زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

نیمای نوگرا

نیمای نوگرا

به مناسبت پنجاه و دومین سال درگذشت نیما یوشیج(علی اسفندیاری)



بسیاری از نوگرایان در زمانه ی خود مورد تمسخر، آزار، طرد و یا حداقل سکوت اذهان سنتی و کسانی که هر گونه نوگرایی را برنمی تابند قرار می گیرند. چون شکستن قالب های ذهنی و ذوقی حتی باسوادان و تحصیلکردگان یک ملت کار شاقی ست. به ویژه ملتی که قرن ها قالب و شکل خاصی در بیان هنری را ملکه ی ذهن خود کرده است. هنرمندان خلاق بنا به ضرورت زمان، تحولی در بیان هنری به وجود می آورند. حاصل این تحولات عادت زدایی و طرد هرگونه خودکاری احساس و ادراک هنری ست. این گسست با انکار و طرد بسیاری از مخاطبان و حتی کسانی که چندان علاقه ای به هنر ندارند رو به رو می شود. نیما یکی از بدعت گذاران عرصه ی شعر ماست. شعری که قرن ها در قالب های خاص سروده می شد و دیگری ظرفی برای بیان احساسات و افکار نو نبود. آن هم زمانه ای که بر اثر تاثیر فرهنگ و هنر غرب سرها از گریبان بیرون آمده بود و هنرمند به جای استفاده از کلیشه ها و دنیای شاعران پیشین می خواست خود جهان را تجربه کند، بشناسد و بیان کند. انجام این ضرورت زمانه و گسست هنری را مردی صبور و تیزبین به نام نیمایوشیج به عهده گرفت. نیما می دانست که ایجاد تغییر در ذهنیت و ذوق هنری مخاطبان سرزمینی که شعر هنر ملی اش است و شاعران بزرگی را به شعر جهان تقدیم کرده است کار آسانی نیست. اما هیچ وقت فکر نمی کرد که عناد و روی برتافتن و تمسخر و تحقیر او بقدری گسترده باشد که حتی مرد صبوری چون او را گاه از خود بی خود و عصبانی و گریزان تر از جمع کند. گویا وقتی نیما در کنگره ای شعر می خواند یکی از ادبای ریش و سبیل دار زمانه خم شده بود میان ردیف صندلی ها و غش عش می خندید. اما نیما جانخورد و کوتاه نیامد، چون به تاثیر بدعت خود هرچند به کندی و به مرور باور داشت. حتی از دست این آزار به یوش پناه برد و با درونی نمودن رنج، شادی ها، آرزوها و عشق آدم ها و جزء نگری در طبیعت و مکان اطراف اش به تحول و گسستی در عرصه ی شعر ما دست زد. همان ادبای کهن گرا که هرگونه بدعتی را تیشه به ریشه ی هنر کهن ما می دانستند فکر نمی کردند که این بدعت با وجود تخطئه ها، تحقیر ها و بایکوت ها چون سیل بیاید و تصورات آن ها را با خود ببرد. برای توقف آن هر کاری از دستشان برمی آمد انجام دادند و تا سالیان بسیار سهم ادبیات معاصر از 140 واحد درسی رشته ی ادبیات، تنها چهار واحد بود و هنوز که هنوز است ادبیات معاصر در دروس دانشگاهی رشته ی ادبیات همچنان فرزند ناخوانده است. اما در بیرون از دانشگاه و محیط های آکادمیک، جایگاه خود را به دست آورده است. وقتی نیما در شانزده دیماه 1338 درگذشت، شاعران دیگری سال ها بود راه او را ادامه می دادند و به مخاطبان شعر نو افزوده می شد، چون شاعران، خوانندگان را با زمانه و زندگی خودشان پیوند می دادند و شعرشان را نه با کلیشه های تکراری، بلکه با بیانی نو می سرودند. یادش گرامی باد!

 

عزیزم!

باید مانند دریا ساکن و آرام باشی. دارای دو گوش: یکی برای شنیدن آواز حق و درست و یکی برای شنیدن هر نا بحق و ناهمواری. نادرست ها که مردم می گویند راجع به هرچیز و هرکس، حتی راجع به خود تو. می دانی که دریا از بادهای شدید به حرکت درمی آید نه لغزیدن سنگی و جابجا شدن شاحه ای. اگر به جز این باشی از اثر خود کاسته ای و موجودی هستی با یک جام آب برابر و باید در دست ها مثل بازیچه بگردی.

هیچکدام از آنچه می گویم از روی خودپسندی جاهلانه نیست بلکه از روی اندازه گیری کار و فایده است. نیروی خود را باید همیشه به مصرف برسانی و به هدر ندهی. اگر جز این باشد احمقانه خودپسندانه است.

باید نیمایوشیج باشی که مثل بسیط زمین با دل گشاده تحویل بگیری همه ی حرفها را. شاگرد جوان و خام تو به تو دستور بدهد که چنان باشی یا چنین نباشی. دوست شفیق تو که نیم ساعت کمتر در خصوص وزن شعر کار کرده است به تو بگوید من سلیقه ی شما را نمی پسندم. یا خیرخواهی از درآمده بگوید ما باید کتب بسیار بخوانیم و امثال اینها.

اگر تو مرد راه هستی راه تو جدا از این حماقت هاست که می خواهد بر تو تحمیل شود.

با وجود این بدان که هیچکس تنها و با سلیقه و خودپسندی خود، زندگی نمی کند.   


درباره ی شعر و شاعری، حرف های همسایه، نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، انتشارات دفترهای زمانه، چاپ اول 1368 ، ص 27 و 28  

 

 

عزیز من!

برای فهمیدن شعر یک شاعر چه باید کرد؟ باید آن را خواند. باید با آن شعر، شریک شد. چه بسا لازم می آید که در یک مرحله سن و وضعیتی آن را نفهمیم، پس باید در شرایط مختلف و مواقع متفاوت این کار انجام گیرد و آن شعر را به خلوت خود برد و از پوست خود بیرون آمد و در پوست دیگری رفت.

برای شعر و شاعری چه لازم است؟ مایه ای از درد دیگران. پس از آن جان کندن در راه تکنیک، زیرا زحمت شاعر فقط در این است.

آیا حد کامل شعر را که اشعار هندی ما نمونه آن است، چرا مردم نمی پسندند؟

جان من. همشهریهای من و شما زیاد تنبل و خوش نشین شده اند. لقمه ی جویده می خواهند، نمی توانند شعرهای دقیق را در دماغ خود هضم کنند. می گویند شعر باید فهمیده شود.

اما کی و کدام شعر بهتر است؟ این قضاوت، وقت می خواهد. همیشه شاعر درست و حسابی، از زمان جلوتر است و مردم که به کارهای دیگر مشغولند دراین خصوص چیزی از زمان عقب ترند. شاعر، جلو می رود و مردم لنگان لنگان می آیند. به کمک هم در می یابند و راه را پرسیده به سر منزل او می آیند. وقتی که او نیست و چند نسل گذشته است، آنوقت آسان می شود این قضاوت.

من از تکرار این حرف خجالت نمی کشم: «شما کار خودتان را بکنید.» بگذارید که آسیاب بچرخد و هنگامی که آب کافی است از بیرون صدای آب هر چه می خواهد باشد.   


درباره ی شعر و شاعری، حرف های همسایه، نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، انتشارات دفترهای زمانه، چاپ اول ، 1368،  ص 39 و 40 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد