زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

گفتگودرباره ی رمان مردگان جزیره ی موریس(ماهنامه تجربه)

تاریخ دست از سرمان برنمی دارد1

گفت و گو با فرهاد کشوری به مناسبت انتشار مردگان جزیره موریس

ناهید آهنگری


«با خود فکر کرد: موریس را جا نگذاشتم. موریس با من است با تمام مرده هایی که به دنبالم

می آیند.» این بخشی از مونولوگ رضاخان در رمان تازه منتشر شده«مردگان جزیره ی موریس»

نوشته فرهاد کشوری، نویسنده 63 ساله اصفهانی که از سال 72 آرام و بی سروصدا به  چاپ

آثاری چون: بوی خوش آویشن، شب طولانی موسا، کی ما را داد  به باخت، آخرین سفررزتشت

و... پرداخت. که این آخری هم به عنوان رمان برگزیده ششمین دوره جایزه ادبی اصفهان انتخاب

شد. فرهاد کشوری را اهل ادب به خاطر فضاسازی های عمیق خیالی و تاثیرگذار و  همچنین

شخصیت های داستانی مضطرب با کابوس های وهم آلود که شاید از دنیای پرآشوب ذهن نویسنده

حکایت دارد، می شناسند. «مردگان جزیره ی موریس» بعد از آخرین سفر زرتشت دومین اثر کشوری است که برگرفته از زندگی شخصیت های تاریخی است. داستان زندگی رضاشاه در دوران تبعیدش در جزیره ی موریس که البته نه گزارشی از زندگی شاه پهلوی است و نه رمان تاریخی، بلکه در بستری از تخیلات نویسنده با همان سبک خاص وی روایت می شود. انتخاب این کتاب به عنوان رمان منتخب منتقدان مجله تجربه، بهانه ای شد برای انجام مصاحبه ای که در ادامه می خوانید.

 

 چه شد که به سراغ رضا شاه رفتید؟ چه چیزی در زندگی و شخصیت رضاشاه الهام بخش شما برای نوشتن این رمان شد؟

قتل کسانی که در به قدرت رسیدن رضاشاه کمکش کردند و در کنارش بودند، چون تیمورتاش، سردار اسعد، نصرت الدوله و امیرطهماسبی و طرد داور که از ترس رفتن به زندان و افتادن به چنگ پزشک احمدی خودکشی کرد. قتل شاعرانی چون عشقی و فرخی یزدی و روشنفکری چون ارانی و کشتگان دیگر. حکومت تک صدایی و استبداد خشنی که به خصوص بعد از به سلطنت رسیدنش در کشور حاکم کرد. فراموشی تاریخی که ما دچارش هستیم. دید عامیانه ای که استبدادِ خشن را به نفع تجددی ناقص حذف می کند. می گوید مملکت را آباد کرد. حالا چه اشکالی دارد عده ای بی گناه را هم کشته باشد و آزادی هم نباشد. کارهایی چون ایجاد و تحول ادارات نوین، جاده سازی، راه آهن، تاسیس دانشگاه، ایجاد فرهنگستان زبان، سرکوب یاغیان و گردنه بگیران و یکپارچگی مملکت و ... همه مثبت بودند و در این موارد تا حدودی سربلند بیرون می آید. اما تجدد بدون آزادی، حقوق ملت و قانون که از خواسته های مشروطه خواهان و منورالفکران بعد از انقلاب مشروطه بود ناقص است. برخی دگرگونی‌هایی را در جامعه ایجاد کرد و کشور را از گنداب قاجاریه بیرون کشید، اما این کارها را به تنهایی انجام نداد. برنامه‌های گروه ایران جوان؛ آدم‌های متجددی چون تیمورتاش، داور، فروغی، بهرامی در پیشبرد تجدد ناقص یاورش بودند. رضا شاه آزادی نیم بند دهه ی نود قرن سیزدهم شمسی را به استبدادی خشن بدل کرد که در آن هیچ گونه نقد و نظر مخالفی تحمل نمی شد. داستان نویس چون هر هنرمندی علاقمند به توسعه همه جانبه ی کشورش است، اما آزادی را قربانی توسعه نمی کند. تجدد بدون آزادی، حقوق ملت و اصلاحات عمیق سیاسی اقتصادی ناقص است. چطور می شود از تجدد حرف زد و بیش از هشتاد درصد مرم در نظام فئودالی(ارباب رعیتی) گذران زندگی کنند. حرف ارانی در فصل پایانی رمان که بخشی از دفاعیات او در دادگاه است، پاسخی ست به آن نگاه عامیانه: «اگر شما می خواهید از لباس غربی، روش، نمادها، تکنولوژی و شیوه ی زندگی غربی تقلید کنید باید فلسفه ی سیاسی غرب را هم به کار ببندید.»

 

در اکثر کتابهایی که برگرفته از زندگی شخصیتهای تاریخی است. نکته مهمی که خیلی به آن دقت می شود مرز واقعیت و خیال است. طبیعتا همین مرز می تواند ساختار اثر را در سبکهای مختلفی چون: زندگی نامه، رمان تاریخی، فراداستان تاریخ نگارانه و... مشخص کند. شما در کتاب مردگان جزیره موریس چقدر از واقعیت تاریخی زندگی رضاخان وام گرفته اید و تا چه حد سعی کرده اید تخیل را سرلوحه کارتان قرار دهید؟

بستر رمان تخیلی ست. واقعیت های تاریخی هم سهم مهمی در رمان دارند. سعی ام بر این بوده هردو در کنار هم باشند.  در وقایع تخیلی واقعیت وجود دارد و در بعضی در وقایع تاریخی تخیل. می خواستم تخیل، واقعیت را به پستو نراند و بر بستری تخیلی آینه ای هم در برابر واقعیت و تاریخ بگیرم.

 

در مردگان جزیره ی موریس نمادهایی مثل: «درختان اکالیپتوس» یا آن آواز اپرا، به همراه فضاهایی که حول حوش این نمادها ساخته می شوند، خواننده را به طور غیر مستقیم به فضای مرگ آلود داستان نزدیک می کند. اما با توجه به اصل«نگو، نشان بده» با وجود آن فضاسازیهای هنرمندانه، در بخشهایی از داستان، راوی یا شخصیتها مستقیما به خواننده گزارش می دهند که : فضایی که الان دارم از آن حرف می زنم، یا فلان چیزی که گفتم مثلا به قبرستان برمی گردد و مرگ را تداعی می کند.آیا در این رونمایی فضاها و نمادها تعمدی در کار بود؟

مستبدان پس از خلع و یا مرگشان، یک قبرستان (وسعتش به ابعاد خشونت فرد مستبد ارتباط دارد) کشته ی بی گناه در پشت سر خود به جای می گذارند. برخلاف تصور رضاشاه که فکر می کرد آن قبرستان را می تواند پنهان کند، مردگان میانِ درختان اکالیپتوس که تا جزیره ی موریس به دنبالش آمده اند، قبرها را بر او آشکار می کنند. کشتی مردگان در اسکله ی جزیره لنگر انداخته است و مسافرانش می خواهند با شاه دیدار کنند و تا آن چه را که اومی خواهد فراموش کند به یادش بیاورند. شاه در هنگام ترک جزیره تصور می کند مرده ها را در جزیره جا می گذارد و هرچه دلشان می خواهد بیایند و بروند. مرده ها در کشتی هم به سراغش می روند. داور در کشتی یادداشتی برای رضاشاه می نویسد که اگر می خواهد از دست مرده ها راحت شود باید خودش را در اقیانوس هند بیندازد. حتی با عمل به نسخه ی داور هم نمی تواند چیزی را پنهان کند. پس از مرگش هم تاریخ دست از سرش برنمی دارد. به قول ایزدی در میان درختان اکالیپتوس به اندازه ی قبرستان شاه عبدالعظیم مرده است. آن جا هم مرده ها سر به دنبالش دارند.

رضاشاه مملکت را ارث پدرش و خودش را صاحب جان و مال و آبروی مردم دانست. او هیچ عقیده ی مخالفی را تحمل نمی کرد و تنها خواهان شنیدن مجیزگویی و تمجیدنویسی از سوی دیگران بود. تصمیم درباره ی مرگ و زندگی دیگران را هم حق خود می دانست. فقط به این دلیل که ولیعهد سن کم سن و سال بود و آدم های دور و برش(یاورانش) اکثرا یا شخصیتی مقتدری داشتند و یا مقبول دولتمداران بودند و ممکن بود بعد از مرگش قدرت را غصب کنند، یا سرشان را با خشونت زیر آب کرد و یا خانه نشینی و طرد و مرگ و زندان نصیبشان شد. عشقی برای نوشتن مقاله ای در روزنامه به قتل رسید و فرخی به جرم بدهی به یک تاجر کاغذ برای چاپ روزنامه اش به زندان افتاد. تاجر از شکایتش گذشت و کسانی حاضر شد بدهی فرخی یزدی را بپردازند. اما به فرمان شاه فرخی یزدی باید معدوم می شد. برخلاف جشن ها و سان ها و ستایش ها و تمجیدهایی برای به عرش اعلا رساندن پدر ملت که هدفش دفن بعضی از واقعیت هاست، مرده ها در رمان از قبرهایشان بیرون می آیند و حرف می زنند و شاه مخلوعِ مستاصل و  درمانده را بازخواست می کنند. خاموشی و فراموشی گروهی از مردگان خواست و سعی مستبدین است.

          خب این ها همه به خوبی در فضاهای داستان درج شده و خواننده هم متوجه آنها می شود. اما چه اصراری  

          است بر بازگشایی رمزهای نمادین که نشانه هایش هم در داستان هست؟      

پاسخ به پرسش بالا رمزگشایی از اثر نیست بلکه حرف زدن از واقعیت های رو در اثر و واقعیت های تاریخی بیرون از رمان است. قصدم از پاسخ بالا این بود که هرجا مستبد حاکم است مرگ هم وجود دارد.

 

شما در کارنامه ادبی خود آثار ارزشمندی چون: «کی ما را داد به باخت»، «شب طولانی موسا» و... را دارید. در این آثار که با توجه به شرایط اقلیمی مردمان جنوب کشور نوشته شده اند، ما با نویسنده ای روبه رو هستیم که طبیعت گرایی اش در زبان به خصوص، ما را به کشف گوشه های نادیده بخشی از سرزمینمان می کشاند. اما در «مردگان جزیره موریس» ما با نویسنده ای روبه روییم که از آن ناتورالیسم زبانی به سمت تجربه مدرنیسمی وابسته به فضاها و تصاویر تخیلی و فانتزی پیش رفته. خودتان در نوشتن به کدام سمت گرایش بیشتری دارید؟ آیا این تغییر را پیشرفتی در کارتان می دانید یا ممکن است زمانی بخواهید برگردید به تجربه های گذشته تان و زوایای دیگری از آن تجارب را نشان دهید؟

هم از خواندن آثار خوب رئالیستی لذت می برم و هم رئالیسم جادویی و سور رئالیستی. اما همچنان که بیشتر آثار چاپ شده به شیوه ی رئالیستی ست، من هم بیشتر آثاری را که خوانده ام و می خوانم رئالیستی ست. تمایل ام در نوشتن به رئالیسم است. بله مردگان جزیره ی موریس را متفاوت با کارهای پیشین ام می دانم. قدمی به جلو است. چون من هم همان آدم ده سال پیش و حتی یک سال پیش نیستم. از سال چاپ شب طولانی موسا (1382) تا حالا آثار زیادی خوانده ام. از نویسندگان بسیاری چه ایرانی و چه خارجی آموختم. در آثار چاپ نشده ام چون سرود مردگان و صدای سروش و مسجدسلیمان زوایای دیگری از آن تجارب نشان داده می شود.  

فکر نمی کنید هنوز می توان لایه های ناشناخته ای در تجربه های گذشته شما در آثاری که ذکرش رفت، یافت که نیاز به کشفی دوباره داشته باشد؟

شهر مسجدسلیمان و منطقه بختیاری سرشار از سوژه های داستانی ست. سرود مردگان(نزد ارشاد)، صدای سروش و مسجد سلیمان درباره ی مسجدسلیمان و منطقه ی بختیاری ست. فکر نمی کنم برای کشفی دوباره فرصت کنم به تجربه های گذشته ام در آن آثار برگردم. البته اگر پیش بیاید حتما این کار را می کنم. چون آن آدم ها را خوب می شناسم. کشف نشده ها در زندگی ما کم نیست.

 

در سوالم گفتم مدرنیسمی وابسته به فضاهای تخیلی و فانتزی... نه سوررئال! چرا که این اثر شاید بیشتر به رئالیسم جادویی ، نزدیک شده تا سوررئالیسم. نظر خودتان در این مورد چیست؟

پیش از نوشتن رمان به این که فضای رمان چه باشد وجزو چه مکتب ادبی باشد فکر نکردم. من می خواستم رمانی درباره ی رضاشاه تبعیدی و مخلوع و ساکن جزیره ی موریس بنویسم. رمان رئالیسم جادویی نیست. اما در بخش هایی از رمان که مرده ها حضور دارند سوررئال است، هرچند که حرف هایشان واقعی ست.

 

در برخی داستانهایی که برگرفته از زندگی شخصیتهای تاریخی نوشته می شوند. گاهی بار سیاسی یا تاریخی قضیه مانع از این می شود که نویسنده و حتی خواننده با شخصیت اصلی داستان برخورد داستانی داشته باشند. شاید هم یک وجدان بشری که قاعدتا نباید از قضاوتها به دور باشد، ناظر است. چه کار باید کرد برای رهایی از این به اصطلاح تعارفات؟

وقتی رمانی می نویسیم که شخصیت اصلی اش چهره ای تاریخی ست، نمی توانیم تاریخ را کنار بگذاریم. تاریخ دست از سر ما برنمی دارد. آیا کتاب های تاریخی مورد استناد ما روایتی رسمی است و یا روایتی واقعی و به واقعیت نزدیک. چه بخواهیم چه نخواهیم در رمان تاریخی قضاوت تاریخی هم داریم. پزشک احمدی در زندان آمپول هوا و آمپول سمی به منتقدان، دگراندیشان و مغضوبان شاه می زد. وقتی داروی سمی تزریقی به تیمورتاش اثر نکرد بالش را روی صورتش گذاشتند و او را خفه کردند. همه ی آن جنایات به دستور رضاشاه انجام گرفت. به دستور رضا شاه، شاعرانی چون عشقی و فرخی یزدی کشته شدند. وقتی داورِ از سوی شاه طرد و خانه نشین شد مگر کسی جرئت می کرد به دیدارش برود. کسی را که شاه طرد می کرد با مرده تفاوتی نداشت. داور از ترس این که به دست پزشک احمدی بیفتد تریاک خورد و خودش را کشت. مستبد ها بعضی وقایع را می خواهند پنهان کنند. تاریخ واقعی، نه تاریخ رسمی، آن ها را آشکار می کند. داورِ خاطرات نویس می خواهد نگذارد وقایعی که خودش هم در آن ها نقش داشت، پنهان بماند. او با نوشتن خاطراتش باعث عذاب و نگرانی شاه می شود. تمام سعی شاه این است که او را رام و دوباره گوش به فرمان کند. اما داور با نوشتن خاطراتش آدم دیگری می شود. او می داند تسلیم شدن به خواسته ی شاه باعث مرگ و نابودی خاطراتش می شود. رضاشاه از داور نمی ترسد. او از نوشته های داور می ترسد. چون داور با نوشتن خاطراتش آینه ای تاریخی در برابر شاهِ مستبد می گیرد. شاه پیشاپیش می داند که چیز خوش آیندی در آن آینه نمی بیند. به همین علت در پی به دست آوردن خاطرات داور و خواندن و نابودی نوشته هایش و مرگ اوست. تاریخ غیر رسمی همه ی لاپوشانی ها و تحریف ها و دروغ ها را برملا می کند. برای همین است که یکی می شود مصدق و دیگری می شود هویدا. تاریخ در یک اثر داستانی به طور غیر مستقیم قضاوت می کند.

 

پس معتقدید باید این وجدان بشر در شخصیتی چون داور در این داستان حلول می کرد تا تحولی را در تاریخ تفکر انسان رقم بزند. اما این دقیقا همان چیزی است که ما را از ادبیات دور می کند و به تاریخ می کشاند. مخاطب ما در این کتاب مخاطب جدی ادبیات است نه تاریخ! اگر به دنبال قضاوت درباره رضا شاه بود می رفت سراغ این همه کتابهای تاریخی در مورد دوران پهلوی اما وقتی می آید سراغ رمانی مثل «مردگان جزیره موریس» که ادعا دارد یک رمان تاریخی هم نیست، می خواهد از قضاوت تاریخ دور شود و به کشف ادبیات برسد. اینطور نیست؟

داور قصد تحول در تفکر انسان را ندارد. تحول در خود داور است. داورِ گوش به فرمانی که از رضا شاه هراس دارد با نوشتن خاطراتش این رضاشاه است که از او می ترسد. داور خاطرات نویس در جزیره ی موریس و با حضور شاه مخلوع که قدرتی برای سرکوبش ندارد، تصمیم می گیرد زنده بماند و خاطراتش را بنویسد. او تصمیم دارد حقایق را بی کم و زیاد بنویسد. به خاطر نوشتن حقایق گذشته است که رضاشاه می خواهد دفتر خاطراتش را به دست بیاورد و به او بگوید برود و بمیرد. تا داور نویسنده دیگر وجود نداشته باشد. تنها چند جمله از خاطرات داور در رمان نوشته می شود که آن هم درباره ی نوشتن حقیقت است. از آن حقایق در رمان حرفی زده نمی شود و همین باعث وحشت شاه می شود. در رمان رابطه ی مستبد و نویسنده مطرح است. نویسنده می خواهد تصویر درستی از شاه ارائه بدهد و شاه می خواهد نوشته ها را نابود کند و فرمان مرگ نویسنده را صادر کند. حقایق خاطرات داور تا پایان رمان رضاشاه را نگران می کند و مدام از طریق ایزدی در پی رام کردن اوست. چون می داند در آن اثری که چیزی ازش نمی داند سربلند بیرون نمی آید. حقایق او را متهم می کند. اما ما از این حقایق در نوشته های داور چیزی نمی دانیم. واقعیت های تاریخی را مرده ها می گویند. وقتی شاه از دست مرده ها می گریزد، واقعیت هایی به ذهنش می آیند که آن ها هم او را آرام نمی کنند. داور خاطرات نویس داور رمانی است. مرده ای که زنده می شود و می خواهد تا زمانی که خاطراتش را می نویسد زنده بماند. وقتی واقعیت هایی از زندگی رضاشاه در رمان کنار همدیگر قرار می گیرد خواننده به شناختی از شخصیت و عملکرد تاریخی او می رسد. شناختی که سرانجام به قضاوت می انجامد.

 

این کتاب شما ظاهرا بارها مورد اصلاح و ممیزی قرار گرفته. فکر می کنید این تغییرات چقدر به داستان لطمه زده است؟

فحش های رضاشاه سه نقطه شد. یک ضرب المثل به علت حذف یک کلمه کلا حذف شد. نمی خواستم چند جمله از حرف های رضاشاه را که نشان دهنده ی دید او نسبت به بعضی از اطرافیانش بود حذف کنم. بعد ناچار شدم سه کلمه را حذف کنم. آن سه کلمه شخص مغضوب زندانی را به فاحشه ای تشبیه می کرد که شب آمده است و صبح پولش را گرفته و رفته است و شاه دیگر او را نمی شناسد. حالا خواننده خودش باید معنی اصلی جمله ها را دریابد. شخصیت رضاشاه با فحش هایش واقعی تر بود.

 

کارهای جدیدی برای چاپ دارید؟

کار جدیدی در دست چاپ ندارم. رمان سرود مردگان شاید دو سالی باشد که در ارشاد در انتظار دریافت مجوز است.

 

1-    ماهنامه تجربه، ویژه نامه نوروز، شماره 20، فروردین 92، ص 46 و 47  

 

نظرات 1 + ارسال نظر

درود
قلمتان پایدار...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد