زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

جواب کافکا

جواب کافکا

رولان بارت

ترجمه ی ابوالحسن نجفی

 وظیفهء ادبیات

ترجمه و تدوین ابوالحسن نجفی                                                                    

 کتاب زمان چاپ دوم 1364                                                                     

                                                                                                                         

   در نبردی که میان تو و جهان در گرفته                        

است، جهان را یاری کن.                                           

                                                                  

 

کافکا با کافکائیسم یکی نیست. از بیست سال پیش، کافکائیسم به نویسندگانی خوراک می دهد که، از آلبر کامو گرفته تا اوژن یو نسکو، با یکدیگر اختلاف بسیار دارند. اگر سخن بر سر شرح وحشتهای دستگاه اداری امروز باشد، بازخواست و قصر و دارالتادیب[1] نمونه هایی از آن است. اگر سخن از استیفای حقوق فرد در برابر هجوم و استیلای اشیاء در میان باشد، مسخ را می توان شاهدی بر آن آورد. آثار کافکا، که هم مبتنی بر واقعیت و هم بر ذهنیت است، مناسب حال هر کسی است، اما جوابی به هیچ کس نیست.

البته این را هم باید گفت که آثار کافکا را به ندرت مورد سوال قرار می دهند، زیرا نوشتن در سایه مضامین کافکا به معنای سوال کردن از او نیست. مگر نه آنکه بیان تنهایی و غربت و کاوش و پوچی، و خلاصه بیان مسائل ثابتی که به «جهان کافکایی» معروف است، به همه نویسندگان ما تعلق دارد (از آن دم که زیر بار نروند تا قلم خود را در خدمت دنیای «داشتن» قرار دهند)؟ در حقیقت، جواب کافکا خطاب به کسی است که کمتر از همه او را مورد سوال قرار داده است، یعنی هنرمند.

معنای آثار کافکا در صناعت[2] آنهاست. و این سخنی تازه است، نه تنها در مورد کافکا که در مورد همه ادبیات ما ... زیرا رویهمرفته، هر چند عقیده عام خلاف این باشد، ما هنوز چیزی درباره صناعت ادبی نداریم. هنگامی که نویسنده ای درباره هنر خود می اندیشد (و این نادر است و منفور اکثر نویسندگان) بدین منظور است تا به ما بگوید که استنباطش از جهان چیست و چه روابطی با آن دارد و انسان در چشم او چگونه می نماید. حاصل آنکه همه کس خود را «واقع بین» می داند، اما نمی گوید چگونه.

و حال آنکه ادبیات فقط وسیله ای است، بی علت و بی غایت. و تعریف ادبیات هم شاید همین باشد. شما البته می توانید به تدوین جامعه شناسی «نهاد ادبی[3]» بکوشید، اما عمل نوشتن را نمی توانید با «برای چه» یا «به سوی چه» محدود کنید. نویسنده در حکم صنعتگری است که به جد مشغول ساختن شیء درهم پیچیده ای باشد، اما نداند از روی چه نمونه ای و برای چه استفاده ای. کار او بی شباهت به کار دستگاه اومئوستا[4] نیست. البته اگر از خود بپرسد که چرا می نویسد، این پرسش در قبال ناآگاهی خشنودانه «الهامیان» در حکم پیشرفتی است، اما پیشرفتی یأس آور، زیرا که به پاسخی نمی رسد.

صرف نظر از «تقاضای بازار» و «رونق اثر» (که بیش از آنکه انگیزه حقیقی باشد در حکم دستاویزی تجربی برای توجیه نویسندگانی است) عمل ادبی نه علتی دارد و نه غایتی، زیرا که ضمانت اجرایی ندارد : خود را به جهان عرضه می دارد بی آنکه هیچ جبری از دنیای خارج وجود آن را تأیید یا توجیه کند. این فعلی است صد درصد «لازم» (غیر «متعدی»)[5] که نه چیزی را تغییر می دهد و نه چیزی آن را تسجیل می کند.

 پس در این صورت؟

جواب این است (و تناقض همین جاست) که این عمل فقط صناعت است و هیچ چیز دیگر، یعنی هستی آن به شیوه آن است (نه به مطلب آن). به جای سوال کهنه (و بیهوده) «نوشتن برای چیست؟» کافکا سوال تازه ای طرح می کند : «نوشتن چگونه است؟» و همین «چگونه» جواب «برای چه» را هم می دهد. ناگهان بن بست گشوده می شود و حقیقتی رخ می نماید. این حقیقت، این جواب کافکا (به همه کسانی که قصد نوشتن دارند.) چنین است: هستی ادبیات هیچ نیست مگر صناعتی که در آن به کار رفته است.

به عبارت دیگر، اگر بخواهیم این حقیقت را به زبان علم دلالت[6] ترجمه کنیم، خصوصیت اثر ادبی وابسته به مدلولهای نهفته در آن نیست (بدرود بر نقد «منابع» و نقد «افکار» در تاریخ ادبیات)، بلکه فقط وابسته به صورت[7] دلالتهاست. حقیقت کافکا جهان از دید کافکا نیست (بدرود بر کافکائیسم)، بلکه نشانه[8] های این جهان است.

از این قرار، اثر ادبی هرگز جوابی به معمای جهان  نیست، ادبیات هرگز حکم جزمی[9] نیست. نویسنده با تقلید[10] از جهان و از افسانه های آن تنها کاری که می تواند بکند آشکار ساختن نشانه هاست بدون مدلولها: جهان میدانی است همواره به روی دلالت گشوده، اما هرگز به مقصود نرسیده (یعنی به معنایی دست نیافته). در نظر نویسنده، ادبیات چنان سخنی است که تا دم مرگ می گوید: من زندگی را شروع نخواهم کرد تا ندانم که معنای زندگی چیست.

 اما اینکه می گوییم ادبیات هیچ نیست مگر سوال از جهان، این سخن وزن و ارزشی نخواهد داشت مگر آن گاه که نویسنده صناعتی حقیقی در سوال کردن به کار برد، زیرا که این سوال باید در سرتاسر داستان، که ظاهری «ایجابی» دارد (نه «استفهامی»)، ادامه یابد. داستانهای کافکا، به خلاف آنچه بارها گفته اند، بافته از «سمبل»[11] نیست، بلکه ثمره صناعتی است کاملاً متفاوت و آن اشاره[12] است. تفاوت میان این دو تمام حقیقت آثار کافکا را در بر می گیرد. سمبل (مثلاً صلیب برای مسیحیت) نشانه ای متیقن است. سمبل شباهتی (جزئی) است میان صورتی و معنایی و متضمن یقین و حتمیت است. اگر چهره ها و رویدادهای داستان کافکا سمبلی بودند ناچار به فلسفه ای اثباتی و محصل (ولو نومیدانه)، به انسانی کلی و ازلی رجوع می دادند: در تفسیر معنای سمبل نمیتوان اختلاف کرد و الا غرض از آن حاصل نمی شود. حال آنکه داستان کافکا هزار کلید به دست می دهد که همه پذیرفتنی است، یعنی هیچ یک به تنهایی معتبر نیست.

 اشاره حدیث دیگری است. اشاره نیز رویداد داستان را به چیزی جز خود آن رجوع می دهد، اما به چه؟

اشاره نیرویی ناتمام است، شباهت را به مجرد وقوع باطل می کند. آقای «ک» به دستور دادگاه بازداشت می شود: این تصویری عادی و آشنا از دادگستری است. اما در عین حال می بینیم که این دادگاه اعمال خلاف را ابداً مانند دادگستریهای ما در نظر نمی گیرد. پس مشابهت ناتمام می ماند، ولی معهذا از میان نمی رود. سخن کوتاه، امر بر نوعی «ادغام معنایی» دایر است: «ک» حس می کند که بازداشت شده است و وضع چنان است که گویی واقعاً بازداشت می شود (داستان بازخواست)؛ پدر کافکا او را انگل خانواده می شمارد و وضع چنان است که گویی کافکا واقعاً مسخ می شود و به صورت انگل در می آید (داستان مسخ). کافکا بنای کار خود را بر این می نهد که همه این گویی ها را منظماً حذف کند: ولی اکنون رویداد درونی است که رکن مبهم اشاره می شود.

 بر این اساس، اشاره که صرفاً صناعتی در قلمرو دلالت است در حقیقت سراسر جهان را در گیر و ملتزم می سازد، زیرا رابطه میان یک انسان مفرد و یک زبان مشترک را بیان می کند. حاصل این نظام یکی از پرالتهابترین آثار ادبی است که تا کنون دیده شده است. مثلاً در تداول عام می گویند : «مثل سگ»، «زندگی سگی»، «سگ یهودی». کافی است که این اصطلاح مجازی را موضوع داستان خود کنیم و ذهنیت را به قلمرو اشاره ببریم تا انسان آزرده و اهانت دیده حقیقتاً سگ شود: انسانی که با او چون سگ رفتار می کنند به واقع سگ است.

 پس از صناعت کافکا نخست متضمن موافقت با جهان است، متضمن متابعت از زبان رایج است، اما در لحظه بعد متضمن احتیاطی، شکی، وحشتی در برابر نشانه های پیشنهادی جهان است. روابط کافکا و جهان براساس مفهوم این دو کلمه تنظیم می شود: آری، اما ... و این نکته را می توان در مورد همه ادبیات معاصر ما صادق دانست (و از همین روست که کافکا حقاً ادبیات معاصر را پایه گذاری کرده است)، زیرا با شیوه ای تقلید ناپذیر طرح رئالیستی را («آری» خطاب به جهان) با طرح «اخلاقی» («اما» ...) به هم می آمیزد.

فاصله ای که میان «آری» و «اما» هست همان عدم حتمیت نشانه هاست، و ادبیات به این سبب وجود دارد که نشانه ها غیر حتمی است. صناعت کافکا می گوید که معنای جهان قابل بیان نیست و تنها وظیفه هنرمند کاوش و اکتشاف دلالتهای ممکن است که هر کدام از آنها اگر تنها در نظر گرفته شود دروغ است (دروغ لازم)، اما مجموع آنها عین حقیقت نویسنده است. و این است تناقض کافکایی: هنر تابع حقیقت است، اما حقیقت چون تجربه ناپذیر است از شناختن خود عاجز است. پس گفتن حقیقت، دروغ گفتن است. از این قرار، نویسنده عین حقیقت است، ولی چون به سخن درآید دروغ می گوید: اعتبار یک اثر ادبی در زیبایی آن نیست، بلکه فقط در تجربه ای اخلاقی است که آن را دروغی متقبل می سازد، یا بنا به گفته خود کافکا: «نمی توان به لذت زیبایی هستی رسید مگر از خلال تجربه ای اخلاقی و بدون غرور.»

نظام اشاری کافکا به مثابه نشانه ای عظیم که نشانه های دیگر را مورد سوال قرار دهد عمل می کند. و اما به کار بردن هر نظام معنایی (به عنوان نمونه ای بسیار دور از ادبیات، ریاضیات را مثال می آوریم) فقط مستلزم یک شرط است که در واقع همان شرط زیبایی است: یعنی اتقان[13]. هر فتوری، هر تزلزل و تذبذبی که در ساختمان نظام اشاری روی دهد عجبا که آن را به صورت سمبل در می آورد و در نتیجه زبانی ایجابی را جانشین عمل ذاتاً استفهامی ادبیات می کند.

و باز این است جواب کافکا به همه تلاشها و پ‍ژوهشهای کنونی در زمینه رمان: سرانجام همان دقت نگارش است (دقت در تشکیل اثر و نه در آرایش و پیرایش آن، زیرا که سخن البته بر سر خوب نوشتن یا درست نوشتن نیست) که نویسنده را در جهان ملتزم می سازد: نه در این یا در آن جلوه جهان، بلکه در عین نا تمامی جهان. ادبیات از آن رو ممکن است که جهان تمام نیست.

 



[1] عنوان کتابهای کافکا (در نوشته های فارسی، بازخواست به محاکمه و دارالتادیب به گروه محکومین معروف است.)

[2] technique

[3] Institution litéraire

[4]  Homéostat، نوعی ماشین پیچیده الکترونی که خودش، بر طبق موازنه درونی اش، کار خود را تنظیم می کند.

[5]  برای توضیح «فعل لازم» در این معنی، رجوع  شود به صفحه 132 کتاب «وظیفهء ادبیات»

[6]  Sémantique، یا معناشناسی

[7] forme

[8]  نشانه (signe) چیزی است که نماینده چیز دیگری جز خودش باشد یا به عبارت دیگر، بر چیز دیگری جز خودش دلالت کند. مثل نشانه «جای پا» که بر «رونده» و نشانه «دود» که بر «آتش» دلالت می کند.

 

[9] dogmatique

[10]  imitation، یا محاکات، و مقصود این است که طبق گفته ارسطو و پیش از او فیثاغورس و افلاطون و دیگران، هنرمند در خلق اثر هنری خود، طبیعت و تجلیات آن را نمونه قرار می دهد و از آنها تقلید می کند.

[11]  symbole، رمز، نماد، نمودار، تمثیل.

[12]  allusion، یا «تلمیح»

[13]  rigueur، یعنی دقت و قطعیت منطقی در استنتاجهای علمی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد