رعایت انسان1
آریامن احمدی
اول بار که دیدمش، تا آخرین بار، همان بود، که بود، در یک کلمه، انسان. انسانِ شریف. فتحا... بینیاز، شریف زیست، شریف نوشت، و شریف درگذشت. مهمترین وجه شخصیتی بینیاز، این بود که هماره دغدغه انسان داشت و انسان را رعایت میکرد. از وجوه شخصیتی بارز ایشان، یکی نقد منصفانه بود و دیگری داستانهایش. در نقد منصفانهاش همیشه جانب اعتدال را رعایت میکرد، و هماره دغدغهاش معرفی چهرههای جوان ترجمه و داستاننویسی بود که در مافیای مطبوعاتی-انتشاراتی ایران و مافیای روشنفکری ایران، از قلم میافتادند. فضای ژورنالیستی-روشنفکری ایران، فضایی بود که هماره بینیاز از آن دوری داشت و هرگز نیز به آن آلوده نشد. مافیایی که تنها درگیرودار بده-بستانهای فامیلی و دوستی بود و هرگز برخورد با متن ادبی نداشت و تنها به اسم نویسنده یا مترجم نگاه میکرد یا درگیرودار یک مشت نامِ فسیلشده بود که نشریهاش را بفروشد. هنوز هم این بیماری در فضای ژورنالستی-روشنفکری ایران بیداد میکند و همین است که موجب میشود آنچه در بیشتر مطبوعات معرفی و به دست مخاطب میرسد بخشی گزینششده از مافیای روزنامهنگارانی باشد که در این بده-بستانها، نان، به نرخ روز میخورند. بینیاز هماره از این جمعها و فضاها دور بود و کار پسندیده را نیز هم او کرد؛ چرا که مباحث سطحی روشنفکری ایران بر همین سیاق است: یکی آنور بوم میافتاد و دیگری اینور بوم. در کنارِ بینیاز منتقد، دو بینیاز دیگر هم هست: یکی بینیاز داستاننویس، دیگری بینیاز آموزگار. داستانهای بینیاز هرچند با اقبال عمومیمواجه نشد، اما این چیزی از ارزشهای ادبی داستانهای وی کم نمیکند، چرا که او دغدغه نوشتن داشت و هماره مینوشت. از مهمترین آثار داستانی بینیاز «ترجیعبندی برای شاعران جوان» و «کوارتت مرگ و دختر» و «آفتابگردانهای پژمرده» است. علاوه بر این آثار، بینیاز رمانها و مجموعهداستانهای بسیاری هم دارد که هیچکدام امکان چاپ نیافتند که تعدادشان به بیش از 10کتاب میرسد. در کتابهای تئوری و نظریاش هم سعی در ایجاد یک زبان ساده و همهفهم برای چگونه نوشتن داستان بود. شاید در بسیاری کتابهای تئوری و نظری داستان که نویسندههای ایرانی نوشتهاند، به جرات بتوان گفت موفقترینشان کتابهای تئوری و نظری بینیاز بود که مهمترینشان «درآمدی بر داستاننویسی و روایتشناسی» و «در جهان رمان مدرنیستی» است. یکی دیگر از وجوه شخصیتی بینیاز به عنوان داور بود: داور جایزه ادبی «مهرگان ادب» که در بین تمامیجوایز داخلی، به جرات میتوان گفت معتبرترین جایزه ادبی ایرانی بود که به صورت حرفهای کار میکرد. از وجوه شخصیتی دیگر بینیاز که در ابتدا به آن اشاره شد، توجه بینیاز به مترجمها و نویسندههای جوان و شهرستانی بود، در کنار این توجه، بینیاز به لحاظ اقتصادی تا آنجا که من بهطور غیرمستقیم در جریان آن هستم، حامی بسیاری از نویسندهها و مترجمهای جوان که دیگر اقشار جامعه نیز بود. مرگ او نه فقط برای جامعه ادبی و هنری ایران یک واقعه تلخ بود که برای کل جامعه ایران یک فاجعه دردناک بود؛ چراکه ما نه فقط یک نویسنده و منتقد ادبی را از دست دادیم، که یک انسان را. چیزی که به قول مولانا، در جهان امروز و در ایران ما، یافت مینشود یا کم. به راستی که جهان این روزهای ما، «بینیاز»ها میخواهد که جهانی داشته باشیم از صلح و انصاف و عدالت. اگر نگاهمان را به همین ایران خودمان محدود کنیم و در همین فضای ادبی محدودترش کنیم، یک فضای ادبی سالم، که در آن حرف از انصاف در برخورد با متن ادبی باشد، نه بده-بستانهای مافیایی که بیشتر ژورنالیستهای امروز راه انداختهاند. فضای بیمار ادبی- روشنفکری ایران، سالهاست به ورطهای افتاده که فوتبال ما در آن دستوپا میزند که وضعیت مسکن ما هر روز به آن تن میدهد و این درحالی است که روشنفکرها و ژورنالیستهای ایرانی، خود داعیه نقد دیگری را دارند، حال آنکه خود در چنان ورطهای گیر افتادهاند که بیرونآوردنشان غیرممکن است. خوشا به سعادت «بینیاز»ها که از این ورطه دور بودند، شریف زندگی کردند، شریف نوشتند و شریف رفتند.
1- روزنامه آرمان امروز، شماره 2884، پنجشنبه 30 مهر 1394، ص 7
برادرم فتح الله و "خواهرم منیژه"1
در سوگ داستان نویس و منتقد برجسته، زنده یاد فتح الله بی نیاز
غلامرضا منجزی
"خواهرم منیژه" از دو جهت برای من داستانی مهم و ماندگار است؛ اول این که آخرین داستانی بود که در آخرین ساعات حیات نویسنده اش منتشر شد، که البته من این را دو روز بعد دانستم. یک روز بعد از انتشارش بود که صفحه ی یکی از سایت هایی را که معمولاً مطالبش را قبل از چاپ، آنجا می زد باز کردم و داستانش"خواهرم منیژه" را خواندم؛ «انارش را اگر شیرین و سرخ بود، با من تقسیم مىکرد.» این اولین جمله ی آن داستان کوتاه بود. همین یک جمله را که خواندم بی اختیار به این فکر افتادم که بی نیاز با ترسیم افکار و طبایع پلید آدم ها از یک نقطه ی روشن و پاک پاسداری می کند. در حقیقت او در تمام داستان هایی که برای ما روایت کرده است، حتا همان هایی که از شروع تا پایان شان گردونه ای از شرارت و دیوصفتی در حال چرخیدن و چرخیدن و بویناک کردن عالم و آدم است، نگران پاکی و بدهکاری انسان به انسان است و بی اختیار و همواره تلنگری به وجدان ما می زند. روایت هایش از تجربه های بسیار عمیق او از همان تقابل همیشگی خیر و شری مایه می گیرد که همزاد با بشریت پا به عرصه ی زندگی می گذارد. شری که هر لحظه بال می گسترد و عریض تر و قوی تر می شود و در برابرش جایی است روشن و پاک که گرچه کوچک و کوچک تر می شود، اما به گواهِ رادمردی و راستی اش و مایی که از دور و نزدیک در آتشش گرم می شدیم، هیچ گاه خاموش نمی شود. وقتی خواندم: «همیشه، حتى در حالت عادی باز آرام بود و انگار بدهکارِ لطف طرف مقابل در حدی که می خواست هر طور شده، تلافى کند.» فکر می کردم که برادرم فتح الله چقدر شبیه منیژه ای است که جوانمرگِ صبوری و پاکی و صداقتش شده است، و درست در میان همین افکار بودم که به فردایی رسیدم که باید کسی با حنجره ای غمزده و پر از تردید به من بگوید: «نوشته اند بی نیاز در گذشت!؟» سخن تلخ بود و قاطع. راست بود؛ برادرم فتح الله چقدر آسان ما را تنها گذاشت. برای همین هاست که "خواهرم منیژه" با رنگی از برادرم فتح الله برای همیشه در خاطرم می ماند.
1- 1- روزنامه بهار، دوشنبه شماره 20 ، ص 13