مجموعه داستان بوی خوش آویشن
نشر فردا ۱۳۷۲
مجید خیس از عرق پشت دیوار مورد های بنگله مستر لینک ایستاد. دست برد میان موردهای روبرویش. پدرش کنار تخته شیرجه خم شد و برگهای درخت میموزا را درون سطل ریخت.
پدرش می گفت: « جمع کردنشون سخته، کوچیکن و می چسبن به چمن. بد درختیه، بی ثمره، اما هر چی هست یه خوبی داره که همیشه سبزه.»
پدر کف دست هایش را به هم کوبید. سطل را برداشت و به طرف شیر آب رفت.
سفر دریایی
قرار بود تا پا به ساحل گذاشت یکراست برود سراغ بهرام. چرا نرفته بود؟ آدرس را گم کرده بود؟ شماره تلفن چی؟ حفظ بود. آدرس کالج؟ شاید ورود غیر قانونی باعث دردسرش شده ... . می گفت مشکل نیست ... دردسری هم اگر بود با بهرام تماس می گرفت و خبرش می کرد.
صدای خسته و نگران پدرم و گریه مادرم را می شنیدم.