ی این سطور داد تا این شکل از دیدن را با همه ی گونه گونی و تنوع آن ها استخراج و ارایه کند.

 در نمونه های استخراج شده، همیشه دو بن مایه حضور داشته اند، که حداقل یکی از آنها، بن مایه ی پویا بوده است. در این نمونه ها، بن مایه ی پویا و ایستا به طور هم زمان و هم مکان در یک واحد گفتاری وجود دارند، اما در بعضی از موارد هر دو بن مایه پویا بوده اند. بن مایه های ایستا برای ایجاد عمق در داستان و فضا سازی به کارمی روند. در این نمونه ها، بدون صدمه زدن به ساختار اصلی داستان  بن مایه های ایستا را می توان حذف یا نادیده گرفت. برای نمونه این بند(پاراگراف) که از "شب طولانی موسا" انتخاب شده است.

دست حسن را رها کرد: "می کُشمش. اگر حقیقت داشته باشه. پسر موسا...باور کردنش...هزار دفعه گفتمش..." صدایش بی اختیار بلند شده بود. به اطراف نگاه کرد. داریوش روی دیوار خانه شان با زغال می نوشت. آهسته ادامه داد:"گفتم فریب این ها را نخور..."2 ص27

در صحنه ی گفته شده، در یک واحد گفتاری با دو کانون یا دو هسته ی روایی روبرو هستیم ؛ در ابتدا، پیش زمینه ی نما به طور واضح در کانون توجه خواننده قرار دارد؛ موسا در حال قدم زدن با حسن دست او را رها می کند و با او درحال گفتگوست، سپس کانون توجه به عمق صحنه ای منتقل می شود که در آن داریوش در حال نوشتن با زغال بر روی دیوار است و دوباره توجه از آن کانون بر پیش زمینه ای که موسا و حسن در حال گفتگو و قدم زدن اند برمی گردد.      

به تعداد زیادی از این نمونه ها در آثار این نویسنده برمی خوریم، در همین زمینه یک نمونه ی بسیار عالی در رمان "سرود مردگان" ارائه می شود؛ در فصلی از این رمان، صحنه ای است که در پیش زمینه ی آن دعوای پدر و پسری است به نام قدرت و رحمت. در این صحنه پدر قصد دارد پسرش را تنبیه کند و شخصیت اصلی رمان –ماندنی- میانه ی دعوای پدر و پسر را می گیرد و به نوعی از پسر جانب داری می کند. در پس زمینه ی صحنه، حیاط خانه ی زنی است به نام گلابتون که دلداده ی ماندنی است. در این چند صفحه، کانون توجه خواننده به توالی به پیش زمینه که جر و بحث پدر و پسر، و عمق صحنه که کنش های آن زن است در حال رفت و بازگشت است. برای جلوگیری از به درازا کشیدن سخن، پیش زمینه ی صحنه (دعوای قدرت و رحمت) در "دوقلاب" به طور مختصر، دعوا نوشته شده است، اما پس زمینه، به طور کامل آورده شده است.  برای درک زیبایی و بدعت روایی این صحنه، از خواننده ی این سطور دعوت می شود تا صفحات یاد شده را بی کم و کاست مطالعه کنند؛       

]دعوا[... «گلابتون با آستین های بالازده تا آرنج، هیزم می گذاشت توی اجاق سنگی.».... ]دعوا[....«گلابتون از کنار دود هیزم ها به ماندنی نگاه کرد»....]دعوا[...«گلابتون مجمعه ی خمیر را آورد گذاشت کنار اجاق»..]دعوا[...«گلابتون تابه را روی هیزم های توی اجاق سنگی گذاشت»...]دعوا[...«گلابتون توسی را آورد گذاشت کنار تابه»...]دعوا[...«گلابتون پارچه ای پهن کرد جلو توسی و تابه»...]دعوا[...«گلابتون خمیر توی مجمعه را ورز می داد»...]دعوا[...«گلابتون تیر بر توسی کشید»...]دعوا[...«گلابتون نان های روی تابه را زیرورو می کرد»...]دعوا[...« گلابتون نان های روی تابه را زیرورو می کرد »...]دعوا[...«رحمت رفت. ماندنی بوی نان تازه و بوی دود هیزم را در بینی فرو داد...»3

در نمونه ای دیگر از رمان "سرود مردگان"، در نمایی نیمه بسته، ماندنی، یادگار و شیرین جان در اتاقی که محل زندگی شان است در حال گفتگو هستند. پدر در حال شماتت پسرش(یادگار) است. در میانه ی این صحنه به توالی کانون توجه خواننده از نمای نیم بسته گفتگوی خانواده به نمای بسته ی یک جیرجیرک که اینجا و آن جا می پرد، می رود و برمی گردد. این نما با روایت تصویری و موجز خود، در تفهیم فقر و سطح زندگی خانواده ی ماندنی به خواننده، نقشی به سزا و شایسته ایجاد می کند. در این مثال تناسب و شکل رابطه ی هندسی بن مایه ی پویا(گفتگوی پدر و پسر) و بن مایه ی ایستا(جهیدن جیرجیرک) با دیگر مثال ها متفاوت است. در این نمونه بن مایه ها در طول یک خط فرضی که پیش زمینه را به عمق وصل می کند نیستند، بلکه این قرارگیری در یک موقعیت یا مکان بسیار محدود ممکن شده است و تنها با نماهای بسته یا نیم باز مورد توجه خواننده قرار گرفته است.

«نگاهش از روی چهره ی برافروخته ی پدرش گذشت و به جهش جیرجیرکی در کنار سبد ظرف ها افتاد. ماندنی پک به  سیگار زد و خاکسترش را توی زیر سیگاری تکاند: عبرت بگیر از عاقبت دکتر وحیدی همه پشت کردن به دکتر...پشیمون نشد از کاری که کرد؟جیرجیرک جهید توی کاسه ی مسی.  یادگار گفت نه. دنیا را چه دیدی؟ شاید وقتی باد سرش نشست، برگرده و مثل یک آدم عاقل بگه یادگار، هرچه گفتم از روی ناقص عقلی بود...زمین توی هوا ول نیست. زمین هی دور خودش نمی گرده. جیرجیرک آمد لبه ی کاسه. جهید و روی برآمدگی میان حبانه نشست.  شنید: زمین به دور خودش می گرده و ما نمی فهمیم...»4

 

گاهی این توجه بین یک کانون بصری و یک کانون شنیداری در حال انتقال است؛ برای مثال در یک واحد گفتاری از رمان "صدای سروش"، جیکاک در کنار اجاق سنگی با صفدر در حال گفتگوست. در حین گفتگو توجه خواننده به صدای شاهنامه خوانی غایب جلب می شود. این انتقال توجه به توالی صورت می گیرد. این در حالی است که شاهنامه خوان از سیاه چادر کناری، بر کنش ها و گفتگوی جیکاک و صفدر اشراف کامل دارد و زمانی که جیکاک برای اثبات حقانیت خود کلاهش را در آتش اجاق می اندازد، بلافاصله توجه خواننده به صدای شاهنامه خوانی معطوف می شود که شگفت زده از خواندن بازمی ماند؛

  • از سیاه چادر بیرون زدم و رفتم کنار هیزم های سرخ اجاق سنگی ایستادم. زن سرمه­ای پوش صفدر بلندشد سرپا و با تعجب به من نگاه کرد  که چرا کنار اجاق آمده ­ام. از سیاه چادری در بیست یاردی ام کسی شاهنامه می­خواند...مردی داشت شاهنامه می خواند. صفدر بلند شد سرپا و آمد میان در سیاه چادر ایستاد و عصبانی نگاهم کرد...رو به صفدر گفتم بیا ! عصبانیتش را فروخورد و راه افتاد آمد آن ­سوی اجاق سنگی، روبه ­رویم ایستاد. گفتم نگاه کن! کلاه از سر برداشتم و کنار قابلمه­ی دود زده­ی روی هیزم های سرخ اجاق انداختم. جلوی ­چشم حیرت­ زده ­ی صفدر و زنش کلاهم نسوخت. صدای شاهنامه خوان قطع شد.»5

گاهی در قاب تصویری که نویسنده برگزیده است تناسب و شکل هندسی دو بن مایه ی مورد توجه، ثابت نبوده است؛ در این الگو یکی از بن مایه ها فاصله ی کانونی خود را به تناوب تغییر می دهد و از عمق به میان زمینه و پس از آن به پیش زمینه انتقال پیدا می کند. برای درک بهتر این الگو به نمونه ای که از رمان «دست نوشته ها» انتخاب شده است توجه فرمایید؛ در پیش زمینه ی این نما، "بیژن" شخصیت اصلی رمان در حال گفتگو با "مرادی" است. او مضطرب و شکاکانه به همه چیز توجه می کند. در پس زمینه، مردی نان به دست در حال نزدیک شدن به آن هاست. چهره ی مرادی که منتظر جواب است با نمایی بسته نشان داده می شود و سپس به مرد نان به دست که هرلحظه از پس زمینه به پیش زمینه نزدیک تر می شود برمی گردد. مرد نان به دست با بیژن و مرادی هم کانون می شود. با چرخش زاویه نگاه این بار مرد نان به دست دوباره از "کانون نزدیک" به "کانون عمیق" می رود و در نهایت دوباره روی چهره ی مرادی فیکس می شود. پردازش این نما در ایجاد حس تعلیق و اضطراب در خواننده نقشی مهم ایفا می کند. 

«توی چشم های کنجکاو و منتظرش نگاه کردم. مرد نان به دستی از پشت سر مرادی می آمد. مرادی منتظر جواب بود. مرد که دوتا نان سنگک در دستش گرفته بود از جلوی ما گذشت و رفت و بوی نان تازه را جا گذاشت. مرادی هنوز نگاهم می کرد: دیدی اش؟» 6

کشوری توانسته است با کمک گرفتن از تکنیک های سینمایی، نماهایی زنده و قابل لمس ایجاد کند تا بتواند غنای تازه ای به شیوه ی داستان سرایی اش ببخشد. در شیوه ی او تصویر جدیدی خلق و ابداع نمی شود. در واقع این شیوه گامی است در جهت نزدیک تر کردن روایت به واقعیتی که در برابر چشم اتفاق می افتد. بهتر است گفته شود، خواننده در این قاب بندی، از چشم کلمات به همه ی حجم واقعیت نگاه می کند. کشوری اصرار دارد از نگاه دقیق اش چیزی از قلم نیفتد. کلمات برای او به مثابه ی پرده ی عریض سینماست تا او هر آنچه در تصورش می آید در برابر چشم خواننده ی داستان هایش قرار دهد.

 

نقد ادبی در کار تحلیل، تفسیر و انطباق متونبا سنت های ادبی موجود است و از همین رهگذر است که خلاقیت نویسندگان و شاعران که در حقیقت راهبرد اصلی و اساسی هنر ادبی را می سازد کشف و بازنمایی می شود. بخشی از این خلاقیت به کار تمایز و استقلال نویسنده و شاعر از هم عصران خود و بخش دیگر آن مصروف غنا بخشیدن به بوطیقای کلی نوع ادبی می شود. از سوی دیگر کار منتقد در تقابل با فلسفه ی هنر، که همانا ایجاد مانع در راه ادراک مخاطبانش است قرار می گیرد. به زبان ساده تر منتقد ادبی با تحلیل ساختاری و موضوعی هنر، موانع و پیچش های زیباشناختی هنر را برای مخاطبان سهل و ساده می کند و هر بار که تحلیل گر ادبی شیوه ی خاص هنرمندی را به بوطیقای موجود نوع ادبی اضافه می کند بخشی از سازوکار جمال شناسی ادبی شکسته یا کم اثر می شود. در هر زیست بوم فرهنگی هرچه این دیالوگ میان هنرمند و تحلیل گر پویاتر و فعال تر باشد پوست اندازی سنن ادبی و خلاقیت هنری بیشتر خواهد شد. در همین صورت است که مخاطب آموزش دیده توقع بیشتر و بهتری از تولیدگران هنری جامعه اش خواهد داشت. بنابر این در مبحث انواع ادبی، بدون حضور فعالانه و پویای اضلاع سه گانه (نویسنده – متن- خواننده) رشد ادبیات و مقولات ادبی متصور نخواهد بود. شاید این جمله ی ارزشمند ژرار ژنت بهترین ترجمان این مقصود و حسن ختام مقاله باشد. « یک فرهنگ همان قدر در آنچه می خواند متجلی است که در آن چه می نویسد.»2

 

پی نوشت:

1- مجله ارمغان فرهنگی، شماره 13 و 14 ، پاییز و زمستان 1389 

2- شب طولانی موسا، فرهاد کشوری، نشر ققنوس1382  ، صفحه 27

3- سرود مردگان، فرهاد کشوری، نشر زاوش(چشمه)1392،صفحات 122-116

4-همان جا،صفحات187-186

5- صدای سروش، فرهاد کشوری،نشر روزنه1394، ص65-64

6- دست نوشته ها، فرهاد کشوری، نشر نیماژ 1394، صفحه 27

7- در آمدی بر ساختارگرایی- رابرت اسکولز- فرزانه طاهری- نشر آگه، صفحه28

 

1-  دو ماهنامه برگ هنر، شماره 6 و 7، بهار 95، ص 144 تا 148

 

درخشش اسرار در سبک حافظ(نگاهی نو به غزلی از حافظ) از غلامرضا منجزی

 

درخشش اسرار در سبک زندگی

نگاهی  نو به غزلی از حافظ

غلامرضا منجزی

 

احتمالا شعر حافظ در دومیدان به طور عمده حضور داشته است؛ یکی از میدان ها به شناخت بوطیقای خاص او، زیباشناسی ادبی و پژوهش های عرفانی شعرش مربوط بوده است. محل تجلی این میدان بیشتر در دانشگاه ها و نزد محققین و پژوهشگران ادبی است. در ساخت عمودی جامعه، میدان دوم، بسیار پایین تر و در قاعده ی هرم قرار گرفته است؛ آنجا که سطحی نازل از بینش ادبی، شعر حافظ را با اعتقادات عوامانه و گاه اسطوره ای اجتماع آغشته کرده است. البته باید اقرار کرد که ممکن است دو عامل مهم در ایجاد این توزیع میدانی دخیل باشند، یکی از آنها، ادبیت خاص و چندلایگی پنهان در شعر حافظ و دیگری رشد سریع طبقات میانی جامعه در دوران معاصر است. به هرتقدیر میدان سوم که در میانه ی هرم فرضی جامعه ی فارسی زبانان قرار دارد و به طور قطع دارای پهنای بیشتری است، از پیوند رام و همواری که شعر حافظ را (همانند شعر سعدی)، فارغ از فرضیات فرامتنی، به بخشی از کارکرد های اجتماع و زندگی روزمره ی پیوند دهد بی بهره یا کم بهره بوده است. در این مقاله سعی شده است با قرائتی کارکردگرایانه و با فاصله گرفتن از وجوه بوطیقایی شعر و صنایع زبانی و نیز گریز از ابتذال عوامانه، به گزینشی معنایی در خور میدان سوم نزدیک شود.

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش/ وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش/گفت آسان گیر برخود کارها کز روی طبع/ سخت می گیرد جهان برمردمان سخت کوش/وانگهم در داد جامی کز فروغش بر فلک/ زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش/تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی/ گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش/گوش کن پند ای پسر وزبهر دنیا غم مخور/ گفتمت چون در حدیثی گرتوانی داشت گوش/در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید/  زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش/ بربساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست/ یاسخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش/ساقیا می ده که رندی های حافظ فهم کرد/ آصف صاحب قرانِ جرم بخش عیب پوش(نسخه مورد استفاده قزوینی - غنی)

کاردان تیز هوش، اسرار می فروش را به خوبی می داند. بین تیزهوشی کاردان و دانستن اسرار می فروش که مستی و بی هوشی عطا می کند چه رابطه ای است؟ این پارادوکس باعث ایجاد تعلیقی می شود که مخاطب را برای خواندن یا شنیدن بیت بعد بی تاب می کند. جوهرِ رازی که کاردان تیز هوش قصد افشای آن را دارد بر تضادی آشکار استوار است. می فروش در واقع  مجاز مرسلی از مِی است. نوشیدن مِی، باعث روی تافتن از سخت کوشی ها و سخت گیری ها ست. انعکاس امور و اشیاء (ابژه ها)در ذهن سوژه ی سخت گیر باعث بازآفرینی امر واقع با شدتی دوچندان می شود. می فروش در مقام یک فیلسوف، متدی کارساز برای رهیدن از سختی های زندگی پیشنهاد می کند. تعلیق (suspense) موضوع باز هم به بیت بعد موکول می شود. چگونه می شود به یک راه حل ایده آل برای برون رفت از مصائب جهان هستی رسید؟ فلسفه ی مِی فروش کاملاً عمل گرایانه است. در متد او هیچ فاصله و حایلی میان نظر و عمل نیست؛ در حقیقت او با "دردادن" جام می، فاصله ی ایده و اجرا را پر می کند. سرخوشیِ سوژه بلافاصله سبب رسیدن او به سطحی از درک شهودی می شود و به دانستن اسرار کیهانی و ارتباط ارگانیک او با آنها منجر می شود و در همین تعاملِ هم ذات پندارانه با طبیعت، اجرام آسمانی نیز در انبساط خاطرش سهیم و شریک می شوند. به لطف و مدد نوشیدن جام مِی، سوژه به فهمی عام و بسیط از جهان پیرامونش دست می یابد. جام مِی در نگاه استعاری، در واقع دل برکندن از عقل جزوی و چنگ انداختن به شعوری برخاسته از اشراق یا فهم باطن که منشاء آن دل عارف است، می باشد. اما این نه تنها، دلیل لازم برای کشف اسرار است و نه دلیل تام یا کافی. برای شنیدن رمز و راز هستی باید با آن انس و الفتی تمام یافت. اسباب شنیدن پیغام دوستی و رسیدن به شناخت و وحدت با جهان، دست یابی به یک هم آستانگی (محرمیت) خاص است. لازمه ی درک این هم آستانگی(محرمیت) در واقع نوعی استغراق و تفکر مطلق و طولانی در نظام هستی است. درک نظام هارمونیک و بافت موسیقایی هستی، یکی از نشانگان معرفت کامل بر آن است. فلسفه تنها شاخه ای از معرفت بشری است که علیرغم بغرنجی وضع تئوریک آن، صورت کارکردی اش ساده و به دور از پیچیدگی های گره افکنانه است. محصول و پیام این شناختِ فرایندیِ پیچیده و گران بها، در عرصه ی کارکردی، چیزی به جز تساهل در امور روزمره ی زندگی نیست. سخت گیری های افراطی و غم دنیا را خوردن و دوری از مفاهیم معنوی و انسانی، منشاء تمام گرفتاری هایی است که در زمینه های فردی و اجتماعی گریبانگیر بشر است.

گفت و شنید، همان زبان گفتار است. یعنی همان زبانی که در ارتباط بین افراد به کار می رود. این زبان در محیط اشراقی و فهم بی واسطه ی هستی فاقد کارایی است. زبان، ترجمان حواس پنجگانه ی بشر از دنیای پیرامونی اوست، در حالی که فهم اشراقی یا شهودی و درک بی واسطه ی هستی، از نگاه عرفانی، نوری است که از پنجره ی دل بر شعور شناسنده تابانده می شود. در این استشراق، ظرفیت جسمانی و ذهنی انسان از وجودی با ابعاد کثیر به وجودی ساده و واحد بدل می شود.   

دو بیت انتهایی غزل نردبانی است تا شاعر به نرمی هرچه تمام تر از فضای لاهوتی شعر به دنیای  واقعی فرود آید. او رندی به تمام معنی است و جهان هستی را با تمام ابعادش می فهمد. شعر برای او نه تنها جولانگاه اندیشه ی اجتماعی،عرفانی و هنری است، بلکه فرصتی است مغتنم تا اوضاع و احوال جامعه را از تنش های سیاسی دور کند تا آرامشی نسبی بر فضای جامعه حاکم شود. مخاطبش وزیری است آصف نام که با توجه به غزل های دیگر، محل ارادت شاعر بوده است و همواره از او به خوبی یاد کرده است. با توجه به دو بیت آخر، فحوای غزل به طور کلی، دعوتی است زیرکانه از او به آرامش و دوری از عتاب و خطابی که پیش بینی می شود. به همین خاطر او جام می طلب می کند تا این بار با بیانی نازک، گریزی رندانه به موقعیت ممدوحش بزند و غیر مستقیم از او بخواهد تا در رفتارش تساهل و مدارای بیشتری به خرج دهد.           

       

عرصه ی پذیرش دیگری(مقاله)

عرصه ی پذیرش دیگری1

فرهاد کشوری

 

ادبیات مثل هر مقوله ی فرهنگ معنوی تأثیرش کند است و با احساس و خیال و اندیشه و ذهن آدمی سروکار دارد. آن چه مهم است میان بر زدن روایات مرسوم است. نیاز به ادبیات گریز از روال عادی زندگی و بیرون زدن از صف روزمرگی است. از نگاه و ذهن خود بیرون زدن و با چشم دیگری دیدن است.

 ادبیات داستانی به مدد تخیل از هر قید و بندی آزاد است. امروزه با پیشرفت علم و صنعت و گسترش ارتباطات، صحبت از جهانی شدن و مرزهای ظریف کشورهاست. ادبیات از ابتدا جهانی بود، چون تعصبات قومی و نژادی و ایدئولوژیک در آن نه تنها جایی ندارد، بلکه نویسندگانی را هم که در این ورطه بغلتند از خود می راند. مروجان ایدئولوژیک این تعصبات به دنبال مرزبندی اند. در این مرزبندی ها، اندکی حاکم اند و بسیاری محکوم، گروهی ارباب اند و دیگران بنده. نویسنده ی توانایی چون فردیناند سلین بعد از شکست نازیسم هیتلری و فاشیسم، تا زنده بود مدام دربرابر پرسشی بود که خشمگین اش می کرد. او در صف نژادپرستان و قوم کشان و تبهکاران چه می کرد؟ این پرسش حتی پس از مرگش هم فراموش نشده است.

ادبیات درباره ی انسان و زندگی اوست و هیچ تعصبی را برنمی تابد. حتی روسی ترین نویسنده، اسلاویست متعصبی چون داستایوسکی وقتی قلم به دست می گیرد، ساحت ادبیات نمی گذارد او با تمام عقاید شخصی اش وارد آثارش شود. بالزاکِ هوادارِ اشراف و زندگی اشرافی را در بابا گوریو به نقد اشراف وامی دارد. ساحت ادبیات ساحتی انسانی است. در آثار ادبی آن چه برای خواننده مهم است، توانایی نویسنده و شاخص بودن اثر اوست. خواننده آثار ادبی با خواندن مداوم این  آثار با تساهل و مدارا به انسان نگاه می کند و می اندیشد. ضمن آن که عقاید خود را دارد، خواهان حذف عقاید دیگران نیست. او جهان را عرصه ی گفتگویی می داند که هرکس حق دارد عقیده و نظر خود را روی میز بگذارد. صندلی های اطراف این میزِ به وسعت جهان، جای کسانی ست که اهل حذف دیگری نباشند. به همین علت است که خواندن مداوم آثار ادبی احساسات خواننده جدی را تلطیف می کند. باعث ایجاد شیوه و منش و الگوی رفتاری تا حدودی خاص- البته با توجه به خصوصیات فردی خوانندگان- می شود. شوق و علاقه به خواندن این آثار بیشتر اوقات فراغت اش را می گیرد. گوشه ای نشستن و خواندن آثار ادبی به او می آموزد که اگر مشتاق است باید ساعت های زیادی از اوقات فراغتش را صرف آثار ادبی کشورش و دیگر کشورهای جهان بکند. هرکس در هرکجا دست به قلم می برد با او سخن می گوید. برای همین است که عرصه ی ادبیات دموکرات ترین جهان ممکن است. نویسنده برای نوشتن از کسی اجازه نمی گیرد. چون احساس می کند داستانی برای گفتن دارد، می نویسد. مترجم هم برای ترجمه ی اثر مورد توجه اش، از کسی مجوز نمی گیرد. خواننده ی حرفه ای هم هرچند ممکن است نظر دیگران در خرید و خواندن کتابش موثر باشد، اما او هم ضمن احترام به نظر دیگران، خودش اثری را که مایل است بخواند انتخاب می کند.

خواننده ی جدی ادبیات اهل خشونت با دیگری نیست. او با خواندن آثار ادبی جهان، به سرنوشت انسان تعلق خاطر پیدا می کند و درمی یابد که آدمی مستحق زور و ستم  و فقر و تحقیر نیست. هرچه خوانندگان ادبیات داستانی در کشوری بیشتر باشند گفتگو به صورت نوشتار بیشتر و فرهنگ شفاهی کمتر است. در این جوامع نویسندگی حرفه ای است و برخلاف کشورهای جهان سوم کار دوم و سوم نویسنده نیست. بیشتر شاهکارهای ادبی جهان متعلق به کشورهایی است که نویسندگانش با حق التألیف کتاب هایشان زندگی می کنند . اگر در کشورهای آمریکای لاتین نویسندگان بزرگی چون مارکز، یوسا و فوئنتس، خالق شاهکارهای ادبی اند، آن ها هم سالیان درازی بود که در سلک نویسندگان حرفه ای در آمده بودند.

خواننده ای که آثار ادبی را درونی کرده باشد تعادل زندگی اش را به نفع خواندن به هم می زند. در این عدم تعادل ممکن است از او انتقاد هم بکنند. این مشکل آن هاست که نمی دانند جهان داستان  و رمان و شعر و آن چه به ادبیات تعلق دارد چه جهانی است. این جهان در برابر دنیایی است که انگار مال او نیست. از آن روی برمی گرداند تا در جهان مورد علاقه اش سیر کند. مگر شاعران و نویسندگان بزرگ تعادل زندگی شان را به هم نزدند؟ اگر می خواستند همه کارهایشان را به قاعده انجام بدهند و بین ارکان زندگی شان تعادل برقرار کنند، هیچ شاهکار ادبی نوشته نمی شد.

ادبیات رقبایی هم دارد. تلویزیون، اینترنت و ماهواره که در کاهش اوقات فراغت برای مطالعه ی کتاب موثرند. اما خواننده ی بالقوه ی ادبیات داستانی از لابه لای همه ی این موانع، هر چند به سختی، می گذرد و همچنان به خواندنش ادامه می دهد و عرصه را خالی نمی کند. از این سه، اینترنت رقیب سرسخت تری ست. چون به دنبال حذف کتاب کاغذی، کتابفروشی و کتابخانه ها، به شیوه ی موجود است. حضور در فضای کتابفروشی و جستجو در قفسه ها و خرید کتاب و بازگشتن به خانه و ورق زدن و خواندن کتاب  حذف می شود. می گویند اینترنت در آینده بر همه ی این ها چنگ می اندازد و این حالات عمیقا انسانی در ارتباط با کتاب را حذف می کند.

رشد و گسترش ادبیات در همه ی اعصار با رواداری و مدارای زمانه پیوند دارد. نبود اعمال سانسور بر چاپ و نشر کتاب، باعث بالندگی فضای ادبی، افزایش نشریات معتبر و چاپ و نشر آثار خلاق بیشتری می شود.

ادبیات در خلاء نوشته نمی شود و کسی برای خودش قصه نمی گوید. حتی انتزاعی ترین آثار داستانی با انسان و زندگی و جهان او ارتباط دارد. ادبیات داستانی در پیوند همه جانبه ای با زندگی شکل می گیرد و با گذر زمان و رشد علم و پیدایش مکتب های فلسفی نو و دگرگونی شیوه های زندگی انسان متحول می شود. با عصر نوزایی و تغییر نگاه انسان به خود و جهانش، گسترش علم و صنعت، توجه به فردیت، طرح روابط علت و معلولی پدیده ها و نگاهی تازه به زمان و مکان، عصر داستان آغاز شد. هرچند عصر قصه سپری شد، اما همچنان از نفس افتاده و محتضر بر گرده ی داستان ماند.

شاید یکی از مهمترین دلایل گرایش به خواندن ادبیات این باشد که روال زندگی روزمره، خواننده ی ادبیات را قانع نمی کند. حس می کند به دنبال فضای دیگری ست. فضایی که در آن از صف تکرار و عادت بیرون بزند و آن چه را که از چشم و احساس اش دور مانده است ببیند و احساس کند. برای همین است که ادبیات بلای جان خودکاری و عادت و روزمرگی آدمی است.

 

1-    مجله هنگام، شماره 8 و 9، ص 13 و 14