موش ها... واژه ها
منوچهر آتشی
نمی دانند! آه نمی دانند!
آنان که از کتاب می گویند
آنان که از نوشتن، از کاغذ
* *
به درازای خواب یک شبه ی «کهف»
نوشته بودم:
سنگ ها
پاپیروس ها
چرم ها، کاغذها
و دفتر ها.
به درازای خواب یک شبه ی «کهف»
جهان را به واژگان بدل کرده بودم
سحرگاه که چشم گشودم
سنگ ها
پاپیروس ها
چرم ها، کاغذ ها
و دفترها
جویده شده بودند.
-موش ها؟ نه!
واژه ها...
واژه ها جویده بودند طومارها را
جویده بودند
سرودها و مرثیه ها را
جویده بودند
تاریخ را
* *
سپیده دم
بیدار بودم که هجوم آوردند
- با دندان های دراز بالایی خمیده بر لبان پایینی
خیل عظیم قهوه ای، گرسنه هجوم آوردند
-موش ها؟ نه!
واژه ها...
واژه ها با شمار هزاران هزاری
هجوم آوردند
به جویدنِ سنگ
به جویدنِ چرم
به جویدن کاغذ- به جویدن تاریخ
و
به جویدن من
(تا خود جاودانه بمانند)
* *
نمی دانند! آه، نمی دانند
آنان که از شعر سخن می گویند-آنان که از کتاب!
تابستان 1371، جم
چه تلخ است این سیب! منوچهر آتشی، نشر آگه، چاپ اول، اول پاییز 1378