زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

کلمات نامیرا از بختیار عالیوند(معرفی رمان «مردگان جزیره ی موریس» از فرهاد کشوری

کلمات نامیرا

معرفی رمان «مردگان جزیره ی موریس» فرهاد کشوری

بختیار عالیوند

 

 

    ازمیان خیل کشتگانی که با "نسخه های رضاشاهی" به دست پزشک احمدی وسرپاس مختاری درزندان های دوره ی پهلوی اول سربه نیست شده اند و اکنون در پی شاه مخلوع به تبعید گاه او در جزیره ی موریس("جزیره ی خرفت"،"جزیره ی دسیسه گران"،نامردخانه"....)سفرکرده اندتاسبب محکومیت ومرگ خود را با وجود خدمات بسیاری که به اوکرده اند از او جویا شوند، تنها یک تن است که شاه را بر آشفته است: علی اکبر داور، وزیر معارف و وزیر عدلیه ی او. کسی که – به تعبیرعبدالحسین تیمورتاش - همچون امیل زولا در ماجرای دریفوس، با سماجت درصدد است خود کامگی ها و جنایت های شاه را در خاطرات اش ثبت کند. شاه که حالا دریافته است" می شود گذشته را مثل آدم ها معدوم کرد و از بازخوانی متن زندگی اش و داوری آیندگان به شدت هراس دارد، از خاطره نویسی داور و اشعار فرخی یزدی سخت بیمناک است.....و در روز های پایانی عمر، دم به دم، به"داوری" که فکر می کند "موذیانه" سرگرم نوشتن خاطرات است و دفتر ها را از کلماتی پر می کند که هر کدام اش ممکن است گلوله ی برنوی بشود و بیست سال نظامی گری و سیاستمداری اش را هدف بگیرد...صدای قلم داور که در تدارک کتابی است که او برای خواندن و سوزاندن اش بی قراری می کند کابوس شبانه اش می شود و از این که نمی تواند ورق های میان پوشه ی آبی رنگ اورا به چنگ بیاورد، بخواند و بعد پاره کند، به زمین و زمان فحش های چارواداری می دهد. کابوس رضا پهلوی، کابوس همه ی خودکامگانی است که از اندیشه ی مکتوب می هراسند (..." کلمه ی خاطرات توی ذهن اش مانده بود و شکنجه اش می کرد " -ص52 /....فرخی یزدی : " آدم هارا با کشتن خاموش می کنی، با کلمات نا میرا چه می کنی؟...همیشه دنبال تو می آییم، میان درختان اکالیپتوس، توی این جزیره. با اشعار، توی کتاب ها، حتی وقتی بمیری.....با کلمات دنبال تو می آییم...ص87) آنچه بیش از هر چیز شاه را پریشان احوال کرده، نه خفت ی است که انگلیسی ها در حق او روا داشته اند و از سلطنت قدر قدرتی خلعش کرده اند، بلکه قلم و کاغذ و واژه های داور است: "....پوشه ی آبی رنگ داور و صدای قلمش توی خواب هم رهایش نمی کرد.  داور.....پشت میز سیاهی نشسته بود و با قلم خودنویس سیاهش می نوشت. همه چیز سیاه بود جز پوشه ی آبی رنگ و ورق های سفید کاغذ. صدای تیز و بی رحم قلمش را می شنید که انگار روی پوست تن او می نوشت.....صدای قلم و کلماتی که ثبت می شد و می ماند...." (ص35)"....داور چه می نویسد؟ نوشته هایش باید نابود شود....با این قلم و دفترش برای خودش آدمی شده....خودش و نوشته هایش را باید به چنگ بیاورم (ص153).....من نگران داور نیستم .نگران نوشته های داورم (ص148).....نمی خواهم بدون دفتر خاطرات داور از این جزیره بروم. دفتر خاطراتش و خودش را می خواهم(ص263). کشته ی داورکه " شب و روز می نویسد و فقط چهارساعت میخوابد و می ترسد عمرش برای نوشتن خاطراتش کفاف ندهد " بر این باور است که "اگرهمه چیز فراموش شود، نوشته ها می مانند "(ص169)..."من زنده ام به خاطرکلمه هایی که می نویسم...کلمه ها به جای من حرف می زنند. "(ص147)...ولی نعمت من این قلم است که سرگذشت مرا می نویسد "(ص188) در رستاخیزی که نویسنده برای رضا پهلوی به پاکرده است تقریبا همه ی آدم های دور و بر او - کشته ها زندانی ها ورانده شده ها - حضور دارند. از علی اکبر داور وتیمورتاش و دکتر ارانی و میرزاده ی عشقی و فرخی یزدی و سردار اسعد گرفته تا "رمضان بتونی "،کارگری که به جرم سهل انگاری در کار به دستور شاه برسرش بتون ریخته شد.....با این که کشته ی فرخی نیز با همان پایداری کشته ی داور در برابر شاه می ایستد. ("با این همه کشته چه طور خوابت می برد...") اما کشته ی داور است که تیر خلاص را بر مغز او می نشاند و در یادداشتی- بدون پاکت- به اوپیغام می دهد " اعلی حضرت خودشان را در اقیانوس هند بیندازند.» پیشنهاد منصفانه ای است، چون از دست کشتگان خلاص می شود.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد