نگاهی به رمان چهارده سالگی بر برف از حسین آتش پرور1
فرهاد کشوری
آشنایی من با آثار حسین آتش پرور از سال 69 با چاپ داستان «آواز باران»، در جنگ «خواب گرد و داستان های دیگر»، شروع شد. از همان داستان و با چاپ آثار بعدی اش، ما با نویسنده ای روبه رو می شویم که در نوشتن، سبک و سیاق خود را دارد. پرداخت فرهنگ بومی و اسطوره های کهن و ادغام هنرمندانه شان در وقایع زمانه ی ما. حسن دیگر آتش پرور این است که نویسنده ی مستقلی است. خودش است و قلم و دفتر و لب تاب و ذهن و خیال و تجربه ی زیسته اش. این در روزگار ما، کم کاری بر ای یک نویسنده نیست
آتش پرور مجموعه داستان های «اندوه» و «ماهی در باد» را در سال های 72 و 89 به چاپ رساند. رمان «خیابان بهار آبی بود» از او در سال 84 به چاپ رسید. علاوه بر نوشتن داستان، آثار پژوهشی هم در کارنامه اش دارد، از جمله کتاب «نسل سوم داستان نویسان»)1394( و من و کوزه )1398( که درباره ی ساخت داستانی رباعیات خیام است.
آتش پرور دستی هم در روزنامه نگاری ادبی دارد و مسؤل داستانِ فصل نامه ی ادبی نوشتا است.
آخرین اثر داستانی که از آتش پرور منتشر شده، «چهارده سالگی بر برف» است که نشر جغد آن را امسال (1398) به چاپ رسانده است. «چهارده سالگی بر برف» از جمله چند اثر خوب و خواندنی ست، که امسال خوانده ام.
نویسنده در این رمان، زندگی شهاب سمیع آذر، صلواتی سابق، دارای نام های متعدد دیگر، نویسنده، شاعر، نقاش، عکاس، بازیگر تئاتر و سینما، نوازنده و ...همه کاره ی هیچ کاره ای که هیچ اثری به چاپ نرسانده و مدعی ست بیست و چهار، بیست و پنج اثر و یا بیشتر از او منتشر شده که همه هم ها نایاب اند. خودش را بزرگ ترین نویسنده ی ایران می داند. حتی شایعه می کند که نامش در صدر لیست ترور است و همین باعث می شود تا دستش بیندازند. نویسنده در پی نقد سنگینیِ وزنه ی تحمیلی حاشیه بر متن ادبی در سرزمین ماست. سمیع آذری که در هر شهری انواع مشابه اش کم نیست. افرادی که جمع اضدادند. در هر جایی جایشان است و مثل جیوه، در هر ظرفی که بریزندشان، به قالب اش در می آیند.
شخصیت قلابی و خودساخته ی سمیع آذر سرانجام باعث جدایی او و همسرش می شود. «به جز بیماری مزمن، مسری و لاعلاج پرحرفی، عاشق پیشگی، اغراق، خودبزرگ بینی، نظربازی، دروغگویی، توهم این که بزرگترین شاعر و نویسنده ی ایران است، این اندیشه را در ذهن خانم ماه منیر شهابی پرورش می داد که به فکر چاره ای اصولی و منطقی[برای رهایی] از شر این پکیج بیماری هایی باشد که به قول هدایت: این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد.» ص 52
با خود سوزی و مرگ سمیع آذر نوشتن رمان ناتمام می مانَد. «حالا با مرگ سمیع آذر، داستان نیمه تمامم بی شخصیت – یا کم شخصیت- می شود. از همه مهم تر؛ این که او شخصیت اصلی داستانی است که می نویسم و حالا مانده ام چه بکنم!؟»
چاپ خبر مرگش هم در روزنامه با طنز همراه است: «چرا روزنامه آفتاب شرق بعدِ دادن این همه عنوان: نویسنده، شاعر، داستان نویس، مترجم، خطاط، عکاس، بازیگر تأتر و سینما، خاننده ی آوازهای سنتی و اُپرا و ... روی گمنام بودن او نور تاباند و او را در میانِ آگهی های تشخیص تَرَکیدگی لوله و نشت فاضلاب دفن کرد؟!»ص 14
نویسنده برای به پایان رساندن رمان ناتمامی که روی دستش مانده، ناچار می شود بازیگری تئاتری را برای ایفای نقش شخصیت از دست رفته استخدام کند. بعد از مرگ سمیع آذر یا صلواتی سابق و دارای نام های سابق دیگر، نویسنده از دوست تئاتری اش سهراب مشتاق می خواهد که در ابتدا یک بازیگر تئاتر و بعد سیاهی لشکری را به او معرفی کند تا با استخدامش برای ایفای نقشِ شخصیتِ متوفا، رمانش را به پایان برساند.
به کمک سهرابِ مشتاق، سعید آبنوس به استخدام نویسنده در می آید. سعید آبنوس هم انگار مثل سمیع آذر چند منظوره است. «در این سال ها بیشتر آدم ها چند منظوره شده اند. هر روز اسمی دارند و آدم دیگری می شوند که صد و هشتاد درجه با دیروزشان فرق می کند. هر روز به شکلی درمی آیند و به رنگی می شوند. هر روز صبح یک دست خیلی گُنده و پشمالو از آسمان نقشه ی ایران پایین می آید و آدم ها را بلند می کند، بعد آن ها را در خُم رنگرزی فرو می برد و درمی آورد. رنگی که بنا به شرایط با دیروز و دیگر روزها کاملن متفاوت است: استاد شهابی. سمیع آذر. سعید آبنوس. مصطفا صلوانی. بنگاهی. و... ص
سعید آبنوس یا سمیع آذر بدلی، خودش را شهاب سمیع آذر می داند. او چون مدام موی دماغ نویسنده می شود، او را تهدید می کند و قصد اخاذی دارد، از رمان طرد می شود. نویسنده با وقایع به جا مانده و ننوشته از سمیع آذر، رمان را تمام می کند.
سمیع آذر پیش آن که با زنده ها سر و کار داشته باشد، بهترین مکان برای هنرنمایی اش، شعرخوانی در مجالس ترحیم هنرمندان در مساجد است. او منتظر می ماند تا شاعری، نویسنده ای در مشهد بمیرد، شعری در این مراسمش بخواند و داستانی آبکی و ژورنالیستی در رثایش بنویسد. این مراسم عرصه ی خودنمایی شخصِ او به تنهایی نیست. خیل شاعران تسلیت گویِ مصیبت سُرا، به صف می ایستند تا نوبتشان برسد. بسیاری از شاعران، مرثیه شان را پیشاپیش می سُرایند و نام متوفا را خالی می گذارند تا روز واقعه برسد و آن را در حضور جمع بخوانند. صف شاعران مرثیه سُرا، خیابان ها را در می نورد و به پارک می رسد. بعضی ها باید یک هفته ای در صف باشند تا نوبتشان برسد.
در این رمان نویسنده از شیوه های پست مدرن در روایت رمان استفاده می کند، از جمله حضور نویسنده و خانواده اش در رمان. خودکشی و مرگ سمیع آذر، ناتما ماندن رمان و استخدام شخصی برای تمام کردنش. خوشبختانه آتش پرور با وجود استفاده از مؤلفه های پست مدرن، وقایع رمان و روایت را ساختگی و تصنعی جلوه نمی دهد و این اثر در چارچوب پست مدرن قرار نمی گیرد. رمان اثری خوشخوان و مدرن است.
ساختار رمان منسجم است. صحنه ها با هم پیوند دارند و چفت و بست مقدمه ی ورود و خروج از صحنه ها به درستی انتخاب شده اند. شخصیت های رمان با تصویرسازی، روایت و گفت وگو به خوبی پرداخت شده اند. حتی شخصیت های فرعی که نقش کوتاهی در رمان دارند. ساندویچی ای که در صحنه ای خیلی کوتاه، سمیع آذر را به علت شایعه ی خودساخته ی نقشه ی ترورش دست می اندازد، با گفتگوی کوتاهی در ذهن خواننده ساخته می شود.
اگر زبان را جاده و داستان را ماشین فرض کنیم، خواننده برای خواندن اثر باید دغدغه ی دست اندازهای جاده(نثر) را نداشته باشد. نثر رمان روان و به زبان گفتگو نزدیک است. لحن شخصیت ها متفاوت و خاص خودشان است. گفتگوها علی رغم حسابگری های شخصیت ها، درونشان را برملا می کند.
شیوه ی زندگی و کردار سمیع آذر باعث می شود در ارتباط با دیگران، خودِ دیگری را به نمایش بگذارد. خود قلابی او، خود واقعی اش را از میدان به در می کند. او به همه دروغ می گوید و حاصل کارنامه ی ادبی اش بعد از مرگش هیچ است.
در پایان رمان، سمیع آذر که دقایقی پیش در جلسه ی شعر خوانی کنار استاد یغما نشسته بود و خانم گلچین را پیر دختر بی سواد و استاد یغما را دارای فراست خانوادگی می نامید، چون می خواهد دل خانم گلچین را به دست بیاورد، او را در روزی برفی و سرد به خانه اش می رساند. با وجود آن که هردو از سابقه و لاف زنی یکدیگر با اطلاع اند، از همدیگر به دروغ تعریف و تمجید می کنند:
آقای شهابی در پنجاه و چهار سالگی خنده ی شیرینی کرد: من با هفتاد هشتاد مقاله و بیست و چهار کتابی که دارم و همگی نایاب اند، خوب می دونم که شعر شما یک اثر کاملن پست مدرنه. منتها این یغما آدم پرت و کلاسیک و بی سواد عقب مانده، حسودیه که اون سرش ناپیداست خانم جان. هیچکس را هم غیر خودش قبول نداره و از همه هم ایراد می گیره حتا از خواجه حافظ شیرازی.
و در ادامه می گوید:
- بله خانم. مثل شما که جوان نیست. شما قدر خودتان را بدونین که در این سن کم دومِ سیلویا پلات و خانم دالُوِی هستین.ص 143
خانم گلچین می گوید: تو رو خدا شما بیست تا کتاب دارین؟ چه ناز.
- آره خانم. دروغم چیه؟ بیست تا نه، بیست و پنج تا. شما از میم شهاب دروغ نشنوین. برین بخونین تا بفهمین چه کسی با شما همکلام بوده و درباره ی شعر شما نظر میده. من شخصیتی جهانی ام سرکار خانم که در این گوشه ی پرت حروم شدم .به عمد سعی کردن منو نادیده بگیرن. توی این مملکت کِی قدر هنر و هنرمند را دونستن که حالا بدونن.
وقتی خانم گلچین را به خانه اش می رساند، شماره تلفن اش را چون قلم و کاغذی ندارد به ذهن می سپارد. خانم گلچین هم توی کیفش همه چیر پیدا می کند به جز خودکار. سمیع آذر هنگام برگشتن به خانه، ماشین اش در چاله ای می افتد و دو عدد آخر شماره ی تلفن خانم گلچین از ذهن اش می پرد. این جا هم سرش به سنگ می خورد.
جغرافیای مشهد در رمان به خوبی ترسیم شده و همه جا خیابان ها، کوچه ها، میدان ها ، پاساژها و ... نام دارند. انتخاب نام «فلکه ی سراب» که سمیع آذر و خانم گلچین در آخرهای رمان به آن می رسند چشم اندازِ حال و روز و زندگی این تیپ آدم هاست. خواننده هنگام خواندن رمان وجود مکان را حس می کند:
شهاب سمیع آذر[آبنوس سابق] همچنان شعله ور است، از گوشه ی ساختمانِ نیمه تمام در سه راه راهنمایی خودش را به خیابان راهنمایی می اندازد. خیابان، چرتش پاره می شود و از جا می پرد. یک لحظه نفس خیابان بند می آید و راه گلویش بسته می شود. تمام کاسب ها با ترس از مغازه ها بیرون می ریزند. مبادا شهاب سمیع آذر[آبنوس سابق] هوس کند و به یکی از از لباس فروشی ها وارد شود.» ص 37
آتش پرور شیوه ی دشواری را برای روایت رمانش انتخاب می کند. بازگشت به وقایع گذشته و جانبی و داستان در داستان. از جمله داستان جمشید، هوشنگ و ... این شیوه نه تنها در سیر روایت رمان گسستی به وجود نمی آورد بلکه کشش ماجراها و نو بودن شیوه ی روایت خواننده را به ادامه ی خواندن ترغیب می کند.
پایان رمان تقابلی ست بین هنرمند موفق و مورد احترامی چون استاد شجریان با آدمی سراپا قلابی. سمیع آذر مشت به پخش می کوبد و صدای شجریان را خاموش می کند.
مهرماه 1398
1- چهارده سالگی بر برف، حسین آتش پرور، نشر جغد، چاپ اول 1398
گفتوگوی ایبنا(خبرگزاری کتاب ایران) با فرهاد کشوری درباره زندگی و داستانهایش؛
نوشتن تا آوار مرگ و چیرگی آلزایمر ادامه دارد/ یک رمان به اصفهان بدهکارم
رمان تاریخی برای دفاع از کسانی است که صدایشان شنیده نشده است
تاریخ انتشار : سه شنبه ۴ تیر ۱۳۹۸ ساعت ۰۸:۴۴
فرهاد کشوری، که سالیانی هم شغل معلمی را تجربه کرده است می گوید: معلمی بازنشستگی دارد، اما نوشتن تا آوار مرگ و چیرگی آلزایمر بر مغز ادامه دارد.
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اصفهان - الهام شهیدان: اگر کتابخوان حرفهای
باشید، به احتمال زیاد با فرهاد کشوری و کارهایش آشنا هستید. فرهاد کشوری متولد ۱۳۲۸ شهرستان آغاجاری است و دارای مدرک کارشناسی در رشته علوم تربیتی است.
از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۹ معلم روستاها و
دبیر دبیرستانهای مسجدسلیمان بود و از دهه ۶۰ کار در شرکتهای خصوصی و پروژهای صنعتی را آغاز کرد و در سال ۱۳۸۹ بازنشسته شد.
فرهاد کشوری اولین داستان خود را به نام «ولی
افتاد مشکلها» در همان سالهای اولیه کار معلمی در سال ۱۳۵۱ در صفحه تجربههای آزاد مجله تماشا به چاپ رساند. اما اکنون در
کارنامه ادبی او، یک کتاب کودک، چندین مجموعه داستان و رمان به چشم میخورد. «بچه
آهوی شجاع»، «بوی خوش آویشن»، «شب طولانی موسا»، مجموعه داستان «دایرهها»، مجموعه
داستان «گره کور»، «کی ما را داد به باخت»، «آخرین سفر زرتشت»، «مردگان جزیره
موریس»، «سرود مردگان»، «دستنوشتهها»«مریخیها» و «تونل» از جمله مهترین آثار او
هستند.
فرهاد کشوری نویسنده جنوبی ساکن اصفهان است که به
همان حال و هوای مردمان زادگاهش بسیار خونگرم است. با اینکه حال چندان خوبی ندارد،
به گرمی قبول میکند که درباره داستانهایش گفتگو کنیم.
درباره زندگی، کتابها و حتی کار معلمی فرهاد
کشوری، با وی به گفتوگو نشستیم و او نیز با دقت بسیار، همانطور که از نقدهای دقیقاش
پیداست و از او انتظار میرود، با صبری که شاید توشه او از شغل معلمی است، به همه
سوالهای ما پاسخ داد. متن این مصاحبه در زیر از نظر مخاطبان میگذرد.
شما اهل مسجدسلیمان و ساکن شاهینشهر در اصفهان
هستید. در این سالها برای
یک جنوبی خونگرم، نویسندگی در هوای نسبتاً خشک اصفهان با مردمی کمیدیرجوش،
سخت نبود؟
انسان موجودی فرهنگی است. بار فرهنگ و یا پاره
فرهنگی را در ذهن دارد. اهالی کتاب و علاقمندان ادبیات و هنر سهمی حالا هرچند کوچک
از فرهنگ بشری را در ذهن خود دارند. من از فرهنگ بختیاری و حال و هوای محیط شرکت
نفتی و آدمها و فضای خوزستان، بهویژه شهر مسجدسلیمان اثر گرفتم. اما همان وقت با
آغاز کتابخوانی از فرهنگ ایرانی و چند سال بعد با خواندن آثاری چند از ادبیات اروپا در بستر فرهنگ معنوی جهانی قرار گرفتم. با فردوسی
و حافظ و سعدی و خیام دریچهای به ادبیات کهن بر من گشوده شد. ادبیات، خوشبختانه
از نهادهایی است که جهانش بیمرز است. رنگ و دین و نژاد و مرز را در مینوردد.
همانطور که هنگام خرید کتاب در کتابفروشی میگوئیم فلان اثر داستایفسکی و چخوف و
همینگوی و فاکنر و ساعدی و گلشیری و احمد محمود را میخواهیم، از دین و نژاد و
قومیت و شهرشان حرفی نمیزنیم. ما هرکدام بار فرهنگی را به دوش داریم که با توجه
به نسبتاش با زمانه ممکن است نو و یا کهنه باشد. مهم این است که پشت سر دنیا جا
نمانده باشیم.
این فرهنگ شخصی و درونی شده در طول زمان در ذهن
میپرورد و هیچ وقت کامل نمیشود. نه تنها نویسنده، بلکه زندگی هر انسانی بر این کره خاکی شاگردی تمام عمر است.
حتی کسانی که خودشان را راحت میکنند و ذهنشان را به چهارچوبهای حاضر و آماده ی
مقدری میسپارند، آنها هم از این تأثیر و تأثر هرچند با دامنه کمتری برحذر نیستند.
بیشتر جمعیت شاهینشهر خوزستانیاند و من احساس
غریبی نمیکنم. از آن گذشته تا روزی که آلزایمر نگیرم، میانکوه آغاجاری و
مسجدسلیمان و مکانهای دیگری که در خوزستان در آن زندگی کردهام، با مناند؛ هر
مکانی که در آن بودهام، چه شهر و چه روستا. بندرعباس و خارگ و ماهشهر و روستاهای
پاتاوه یاسوج و دوراهان بروجن و جاهای دیگری که در ذهنام جای دارند.
یکی از ثروتهای فرهنگی یک نویسنده کتابخانه
اوست؛ هرکجا برود آن را با خودش میبرد و به تعدادشان اضافه میکند. دومی ذهن و
حافظهاش پر از آدمها و خواندهها و دریافتها و آموختهها و یا همان تجربه زیستی
اوست؛ سی و نه سال است که ساکن شاهین شهرم، چند سالی است که اگر رمان و یا داستانی
مینویسم، مکانش شاهین شهر است. از آن گذشته تمام کارهای چاپ شدهام بجز داستانی
که برای کودکان نوشتهام، «بچه آهوی شجاع»، همه را در شاهین شهر نوشتهام.
پس اصفهان در واقع شهر دوم شما شده است.
اصفهان را دوست دارم. شهری است با گذشتهی چند
هزار ساله که در طول تاریخ زخمهای زیادی از اقوام مهاجم و خودیها خورده است.
نویسندگان و مؤلفان و مترجمان بسیاری را به ادبیات داستانی ما عرضه کرده است و از
قطبهای داستاننویسی ماست. هوشنگ گلشیری چه زود از میان ما رفت! او چون هدایت
نویسندهای تمام بود. چون حضورش هم مثل هدایت نوعی نوشتن بود. سالهاست دلم میخواهد
رمانی درباره اصفهان بنویسم و هنوز فرصتاش را به دست نیاوردهام. راستش را
بخواهید همه جای ایران سرای من است. من برای ایران مینویسم، با تمام شهرها و
روستاهایش.
چه چیزی شما را ترغیب کرد که کلمات را به داستان
تبدیل کنید. در واقع کسانی که داستان مینویسند، به نظر من کارشان جذابیت خاصی
دارد؛ دقت خاص در جزییات.
شما روزگاری معلمی را هم تجربه کردهاید. به
نظرتان معلمی آسانتر است یا نوشتن از شخصیتهایی که قرار است به آنها جان بدهیم؟
ما بیش از هر چیز مدیون قشر زحمتکش فرهنگی، معلمها
و دبیرها هستیم که سواد و دانش به ما آموختند. گروهی از آموزگاران هم علاوه بر
تدریس و آموزش با ایجاد علاقه به پرسش و دانستن و کتاب و کتابخوانی دست به
فرهنگسازی میزنند. برای معلمی باید کتابهای خاصی را تدریس کرد. مقدماتش را از
کودکی یا نوجوانی نمیآموزند. اما مقدمات اولیه نویسنده شدن ممکن است به کودکی و
یا نوجوانی شخص برسد. خواندن قصه و داستان پیش زمینهای میشود تا سالها بعد شوق
نوشتن را در شخص به وجود بیاورد. در عرصه ادبیات برخلاف کلاس درس شما تعداد خاصی
کتاب در اختیار ندارید. ادبیات جهان روبهروی شماست و
نویسندگانش. آثاری که سر در تاریخ مکتوب بشر دارد. در نوشتن داستان، معلمِ درون نویسنده
هم به قول ناباکوف سهمی دارد. البته در حد تعادل. چون اگر میدان زیادی به این بخش
نویسنده داده شود، اثر را به جمود میکشاند. معلمی بازنشستگی دارد اما نوشتن تا
آوار مرگ و چیرگی آلزایمر بر مغز ادامه دارد. آموختن برای نوشتن هم با خواندن
تداوم مییابد و توقفپذیر نیست. تجربه زیستی معلم در کار آموزش او تا حدود زیادی
اثرگذار است. اما در نوشتن مثل توشهای است که به مدد کلمات در ساختن اثر کمک حال
همیشگی نویسنده است.
مارکز بدون تجربه زیستی غنی نمیتوانست رمان
درخشانی چون «عشق در زمان وبا» را بنویسد. فوئنتس صاحب اثری قوی مانند «مرگ آرتمیو
کروز» نمیشد. یا بدون تجربه زیستی غنی چطور ممکن بود فردوسی اثر بزرگی چون
شاهنامه را بنویسد. اما بدون تجربه زیستی غنی با کوشش و تلاش میشود معلم خوبی شد.
در نوشتن، شما بازآفرینی میکنید. اثری تازه به وجود میآورید و در تدریس شما
برنامهای درسی را پیش میبرید. متون کتابهای درسی را پیش از شما کسان دیگری
نوشتهاند. هرچند شغل معلمی کار آسانی نیست، اما نوشتن به وجود آوردن چیزی است که
پیشتر نباشد. یعنی خلق اثر. اثر داستانی با آنکه پا در مکان و زمان و حال و هوا و
فرهنگ و آدمهای زمانهای خاص دارد و ماجراهای بشری کارسازش است، نویسنده به یاری
تخیل چیزی
تازه را عرضه میکند. با این همه کار هر دو آسان نیست. همه نویسندگان
از کلاسهای درس آموزگاران بیرون آمدهاند.
کارنامه ادبی شما بسیار متنوع است. اولین
داستانتان به نام «ولی افتاد مشکلها» در سال ۱۳۵۱ در صفحه تجربههای آزاد مجله تماشا به چاپ رسید. در کارنامه ادبی شما
حتی یک کتاب کودکان، چهار مجموعه داستان و نه رمان هم دیده میشود. در سالهای اخیر
هم کتابهای زیادی نوشتهاید. از بین همه این کتابها کدام یک بیشتر شما را درگیر
خودش و شخصیتهایش کرد؟
انتخاب یک اثر برایم سخت است اما میتوانم بگویم
وقت زیادی برای نوشتن و بازنویسی «سرود مردگان» صرف کردم. رمان «سرود مردگان» در
ابتدا نامش «چاه شماره یک» بود. این رمان را در سال 67 نوشتم. بعد نامش را «چاه»
گذاشتم و سالها بعد «اتاق هفتم» و در آخر «سرود مردگان» شد. این رمان تا هنگام
چاپ همیشه دم دستم بود. بارها آن را بازخوانی کردم. در سال 86 به طور اساسی آن را
بازخوانی کردم. این رمان ماجراهای چاه شماره یک و داستان نفتِ مسجدسلیمان در طول
سالهای 1280 تا 1334 است. شخصیت اصلی آن کارگری
بازنشسته به نام ماندنی است. این رمان را نشر چشمه در سال 1392 چاپ کرد. برای
نوشتن آن خیلی وقت گذاشتم. سعی کردم هر کدام از شخصیتهای متعددش فردیت خاص خودشان
را داشته باشند. امیدوارم در این کار موفق شده باشم.
یکی از شاخصههای آثار شما علاقه به روایت،
سرگذشت بیوگرافیک افراد سرشناس در قالب داستان بوده است، همانطور که رمان «مردگان
جزیره موریس» 1391 (برگزیده
جایزه مهرگان ادب) به بخشی از زندگی رضا شاه پهلوی اختصاص داده شده است. کمی بیشتر
از خاطره نوشتن این رمان بگویید، از صدای شخصیتها و ...
رضاشاه شخصیت سیاسی دوگانهای دارد. از یک سو با
تجدد کشور را از منجلاب شاهان قاجار بیرون کشید و از سوی دیگر با استبداد، آزادیخواهی
شکننده حاصل از انقلاب مشروطه را در نطفه خفه کرد. نوشتن رمان «مردگان جزیره
موریس» حاصل سالها شنیدن حرفهای اشخاصی بود که در قضاوتشان یک طرف قضیه را میدیدند
و سوی دیگر را نادیده میگرفتند. متاسفانه بعضیها بدون مطالعه و شناخت، درباره
شخصیتهای تاریخی قضاوت میکنند و در قضاوتشان خیلی چیزها را نادیده میگیرند.
رضاشاه خدمتگزاران صدیق خود را سر به نیست و طرد کرد. نام پزشک قلابی،
احمدی و آمپول هوایش وحشت آفرین بود. متجددی چون تیمورتاش را کشت و وزیر توانایش،
داور را طرد کرد. داور از ترس اینکه به زندان بیفتد و به آمپول هوای احمدی گرفتار
نشود، خودکشی کرد. فروغی را خانه نشین کرد. بعد از سال 1314 سراغ سیاستبازهای بلهقربانگوی
درجه سه رفت و همانها هم سرش را زیر آب کردند. همانطور که پس از عزل و زندانی شدن
و حصر سیاستمدار میهندوستی چون مصدق، سیاستبازهای درجه سه فرصتطلب بلهقربانگو،
سر فرزندش را هم به باد دادند. فرصت طلبها اگر مجال کره زمین را هم به باد میدهند.
دیکتاتورها و مستبدها سیاستبازها را دوست دارند و با یاستمداران مخالفاند. در این رمان بسیاری از شخصیتهایی
که فرصت حرف زدن و دفاع از خود به آنها نداده بود، به حرف میآیند و با شاه معزول
روبه رو میشوند. رمان برخلاف واقعیت تاریخی برای دفاع از کسانی است که صدایشان
پیشتر شنیده نشده بود. در رمان، داور شروع به نوشتن خاطراتش میکند و همین باعث
میشود که مرگش به تعویق بیفتد. آن هم روایت وقایعِ پشت سرش بیکم و کاست. نوشتن
باعث زنده ماندنش میشود. او تا روزی که مینویسد، زنده است. در این رمان شخصیتهای
زیادی مجال حرف زدن پیدا میکنند. سعی کردم هر دو وجه شخصیت سیاسی رضا شاه را در
رمان نشان بدهم.
رمان «مریخی» شما، فضایی شبیه به داستانهای
سورئال دارد در بخشی از متن پشت جلد این رمان آمده است: گفتم: «فاضل اسپانیولی
وقتی میخواست سوار قطار بشود و از ماکوندو به روستای زادگاهش در اسپانیا برود،
بازرسان قطار میخواستند سه صندوقِ دست نوشتههایش را به واگن کالا ببرند. او سر
فحش را به جانشان کشید و سرانجام موفق شد صندوقهای دستنوشتههایش را با خودش به
واگن مسافری ببرد. وقایع رمان در روزهای آخر آذرماه ۱۳۷۱ در شاهین شهر میگذرد، روایت زندگی مردی را بازگو میکند که در
موقعیتی عجیب از سوی مردم با فرد دیگری اشتباه گرفته شده که وارد فضاهای سورئال
شدید.
ماجرای فاضل اسپانیولی و سه صندوق کتابش از «صد
سال تنهایی» است که در رمان آوردهام. رمان «مریخی» را در سال 93 نوشتم. این رمان
علیه سنگینی آوارمانند حاشیه ادبیات داستانی بر متن است. قدرت این حاشیه بعد از
گذشت چند سال، بیشتر هم شده است. رمان روایت آدمهایی معلق و بیتکیهگاه است.
مهرداد را نویسنده و منتقد و شاگردان قلابی و زن صیغهای و مرد حشیشی و رونمایی
کتاب قلابی و قاچاقچی و مزاحمهای تلفنی و زنی که از قول دعانویس میگوید بخت
دخترش را مهرداد بسته است، دوره کردهاند. مهرداد در این محاصره ناخواسته فکر میکند
مریخی است. در رمان، نویسندهای هست که هیچ اثر داستانی ننوشته اما منتقد و شاگرد
دارد. مهرداد، شخصیت اصلی رمان از کار اقماری خود در ماهشهر به مرخصی شش روزه آمده
و میخواهد رمان «مرگ آرتمیو کروز» فوئنتس را بخواند. مزاحمتهای گوناگون دست به
دست هم میدهند تا مانع خواندنش شوند. کسانی وقتاش را میگیرند که هیچ ارتباطی به
او ندارند. خیلی از وقایع رئالیستی دور و بر ما از بس عجیب به نظر میرسند، حالت
سوررئالیستی به خود میگیرند.
اگر دوباره به عقب برگردید بازهم فرهاد کشوری
داستاننویس خواهید شد؟
به عقب برگشتن کاری محال است. به فرض محال، چون
روانشناسی فردیام و مکانها و شغلهای زندگیام و ... همینهاست که پشت سر دارم،
حتماً مینوشتم. اما با یک برنامهریزی دقیقتر.
گفتگو با حسین آتش پرور به مناسبت انتشار کتاب «من و کوزه»
همه شاعران ما حس روایتگری دارند*
رسول آبادیان
اولین داستان حسین آتش پرور در سال 1350 و در دوران دبیرستان منتشر شد و کارهایش پس از آن مورد توجه رسانه ها قرار گرفت. هفده سال بعد او موفق شد داستانی در ویژه نامه ی «دریچه تازه» همراه با آثاری از محمود دولت آبادی، اصغر الهی و چند چهره ی شناخته شده ی داستان نویسی منتشر کند. حسین آتش پرور سال در 20 آبان 1331 در دیسفان گناباد خراسان به دنیا آمد. او از سال 1340 در مشهد زتدگی می کند. از کتاب های این نویسنده می توان آثاری چون «اندوه»، «خیابان بهار آبی بود»، «ماهی در باد» و ...اشاره کرد.
موضوعی که درباره کتاب«من و کوزه» برای من جالب است. نگاه به وجه روایت داستانی در رباعیات خیام است. تاکنون کتابهای زیادی پیرامون جنبههای مختلف سرودههای این شاعر منتشر شده اما وجه داستانی آن ها کمتر مورد توجه قرار گرفته. برایمان بگویید که چه عواملی باعث شد با این نگاه به سراغ خیام بروید؟
درست است که امروز شعر و داستان هرکدام راه خود را میروند و به استقلال رسیدهاند، اما بهخاطر داشته باشیم که در تمام دوران ِادبیات ما، شعر و داستان در کنار هم راه رفته و هریک قدم در جغرافیای دیگری گذاشته است و بعد از این هم خاهد گذاشت. بهیاد آوریم که درگذشته بیشترِشاعران ما برای روایتگری های خود از قالب های شعری استفاده می کردند و من آن ها را داستان نویس یا شاعران داستان نویس می دانم:فردوسی، یکی از قله های داستان سرایی جهان همین کار را می کند. ناصرخسرو، در همین مسیر برای بیان اندیشه ی فلسفی خودش و همچنین پند و اندرزهایش قالب شعری قصیده را انتخاب می کند.
سنایی، دیدگاه های داستانی عرفانی خودش را در همین شکل بیان می کند.آیا ما می توانیم منکر عاشقانه ترین منظومه ی فارسی که از نظامی است، باشیم. همین طور بیایید سعدی، عبید زاکانی، حافظ،، عطار، مولوی و... حتا معاصرینی مثل پروین اعتصامی داستانهای شان را با زبان شعر گفتهاند. اخوان ثالث بیشتر شعرهایش روایتهای داستانی است. به گمان من وارد کردن روایت های داستانی به شعر نو از هوشمندی های اخوان بود. و این وجه داستانی او باعث شد شعر نو جای بیشتری در میان جامعه باز کند.
ازاین بابت خیام میتواند داستاننویس باشد. اکثر ترانههایش ساخت داستانی دارند. آنهایی هم که ندارند از سازههای داستانی استفاده میکنند. به عنوان درآمد:
در کـارگـه کــوزهگـری رفتــم دوش
دیدم دوهـــزار کـوزهگـویا و خمـوش
ناگـاه یکــی کـــوزه برآورد خــروش
کو کوزهگر وکوزهخر وکوزه فروش؟؟؟
این ترانه یک داستان کوتاه بیست و دو واژه ای است. وقتی امروز در یک ترانه که حداکثر بیست وشش واژه است و نزدیک به هزار سال پیش سروده شده و توانسته است خود را به امروز برساند، به بیش از ده سازه داستانی برمیخوریم که با معیارهای داستان امروز نزدیکی دارد، شگفت زده میشویم.
در ترانه ی بالا: 1- زمان.2- مکان.3- زاویه دید.4- پیرنگ.5- روایت.6- تناقض.7- تصویر.8- جزیی نگری.9- واقعیت پذیری.10-عادت شکنی.11- ایجاز ( مینی مالیسم) 12- بازی با متن 13- شکل و ساختار. و...وجود دارد.
البته از متن کوتاهی چون ترانه نباید انتظار داشت که دقیقن مانند یک داستان رفتار کند. جغرافیا- سرزمین و فیزیک ترانه این اجازه را به آن نمیدهد.
نکته جالب کارهای رباعیات خیام همان کوتاهی و تاثیرگذاریبیش ازحد است. نکتهای که یک داستان نویس را به یاد مولفههایی چون مینیمالیسم میاندازد. به نظر شما ارتباط بین رباعی و شیوهمینیمال نویسی در چسیت؟
یکی از جنبههای مهم کار خیام در ترانه ها، ایجاز است.در بحث ایجاز به دو مسأله پرداخته میشود؛ یکی قیاس عام بین ترانه که کل وجودش را ایجاز شکل میدهد ، دیگر، داستان مینیمالیستی که ایجاز اصلیترین ویژگی آن است .این دو، دراین وجه به هم نزدیک شده و شباهت دارند. و دیگر، شکل خاص ایجاز در ترانه های خیام که مورد بحث ماست. بطور کل ترانه در بین نوع شعر پارسی، از نظر ساختمان موجزترین ساخت را دارد .
ایجاز هم به معنای کلامی و هم به معنای ساختیاش در ترانه ی بالا. کلامی از آن جهت که هیچ دوبارهگویی و یا تکرار در اعمال و حرکات روایتگرِ داستان و یا شخصیتها به چشم نمیخورد. ساختی از آن نظرکه نمیآید و به ما بگوید چون شب است، کوزهگر، کوزهخر و کوزهفروش رفتهاند بخوابند. این همان چیزی است که (همینگوی) به ما میگوید: آنچه را که خواننده میداند از داستان حذف کن.
مینیمالیسم حاصل جامعهی مدرن صنعتی است که در اواخر دههی 1960 در نیویورک شکل گرفت، یکی از مهمترین جنبشهای هنری امروزِ قرن بیستم است. مینیمالیسم اگربیش از حد بر ایجاز، تصویر و پیراستگی اثر ادبی تأکید دارد، ترانه اضافه بر اینها، پیچیدهترین قالبی است که با منطق سروکار دارد. داستاننویس عصارهی دنیای عظیم خود را به صورتی کاملن فشرده و موجز در آن میچکاند تا خلاقیت و هنر خود را به نمایش گذارد. ترانههای خیام نه تنها ویژگیهای کامل یک اثر هنری مینیمالیستی را دارد، بلکه در بیان ایدههای فلسفی و پرداختن به مسایل بنیادی بشر و هستی، از آن هم فراتر می رود.
شما سالها برای نوشتن این کتاب صرف وقت و هزینه کردهاید و تمام تلاشتان بر این بوده که وجوه تاریخی و دلایل سرودهشدن یک رباعی یا ترانهرا بررسی کنید. دراین بررسیها به چه نکاتی تازه ازخیام رسیدید که تاکنون گفتهنشده؟
در دوره معاصر است که عموم بیشتر خیام را به عنوان شاعر می شناسند و شعر او کاربردی تر است. هدایت که تیز هوشی خاصی دارد از این فراتر می رود و وجه فلسفی او را هم می بیند. این دیدگاه مربوط به زمان ماست. یعنی وقتی که خیام زنده نیست.
در سال 572 قمری یعنی 50 سال بعد از مرگ خیام عماد الدین کاتب اصفهانی می گوید: خیام شاعری است در خراسان. در سال620 یعنی 100 سال پس از خیام، نجم الدین رازی دو رباعی از او در کتاب مرصادالعباد می آورد.و در سال 741 قمری یعنی 220 سال پس از خیام سیزده رباعی در مونس الاحرار دیده می شود.
همه ی این ها می رساند که خیام در زمان خودش به شاعری مشهور نبوده و شعر کار اصلی او نبود. و گرنه مثل فردوسی و ناصر خسرو و رودکی از او به عنوان شاعر یاد می شد.
بر می گردیم به زمان خود خیام؛ دو نفر او را دیده و درباره اش نوشته اند. یکی نظامی عروضی است. که او هم دوبار با او دیدار داشته؛ یکی در زمستان به شهر مرو. دیگری در کوی برده فروشان به شهر بلخ. در هر دو دیدار خود از نجوم خیام صحبت می کند و پیشگویی او.
حسن بیهقی که در کودکی خیام را می بیند می گوید در طب و لغت و نجوم مهارت داشته
مساله دیگر این که؛ در زمانِ سلجوقیان از تقویم هجری [قمری= ماهی] استفاده میکردند. سالِ قمری براساس گردشِ ماه برمدار خود درسال عادی 354 روز است. به همین خاطر بعضی از ماه های آن 30 و چند ماه دیگر آن 29 روز است. این اختلاف 11 روز بین سال خورشیدی و قمری باعث ثابت ماندن سال خورشیدی و متحرک بودن سال قمری نسبت به سال خورشیدی میگردد.
ماموران حکومتی در زمان گرفتن خراج ِسالیانه( مالیات) که محصول کشاورزی بود، وقتی در آخرِ سال قمری به مردم مراجعه میکردند، با آنها درگیر میشدند و جامعه به هرج ومرج کشیده میشد.
این درگیری چرا و چگونه پیدا شده بود؟
بهطور مثال اگرآخرماهِ ذیحجه که آخرسال قمری است و ماموران مالیاتی بایستی خراج میگرفتند برابر بود با اول میزان= پاییز (بهار اول سال کشاورزی و پاییز آخر سال کشاورزی) که محصول بدست میآمد، ده سال بعد آخر ذیحجه 110 روز جلوتر از پاییز بود و مطابق دهم دی ماه میشد. در ماهِ دی محصولی نبود که به ماموران داده شود. در نتیجه در گیری پیش میآمد. این بود که برای پایان دادن به این وضع، در روز 14 اسفند سال453 هجری خورشیدی( 1074 میلادی) جلالالدین ملکشاه به خاطر حل ریشهای این مشکل دستور بهسازی تقویم را به نظام الملک می دهد. خیام با هفت نفر دیگر:
1- ابوالفتح عبدالرحمن منصور خازنی( خدمتکار و خزانه دار مرو)
2- حکیم ابوعباس لوکری
3- ابومظفر اسفزاری
4- میمون ابن نجیب واسطی
5- ابن کوشک بیهقی مباهی
6- بهرام ( منجم ویژه ملکشاه)
7- محمدبن احمد معموری
از دانشمندانِ ریاضی و ستاره شناسان آن زمان بودند که به سرپرستی عمر خیام در اصفهان (پایتخت سلجوقیان) ری و نیشابور به رصد و تحقیق می پردازندو پس از چهارسال تحقیق و محاسبه با کار شبانه روزی، سال خورشیدی را که همین تقویم امروزی ما است محاسبه می کنند.
از طریق شکل و ساخت دورانی 360 درجه ترانه های خیام که متاثر از گردش متناوب سینوسی 365 روز زمین به دور خورشید است، به این گمان می رسم که خیام ترانه هایش را بعد از محاسبه تقویم گفته.بطوری که اگر هر رکن ترانه را یک فصل به حساب آوریم؛ یک ترانه با چهار فصل خود یک سال خورشیدی را نشان می دهد و چنین ساختاری دارد. و در این ساخت نه تنها خیام شاعر و فیلسوف که خیام داستان نویس، منجم، ریاضی دان، و ... که شخصیت ترکیبی او را در مهندسی ترانه هایش خواهیم دید.
به عنوان یک نویسنده پیشکسوت برایمان بگویید که چگونه میشود پلهای ارتباطی بین ادبیات کلاسیک و مدرن را محکمتر کرد و مثلا از دل آثار کلاسیک به مولفههای تازه در داستاننویسی رسید؟
فلات ایران بخاطر جغرافیا و بوم قرن ها سرزمین کشاورزی بوده و فرهنگ و عادت ها و باورهای ما را شکل داده و از خود متاثر کرده است. با این گونه فرهنگی است که ما و اجداد ما رشد کرده و ادبیات و هنر با چنین ساختی بوجود آورده ایم.
پیش زمینه های دوران مدرن که مربوط به جغرافیای ما نیست، از زمان شاه اسماعیل اول 1501یعنی تفنگ و بعد آمدن برادران شرلی؛ آنتونی و رابرت، شروع می شود. اما بنای اصلی آن را می شود از مشروطه به حساب آورد. دوران مدرن و بعد آن – هرچند که از سرزمین ما نیست، اما برای ما پدیده ای جدید است و نمی توان از جذابیت های آن گذشت و آن را نا دیده گرفت و در غار زندگی کرد.
از طرفی پیشینه ی قوی در هنر و ادبیات کلاسیک داریم. به آثار کلاسیک نمی توان با همان دیدگاه گذشته نزدیک شد و آن را نبش قبر و با آن در گذشته زندگی و آن را تنها تفسیر متن کرد. از طرفی به شیوه آل احمدی هم نمی توان با پدیده مدرن برخورد کرد. آن را می شود به امروز آورد و کاربردی کرد. همان کاری که هدایت در بوف کور کرد؛ داستان نویسی را که هنری مدرن است، در فرم و ساخت ایرانی کرد. و اثری یگانه خلق کرد. با آن نه برخوردی احساسی و روبنایی که برخوردی هنری کرد. همان کاری را کرد که ابراهیم گلستان در زبان و نثر امروز کرد. همان کاری کرد که گلشیری در تمام حیات هنری خود با داستان کرد.
با توجه به مطالعاتی که پیرامون ادبیات کلاسیک دارید میخواهم بپرسم فقط رباعیات خیام دارای ریشههایی ناب از داستان و روایت هستند یا ردپای این گرایش را میتوان در آثار دیگر شاعران هم دید؟
بیشتر آثار کلاسیک ما این ظرفیت های ناشناخته را دارند که باید کشف کرد. ما به کاشف نیاز داریم که با دید نو و امروزی به سراغ این آثار بروند. نه گرته بردای های کهنه. و تفسیر متن ونبش قبرهای دانشگاهی که دانشکده های ادبیات ما بوی جسدهای تکه پاره شده قرن چهار و پنج را گرفته.باید کاری خلاقه کرد. نه پایان نامه ای برای نمره و رتبه. همان کاری را کرد که هدایت و قزوینی و همایی و مینوی و دیگران در باره آثار کلاسیک ما کردند شاهنامه یک ثروت فرهنگی ملی و فراملی است. لیلی و مجنون.سعدی. عبید زاکانی.هزار و یک شب و سمعک عیار و امیرارسلان نامدار. حتا حسین کُرد.
یکی از کارهای دیگرم، بر روی شکل و ساخت داستانی موش و گربه است. اثری است شگرف. متنی است بشدت داستانی و امروزی. با زبان ساده. تمثیل سازی قوی. به دلیل زبان ویژه از خواننده ی کودک تا بزرگ را شیفته ی خود می کند. بخاطر ویژگی های زبان ، شخصیت، تصویر،حرکت، تمثیل و آشنایی زدایی که از سازه های داستان امروز است، از مرزهای زمان و مکان عبور می کند.
کتاب «من و کوزه» باید چگونه خوانده شود تا تاثیرش بیشتر در ذهن بماند. منظور این است که این کتاب فقط برای افرادی خاص نوشته شده یا مخاطب عام را هم درنظر داشتهاید؟
کتاب[من و کوزه] سه بخش و اثری چند بعُدی است. یک وجه کتاب این است که چگونه شعر به داستان نزدیک می شود.
از طرفی مخاطب عام و از طرفی خاص را در نظر داشتم. بخش اول یا همان من و کوزه به آنالیز شکل و ساخت هر ترانه بنا به شرایط آن که در اصل نماینده گروه خود است می پردازد. این بخش از کتاب 100 صفحه می شود.
در[من و کوزه] به دنبال معنا و یا این که کدام ترانه از خیام نیست یا هست، نیستم.
دومین بخش به این می پردازم که ریشه های این ساخت چگونه و از کجا آمده.
موضوع دیگر این که فهرست تمام کتابهای خیام را که از 1303 تا سال 1396 منتشر شده از کتابخانه ملی در بخش دوم آوردم.
بخش سوم ترانه های خیام است با توجه به نسخه هدایت-فروغی- احمد شاملو و طربخانه به تصحیح جلال همایی.
بخش سوم کتاب ترانه ها و توضیح مربوط به آن هاست. استناد من فقط از نظر تعداد ترانه ها، صادق هدایت است. اما از آن عبور و به شکل کاربردی الفبایی با آن برخورد کردم. هدایت اولین کسی است که در دوره مدرن به خیام می پردازد. یک بار رباعیات خیام در 1303 و بار دوم 1313 ترانه های خیام را منتشر می کند. از این ها گذشته زبان هدایت به خیام و به زبان امروز از دیگرانی که بعد ها در باره خیام کار کردند تازه تر است.
در باره ترانه ها چند مورد هست که باید توضیح داده شود:
هدایت ترانه ها را موضوعی آورده. کار من به صورت الفبایی، کاربردی است.
نکته دیگر این که ترانه را بطور تطبیقی با چهار نسخه ی ترانه های خیام هدایت-رباعیات خیام محمدعلی فروغی- ترانه های خیام احمد شاملو-رباعیات خیام کتاب طربخانه جلال الدین همایی مقابله و با توجه به ریاضیات و نجوم و موقعیت تاریخی خیام بررسی کردم. از این ها گذشته کسانی که ترانه های خیام را گرد آوری و ویرایش کرده اند با زبان معیار بوده. به زبان زمان نگارش خیام یعنی زبان دری هم توجه کردم. و به کتاب های آن زمان یعنی نوروزنامه و... مراجعه کردم.
روش کار و انتخاب:
1- آنان که محیط فضل وآداب شدند:
نسخهی شاملو- جهانگیر هدایت:
آنان که محیط فضل وآداب شدند ،
در جمع ِکمال، شمع اصحاب شدند،
ره زین شب تاریک نبردند به روز،
گفتـند فسانـهای و در خـواب شدند.
نسخه فروغی:
آنان که محیط فضل وآداب شدند ،
در جمع ِکمال شمع اصـحاب شدند،
ره زیـن شـب تـاریک نبردند برون،
گـفتند فـسانـهای و در خواب شدند.
نسخه شاملو، جهانگیر هدایت: به روز
نسخه فروغی – دشتی: برون
به روز: نسبت به برون: 1- خاص تر است. 2- به نجوم و در نتیجه به اندیشه ی خیام نزدیک است.
برون : نسبت به بروز 1- کلیتر است.
2- مبهم است.
3- عمومیتر است
1- در این ترانه شب استعاره است و کلی. برون فعل آن در برابر = شب قرار میگیرد.
2- شب به معنی شب : و روز هم از همان جنس منتها در تناقض با آن است.
شب تشبیه است از دوران زندگی . از شب تاریک که راه بیرون نمیبریم، نمیگوید به کجا میرویم. ترانه به ما میگوید: برون = برونِ شب : موقعیتاش برای ما نامشخص است. فقط میگوید: برون، یعنی برون از شب.
اما وقتی میگوید: به روز
روز مشخص است یعنی از شب (تاریکی) به روشنایی میرویم. شب و روز با هم درتناقض هستند. و تناقض یکی از اصول بکارگیری خیام در ترانههایش میباشد؛ شگردی که از علم نجوم او تاثیر میپذیرد.
شاید هم هیچکدام از اینها نظر خیام نبوده باشد.
ازکارهای تازه چه خبر و کی منتظر اثری دیگر ازشما باشیم؟
دو داستان بلند:
1-چهارده سالگی بر برف در شخصیت
2- ماه تا چاه شخصیت در مکان
مجوز نشر گرفتند .
خیابان بهار آبی بود . ماهی در باد هر دو مجوز چاپ سوم را گرفتند و امیدوارم به نمایشگاه امسال برسند.
و حرف آخر
سپاسگزار از این که وقت تان را به من دادید.
*روزنامه اعتماد- یکشنبه 18 فروردین 1398، سال شانزدهم، شماره 4336، صفحه 8 و 9، هنر و ادبیات