زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

نقد امین فقیری بر مجموعه داستان تونل

تهران، تبریز، پِرلاشِز1 


امین فقیری


تونل، فرهاد کشور، تهران: نشر نیماژ، 1397،

124 ص، 110000 ریال.

 

کشوری نویسنده ی خوبی است. آرام آرام پیش می آید و سرزمین ناشناخته روح خوانندگانش را تسخیر می کند. تخیلی اعجاب آور دارد. واقعیت را آنگونه که باید هنری می کند. در داستان هایش تعلیق نقش مهمی را بازی می کند. به چهارچوب داستان اهمیت می دهد. مدرن بازی درنمی آورد تا نوشته هایش غیرقابل فهم شود. او تعریف می کند، چون شیرین بیان می کند، سراپا گوش می شویم و یک جهان چشم؛ و گاه نوشته های او را، چه تلخ و چه شیرین به عنوان آبی خنک و گوارا می نوشیم!

در مجموعه داستان جدیدش دوازده داستان را گنجانده است. لازم است بر هر یک مروری کوتاه داشته باشیم. حسن مهم فرهاد کشوری، اهمیت دادن به موضوعی است که انتخاب می کند. هر داستان برای خود جان مایه ای دارد که او با تعصب خاصی آن را تعقیب کرده و مشاهدات خود را برای ما یادگار می گذارد.

«کابوس» داستان آخرین روزهای نویسنده ای بزرگ در تبعیدی خود ساخته است. نویسنده ترس و لرز. نویسنده ای که اکنون با کابوس هایش به کام همین ترس و لرز افتاده است. او به علت بیماری سختی که دارد مرتب کابوس می بیند. آنقدر دامنه ی این کابوس ها وسیع می شود که خواننده نمی تواند تفاوتی بین واقعیت و خیال قایل شود. موسرخه ای که شخصیت سیری ناپذیر عزادارا بیل است، از جان او چه می خواهد که تعقیب اش می کند؟ و بعد سالن خیاط خانه و مانکنی که در چشم او به صورت رعب آوری جلوه می کند؛ و رفت و آمد مردهایی که هیچ گونه نشان و اسمی ندارند. کشوری از اسامی بعضی از شخصیت های آثار ساعدی، در این داستان استفاده کرده است. استادی کشوری همین بس که هیچ کدام از این کابوس ها با یکدیگر شبیه نیستند. فقط می دانیم که کابوس ها ادامه ی همان بیماری مزمن گوارشی است که باعث بالا آوردن خون می شود و پرستارها را وحشت زده می کند. نویسنده سعی دارد خواننده را به مکان هایی همانند تهران، تبریز، پاریس، کراچی و گورستان پرلاشز بکشاند و به خواننده یادآوری کند که قهرمان داستانش وجود حقیقی دارد و همانند ما در آن مکان ها نفس می کشیده است.

«در قبرستان از این سنگ قبر به آن یکی می رفت و نام های حک شده ی مردگان را بر سنگ ها می خواند و گریه می کرد. دیروز ظهر از زندان آزاد شده بود و امروز صبح آمده بود قبرستان تا برای خودش و مرده هایی که می شناخت و نمی شناخت گریه کند. جلو سنگ قبر گودافتاده ی خاک آلودی روی پاها نشست. خاک و خاشاک روی سنگ قبر را با دست کنار زد. کلمه های کمرنگی به چشمش آمد، سر خم کرد روی قبر. خواند: «آرامگاه گوهر دختر مراد» بلند شد و از قبرستان بیرون زد.(ص 10)

مرگی که در تعقیب قهرمان داستان ماست، به واسطه پیکابی نموده می شود. این اتومبیل مرده کشی همه جا هست. هرجا که روی برمی گرداند، پیکاب را می بیند. با رفتن سر قبر صادق هدایت و گریه کردنش گویی به ما می گوید: من به او حسادت می کنم. کسی که شهامت خودکشی را داشت!

داستان «داوود»: گفتیم که موضوع های انتخابی کشوری جالب و طرفه است. روح جستجوگر و تخیل زیبا و بنیادین اوکافی است که به تصویری از مجسمه ی داوود برخورد داشته باشد. آنگاه ما شاهد داستانی می شویم پر از رمز و راز.

«مجسمه مال شما شده. از وجودم رفته. با من کاری ...

با تعجب نگاهش کردم. سر بلند کرد. «بعضی چیزها همدم آدم می شن. چیزهایی که شکل... شکل آدمیزادن.»

گفتم: «همدم آدم می شن؟»

گفت: «میان تو جون آدم. این مجسمه کاری بام کرد که آوردم دادمش به شما... بگو مجسمه ی داوود از اختیار ناصر رخشا در اومد و حالا خودم صاحبشم.»

گفتم: «تو دادیش به من و حالا من صاحبشم.»

با این گفتگوی به ظاهر عجیب و رازآلود که به ورد جادوگران نزدیک است، ناصر رخشا از جادوی مجسمه رها می شود. از جادوی مهره ای می گوید که مردی گرفتارش بود و همان هم باعث مرگش شد. در پایان راوی شاهد تکه تکه کردن کشتی زیبای میکل آنژ در ساحل است.

*

«بابل به چشم هایی که خوب نمی دیدشان نگاه کرد و گفت: «بگذارید داستانم را تمام کنم.»

این جمله ساده ای نیست که در پایان داستان «انکار» آمده است. آتش می کشد و انسان آرزوی سوختن و خاکستر شدن دارد؛ اما این آرزو هیچ وقت تحقق پیدا نمی کند. چرا که آتش در جان خواننده می ماند و جاودان می شود. من فکر نمی کنم شخص دیگری بتواند این چنین پایان بندی ای را برای یک داستان بنویسد، یک داستانی که از هر جمله اش درد می تراود!

داستان با این جمله شروع می شود: «ده سالم بود که عاشق زنی شدم.» می دانیم که عشق در این سنین همانند داغ بر دل آدم می ماند؛ بعد کشوری با فلاش بک های  متوالی ضرباهنگی تند به داستان می دهد، ناخودآگاه خواننده را وادار به تندخوانی می کند. انگار که می ترسد کس یا کسانی او را از مطالعه منع کنند. حکایت حکایت ظلم و دیکتاتوری است. استالین که خودش را پشت وطن - شوروی بزرگ- پنهان و جنایت هایش را توجیه می کرد، یگانه هدفش نابودی هنر و نویسندگان و شاعران بود. توصیه می شود کتاب در دادگاه تاریخ اثر روی مدودف خوانده شود. آن وقت است که تنفر، از وجوداستالین موجودی بی قواره می سازد.

فرهاد کشوری آن همه ظلم ستیزی را در یک داستان به ظاهر کوتاه آرمانی کرده است. او از نویسنده ای می گوید که مجموعه داستانش عدالت در پرانتز شاهکار داستان های کوتاه است. ایزاک یا ایساک بابل را می گوید. قهرمان داستان ما که در صفحات اولیه نامش یرده نمی شود، گرفتارماشین جهنمی و شکنجه گری استالین و دارودسته اش شده است که مجبور به اعترفات دروغین علیه خودش و دوستانش می شود. حتی موجودیت خودش را زیر سؤال می برد. او متهم به خیانت به آرمان های سوسیالیستی کشورش و در نتیجه استالین است!

«لیوان ودکا را برداشت و به سلامتی رفیق استالین تا آخر نوشید. لیوان را روی میز گذاشت. تکه سوسیسی به دهان برد و همان طور که می جوید گفت: «بله، فقط رفیق استالین نمونه ی عالی انسان شوروی ست.»(ص 26)

ایساک بابل لب کلامش را در این چند سطر خلاصه می کند:

«انکار می کنم... من نویسنده ام، نمی توانستم کلمات را بی حرمت کنم. آنچه دیدم و شنیدم و تصور و خیال کردم نوشتم، اعتراف می کنم، به نویسندگان جوان می گفتم اساس داستان نویسی تخیل و فردیت نویسنده است. هر نویسنده ای شیوه بدیعی برای روایت داستان هایش دارد. شیوه ای که حاصل تجربه و فردیت قوام یافته ی اوست. می گفتم نوشتن واقعیت، تحریف واقعیت برای تبلیغ عقیده و مرام نیست. به آن ها می گفتم نویسنده در هر شرایطی فردی شکاک و معترض است. در پترزبورگ با گورکی آشنا شدم. از آن هنگام همیشه در سخت ترین شرایط یاورم بود. اگر گورکی زنده بود؟ در روسیه ی تزاری به جرم یهودی بودن تحقیر شدم و در کشور شورا ها به جرم نویسنده بودن.»(ص 28)

معلوم است که سرنوشت چنین نویسنده ای در چنین رژیمی چه می شود!

*

داستان های «تونل»، «سِنجه» و «قلعه» راه به جاهای دیگری می برند. عنصر وهم و خیال و مسایل ماوراءالطبیعی در آن ها نمود بیشتری دارند. شگرد کار فرهاد کشوری یکی هم این است که خیال و واقعیت را چنان درهم می آمیزد که مسئله برای خواننده باورپذیر می شود. در «تونل» با آن شرایط سخت کار و محیط بکر و دست نخورده، ناگهان مردی ظاهر می شود با هیئتی به مثل همه ی ما. هیچ چیز اعجاب آوری در ظاهر و طرز لباس پوشیدنش نیست. او می گویدکه به دنبال بهشت آمده است. چنین درخواستی در چنان محیطی احساسات ضد و نقیضی را در آدم بیدار می کند. هدف نویسنده از بردن مرد به درون تونل و نشان دادن دستگاه های حفاری چیست. آیا این می تواند جوابگوی مردی باشدکه دنبال بهشت است؟!  با وجود این کشوری با قلم شیوای خود چنان نوشته است که خواننده حدس و گمان دیوانگی مرد را به ذهن خود راه نمی دهد و از طرفی آمدن همین مرد و تقاضای عجیب اش داستان را از ورطه گزارش نجات داده است.

در قلعه نویسنده محیطی را تصویر می کند که پر از رمز و راز است. قلعه ی قدیمی پرتغالی ها، این چنین مکان ها در شب بسیار خوف انگیز تر به چشم می آیند. خواننده خود بخود بین زن و حکاکی شانه ی روی سنگ قبرش ارتباطی احساس می کند. رفتار عجیب و غریب زن در آن تاریکی و سرکشیدن به تمام دخمه ها این حس را تقویت می کند.

«تحقیر» و «آواز ققنوس مجنون» داستان هایی واقع گرا هستند و سر راست. در «تحقیر»، مردی در مقابل نیرویی زورگو تسلیم می شود. این خود مایه ی خواری و عذاب روحی اش می شود که تصمیم می گیرد شغل خود را رها کند و برود. نویسنده این بار دست بر نقطه ضعف های انسانی می گذارد. همه ی ما سرشار از خاطرات و رویداد هایی هستیم که یادآوری آن ها گاه دچار غرورمان می کند و گاه از این که بیادمان آمده است. پشیمان و مکدر می شویم .

در «آواز ققنوس مجنون» کشوری دست روی نقطه ضعف نویسنده ای می گذارد که غرور کاذب و امروز و فردا کردن گریبانگیرش است. کشوری در این داستان یک ضد قهرمان خلق کرده است. او در برخورد با جوانی که تازه دست به قلم برده است، خود را علامه ی دهر نشان می دهد و بی دلیل داستانش را بی ارزش می داند. اما خودش بعد از بیست و پنج سال، هرچه تلاش می کند، اولین اثرش را بنویسد، نمی تواند و در برابرش درمی ماند.

*

کشوری در داستان «یاور» قهرمان داستانش را در موقعیت وحشتناکی قرار می دهد. مردی که خواب می بیند. حال چه این خواب راجع به شادی و دیدار باشد یا خداحافظی و سفر!

درهرحال طرف ماجرا دچار حادثه ای می شود و جان می سپارد. آشکارشدن راز و رمز این خواب ها یاور را مطرود جامعه ی روستایش می کند. به گونه ای که همه از او فراری می شوند. حتی زن و فرزندانش نیز از او روی برمی تابند! اهالی چاره ای جز مرگ خود خواسته ای برای او ندارند و آن چنان او را تحت فشار روانی قرار می دهند که او به خواست مردم روستا خودش را می کشد.

داستان یاور بسیار تلخ است و به خرافاتی اشاره دارد که در محیط های کوچک ریشه دوانده است. شاید بتوان داستان یاور را یک تراژدی به حساب آورد. جایی که دو طرف ماجرا حق دارند، اما یکی نابود می شود.

*

در «سایه» برادر کوچک برادر بزرگش را می کشد. برادری که همیشه حامی اش بود. همین باعث می شود که یا کابوس هر شبش راوی داستان را که هم اتاقش نیز است بیدار کند. او احساس می کند برادرش همه جا همراهش هست. موقعیت دشوار قهرمان داستان، خواننده را متأثر می کند. البته باید گفت کشوری به این مطلب اشاره نکرده و این مسئله ساخته پرداخته ی ذهن نگارنده است.

«عروسک»، سمبلی از زیبایی و صلح و خوبی است که مورد هجوم قرار می گیرد. سربازان عراقی کویت را اشغال می کنند. چرا که حکومتشان این گونه وانمود کرده است که کویت استانی بوده که از مام میهن، عراق جدا شده بوده. جهانبخش و سه ایرانی دیگر اسیر سربازان عراقی می شوند. آن ها همه چیزشان را از دست داده اند. عراقی ها آن ها را در گاراژی حبس می کنند. نجارِ داستان تمام آررزوهایش را بر باد رفته می بیند و خبرهایی که از شهرش می رسد، حکایت از قاچاقچی گری و اعتیاد برادر و بعد به زندان افتادنش دارد. شاید این بیت مناسب حال او باشد.

نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم

الهی بخت برگردداز این طالع که من دارم

   در لحظات پایانی داستان، جهانبخش هرچه تلاش می کند، نمی تواند در فکر و خیال خودش را به خانه اش در مسجدسلیمان برساند. کشوری این داستان تلخ را آن گونه به پایان می رساند که خواننده شک می کند که آیا این چهار نفر تیرباران می شوند یا به اسیری می روند!؟

*

تا کنون زندگینامه های شاهکاری مانندشور زندگی و ملوانی بر پشت اسب و ... را خوانده بودیم و از این همه دقت نظر لذت برده بودیم. اولی به سرگذشت ونسان وان گوگ می پرداخت و دومی از جک لندن سخن می گفت، اما این مسایل را در قالب داستان کوتاه نخوانده بودم که بی گمان فرهاد کشوری مبدع آن است.

کشوری روزهای پایانی عمر بزرگ مردانی چون دکتر غلامحسین ساعدی (داستان کابوس) ایساک بابل(داستان انکار) و صادق هدایت را در داستان(بیگانه) به تصویر می کشد. او نشانه و نشانی می دهد تا خواننده را آگاه کند که درمورد چه کسی این مطلب را می خواند. حتی اگر لازم شد اسم کتابش را می نویسد. البته خواننده ای که این داستان ها را می خواند، باید بزرگان ادبیات ایران و جهان را بشناسد. سبکی که کشوری به کار می برد سبکی است که برای نوشتن داستان های کوتاهش به کار می گیرد، و با شگردی که دارد خواننده را به دنبال خویش می کشاند. ترفند کشوری نوشتن جزئیات است. این گونه نوشتن کل داستان را باورپذیر می کند. مخصوصاً در داستان های وهمی یا بهتر بگویم رئالیسم جادویی.

نثر کشوری گرم و پویاست. خواننده بدون این که خود اراده کند به تندخوانی میل می کند. جملات کوتاه اند و اما او را از نفس نمی اندازند. از سربالایی بالا نمی روی که نفس بر شوی. کمتر نویسنده ای در ایران دیده ام که چنین سبک و راه و روشی داشته باشد. او به موضوع اهمیت می دهد. سپس آن را خوب اجرا می کند تا بیشتر به دل بنشیند. نمی خواهد به دنبال داستانش حرکت کند و چند وچون آن را برای خواننده توضیح دهد. تا تیراژ کتاب ها روز به روز پائین تر بیاید! دوست ما برعکس، تیراژ ها را بالا می برد.

1- مجله جهان کتاب، شماره 354- 352، شهریور – آبان 1397، ص 19 تا 21 


                                                                                      شیراز اردیبهشت 1397                                          

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد