زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

تولد شادی بخش و تعطیلی غم انگیز کتابفروشی ها

                تولد شادی بخش و تعطیلی غم انگیز کتابفروشی ها

 

از اوائل دهه ی پنجاه وقتی به تهران می آمدم همیشه بخشی از وقت ام و یا بیشترش را در کتابفروشی ها روبه روی دانشگاه می گذراندم و دست خالی از آن جا نمی رفتم. یکی از کتاب ها را برای توی اتوبوس می گذاشتم و بقیه را توی ساک ام و احساس می کردم دنیا را به من داده اند. صاحب کتاب هایی بودم که با خواندنشان دیگر آن من قبلی نبودم. چون نویسنده دنیای تازه ای را پیش روی من می گشود که پیش تر آن را تجربه نکرده بودم.

سال سوم دبیرستان بودم که زندگی گالیله ی برتولت برشت را با مقدمه ی عالی مترجم کتاب، عبدالرحیم احمدی خواندم. پیش تر خواننده ی کتاب های میکی اسپیلین با ترجمه های بد و نویسندگان دیگری از آن دست بودم. امیرارسلان نامدار را که در سال چهارم دبستان خواندم در آن زمان برای من جذاب بود، استثنا می کنم.

 بعد از بستن کتاب زندگی گالیله برمی گشتم و جاهایی از کتاب را دوباره و سه باره می خواندم. کتاب امانتی بود و باید پس می دادم. کتاب متعلق به عموی یکی از همکلاسی هایم بود که اهل مسجدسلیمان بود و مدتی بود آمده بود میانکوه. زندگی گالیله را پس از خواندن یک هفته پیش ام نگهداشتم. تا فرصتی پیدا می کردم می رفتم سراغ کتاب. پس از زندگی گالیله برشت تا امروز خوش ترین اوقات زندگی ام به کتاب خوانی و حرف زدن در باره ی کتاب ها  گذشته است. این را مدیون کتابفروشی ها هستم. حالا در 62 سالگی هم وقتی با دست پر از کتابفروشی بیرون می زنم ذوق زده ام و عجله دارم خودم را زودتر به خانه برسانم. کتاب ها را دوباره ببینم و یکی شان را برای خواندن انتخاب کنم و بقیه را با افسوس در قفسه ی کتابخانه ام بگذارم تا روزی فرصت خواندنشان را پیدا کنم. جهان بی کتاب و کتابفروشی را اصلا نمی توانم تصور کنم. بیست سال در میانکوه آغاجاری زندگی کردم. این شهرک شرکت نفتی کتابفروشی نداشت. نوشت افزار فروشی بود که کتاب هایی مثل امیرارسلان و فلک ناز و حسین کرد شبستری و آثار میکی اسپیلین و جواد فاضل را می آورد. سال سوم دبیرستان بودم که به همت آقای رضا حیدری دبیر ریاضی مان صاحب کتابخانه ی خوبی شدیم که یک سال بیشتر دوام نیاورد. کتابخانه را تعطیل کردند. وقتی در بیست و یک سالگی با پدر و مادرم به مسجد سلیمان رفتیم. احساس کردم به دنیای دیگری پا گذاشته ام. تفاوت فرهنگی میانکوه و مسجدسلیمان از زمین تا آسمان بود. وجود سه کتابفروشی خوب در شهر نشانه ی این پویایی فرهنگی بود. در میانکوی آن سال ها هرچه به دور و برم نگاه می کردم نشیندم کسی بگوید شعر یا داستان می نویسد. اما در مسجدسلیمان تعداد شیفتگان هنر و ادبیات زیاد بود. کم نبودند کسانی که شعر می گفتند. اگر بپذیریم تاثیر پشتوانه ی غنی فرهنگی ایل بختیاری در قشر باسواد و تحصیلکرده ی این شهر صنعت نفتی این چنین فضای فرهنگی متفاوتی را به وجود آورده بود، وجود کتابفروشی هایی که آثار نویسندگان بزرگ ایرانی و خارجی و کتاب های شعر و هنر و تاریخ و فلسفه و جامعه شناسی و...را عرضه می  کردند اثر بسیاری در ایجاد این فضا داشتند. کتابفروشی بال افکن، اندیشه و فرزانه سه کتابفروشی شهر بودند. من خودم را بیشتر مدیون کتابفروشی بال افکن می دانم.

کتابفروشی یکی از ستون های مهم فرهنگ هر شهر است. ستونی که با توجه به گنجینه ی کتاب هایش می تواند بزرگ و یا کوچک باشد. تعطیلی این ستون ها یعنی انهدام بخشی از فرهنگ و خاطره ی اهالی فرهنگ. چه چیزی به جز عشق به فرهنگ و اعتلای فرهنگی جامعه باعث می شود کسی در این زمانه سرمایه اش را برای ایجاد کتابفروشی به خطر بیندازد؟ کتابفروشی های تعطیل شده ناشر هم بوده اند. احتمالا بخشی از سود نشر را صرف هزینه های کتابفروشی ها می کردند. وقتی ناشر به علت تاخیر های طولانی در صدور مجوز کتاب و نبود فرهنگ گسترده ی کتاب خوانی دچار بحران مالی می شود به ناگزیر ناچار می شود کتابخانه ی زیان آور را تعطیل کند.  

چند سالی بود شنیده بودم خیابان کریمخان هم دارد می شود رقیب کتابفروشی های روبه روی دانشگاه تهران و چه رقابت سالم و فرهنگی خوبی. خیلی دوست داشتم بروم تهران و به کتابفروشی های خیابان کریمخان سری بزنم. امسال فرصتی دست داد و در اوائل آبان ماه دو روز پیاپی به کتابفروشی های خیابان کریمخان سر زدم. چقدر خوشحال شدم از حضور سرزنده ی کتابفروشی ها در خیابان دیگری از خیابان های تهران. اما متاسفانه این شادی زیاد دوام نیاورد. چند روز پیش خبر بد و درد انگیز تعطیلی سه کتابفروشی خیابان کریمخان را در روزنامه ی شرق خواندم. در سطرها و صفحات کتاب های کتابفروشی ها هزاران انسان خاموش زندگی می کنند و منتظر اند تا خواننده ای از گرد راه برسد و کتابی بخرد و با خواندنش آدم ها و شخصیت های درون کتاب را در ذهن اش زنده کند. وقتی کتابفروشی تعطیل می شود، کتاب ها هم از آن مکان می روند. دیگر کسی برای زنده کردن زندگی واژه شده ی کتاب ها به آن جا مراجعه نمی کند. و این حسرتی ست بر دل دوستداران کتاب.

نظرات 4 + ارسال نظر
عبداله جهانبخشی 1389/10/28 ساعت 12:57

با درود فراوان از یادداشتتان .ماریو بارگاس یوسا خالق آثار ماندگاری چون گفتگو در کاتدرال و سوربز در کتاب چرا ادبیات در پاسخ به کسانی که معتقد بودند عصر کتاب به شکل سنتی بسر آمده و حال عصر کتاب های الکترونیکی است میگوید اگر من در آن جمع بودم گوینده این جمله را هو.... میکردم! باعث تأسف فراوان است که یکی از مهمترین عوامل فرزانگی یک جامعه به تعطیلی ناخواسته دچار شود.

عادل 1389/10/29 ساعت 11:27

در جاییکه آثار کویلو ممنوع الچاپ!! میشود.امید که در همین کتاب فروشیها تخته نشود!

با مرگ کتابفروشی ها کتاب نمی میرد...دورخیز می کند

سلام جناب کشوری ۱۴ فوریه را به شما تبریک می گویم روز های نویسا تری داشته باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد