رویاهای هدر شده ما و پدرانمان
گفتگوی رضا قنبری با فرهاد کشوری
او فقط شبیه خودش است! مردی با جهانی پرآشوب در ذهنش که فقط هنگامی که آرامشی موقت پیدا میکند مینویسد. نویسندهای که بیش از حد صمیمی، مهربان و حساس است. و ساکت و ناشناس در حاشیه اصفهان به سفر کلمات میرود. همه چیز از خواندن کتاب «شب طولانی موسا» شروع شد و پس از آن «کی ما را داد به باخت» که در سال جاری کاندیدای چند جایزه ادبی بوده و موفقیتهایی را به دست آورده است. این گفتگو رهاورد سفر به اصفهان است. به بهانهی انتشار کتاب خوب و خواندنی
«کی ما را داد به باخت؟»
شما تعریف مشخصی از داستان دارید؟ داستان در ذهن شما چه عناصر و بستری دارد؟
داستان، روایتی است از یک واقعه، نشان دادن گرهخوردگی واقعیت و خیال در رفتار و ذهن آدمهای محاط در زمان و مکان و اشیا است. در هنگان نوشتن،داستان در ذهن من تکه و پاره نمیشود و عناصر مجزایی ندارد، فقط میدانم که داستانی را در ذهن دارم و این بار سنگین ذهنی را باید زمین بگذارم تا راحت شوم. هیچوقت به لحن و زبان شخصیت اصلی و دیگر شخصیتها فکر نمیکنم، شخصیتهای من هنگام نوشتن لحن و زبان خاص خود را پیدا میکنند. در رمان «کی من را داد به باخت» جور و ستم «خان به رعیت» که یک نمونه آن سوزاندن دست در روغن داغ است، در ذهن من وجود داشت. این موضوع همراه من بود تا اینکه یک شخصیت در ذهنم شکل گرفت. بعد موضوع دیگری که خوفناک بود، در ذهنم شکل گرفت رها کردن پیرها در «خرفتخانه». بعد هم ادامه داستان که شخصیت اصلی رمان، دست به سرقت میزند و بعد به مسجدسلیمان میرود. در واقع کل رمان برای پسر شخصیت اصلی داستان تعریف میشود! خب، این ذهنیات را داشتم و بعد شروع کردن به نوشتن؛ عناصر داستان مثل لحن و زبان و گفتوگوها و ... هنگام نوشتن شکل گرفت، بعد فرزند شخصیت اصلی داستان به یک قاب عکس بدل شد! که در واقع داستان برای قاب عکس روایت میشود.
خب، با این تعریف شما بر بستر ناخودآگاهی و نوعی حرکت پرشتاب ذهنی حرکت میکنید و درست است؟
نه، اینطور نیست. من داستان کوتاه را یک نفس مینویسم، اما برمیگردم و بارها آن را بازنویسی میکنم، خیلی از قسمتهای داستانهای کوتاهم عوض شده، اما نوشتن رمان روزها و ماهها طول میکشد. گفتم که هنگام نوشتن هیچگاه به لحن و زبان شخصیتها فکر نمیکنم؛ زبان و لحن شخصیتها موقع نوشتن شکل میگیرد فرم کار با نوشتن شکل میگیرد، من از قبل به فرم کارهایم فکر نمیکنم.
در واقع تکیه شما در داستاننویسی برناخودآگاه و کارکردهای آنی و لحظهای آن است. شما فرآیند آگاهی و تعقل را به قول خودتان در بازنویسی اثر میدانید. خب با توجه به مجموعه این نکات میتوان آنطور که گفتید، به لحن و زبان و فرم اثر فکر نکرد و همهچیز را به ناخودآگاه سپرد؟
لحن صحبت و برخی از گفتوگوها را من بیشتر از آدمهای اطرافم شنیدهام و در ذهن دارم. اینها موقع نوشتم سرریز میشوند و در روایت و گفتار شخصیتها خودشان را نشان میدهند. من پس از خواندن آنچه که نوشتهام، پی میبرم که این گفتوگو به فلان شخصیت میخورد! بیشتر وقایع «کی ما را داد به باخت؟» زمانی رخ داده که من اصلا به دنیا نیامده بودم، اما من یک نویسنده شنیداری هستم که آنچه شنیدهام در ذهنم میماند و چه بسا بعدها تبدیل به داستان بشود. من در محیطهایی کار و زندگی کردهام که برایم تجربیات بسیاری به همراه داشت؛ من فرزند کارگری بودم در «میانکوه»از توابع «آغاجاری» که به صورت خاصی شکلبندی طبقاتی را حس کردهام، هراس و تحقیر از ژاندارم و پاسبان را چشیدهام. از سال ۵۰ تا ۵۹ معلم روستاهای «مسجد سلیمان» بودهام. بعد از چند سال بیکاری هم وارد شرکت خصوص ساختمای و کار در پروژههای ساختمانی شدم. سالها در خارک، بندرعباس، ماهشهر، یاسوج و اصفهان مشغول به کار صورت وضعیتنویسی، تکنسین دفتر فنی، انبارداری و تکنسین اسلکت فلزی بودم. کار در این سالها و این مکانها تاثیر عمیقی بر من گذاشت و دستمایه داستانها و رمانهایم شد، در واقع زندگی و گفتار آدمها، درونی من شده است!
آدمهای داستانهایتان عموما دچار ترس و اضطراب، وهم، کابوس و رویاهای تباه شده هستند. آنهای آدمهایی هستند که در عین داشتن خصوصیات داستانی [تشخص داستانی] خصوصیات بیرونی واقعی دارند؛ مثل من و شما و دیگران خودتان کمی درباره آدمهای داستانهایتان صحبت بکنید.
من دچار اضطراب هستم، سالهای نوجوانی و جوانیام، هر پاسبانی از کنارم دلم فرو میریخت بیآنکه جرمی انجام داده باشم. سیلی و ضربات باتومشان را بیآنکه مقصر باشم، چشیده بودم! به شدت تحقیر را حس میکردم، به خاطر همین، تحقیر انسان را در داستان «استخر» مینویسم، آن تحقیر در من درونی شده است. راستش را بخواهید، من هیچوقت در طول ۵۷ سال زندگی، آرام نگرفتهام؛ نشده روی صندلیام آرام بنشینم و به خودم بگویم: خوب حالا چه کار کنم؟ یا اینکه چه کردهام؟ هر وقت میخواستم بر صندلی بنشینم، انگار صندلی از زیرپایم کشیده میشد و من به زمین میافتادم!... من معمولا پشت میز در خانهام، داستانهایم را ننوشتهام، آن هم بعد از ۱۲ ساعت کار دشوار و طاقتفرسا، آقای قنبری! جهان جهنمی است برای آدمهای حساس و آنها که نمیتوانند فراموش کنند!
من حرفهای شما را میفهمم، در واقع منظورتان این است که آدمهای داستانها را از زندگی روزمره و تجربیات خودتان به جهان داستانی آوردهاید؛ مثلا در «شب طولانی موسا،، «موسا» از جهان واقع آمده؟
هم بله و هم نه. موسا شخصیتی تخیلی است، اما واقعی هم هست، چون کسانی که خواننده آن بودهاند، به تخیلی بودن آن اشاره نکردهاند و او را خبرچینی در یک زمان خاص شناختهاند. در نوشتن داستان، اصل اساسی این است که شخصیت از تخیل شما جان بگیرد و تبدیل به شخصیتی واقعی در جهان داستان بشود و بتوان او را باور کرد. «موسا» و دیگر آدمهای این رمان و مکان آن برایم ملموس بودند. آنها آدمهایی هستند که مابهازای آنها را در جهان واقع و نقاط مختلف دیدهایم.
فرم اجرایی هر اثر بسیار مهم است. در اکثر مواقع نویسندهها از فرمهای پیچیده برای نوعی فیگور! و خودنمایی استفاده میکنند، اما به گمان من در «شب طولانی موسا» فرم پیچیده اثر به ما کمک میکند که جهان داستان را بهتر بشناسیم و وارد فضای چند لایه داستان بشویم.
گفتم که من به فرم کار اصلا فکر نمیکنم. هدف من از نوشتن داستان این است که آنچه در ذهن دارم و رهایم نمیکند را روایت کنم و بر کاغذ بیاورم. به گمان من اگر داستان فرمی میگیرد و پیچ و خمی، با روایت است که شکل میگیرد.
حالا که به روایت اشاره کردید، باید بگویم بستر روایی داستانهایتان به سمت نوعی رئالیته میرود؛ نوعی رئالیته که گوشهچشمی هم به فضا و بیان سوررئال دارد. خود شما به این نکات در آثارتان دقت کردهاید؟
داستان تلفیقی از واقعیت و خیال است. رویاها و کابوسها و نگرانیهای شخصیتها داستان در قالب و در بطن فضای رئال داستان شکل میگیرد.
پاسخ شما خیلی بسته و کلی بود. در واقع سوال من این است که شما چقدر از امکانات راوی سوررئال برای نوشتن یک داستان رئالیستی، خرج میکنید؟
رویاها، کابوسها و هراسهای ما و آنچه در ناخودآگاه ما انباشته شده، در زندگی عادی و روزمره ما سرریز میشوند وخودشان را نشان میدهند. خصوصیات درونی و روانی آدمها، جدا از رفتار ظاهری و گفتار ما نیست. در داستانها هم اینها از همدیگر جدا نیستند. ساختار «شب طولانی موسا» رئالیسمی است که غباری از سوررئالیسم بر آن پاشیده شده. در این داستان بیشتر نشان دادن نمایشی (دراماتیک) شخصیتهاست که اهیمت دارد. از جمله صحنههای سوررئال در این رمان، صحنهای است که تصویر «جواهر» در قاب عکس «زلیخا» مینشیند! و موسا به جای عکس همیشگی «زلیخا» تصویر جواهر را میبیند. صحنههای دیگری هم هست که بیشتر منطق سوررئال دارد، اما نهایتا قرار است فضا و اتفاقات رئال را در داستان تکمیل کنند.
قبلا اشاره کردم که آدمهای داستانهایتان در وهم و اضطراب و رویاهای هدر رفته زندگی میکنند؛ در کتاب جدیدتان «کی ما را داد به باخت» دقیقا دوباره با همین نوع آدمها روبرو میشویم. میخواهم اینطور بپرسم آیا تاکید خاصی به ارائه اینطور تیپها و شخصیتها دارید؟
ما در سرزمین زندگیهای هدر شده زندگی میکنیم. در این داستان «خان» که خودش رئیس گردنهبگیرهاست. برای دزدیدن یک گوسفند دستور میدهد دست شخصیت اصلی داستان را در روغن داغ بگذارند. پیرزنی که در عمرش به غیر از سختی و تنگدستی چیزی ندیده است، در آخر عمرش گرفتار «خرفتخانه» میشود، فرزندی که میخواهد دنیا را عوض کند، درآخر داستان از او فقط قاب عکسی میبنیم بر دیوار! این رمان روایت زندگی سه نسل است که به غیر از رنج و زحمت و نکبت، نصیبی از جهان نبردهاند و نیکمنشانه با دنیا روبرو شدند! هیچ کدام از آدمهای داستان مستحق عقوبتی که دیدند، نبودند. در مورد به کارگیری این شخصیتها باید بگویم آنچه درباره آنها مینویسم، چون باری در ذهن خودم دارم و با نوشتن، آن بار را زمین میگذارم. اکثر شخصیتهای آثار همین آدمهای ناتمام در دنیای ناتمام ما هستند. نویسنده کسی است که به دنیای اطرافش تعارض دارد. او چشمانش را نمیبندد! اگر تعارض نویسنده در او نباشد برای او چه میماند؟
«ما ادامه رویاهای تباهشده پدرانمان هستیم» آیا منظور شما همین است؟
رویاهای تباه شده پدرانمان و رویاهای ناتمام خودمان! یعنی آنچه میخواستیم باشیم و نیستیم! رویای مهر و دوستی آدمها جایش را به جهانی داد که قتل یک میلیون «روآندایی» و یک میلیون «ارمنی» را اصلا به حساب نمیآورد و از کنار آن میگذرد! اینها که گفتم کابوس است و رویای انسان را تباه میکند. ما در شرایط و زمانی زندگی میکنیم که «ملا عمر» نامی بر روی کوهی از اجساد تکه تکه آدمها نشسته است و رویای بهشت میبیند. اما من هنوز به جسجوی تکهپارههای امید در این جهان کابوسگونه هستم!
چه اثر جدیدی برای انتشار دارید؟
رمان «آخرین سفر زرتشت» را در سال ۷۶ نوشتهام و بارها آن را بازنویسی کردهام. این رمان را به ناشر دادهام و به احتمال برای نمایشگاه کتاب چاپ میشود. ماجرای رمان زندگی «زرتشت» است. برای نوشتن آن کتابهایی را در مورد زرتشت مطالعه کردهام ولی اکثر وقایع رمان محصول ذهن و تخیل من است. در واقع این کتاب زندگی زرتشت است به روایت «فرهاد کشوری» !
روزنامه اعتماد ملی- شماره ۳۰۳
۲۸ بهمن ۱۳۸۵