زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

لمپن ناجی؟

 لُمپَنِ ناجی؟

 

فرهاد کشوری

 

 

لب بر تیغ                                                                                                      

نویسنده حسین سناپور                                                                    

نشر چشمه ۱۳۸۹

 

رمانی که می توانست دست آوردی برای سناپور باشد، با برکشیدن بی جهت یک لمپن(داوود) و علاقه ی غیرمعمول و باورناپذیر سمانه به داوود لطمه دیده است. آن هم به همان شیوه ی فیلم های فارسی، دختر پولدار و مرد جوان فقیر لمپن. در فصل آخرسمانه  آنچنان شیفته ی داوود است که برای کشتن امیر دست به قمه هم می شود. سناپور که شخصیتی چون فرح را در رمان درخشان نیمه ی غایب می سازد، شخصیتی که از دنیای بسته ی روستا گریزان است و تهران پر جوش و خروش را مکان واقعی زندگی خود می داند. همانجاست که تلگرام پدرش به دست اش می رسد: «فرح جان! امیدوارم حالت خوب باشد. عباس پسر برادر زن عموت را که می شناسی، توی مخابرات کار می کند و حالا چندماه است که شراکتی با پدرش برنج فروشی هم می کند. شب جمعه می آیند بله برون تو. خودت را برسان. منتظر می مانیم. مادرت و خواهرهات هم سلام می رسانند. پدرت، جان علی اسرافیلی»

فرح می داند که جای او در دل زندگی پر جنب و جوش شهری چون تهران است. می خواهد شعر بخواند، شعر بگوید، به شب شعر برود، بیاموزد، در دانشگاه درس بخواند و همسر آینده اش را خودش انتخاب کند. چون: «آدم باید بسته ی زمان باشد، وگرنه مثل مرغابی ها و درخت ها جز جابه جا شدن تاریکی و روشنی و گرما و سرما، چه می فهمد؟»

سناپور در لب بر تیغ داوود را به ویژه در اواخر رمان بر می کَشَد، لمپنی که اصلا اهل کار نیست. آدمی است معلق و انگل. خودش است و گزن اش و کارد و قمه اش. با همین ابزار گذران زندگی می کند. سناپور در جایی به خوبی می نویسد، داوود بخشی از اوقات خوش اش را برای دست انداختن، مسخره کردن و سرکار گذاشتن اهالی محل صرف می کرده است. در رمان نیمه ی غایب فرح از محیط سنتی خود را می کَنَد و به سوی شهر و دنیای مدرن می رود، در لب بر تیغ سمانه از پدری مدرن هر چند منفعل، که در زندگی برای او چیزی کم نمی گذارد، بی جهت می کَنَد، قید دانشگاه و آینده اش را می زند و خودش را در قامت ضعیفه به آغوش ادبار لمپنیسم می اندازد. به جای دانشگاه و کتاب و زندگی و آینده، می رود کنار گزن و کارد و قمه. کسی که در بیرون از خانه تا حرفی می شنید جرات تکان خوردن از سر جایش را نداشت، دست به قمه می شود. آن هم برای لمپنی که گذران زندگی اش کیف قاپی است. این شیوه ی برخورد با داوود و سمانه، متاسفانه به رمان لطمه ی جدی زده است. در رمان صحنه هایی هم هست که باور پذیر بودن اش جای سوال دارد. در رفتن فرنگیس هنگامی که افراد پلیس برای تحقیق از او به خانه اش می آیند.(فصل ۱۶) و عبور امیر از میان ماموران متعدد مسلح.(فصل ۲۳)

سناپور نویسنده ی است که می داند چگونه بنویسد. لب بر تیغ زبان روانی دارد و گفتگو ها متناسب با شخصیت های رمان و حاصل تجربه و زحمت نویسنده است. کاربرد درست تعلیق در رمان و کشش داستانی، خواننده را تا پایان با خود می کشاند. شخصیت امیر، عمال اش و ثقفی خوب پرداخته شده اند. منصور و رضا تپل را که هنگام اجرای نقشه ی ربودن سمانه توسط داوود کشته می شوند، از ذهن و زبان امیر به خوبی توصیف می شوند. افزودن شخصیت هایی چون سیروس، فرنگیس، ثقفی و امیر به فضای داستانی امروز ما کاری ارزنده از  نویسنده ای ی نوآور است. رمان لب بر تیغ فصل های خوب کم ندارد. اما متاسفانه تفکر غالب بر روایتِ بخش هایی از رمان به خصوص بر حول شخصیت داوود و تصمیم باورناپذیر سمانه برای سقوط در ورطه ی لمپنیسم، رمان را به بیراهه برده است. لب بر تیغ می توانست دست آوردی باشد، مشروط بر آن که سمانه ناباورانه خود را در نکبت لمپنیسم نمی انداخت و با تمام وجود خود را فدای گزن داوود نمی کرد. فصل تراژیک و درخشان پایان داستان به سود توجیه حقانیت لمپنیسم و فرو رفتن مدرنیسم درگنداب آن تمام می شود. آن هم لمپنیسمی که همیشه برای پول و ارضای قدرت نمایی خود، ملعبه ی دست دیگران بوده است. امیر، منوچهر، منصور، رضا تپل و قاسم نمونه هایی از این دست در رمان لب بر تیغ اند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد