زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

گفت و گوی رسول آبادیان(روزنامه اعتماد) با فرهاد کشوری و سه روایت

گفت و گو با فرهاد کشوری در آستانه چاپ مجدد رمان «مریخی»

چه کسی گفته داستان خوب منتشر نمی شود*

رسول آبادیان

فرهاد کشوری نویسنده ای است که حضوری چهل و پنج ساله در ادبیات کشور دارد. رنگارنگی و تنوع مضامین داستانی، ساخت شخصیت های بدیع و باورپذیر، توجه ویژه به عناصر بومی همچنین استفاده ی بجا از تکنیک های متداول داستانی را می توان از مشخصات بارز آثار این نویسنده دانست.

کشوری تا کنون 14 کتاب منتشر کرده که از میان آنها می توان به کتاب هایی چون «بوی خوش آویشن»، «مردگان جزیره ی موریس»، «آخرین سفر زرتشت» و «دایره ها» اشاره کرد. کشوری در این گفت و گو علاوه بر شرح جهان داستانی خودش، پیرامون وضعیت کنونی داستان نویسی کشور هم اظهار نظر کرده است.

 

آقای کشوری! این روزها شاهد اوج‌گیری مجدد شیوه‌ای ازنوشتن‌پیرامون«بومی‌گرایی» هستیم. منظوراین است که پس‌ازمدت‌زمانی نسبتا طولانی، خیلی ازنویسندگان به شکلی خودجوش به مسئله دیارگرایی توجهی ویژه نشان داده‌اند. چرا؟

بین بومی گرایی و گرایش به اقلیم تفاوت قائلم. بومی گرایی را همان محلی نویسی  و یا دیارگرایی می دانم که به ویژه در دهه ی چهل در نشریات ادبی، این گونه داستان ها چاپ می شدند و کلی زیرنویس هم داشتند. معنی لغت های محلی را هم در پانویس و یا آخر داستان می آوردند. اقلیم گرایی تفاوت اش با بومی گرایی وسعت دامنه ی دیدگاه و جهان بینی نویسنده است. نویسنده ای که پا و ذهن در اقلیم دارد، برای جهان می نویسد. گیریم هیچ اثری از او ترجمه نشود. نمونه ی کار بومی گرا مجموعه داستان «بیست فوتی ها» از محمدرضا دادگر است. داستان هایی که وقایع و حوادث و ماجراهای جالبی باعث نوشتن شان شده، اما دید بومی گرا آن ها را محدود کرده است. نویسنده اثرش را برای دوست و آشنا و هم محلی و همکلاسی سابق و بخشی از کتاب خوان های همشهری نوشته است. دید نویسنده محاط در شهر مسجدسلیمان است. آثار اقلیمی در کارهای داستان نویسان خوزستان بسیار است. یک نمونه اش «مدار صفر درجه» ی احمد محمود است. اثری با حال و هوا و فضا سازی و شخصیت پردازی اقلیمی که محدوده ی خوزستان را درمی نوردد. نویسنده اثرش را نه برای اهواز و یا خوزستان، بلکه برای ایران و جهان نوشته است.

مگر اثر داستانی بدون اقلیم هم وجود دارد؟ اقلیم عبارت است از جغرافیا، مکان، باورداشت ها، (چه خرافی و غیر خرافی)، رسوم، لحن، فرهنگ و خرده فرهنگ ها، فولکلور که در پالایش ذهن و تخیل و دیدگاه نویسنده بستری می شوند برای جولان شخصیت های داستان و یا رمان اش. به طور کلی آن چه که طعم یک شهر، منطقه، استان، خطه و کشور را می دهد. اگر تلفیق این ها در اثر به درستی انجام بگیرد، حاصل کار نویسنده اثری موفق خواهد بود. شرط اساسی این توفیق، نوشتن از درونِ عناصر آن اقلیم است. دستی از دور بر آتش داشتن و از بیرون نوشتن، اثر اقلیمی را دم دستی می کند. این جاست که تجربه ی زیستی نویسنده و درونی کردن دنیایش اهمیت زیادی دارد. نمونه ی برجسته ی خارجی این گونه کارها اثر مهم «صدسال تنهایی» مارکز است.

گاهی رمانی را می خوانی که انگار نویسنده تلاش داشته هیچ اثری از بود و باش و زندگی و اقلیم در کارش به جا نگذارد. وقتی می خوانی از خودت می پرسی نویسنده کدام مکان را زیر پا داشته و در چه اقلیمی می زیسته و دغدغه هایش در بیرون از داستان اش چه بوده است. کجا نفس کشیده و گذران زندگی کرده؟ انگار پاک کن برداشته و همه را پاک کرده و به جایش دنیایی با اقلیمی مصنوعی و قصه وار گذاشته است. البته منظور از بود و باش نویسنده، دخالت در اثر نیست، بلکه رد پای اوست. با خواندن آثار یک نویسنده می شود به بینش و نگاهش پی برد.

اگر ما از اثر به شدت تخیلی دن کیشوت که سرآغاز رمان نویسی جهان است، شروع کنیم و به رمان های قرن های نوزده و بیست برسیم، اقلیم در همه ی آثار زیر پا، در اطراف و ذهن و خیال شخصیت ها جاری است. حتی در اثری سوررئالیستی چون بوف کور هم اقلیم گرایی وجود دارد. یک نمونه زیبایش گل نیلوفر کبودی است که دختر  اثیری به پیرمرد خنزر پنزری می دهد. نیلوفر کبود به اقلیمی در چند هزار سال پیش می رسد.

شهر ساختگی یوکناپاتافای فاکنر هم اقلیم خاص خود را دارد.


شما خوزستانی‌هستید و همانگونه که می‌دانیم، روایتگری جزئی از بدنه ذهنیت‌مردمان این سرزمین‌است.  داستان‌گویی و داستان‌نویسی درخوزستان ریشه درچه‌عواملی دارد و اصولا چرا خوزستانی‌ها خوب می‌نویسند؟

زودآشنایی مردم خوزستان یکی از دلایل مهم و اثرگذار در روایت گری و برون گرایی خاص آثار نویسندگان اش است. شما اگر در سفری در اتوبوس و حتی در فاصله ی کوتاهتر در یک مینی بوس، از استثناها بگذریم، کنار یک خوزستانی بنشینید و سر صحبت را باهاش باز کنید از شغل و کار و زندگی اش چیز کمتری پنهان می ماند. اگر کنار یک اصفهانی بنشینید چیز زیادی دستگیرتان نمی شود. به همین علت داستان نویسی خوزستان بیشتر عینی گرا و پرشتاب و داستان نویسی اصفهان ذهنی گرا و کند است. این گرمی ارتباط و برون بودگی بسیاری از خصلت های خوزستانی ها که در شهرهای سنتی درونی بود و هست، باعث جانداری و گیرایی بسیاری از آثار نویسندگان خوزستانی شده است. همین زود آشنایی و ارتباط به گفت و گو نویسی در آثار بسیاری نویسندگان خوزستان قوت بخشیده است. در سینماهای شرکت نفت شاهکارهای سینمایی جهان را با دوبله ی خوب به نمایش می گذاشتند. نمایش فیلم های غربی به ویژه سینمای آمریکا در شیوه ی روایت دراماتیک نویسندگان خوزستانی اثر گذار بوده است.

از اثر حضور انگلیسی ها باید گفت. استعمار هرچند همیشه استثمار و ستم و آسیب به منافع سرزمین مقصد را به همراه دارد، اما دنیای مدرن را هم با خودش می آورد. سینمای سیار و سینما، باشگاه، فرودگاه، پالایشگاه، گوگرد سازی، کارخانه برق، قطارِ نفت،کارخانه ی یخ، لیمونادسازی، به طور کلی صنعت، فروشگاه مدرن، بیمارستان، آموزشگاه پرستاری، فوتبال، باشگاه گلف و اسب سواری، کار با ساعات مشخص و انضباط کاری، جاده ی آسفالت، برق، آب لوله کشی، سیستم فاضلاب و ... با خود دارد. در سه تا از شهرهای نفتی خوزستان، آبادان، مسجدسلیمان و اهواز که انگلیسی ها و بعدها شرکت نفت حضور داشتند نویسندگانی  برآمدند که دزفول و شوشتر و بهبهانِ آن سال ها نداشتند. این شهرها در همان دنیای سنتی خود به سرمی بردند. در شهرهای نفتی جوشش و حرکتی بود که در شهرهای سنتی نبود. بعد لحن است که در خوزستان مناسب داستان است. از جمله لحن بختیاری که سایه اش را حتی در گفت و گفتگو نویسی های درخشان احمد محمود اهوازی هم می توان دید که آن را استادانه به کار برده است. لحن بختیاری چنان چه درست به کار گرفته شود، در داستان خوب می نشیند و نثر را گیرا می کند. نمونه اش آثار بهرام حیدری است.

لحن دیگری که رَنگ آبادانی دارد و جوشش زندگی در خوزستان را نشان می دهد و بر داستان نویسی خوزستان سیطره دارد. چون گفت گوهای آثار ناصر تقوایی و نسیم خاکسار و دیگر نویسندگان آبادانی.


در مشاهده پرونده‌ کاری شما به این نکته بر می‌خوریم که تاکنون دو جایزه‌ادبی داخلی دریافت‌کرده‌اید و دوبار هم کاندیدای دریافت جایزه بودید. به نظر شما دریافت جایزه تا چه‌اندازه می‌تواند در تقویت حس نویسندگی موثر باشد؟

از نظر روانی هرانسانی تشویق را دوست دارد و از تنبیه گریزان است. اما واقعیت این است که سرچشمه ی احساسی و ذهنی نویسنده در درون اش است. تداوم این حس و درک و درونی شدن اش است که اهمیت دارد. نویسنده این حس و دریافت را انتخاب نمی کند بلکه اوست که انتخاب می شود، چون شاخک های حساسی دارد و دنیای اطراف اش و بعدها جهان بر وفق مرادش نیست. پس می نویسد تا در کنار صدهاهزار نویسنده ی کره ی خاکی شاید ذره ی ناچیزی در بهتر شدن اش مؤثر باشد. جایزه یکی از اثرهایی که دارد تیراژ و انتشار بیشتر کتاب برگزیده است که به همت ناشربستگی دارد. رمان «مردگان جزیره ی موریس» در همان دو چاپ سال قبل از جایزه ماند. ناشر(زاوش - چشمه)  حتی برچسب برنده شدنِ جایزه را هم روی جلد کتاب نزد.


زمانی که مشغول خواندن داستان‌های شما بودم، احساس کردم با نویسنده‌ای طرفم که نمی‌خواهد خواننده‌اش را اذیت‌کند. یعنی اینکه استفاده ازتکنیک‌های داستانی در آثار شما به اندازه‌ای‌است که باید باشد. سازوکار نوشتن داستان در ذهن شما چگونه شکل می‌گیرد و اصولا در زمان نوشتن تا چه اندازه به جذب خواننده فکر می‌کنید؟

یکی از منابع عمده ی آموختن ما ادبیات داستانی ایران و جهان است. نویسنده ی بزرگی جون داستایوسکی در آثارش بدنبال پیچیده نویسی و ابهام مصنوعی و پیچاندن خواننده نیست. سر راست و راحت می نویسد. اگر پیچیدگی هست در شخصیت پردازی و هنیت شان ماجرا و طرح و شیوه ی روایت ست. در آثار تولستوی و چخوف و استاندال و فلوبر و حتی در آثار نویسنده ی تکنیک ورزی مثل فاکنر تصنع را نمی بینی. ویرجینا وولف با شیوه ی مدرن روایی و دنیای داستانی اش قصد پیچیده نگاری ندارد، بلکه شیوه ی نگاهش به دنیای آدم ها و داستانی کردن شان است که این روش را ایجاب می کند. این ها استادان بزرگ ما هستند. غامض نویسی عمدی به اثر ادبی لطمه می زند و آن را تصنعی می کند. اگر نویسنده از ابتدا بخواهد تکنیک را به اثرش تحمیل کند، کارش مصنوعی می شود. این شیوه ی مصنوعی متأسفانه در دهه ی شصت به خصوص در نقد با آوردن جمله ای از فوکو و دریدا، قصد ارعاب خواننده را داشت. در دهه ی هفتاد هم ادامه پیدا کرد. اما با ترجمه ی بخشی از آثار فیلسوفان پسامدرن فرانسوی این شیوه کمتر شد. چون یک نکته روشن شد که تئوری ادبیات را نمی سازد، بلکه ادبیات است که ماده ی خام تئوری می شود.

واقعه ای را ببینم و یا بشنوم(یا دیده و شنیده باشم)، یا آن را و بخشی از آن را تجربه کرده باشم یا بخوانم که اثرش آن چنان در ذهن ام ماندگار باشد که تا ننویسم اش دست از سرم برندارد، من را وادار به نوشتن اش می کند. ما وقایع داستانی را می بینیم و می شنویم، می خوانیم، اما دست به گزینش می زنیم. بینش و حساسیت و دغدغه های فکری ما در انتخاب ماجرای داستان و یا رمان مان دخیل است.

در هنگام نوشتن به خواننده فکر نمی کنم. می خواهم واقعه را که مدتی با من است بنویسم و از دست اش راحت شوم. 


این روزها مشغول چه کارهایی هستید و کی منتظر اثری تازه از شما باشیم؟

 مجموعه داستانی دارم به نام «کوپه ی شماره پنج» که احتمالا تا دوهفته ی دیگر به ناشر می دهم.


ارزیابی شما به عنوان نویسنده‌ای پیشکسوت درباره داستان‌نویسی امروز ما چیست و چه آینده‌ای برایش متصورید؟

من خوشبین ام البته به نویسندگان. کسانی که نمی توانند ننویسند. بعضی ها مدام می گویند اثر خوبی منتشر نمی شود. باید پرسید مگر شما چندتا کار را خوانده اید؟ اصلاً فرصت می کنید؟ این ژستی است که دوران اش سپری شده، چون دیگر دوران پذیرش دربست هر خوانده و شنیده ای به سر رسیده است. گذر روزگار شک را به عرصه ی فکری ما آورده است.

نوشتن کاری است که نیاز به اجازه از کسی ندارد. منظور من از نویسنده، شخص مستقل از هر چهارچوبی است. بدون آقا بالاسر. بگذریم موقع انتشار، اثرش باید از هفت خوان بگذرد، اما به علت ناوابسته بودن اش کارش توقف پذیر نیست و خوانندگان خودش را خواهد داشت. کارهای خوبی از نویسندگان نسل های مختلف به چاپ می رسد. مطمئن ام آثاری از نویسندگان جوان ما، در سال های آینده ترجمه و ادبیات داستانی ما را جهانی خواهد کرد.


گوناگونی انتخاب موضوعات برای نوشتن داستان، یکی از نکته‌های بارز آثار شماست. ظاهرا شما درنوشتن قصد نداشته و ندارید که یک نوع‌نگاه را درداستان تکرار کنید. این رنگارنگی در انتخاب سوژه را چگونه مدیریت‌می‌کنید؟

خوشحالم که این را می گویید، چون  با حرفی که این روزها ورد زبان هاست و از کلاس های داستان نویسی بیرون زده است که در یک مجموعه باید داستان ها درون مایه مشترک داشته باشند موافق نیستم. شاید هم درست به تعریف درون مایه یا مضمون توجه نمی شود. پس تجربه ی زیسته ی نویسنده چه می شود؟ رمان باید یک درون مایه واحد داشته باشد. برای مجموعه داستان می شود حکم. این تأکید باعث مشابه نویسی در داستان های یک مجموعه می شود. یکی از عوامل مهم در نوشتن تجربه ی زیستی نویسنده است. تجربه ی زیستی به کمک تخیل و بینش نویسنده است که اثری داستانی را به وجود می آید. تجربه ی زیستی تخت و تک ساحتی نیست. متنوع است چون دوره های مختلف سنی و گاهی شغل های مختلف و برخورد با آدم های متفاوت و رشد خوانده هایش به تجربه ی زیستی  نویسنده تنوع می دهد. هرچه تنوع تجربی بیشتر باشد، تنوع آثار هم بیشتر می شود.

من سعی کردم اگر چیزی در ذهن ام است و باید بنویسمش، در هر شرایطی که امکان اش باشد این کار را انجام بدهم. سال ها در شرکت های پیمانکاری دور از خانه و با ده دوازده نفر در خانه های استیجاری شرکت ها زندگی می کردم. وقتی از سر کار برمی گشتم، شب ها، با وجود شلوغی و سرو صدا تا آن جا که امکان داشت. کتاب ام را می خواندم و کار نوشتن ام را وقتی چیزی در ذهن ام داشتم انجام می دادم. خوشبختانه همکارهای هم خوابگاهی ام بعد از چند روز از آغاز هم خانگی مان، اتاق های خلوت تری را به من می دادند.

برای نوشتن یک داستان و یا رمان مدیریت خاصی ندارم. اثر خامی که در سرم هست باید وقت اش برسد تا بنویسمش. گاهی نوشتن یک رمان، از اثر اولیه اش در ذهن ام و دامنه ی طولانی اش و رسیدن اش برای نوشتن سال ها می گذرد. مثلاً چه مدت طول کشید تا چرا رمان«مأموریت جیکاک» را نوشتم؟ از ده سالگی درباره اش از پدرم و دیگران می شنیدم. عصای برق دارش و کلاه نسوزش و حقه بازی هاش از ذهن ام بیرون نمی رفت. بارها درباره اش. شنیدم، حتی از کسانی که مدعی بودند او را دیده اند. در مسجدسلیمان به آدم فریبکار و کلک زن و سیاس می گفتند جیکاک. سادگی و خرافی بودن مردم باعث شد طوری فریفته اش شدند که خاک زیر پایش را شفابخش و ضد بیماری و مرگ  می دانستند و ... این ها در ذهن ام بایگانی بود و گاه سربرمی آورد. به جایی رسیدم که باید می نوشتم اش تا از دست اش راحت می شدم، آن هم در سن پنجاه و چهار سالگی. بعد از گذشت چهل و چهار سال از اثر اولیه در ذهن ام. در طول این چهل و چهار سال هم به یادش می آوردم و هم مدت ها فراموشش می کردم. تا طرح کلی رمان در ذهن ام شکل گرفت و شروع کردم به نوشتن. هفت هشت سطر دانسته هایم از شخصیت جیکاک، به کمک تخیل، تخته پرش ام برای نوشتن رمان شد.


متاسفانه جامعه ایران این‌روزها به عنوان جامعه‌ای کتاب‌نخوان معروف است. به نظر شما رویگردانی مردم ازکتاب چرا اتفاق افتاده و چگونه می‌شود دوباره اعتماد بین کتاب و مخاطب را ایجاد کرد؟

روزگاری بود که معلم می خواست تا آخر عمرش فرهنگی بماند. کارمند بانک می خواست بازنشسته ی بانک باشد. حتی کارکنان اداره ی ریشه کنی مالاریا که کار سخت شان کوه نوردی و بیابان گردی و رفتن به جاهای دورافتاده برای سم پاشی و از بین بردن مراکز تجمع پشه ها و پیدا کردن بیماران مالاریا بود، کارشان را دوست داشتند. هنوز هم بسیاری از کارکنان و کارمندها کارشان را دوست دارند. اما امروز جامعه دچار ویروسی شده به نام شوق و آرزوی سوپر میلیاردر شدن است. این شیفتگی در آن سال ها اصلاً به این شدت نبود. کتابخوانی فضایی تا حدودی فرهنگی می خواهد. طبیعی است که در این فضا جای کتاب خوان و کتاب خواندن هر روز تنگ و تنگ تر می شود و تیراژ کتاب ها پایین تر می آید.

خانم های کتاب دارِ کتاب خوانِ کانون پرورش فکری قبل از انقلاب، نسلی از علاقمندان به کتاب خوانی را پرورش دادند. این عشاق ادبیات و کتاب خوانی کجا رفتند؟ حالا خیلی ها کتاب خواندن را وقت تلف کردن و مایه ی دردسر می دانند. با عرض معذرت حتی بعضی ها کتابخوان ها را خُل حساب می کنند. اکثریت جامعه در این گرانی بی حساب و کتاب مانده اند و مشکل معیشتی دارند. برای خواندن کتاب به کمی آرامش خیال نیاز است. گرانی به بازار خرید کتاب هم لطمه زده است..

عده ای از دوستداران ادبیات داستانی یا پولی برای خرید کتاب ندارند و یا بیکار اند. تحصیلکرده هایی چون پزشک ها و مهندس ها (مهندس هایی که شاغل اند) قاعدتاً باید بسیاریشان جزو اقشار کتاب خوان باشند. بیشترشان پولی خرج خرید کتاب نمی کنند. اصلاً برای این کارها وقت نمی گذارند. هر وقت فضای کتاب خوانی به وجود آمد، تعداد کتاب خوان ها هم رشد می کند و بازار کتاب رونق می گیرد.

  گسترش کتابخوانی نیاز به برنامه ریزی از مهد کودک تا دانشگاه دارد. شبکه های تلویزیونی داخلی چند ساعت در هفته برای کتابخوانی و آشنایی با ادبیات داستانی ایران و جهان برنامه دارند؟ اصلاً فضا فضای کتابخوانی نیست. شوق و عشق فردی است که باعث می شود که عده ای هرچند اندک، نتوانند بی ادبیات داستانی سر کنند.

 

روایت – 1 

نگاهی به تک داستان «استخر» نوشته فرهاد کشوری

یکی از بهترین ها

فباد آذرآیین

 

«مجید خیس از عرق پشت دیوار موردهای بنگله مستر لینک ایستاد. دست برد میان موردهای روبه رویش. پدرش کنار تخته شیرجه خم شد و برگ های درخت میموزا را درون سطل ریخت. پدرش می گفت«جمع کردنشون سخته، کوچیکن و می چسبن به چمن. بد درختی یه، اما هرچی هست یه خوبی داره که همیشه سبزه.»

استخر یکی از داستان های ماندگار فرهاد کشوری و ادبیات داستانی ایران است؛ امیدعلی، پدر مجید، بختیاریِ بومی مسجدسلیمان، توی بنگله درندشت مستر لینک انگلیسی کار می کند. بنگله مستر لینک استخری دارد با آبی به تمیزی «اشک چشم». امیدعلی می گوید«دو روز یه دفعه آبش را عوض می کنم.» مجید از پدرش می خواهد اجازه بدهد در استخر بنگله مستر لینک «شنو» کند ... اما پدر می ترسد: «آخرش نونم را می بری ... اگر نبردیم به گدایی.» درخواست و التماس مجید، دل امیدعلی را به رحم می آورد. موافقت می کند، اما نمی گذارد با لباس وارد استخر شود: «نه، آب استخر کثیف می شه.» مجید روی تخته شیرجه استخر هم حق ندارد برود. امیدعلی می گوید: «تخته صدا می کنه. صدا می ده. نمی فهمی؟ هووو!»

مجید وارد استخر مستر لینک می شود. جایی که برای او و دیگر مجیدهای بومی مسجدسلیمان، دنیایی کاملاً ممنوعه است. «اگر فردا بیام ... فردا می تونم بیام؟ فردا از اول تا آخرش شنو می کنم.»

«مجید رفت زیر آب و سر از آب بیرون آورد به سوی دیواره روبه رو شنا کرد.»

مجید غرق لذت شنایی ممنوع بود که دید«مستر لینک با لباس تنیس به طرف استخر می آمد.»

- گفتم نونم را می بری...

حالا امیدعلی باید میان «نان»اش و مجیدش، یکی را انتخاب بکند. فرصتی ندار و مسترلینک دارد به استخر نزدیک می شود. «برو زیر آب/ ها؟...»مجید موهای بور مستر لینک را دید که از پشت دیواره قسمت کم عمق استخر آمد و صورت گوشت آلودش زیر سایه بان پارچه ای کنار استخر ایستاد. «امیدعلی به آنسوی استخر دوید، چوب بلند را برداشت و برگشت، نوک دوشاخه چوب را روی شانه مجید فشرد و به ته آب راندش.» حالا مجید دارد زیر زلالی آبی که تا چند دقیقه پیش لذت به جانش می ریخت، جان می کند«صورتش زیر آب زلال شکسته می شد. می لرزید. فشار دو شاخه، شانه اش را می سوزاند و استخوانش را خرد می کرد». استخر، نماد داشتنی های ممنوع است یکی از بسیاران ممنوعه هایی که «فرنگی بزرگه»ها – این مهمانان ناخوانده، در مسجدسلیمان از آنها بهره مند بودند و مجیدها حسرت شان را می خوردند و فرهاد کشوری با فضاسازی عالی این بهره مندی و ممنوعیت را تصویر کرده است.

 

روایت - 2

کوتاه درباره جهان داستانی[داستان نقش سبز] فرهاد کشوری

درک بالای داستان

غلامرضا رضایی

 

نقش سبز از جمله داستان های موفق فرهاد کشوری است در مجموعه داستان دایره ها؛ داستانی لایه مند، رازآمیز و معمایی که حول بازگشایی و کشف قتلی در مکانی پرت و دور افتاده می گذرد.

صابر که بنا به گفته پدر مقتول، متهم و مظنون به قتل است توسط پاسگاه دستگیر و به درخت کنارِ نزدیک پاسگاه بسته می شود. براساس باور و خرافه ای که هرکس یک بار زیر درخت کِی کُم بایستد تصویر او بر درخت «چوب» نقش می بندد، جابر با بریدن ساقه و شاخه های درخت کِی کُم و نقش های پرپیچ و منقوش بر آنها که به گفته خود تصاویر و صحنه حادثه را تداعی و بازسازی می کند سعی دارد تا قتل را با همین دلایل و مستندات به صابر نسبت دهد. همین امر دستمایه ای می شود برای نویسنده تا داستانش را طرح ریزی کند.

کشوری با به کارگیری عناصر زمان، مکان، فضا و ... در همان صحنه ابتدایی ورود به داستان یعنی بستن صابر به درخت کنار، صدای شلیک گلوله در شب تاریک و خوف و هراس از هجوم پلنگی که چند نفر را لت و پار کرده، ترس و وهمی را به داستان منتقل و از این طریق خواننده را دنبال کردن کار ترغیب می سازد. در ادامه کار جابر با گذاشتن لباس و اشیایی چند از وسایل شخصی مقتول(نادر) در زیر درخت کُنار نزدیک صابر سعی دارد تا او را وادار به اقرار و اعتراف کند و به شکل دیگری از احضار ارواح روی می آورد. هم کناری این عوامل «شب، درخت کُنار، چشم های سبز، یوزپلنگ، لباس و اشیاء متعلق به مقتول» به موازات باور به اینکه درخت کُنار مأمن و جایگاه موجودات خیالی است، گذشته از خلق فضایی وهمی سویه های دیگری به اثر می بخشد که در کنار کارکرد و استفاده از اشیایی مانند: کارد دسته صدفی کار زنجان و عناصر و المان های دیگری چون گل های بابونه، ملخ و ... به عنوان نشانه هایی ما را به درک و فهم داستان نزدیک می سازد.

-دست پیش برد، پلک هایش را بست. بعد کارد دسته صدفی کار زنجان را از زیر شالش بیرون کشید. به خودش گفت: کارد را می دم مادرم و می گم این کارد را می شناسی؟

انتخاب زاویه دید داستان محدود به ذهن صابر از دیگر امتیازات داستان نقش سبز است که به دلیل محدودیت و اقتضائات راوی به پیچیدگی و معمایی شدن اثر می افزاید و تعلیق پایانی داستان را وجهی دیگر می دهد.

- صدای پر زدن ملخی را شنید. ملخ روی گونه اش نشست. سرش را به چپ و راست تکان داد. ملخ پر زد. گفت: «جابر می دونم تویی.

صدای پا و حرکت لباس ها را شنید. از لابه لای شاخه ها به آسمان نگاه کرد. خیس عرق، دلش پشت طناب می کوبید و صورت شب توی گل های بابونه بود.»

 

روایت - 3

کوتاه درباره ی جهان داستانی فرهاد کشوری

از فرهاد کشوری گفتن

محمد ولی زاده

 

بی مقدمه – و البته کمی شتابزده زده! – عرض کنم که سهم اقلیم جنوب در ادبیات داستانی امروز ایران (در تمام ژانرها و قالب ها، با همه حول و حواشی شان) بسیار پر رنگ تر و بیشتر از خیلی دیگر از مناطق این مرز پرگهر است. سندش هم موجود است! کافی است تنها به داشته های داستانی مان نگاهی کوتاه بیندازیم تا ببینیم ادبیات جنوب چه غول های تماشایی در دامان پر مهر خود پرورش داده است. از ذکر نام ها در خوزستان، در محیط و جغرافیای استان کوچک بوشهر که نام های بزرگی را تحویل ادبیات داستانیِ ما داده است و بزرگان داستان نویسی فارس خودداری می کنم(فارغ از منابع متعدد برای دسترسی به چنین پیشینه ای، در کتاب چاپ نشده «نام آوران استان فارس» به تفصیل درباره آنها نوشته ام). اینها، بخشی از جهان داستان نویسی جنوب است که به درست یا غلط، نام «مکتب جنوب» نیر بر آن نهاده اند و جدای از بی شماران شاعری است که در آسمان شعر امروز و دیروز ایران خوش درخشیده اند با این اشاره طولانی (به نسبت حجم سفارش شده ی یادداشت)، قرار است چند سطری درباره فرهاد کشوری داستان نویس بنویسم؛ کسی که آبشخور داستانی اش، جنوب است و در همین فضا و آتمسفر، رشد کرده، به تکامل رسیده و در گوشه ی دیگر کشور(که آن هم در ادبیات امروز، برای خودش قطبی است؛ اصفهان) به این راه ادامه داده است. کشوری، درست چند سال قبل از این که من به دنیا بیایم، داستان های نخستین اش را منتشر کرده است(ولی افتاد مشکل ها به سال 1351 در هفته نامه تماشا)؛ روزهایی که هرمز علی پور – شاعر شناخته شده محل تولدش- در همان «تماشا»، به جای شعر داستان منتشر می کرد و محمدرحیم اخوت - داستان نویس مطرح اصفهانی و همولایتی امروز فرهاد کشوری- به جای داستان، طرح و کاریکاتور. اینها را گفتم که سابقه ی طولانی داستان نویسی کشوری دست تان بیاید! فرهاد قصه ما اما نخستین مجموعه داستان خود را با نام «بوی خوش آویشن» (نشر فردا، 1372)، را در دهه ی پنجم عمرش منتشر می کند(البته جدا از داستان کوتاهی برای کودکان با نام «بچه آهوی شجاع» در سال 1355) او یک دهه بعد «شب طولانی موسا» (ققنوس: 1382) را منتشر می کند که سبب آشنایی خیلی ها با کشوری می شود (می بینید که فرهاد کشوری با این سابقه طولانی، خیلی بعد بعد از برخی داستان نویسان به اصطلاح نسل سوم ادبیات داستانی ما شناخته می شود). در این ایام است که او برای تثبیت جایگاه داستان نویسی اش می نویسد و می نویسد و دیگر توی تاقچه (بخوانید کشوی میز) نمی گذارد تا خوانندگان، منتقدان و جوایز ادبی را متقاعد می کند که به او و آثارش روی خوش نشان دهند. ماحصل فعالیت 15 سال اخیر فرهاد کشوری نزدیک به 10 مجموعه داستان و رمان است که در بین آنها، سروقد چند عنوان بالاتر از بقیه است: «کی ما را داد به باخت؟» (نیلوفر: 1384)، «آخرین سفر زرتشت» (ققنوس: 1386) و «مردگان جزیره ی موریس»(زاوش). شاید دلیل این اهمیت، نگاه ویژه ی کشوری به «تاریخ» باشد.

 

* - روزنامه اعتماد، سال شتزدهم، شماره 4319، شنبه 11 اسفند 1397، هنر و ادبیات، ص 8 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد