زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

نقد رمان مردگان جزیره ی موریس(روزنامه فرهیختگان)

آدم ها می میرند، نوشته ها می مانند

مریم اسحاقی



مردگان جزیره ی موریس، رمانی تاریخی- تخیلی است از فرهاد کشوری در ۲۹۲ صفحه، که پاییز ۹۱ از نشر زاوش منتشر شده است. فرهاد کشوری بر مبنای داشته های تاریخی از رضا شاه و تبعید به جزیره ی موریس، دست به تخیل و نوشتن رمان زده، چرا که اگر تخیل آمیخته با تاریخ نمی شد، گزارشی بیش نبود. پس صرفاً رمانی تاریخی نیست. رمان با زاویه دید سوم شخص محدود به ذهن روایت شده و با منولوگ های درونی آمیخته است. نویسنده در همان پنج سطر اولِ شروع رمان با صدای آواز اپرایی که میان درختان اکالیپتوس پیچیده می گوید:

« شاه تبعیدی با مردگان و حسرت هایش زندگی می کند.»

ایزدی از زیر درخت انبه گذشت و رفت میان درختان اکالیپتوس.

از توی ایوان صدای بم آواز مردی را می شنید: « شاه تبعیدی در پشت سر فقط کابوس می بیند.»

این چند سطر شاید خلاصه ای از رمان باشد، رضا شاه در تبعید و غربت در جزیره ی موریس، در هوایی جهنمی، همراه است با پشه ها و صدای قورباغه ها و صدای آزارنده ی اُپرایی که سراسر متن شنیده می شود و همگویِ مردگان یا کشتگانی است که با کشتی به جزیره ی موریس می آیند و یک یک به دیدارش می آیند و دادخواهی می کنند و با کلمات به دنبالش می آیند. ارانی و تیمورتاش و فرخی یزدی و دیگرانی که کابوسشان دست بردار نیست.

داستان، فُرم روایت خوبی دارد. این فرم روایت، برایم یادآور کتاب “سفر در اتاق کتابت” پل استر است که شخصیت های مرده ی کتاب هایش به دادخواهی به دیدار نویسنده می آیند.

در مردگان جزیره ی موریس، مردگانی می روند و می آیند ، با روایت هایی از ماجرای کشته شدنشان که تکه هایی از پازل است و تاریخ از میانش سرک می کشد. ولی تکرارِاین فرم و این که تاریخ هر بار به گونه ای کاملا قابل پیش بینی روایت شود، کمی ایجاد دلزدگی در مخاطب می کند. به جز شخصیت رضاشاه و داور، بقیه شخصیت ها خیلی پرداخت نشده اند و این شاید قدری به دلیل تعدد شخصیت ها باشد.

هر دوره ای از تاریخ، زبان و اندیشه و پنداشت های مختص به خود و موازین رفتاری خاص خود را می طلبد. سطرهایی که این زبان متفاوت دیده می شود، واقعا لذت بخش است:

« تابوت برای اعلی حضرت قدر قدرت قوی شوکت، قائد عظیم الشان ملت.»

توقع زیادی است اگر بگویم دوست داشتم زبان ایزدی( مستخدم شاه)، همه جا متفاوت و تاثیرگذار و با تکیه کلام های خاص باشد، زبانی مانند مستخدمِ رمان آخرین بازمانده روز( کازوئوایشی گورو) که شخصیتی به آدم های جهان اضافه کند. در صفحه ۲۲۰:.

خسته و رنگ پریده گفت:« این جا چه خبر است، ایزدی؟»

« قربان، این خانه، نه، این جزیره، خانه ی مردگان است.»

با خود گفت: چیزهایی که فکر می کردم باد با خودش برده، حالا برگردانده.

گفت: « انگار هیچ چیز را باد نمی برد.»

ایزدی حیرت زده گفت: « قربان منظور اعلی حضرت را نفهمیدم.»

با لحنی اندوهگین گفت: « گذشته با آدم می ماند.»

.

شاید نوشتن رمان تاریخی، نوشتن بر لبه تیغ باشد. از سویی اشاره به جنایت ها و کشتن هاست و از سویی دیگر اشاره به مثال هایی از مدرنیزاسیون و ساخت دانشگاه، کشتی سازی، خط آهن و بیمارستان و …( صفحه ۱۲۴)

در صفحه ۵۴ می خوانیم: « ایزدی گفت: دانشگاه چی قربان؟ وقتی تشریف فرما شده بودید برای بازدید زمین دانشگاه، به آقای فروغی فرمودید کو زمین؟ آقای فروغی اشاره کرد به زمین کوچک صد متر در پنجاه متر. جناب عالی عصبانی شدید، عصا را به طرفش پرت کردید و فریاد زدید دنبال من بیایید، تا هر جا اتومبیل من برود می شود محدوده ی زمین دانشگاه. فروغی وآدم های معارف دنبال اتومبیل اعلی حضرت می دویدند، شما هی می رفتید و آن ها دنبال اتومبیل می آمدند، تا حدود دانشگاه را مشخص فرمودید. یک زمین درندشت شد دانشگاه تهران.»

و در جواب همین مسئله در صفحه ۱۶۰می خوانیم:« ارانی گفت: تجدد بدون آزادی معنا ندارد. یاغی ها را سرجای شان نشاندی و دزدان سرگردنه را مجازات کردی ولی با امنیت فردی چه کردی؟»

سراسر رمان شخصی به نام داور پرسه می زند. مرده ای که خودکشی کرده و دست به نوشتن خاطراتش می زند. شاید داور کنایه از خود فرهاد کشوری است یا نویسنده ای که تاریخ را با تخیل می آمیزد.

صفحه ۱۶۹: گفتم از من به تو نصیحت داور، نوشتن را بگذار کنار. برو مسافرت، دنیا را بگرد و خوش باش. عمرت را با این قلم و کاغذها به باد نده، خودت را کور می کنی برای چه؟

داور گفت: برای این که فراموش نشود.

گفتم: همه چیز فراموش می شود.

گفت: نه نوشته ها می ماند.

یا در صفحه ۸۵ : با نوشتن خاطراتش مرا می کشد. نباید بنویسد. آدم ها می میرند، نوشته ها می مانند. کاری کن ننویسد.

در پایان، از خواندن مردگان جزیره ی موریس خرسندم واز این که فرهاد کشوری با استناد به تاریخ و با روایت و تخیل و زبان خود، داستانی ماندگار نوشت و کلمات اند که می مانند.

 

1-      روزنامه فرهیختگان –۶ خرداد ۹۲، ص 6

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد