زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

نقد

دعوت به خواندن رمان «مردگان جزیره ی موریس» فرهاد کشوری


جزیره ی زامبی ها

رامبد خانلری


نمی دانم چه کسی بود که گفت: «شبیه ترین چیز به داستان، رقص بادبادک در حال پرواز است با تازیانه های باد». این حرف به عمق جان کسی که داستان را شناخته باشد نفوذ کند، درک می کند که داستان نه بادبادک است و نه باد، داستان همان بالا و پایین شدن دنباله های بادبادک است در باد، اگر دنباله ای داشته باشد. نگارش داستانی، که بر پایه مستندات باشد به مراتب از داستانی که تخیل محض باشد، دشوارتر است. می توان گفت هر باید و نبایدی در ابتدای داستان برای نویسنده دست و پاگیر است. به عنوان مثال فرض کنید نویسنده ای بنا را بر این بگذارد که داستانی از زلزله بم بنویسد. این یعنی در داستان بخشی وجود دارد که نه تنها تخیل نویسنده بر درونمایه آن بی اثر است بلکه این بخش بر خروجی تخیل مولف تاثیرگذار است. از طرفی این هسته مرکزی یا به قول داستان نویسان،خال سیاه، در داستان شبیه به مثلث برمودا عمل کرده و سایر کنش های داستان را به خود جذب می کند، به زبان ساده تر می توان گفت بخشی از داستان برساخته نویسنده مقهور اتفاق مستندی می شود که درونمایه داستان است. این فعل مستند مانند میله فلزی بلندی است که یک سر بادبادک در حال پرواز گیر آن باشد. نتیجه می شود این که بادبادک در یکی از محورهای حرکتی با مشکل مواجه است و برای رقص دنباله ها سایر محورها نیاز به تکان شدیدتری دارند یعنی داستان برساخته نویسنده باید به نسبت این واقعیت داستان تنومندتری باشد تا لزوم نگارش آن گرفتار چرایی نباشد. «مردگان جزیره ی موریس» یکی از همان رمان هایی است که بر یک واقعیت تاریخی سوار است. فرهاد کشوری، نویسنده رمان است و این کتاب در سال جاری توسط نشر زاوش منتشر شده است. فرهاد کشوری پیش از این آخرین سفر زرتشت(نشر ققنوس سال 86)، کی ما را داد به باخت(نشر نیلوفر سال 84)، گره کور(نشر ققنوس سال 83) و... را در کارنامه خود دارد. این بار داستان کشوری بر پایه تبعید رضاخان به جزیره ی موریس شکل می گیرد. جزیره ی موریس در این داستان بر مبنای واقعیات مربوط به طول و عرض جغرافیایی خودش و منطقه قرار گیری اما با تخیل نویسنده شکل می گیرد و این فضاسازی در همان شروع داستان به بهترین شکل انجام می شود. یکی از قدرتمندترین اجزای داستان که به مخاطب این اجازه را می دهد که با داستان بیشتر ارتباط برقرار کند و بهتر آن را بفهمد همین فضاسازی خوب و قدرتمند کشوری است. نوع روایت و دیالوگ بین شخصیت ها تداعی گر صحنه تئاتر است و دوربین هیچ گاه در طول رمان از شخصیت اصلی داستان جدا نمی شود.رضاخان و ایزدی شخصیت های اصلی این کار هستند، نویسنده برای ساختن شخصیت رضاخان به ظرف های ذهن مخاطب از این شخصیت اعتماد کرده و شروع به آشنازدایی از آن دانسته های پیشین می کند، این شاید بزرگترین هوشمندی است که کشوری در نوشتن این رمان به خرج داده و با استفاده از همین جابه جایی کوچک، این داستان را از یک داستان تاریخی ملال آور به یک داستان برساخته جذاب تبدیل کرده است. سوای از شخصیت رضاخان، شخصیت ایزدی در آیینه همان شخصیت اصلی ساخته می شود. ایزدی در ساختمان داستان هم نقش ویژه ای دارد، به این شکل که روایتگر لحظه هایی از داستان است که دوربین قادر به دیدن آن ها نیست. نکته جالبی که در این میان وجود دارد این است که قابل اعتماد بودن یا نبودن ایزدی به عنوان راوی لحظه های فقدان دوربین فرقی در اصل روایت ایجاد نمی کند. چرا که داستان، داستان سرکشی است، حالا سرکش هرکسی که می خواهد باشد. داستان از یک خواب متولد می شود و دست آخر به همان خواب رجعت می کند. در فضای ادبیات داستانی ایرانی تعداد این خواب های موفق به تعداد انگشتان یک دست نمی رسد و این خواب به نظر، یک خواب موفق می آید. منظور از موفقیت این است خواب توضیح لحظه به لحظه همان اتفاقی نیست که در عالم واقع می افتد و از طرف دیگر شناخت روابط آن با واقعیات عالم داستانی نیاز به ذهن پیچیده ندارد. از طرفی موقعیت این عالم غیر واقع موقعیت دراماتیکی هم هست. یکی دیگر از نقاط قوت ساختمان داستان کشوری، گره های قدرتمندی هستند که بدون سروصدا و جاروجنجال گره گشایی می شوند. چرا که این گره ها به هنگام گره گشایی یک وجه شوک آور دارند که کشوری آگاهانه از آن اجتناب می کند و گره ها را آرام آرام و در طول مسیر داستان و از سر حوصله باز می کند.با وجودی که نویسنده این قصد را نداشته است اما موقعیت ها و فضای داستان در پاره ای از تکه ها مخاطب را به یاد «مرشد و مارگریتا» می اندازد.

 

روزنامه فرهیختگان، شماره 1789، 5 اسفند 1391، صفحه 6، گشت و گذار ادبی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد