زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

نانوشته های سفرنامه ی ناصر خسرو

نانوشته های سفرنامه ناصر خسرو

فرهاد کشوری


ناصرخسرو در سفرنامه اش دیدارها و گفتگوهایی را از ترس حاکمان و تعصب مردمان زمانه نانوشته گذاشته است و یا به اشاره و اختصار از آن ها یاد کرده است. او از نوشتن بخش هایی که می توانست به سفرنامه اش غنای بیشتری بدهد خودداری کرده است و دریغا که خواننده وقتی به آن جاها می رسد، انتظار دارد نویسنده قلم خود را رها کند و از آن گفتگو ها و مجادله ها بنویسد. اما نویسنده به راحتی از کنارشان می گذرد و خواننده را تشنه بر جای می نهد.

«شش فرسنگ دیگر شدیم معَرَهُ النُعمان بود. باره ای سنگین داشت. شهری آبادان و بر در شهر اسطوانه ای سنگین دیدم، چیزی بر آن نوشته بود به خطی دیگر از تازی. از یکی پرسیدم که: «این چه چیز است؟»

گفت: «طلسم کژدم است، که هرگز عقرب در این شهر نباشد و نیاید و اگر از بیرون آورند و رها کنند بگریزد و در شهر نپاید.»1

«در آن شهر مردی بود که وی را ابوالعَلا مَعَری می گفتند، نابینا بود، و رئیس شهر او بود، نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگزاران فراوان، و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود، گلیمی پوشیده و در خانه نشسته، نیم من نان جوین را رتبه کرده...»2

«این مرد در شعر و ادب به درجه ای است که از افاضل شام و مغرب و عراق مُقِرند که در این عصر کسی به پایه او نبود. و نیست. کتابی ساخته آن را «الفصول وَ الغایات» نام نهاده، و سخنها آورده است مرموز و مثلها به الفاظ فصیح و عجیب، که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بعضی اندک و نیز آن کسی که بر وی خواند، چنانکه او را تهمت کردند که این کتاب به معارضهء قرآن کرده ای. و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف نزد وی ادب و شعر خوانند. شنیدم او را زیادت از صد هزار بیت شعر باشد...»3

«و چون آنجا من رسیدم این مرد هنوز در حیات بود.»4

بعد از این جمله ناصر خسرو می نویسد: «از آنجا به کویمات شدیم و از آنجا به شهر حَماه شدیم.»5

«هیچ شاهدی وجود ندارد که وی حقیقتا ابوالعلاء مَعَری را ملاقات کرده باشد اما احتمال دیدار این دو متفکر افزونی می گیرد وقتی ما مکاتبات ابوالعلاء با معلم ناصر خسرو، موءید فی الدین شیرازی، دربارهء گیاهخواری مطمح نظر قرار دهیم.»

مرد خردمند و اهل فضلی چون ناصر خسرو وقتی به سمنان می رسد، می نویسد: «به سمنان آمدم و آنجا مدتی مُقام کردم و طلب اهل علم کردم.»6

مردی را نشانش می دهند به نام استاد علی نسائی. نزد او می رود و ضمن گفتگو متوجه می شود که مرد بی دانشی ست.

«عجب داشتم و بیرون آمدم و گفتم: «چون چیزی نداند چه به دیگری آموزد؟»7

و یا: «و در تبریز قطران نام شاعری را دیدم، شعری نیک می گفت، اما زبان فارسی نیکو نمی دانست. پیشِ من آمد. دیوان منجیک و دقیقی بیاورد و پیش من بخواند. و هر معنی که او را مشکل بود از من بپرسید. با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من بخواند.»8

دو نمونه ی بالا می تواند گواهی باشد بر این که ناصرخسرو در طول سفرش در هر شهری به سراغ شاعران و اندیشمندان شهر می رفت یا آن ها به سراغش می آمدند، با هم گفتگو و چه بسا مجادله می کردند. حتی نادانی آن استاد قلابی سمنانی را بی پرده پوشی می گوید. بعد چطور ممکن است ناصر خسرو تا در خانه ی مرد دانا و مشهوری چون ابوالعَلاء مَعَری برود و بی آن که او را ببیند شهر را ترک کند؟ آشکار است که ناصرخسرو به ملاقات ابوالعَلا می رود و بنا به نحوه ی سلوک فکری و اشعار ابوالعلاء مَعَری و گمان متعصبان به این مرد اندیشمند از نوشتن آن دیدار و گفتگوی شوق انگیزشان در سفرنامه خودداری می کند و یکی از بخش های زیبای سفرنامه اش را بنا به مقتضای زمانه نانوشته می گذارد.

ناصرخسرو که خود پیرو فرقه ی اسماعیلیه است در مصر که در آن زمان از مراکز اسماعیلیه بود، چند سالی می ماند. در این سال ها اسماعیلیان برای او سفارشنامه می نویسند و به او کمک می کنند. کیسه اش تهی شده بود و برای گذران زندگی و تامین هزینه های سفرش به کمک نیاز داشت. کسانی هم به او کمک کردند و حتما نشست برخاست ها و بحث و مجادله هایی هم داشته اند. اما در سفرنامه هیچ اثری از این بحث و مجادله ها نیست. استبداد حاکمان زمانه که آراء مغایر با عقاید خود را برنمی تابند، باعث می شود که بخش های درخشانی از سفرنامه نانوشته بماند تا ما ندانیم که ناصرخسرو جستجوگر با چه کسانی به گفتگو نشست و حاصل گفتگویشان چه بود و نظرش درباره ی آن اشخاص و آراء و عقایدشان در پرده ی ابهام می ماند.

«ناصر خسرو هنگامی که قاهره را ترک گفت، ظاهرا به عنوان حجت خراسان، یعنی رییس دعوت اسماعیلی در ایالت زادگاه خود، آنجا را پشت سر نهاد.»9

بعدها به علت تبلیغ برای اسماعیلیه، قصد جانش کردند. از خراسان گریخت و به یمگان نزد امیری اسماعیلی پناه برد و تا پایان عمر در حسرت دیدار خراسان زیست.

                        بگذر ای باد  دل افروز خراسانی                  بر یکی مانده به یمگان  زندانی

                        اندرین تنگی بی راحت بنشسته                خالی از نعمت وز ضیعت دهقانی

ناصرخسرو می نویسد: «و من چون حج بکردم باز به جانب مصر برفتم که کتب داشتم آنجا و نیت باز آمدن نداشتم.» 10

ناصرخسرو از نام کتاب هایش و مضمون آن ها هیچ نمی گوید. خواننده ی کنجکاو دوست دارد بداند ناصرخسرو، از سفر مصر چه کتاب هایی با خود م آورد و چرا زحمت بردن آن دو «سله» کتاب را در راه طولانی، پر مخاطره و دشوارِ مصر تا خراسان به جان خرید. در جایی می نویسد از مال دنیا تنها همین دو سله کتاب را همراه داشته است. مطمئنا کتاب ها و نامشان بنا به همان مقتضیات پیشین نانوشته می مانند.

در این سفر هفت ساله با اشخاص خردمندی نشست و برخاست داشت که تنها به چند مورد استثنایی اشاره می کند.

می نویسد: «ارجان شهری بزرگ است. در او بیست هزار مرد بود.[در آن زمان انگار زنان را جزو جمعیت شهرها حساب نمی کردند.]در آنجا از اغلب مذاهب مردم بودند. و معتزله را امامی بود که او را بوسعید بَصری می گفتند، مردی فصیح بود و اندر هندسه و حساب دعوی می کرد و مرا با او بحث افتاد و از یکدیگر سوالها کردیم و جوابها گفتیم و شنیدیم، در کلام و حساب و غیره.»11

گفتگویش با ابوسعید بَصری در همین حد می ماند.

و یا: «به قاین مردی دیدم که او را ابومنصور محمد بن دوست می گفتند، از هر علمی با خبر بود، نجوم و منطق چیزی.

از من پرسید که: «چه می گویی، بیرون این افلاک و انجُم چیست؟»

گفتم: «نام چیز بر آن افتد که داخل این افلاک است و بر دیگر نه.»

گفت: «چه می گویی، بیرون از این گنبدها معنی هست یا نه؟»

گفتم: «چاره نیست که عالم محدود است و حد فلک الافلاک، و حد آن را گویند که جز او جدا باشد، و چون این حال دانسته شد واجب کند که بیرون افلاک نه چون اندرون باشد.»

گفت: «پس آن معنی را که عقل اثبات می کند نهایت هست از آن جانب، اگر نه؟ اگر نهایتش هست تا کجاست، و اگر نهایتش نیست. نامتناهی چگونه فناپذیرد؟»

و از این شیوه سخنی چند می رفت و گفت که: «بسیار تحیر در این خورده ام.»

گفتم: «که نخورده است.»12

این تنها موردی از گفتگوی ناصرخسرو در این سفر بود که آن هم به همین اختصار در سفرنامه آمده است.

سفرنامه ی ناصرخسرو قبادیانی، شاعر و اندیشمند که هفت سال از عمرش را صرف سفرش کرد، اثری خواندنی ست و از گنجینه های نثر کهن ماست. اما ای کاش آن بخش های نانوشته را می نوشت تا اثری خواندنی تر برای ما به جا می گذاشت.

11 آبان 1390 شاهین شهر

 

1-    سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی مروزی به کوشش محمد دبیرسیاقی ص 17 سطر 10 تا 14

2-    همان ص 18 سطر 5 تا 8

3-    همان ص 18 سطر12 تا 14 و ص 19 سطر 1 تا 4

4-    همان ص 19 سطر 7

5-    همان ص 19 سطر 8 و 9

6-    سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی مروزی به کوشش محمد دبیرسیاقی ص 4 سطر 4 و 5

7-    همان، ص 4 سطر 12

8-    همان ص 9 سطر 4 تا 7

9-    ناصر خسرو لعل بدخشان، دکتر آلیس سی. هانسبرگر، ترجمه فریدون بدره ای، نشر فرزان، چاپ دوم 1390 ص 22 سطر 1 و 2

10- سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی مروزی به کوشش محمد دبیرسیاقی ص 106 سطر 12 و 13

11- همان، ص 164 سطر 8 و 14 تا 18

12- همان، ص 171  سطر 9 تا 16 و ص 172 1 و 2

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد