زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

«کی ما را داد به باخت» (امین فقیری)

«کی ما را داد به باخت»

امین فقیری


 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  
کی ما را داد به باخت 
فرهاد کشوری 
نشر نیلوفر 1384 
 
 

اولین داستانی که از فرهاد کشوری خواندم «استخر» بود. فکر می‌کنم در مجله «گردون» چاپ شد. پدری که مسؤل باغ و استخر خارجی‌هایی است که در صنعت نفت آبادان کار می‌کردند. پسر در گرمای سخت آن شهر و در بعدازظهر آن می‌خواهد مثل همه - مثل همان خارجی‌ها و مثل بچه‌هایشان - تن به آب بسپارد، تا چند لحظه‌ای از شر گرمای بی‌پیر رهایی یابد. وقتی با اجازه یا بدون اجازه پدر به استخر می‌پرد و هنوز لذت خنکای آب را تجربه نکرده است که یکی از خارجی‌ها از پشت پرچین درختی سر می‌رسد و با پدر گفت‌وگو می‌کند و پدر برای این که پسر دیده نشود دو پای خود را روی سرشانه‌های پسر می‌گذارد و او را زیر آب نگاه می‌دارد.
 
 
با وضعیت خاصی که ایجاد می‌شود و التماس‌هایی که پسر در دل به پدر می‌کند، احساس خفگی و مرگ را همگی یک‌جا من خواننده در این داستان تجربه کردم. و هنوز هم با یادآوری این داستان همان حس گرمای وحشتناک بعدازظهر آبادان و احساس خفگی توأم با مرگ مفاجاه در ذهنم رشد می‌کند. و واژه استعمار و استثمار را. و این چنین بود که دیگر اسم فرهاد کشوری را در ته قلب خودم حک کردم و او را دوست داشتم. داستان‌هایی از او خواندم که گاه به درخشش داستان استخر بود و گاه ضعیف‌تر. که البته طبیعت کار هر نویسنده است. هیچ نویسنده‌ای نمی‌تواند ادعا کند که تمامی داستان‌هایش شاهکار از آب در می‌آید. در این جا بحث ما بیشتر بر روی آخرین کتابش «کی ما را داد به باخت» است. اول از جلد شروع کنیم که باید گله از انتشارات نیلوفر باشد چرا که سخت کلیشه‌ای و خام است. کاش تصویر پیرزن بختیاری را مثل وصله‌ای ناجور به دل کوه نمی‌چسباندند و فقط کوهی بود و کوچ ایل بختیاری. در هر صورت در چاپ‌های بعدی قابل ترمیم است. اما فرهاد کشوری این بار مستقیماً به ایل رفته و مناسبات قومی و قبیله‌ای را به تصویر کشیده است. قهرمان داستان به گونه یادآوری خاطرات خود، داستان را پازل مانند کنار هم می‌نشاند تا خواننده خود با دیدن تصویر کامل به قضاوت نهایی بنشیند. این را ما می‌دانیم که در بعضی از تیره‌ها غارت و چپاول و یک کلام دزدی، البته از غیر از طایفه، افتخار محسوب می‌شده و حتی در خواستگاری داماد از شاهکارهای خود که همان دزدی باشد تعریف می‌کند تا خانواده عروس پی به زرنگی او ببرند و موافقت خود را اعلام کنند. در این داستان کاراکتر دزد داستان که موضوع داستان پیرامون او می‌چرخد شخصیتی ضد قهرمان دارد. چرا که دزدی او به اصطلاح بریدن گوشت از پهلوی گاو نیست. او به کباب علاقه دارد و هر وقت به خاطر نخوردن کباب ویتامین‌های بدن او ته می‌کشد نفس اماره‌اش به او فرمان دزدی می‌دهد، آن هم از هر کس و ناکسی، حتی بدبخت‌تر از خودش. طبیعی است که دستگیر می‌شود و توسط خان و برای عبرت دیگران یک دستش را در روغن داغ فرو می‌برند و برای همیشه زخمی بر پیکر او می‌نهند که در حقیقت این زخم التیام ناپذیر در دل اوست. و بعد او را به عنوان تبعیدی یا زندانی به قلعه‌ای کنده شده در دل کوه با نام «دز» می‌فرستند که باید با طناب به کف آن رسید و همه چیز با طناب به پایین فرستاده یا به بالا آورده می‌شود. در چنین شرایطی تمامی محکومان محکومند که قصه زندگی خود را- گرفتاری خود را- مو به مو تعریف کنند. که در این جا راست و دروغ در هم تنیده می‌شود اما شنوندگان بارها و بارها تقاضای تعریف دارند و هر بار با لذتی مضاعف به درد دل‌های یکدیگر گوش می‌سپارند. اما چیزی که مثل داغ، دل قهرمان داستان را می‌سوزاند گذاشتن مادربزرگ دالو در خرف خانه است. این رسم کهنی است که از دیرباز در عشایر فارس هم مرسوم بوده است. پیرزن یا پیرمردی را که توان حرکت نداشته و کوچ ایل را به دردسر می‌انداخته در سوراخ‌هایی که در دل کوه کنده بودند با مقداری نان خشک و آب می‌گذارند و بیشتر به امید نابودی آنان، چرا که امکان ندارد در چنین شرایطی بعد از 4 یا 5 ماه که ایل باز می‌گردد زنده باشند. درست است که کسانی که کوچ نمی‌کنند گاه‌گاهی نانی و آبی به آنها می‌رسانند. اما آنها مرگشان دق‌مرگی است نه کمبود آب و نان. بلکه آنان به عزیزان‌شان دل بسته‌اند که اکنون از آنها روی برگردانده‌اند. البته فرهاد کشوری دالو را تا بازگشت از سر حد زنده نگه می‌دارد. با وساطت و پادرمیانی، خان جعفرقلی را آزاد می‌کند. نویسنده جعفرقلی را به محیط کارگری خوزستان می‌کشاند و ظلم مضاعفی را که بر افراد فرودست روا می‌شود به زیبایی به تصویر می‌کشد؛ و بعد به سندیکاها، و نقش نیم‌بند و پهلوان پنبه‌ای حزب می‌پردازد و در آخر نتیجه می‌گیرد که محرومین جامعه هیچ‌گاه نه راه رستگاری را می‌پویند و نه هیچ‌گاه وضع‌شان از این که هست بهتر می‌شود. کشوری اکثر قهرمانان خود را نوجوان و جوان انتخاب می‌کند و آنها را با ظلم و استثمار روبه‌رو می‌سازد. سعی می‌کند که از این نوجوانان فولاد آب دیده‌ای بسازد اما قهرمانان او با مواجهه با ستم بنیان کن- نه این که تسلیم شوند- دیگر چیزی از آنها نمی‌ماند تا بتوانند پرچم مبارزه را بر دوش بکشند. با این تفکر است که کشوری به درستی فردی را که در چادر سندیکاست «خرس» می‌نامد چرا که از آن‌ها شعار دیده است و از قهرمانان خود در هم شکستگی و لهیدگی را. حجم کتاب بیشتر از 95 صفحه نیست. به جرأت می‌توان گفت یک جمله زیاد و کم ندارد. موجز، زیبا، با نثری آهنگین. کتابی که خرافه‌ها و سنن ایلی را در قالب رمانکی کوتاه بازگو می‌کند. در کتاب فرهاد کشوری هیچ صحبتی از زمان وقوع داستان به میان نمی‌آید جز این که خواننده آگاه بازگردد به سال‌های 29 تا 32 که حزب توده آزادی عمل داشت. در کتاب بعضی اصطلاحات یا واژه‌هایی هست که احتیاج به توضیح دارد. مخصوصاً برای استان‌های شمالی و غربی و شرقی کشور و گرنه مردم فارس به اندازه کافی با واژه‌های لری آشنایی دارند. فرهاد کشوری نویسنده‌ای است که درد مردم و جامعه را دارد و اگر دست به قلم می‌برد بیشتر به خاطر دردها و آلامی هست که تا عمق جان آزارش می‌دهد. و مهم‌تر این که از تکنیک والایی در نوشتن داستان‌هایش سود می‌برد و به همین دلیل داستان‌های او قابل اعتنا هستند.




         

         ماهنامه ادبی هنری عصر پنج‌شنبه- شماره ۹۹ و ۱۰۰


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد