برگی از کتاب شب
توماس ترانسترومر
ترجمه ی مرتضی ثقفیان
پا به خشکی گذاشتم شبی در ماهِ مه
در مهتابی سرد
جایی که گل و علف خاکستری بود
اما بو سبز.
از شیب بالا خزیدم
در آن شبِ کور رنگ
در حالی که سنگ های سفید
به ماه علامت می دادند.
حجمی از زمان
چند دقیقه ای به طول
و پنجاه و هشت سال به عرض.
و در پس من
در فراسوی آب های سربیِ براق
آن کرانه ی دیگر بود
و آنان که حکم می راندند.
مردمی که در عوض چهره
آینده داشتند.
واقعا زیبا بود