زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

چنین بود زرتشت (مشیّت علایی)

چنین بود زرتشت
 
مشیّت علایی

 
 
 
 
آخرین سفر زرتشت
فرهاد کشوری
انتشارات ققنوس ۱۳۸۶



 
زرتشت از جهات مختلف برای فیلسوفان و هنرمندان شخصیتی جذاب و محل اعتنا بوده است. نیچه، در چنین گفت زرتشت با لحنی که یادآور شاعرانگی پیامبرگونگیِ زبان گاتاهاست، زرتشت را منادی زمانه‌ای هیچ‌انگار و نیست‌باور می‌داند که می‌کوشد، در نبود مبادی متافیزیکی و استعلایی، به ایجاد نظام ارزشیِ جدیدی دست زند. درانداختن «طرحی نو» در فضای غلبة نیهیلیسم یا به تعبیر خودِ او، در غروب خدایان (شامگاه بتان)، تلاشی بایسته اما محکوم است و از همین رو نیچه غالباً از او با استهزاء یاد می‌کند، و در کتاب دیگرش آنک انسان زرتشت را تجسم «سنخ» یا «روحی آرمانی» توصیف می‌کند که ساده‌لوحانه و به اقتضای غریزه، به حریم اخلاقیات قدسی نزدیک شده و آنها  را به بازی گرفته است.
 
با این کار، که نیچه آن را سهمناکترین خطاها قلمداد می‌کند، به اخلاق وجهه‌ای متافیزیکی بخشید. در سالهایی نه‌چندان دور از ما، اخوان ثالث، که به «آخر شاهنامه» رسیده است، «رو به ساحلهای دیگر گام» می‌زند، و تلخی سرخوردگیهایش را در نوستالژی «طرفه چشم‌انداز چشم شاهد زرتشت» جست‌وجو می‌کند. ظاهراً، به خلاف گفتة رایج، شاهنامه برای او آخر خوشی نداشته است.

عصر زرتشت ـ حدود سدة هفتم پیش از میلاد ـ را «عصر پیامبران»2 نامیده‌اند. کنفوسیوس در چین، بودا و مهاویرا در هند، و اورفئیک‌ها در یونان، در کنار پیام‌آوران و قانونگذاران بنی‌اسرائیل، همچون عاموس، عزرا، ارمیا، و یوشع، همه در واقع سخنگویان یا، به تعبیر امروزیِ آن، نظریه‌پردازانی بودند که از تحولی دوران‌ساز خبر می‌دادند: گذار از مرحلة چادرنشینی، کوچندگی و شبانی به مرحلة پیچیده‌تر اسکان‌یافتگی و کشاورزی و دامداری. زرتشت ترجمان خلجانات، کشمکشها و تضادهایی بود که جامعة ایرانیِ آن زمان آبستن آنها بود؛ نام خودِ زرتشت، به معنای «شترسوار»، همچون نام پدرش پوروشسپ (دارندة اسب خاکستری‌) و مادرش دوغوه و (کسی که دوغ می‌سازد) همه از تعلق به ساختار شبانی حکایت می‌کنند.3 زادگاه او محل اختلاف بوده است. استاد پورداود، در مقدمه‌ای که بر گات‌ها نوشته، با استناد به یسنای 46، او را متعلق به نواحی شمال غرب ایران ـ ارومیه ـ دانسته، که در بیست سالگی انزوا گزیده، در سی‌سالگی از سوی اهورا مزدا، به واسطة وهومنه، که فرشتة رابط میان او و اهورا بوده، همچون پیامبران سلف خود در طور سینا و غار حرا، در کوه سبلان به پیامبری مبعوث شده است. اطلاق عنوان «زئوتر» در یکی از گاتاها حاکی از آن است که زرتشت خود به طبقة روحانیون تعلق داشته و سرودهای دینی می‌سروده است. زرتشت پس از چندی با معدود کسانی که به او گرویده بودند ـ به روایتی فقط پسر عمویش ـ به باکتریا (بلخ) کوچ می‌کند، و در آن جا با گشتاسپ (دارندة اسب رمنده)، پادشاه کیانی، آشنا می‌شود که در اوستا چهره‌ای بسیار معزز و برخوردار  از فر ایزدی، و در شاهنامه یکی از بدنامترین پادشاهان توصیف شده است.4 گشتاسپ آیین او را می‌پذیرد و از آن پس آیین زرتشت دست کم در دورة ساسانیان به دین رسمی تبدیل می‌شود و تا ظهور اسلام دوام می‌آورد و خودِ او نیز در جریان یکی از حملات تورانیان در آتشکده‌ای در بلخ در 77 سالگی به قتل می‌رسد.
رمان آخرین سفر زرتشت فرهاد کشوری را باید در شمار رمانهای تاریخی قلمداد کرد، یعنی رمانی که در آن هدف بازآفرینیِ دوره‌ای از تاریخ گذشته با شخصیتهای واقعی یا خیالی است. والتر اسکات، با مجموعه داستانهای معروف به ویورلی در انگلیس، و جیمز فینمور کوپر نیز با مجموعة پنج رمان، که به «جوراب قرمز» شهرت دارند در امریکا، خالق نمونه‌های کلاسیک این نوع از ادبیات داستانی بوده‌اند ـ ژانری که پس از آن دو در دست کسانی همچون بالزاک، فلوبر، تَکَری، مانزونی، هوگو، استاندال، گوگول و تولستوی شماری از بزرگترین رمانهای ادبیات اروپا را پدید آورده است. در ادبیات معاصر فارسی، هوشنگ گلشیری در شازده احتجاب، و رضا جولایی و امیرحسین چهل‌تن، نمونه‌های موفقی از این ژانر داستانی پدید آورده‌اند. رمان تاریخی اساساً به ژانر رمان رئالیستی (واقع‌گرا) تعلق دارد، و البته به ژانر موسوم به «حماسة ملی» نیز مدیون است، و آن را باید واکنش رمان‌نویسان در قبال هنری فیلدینگ تلقی کرد که رمان را «حماسة منشور کمیک» خوانده بود، رمان آخرین سفر زرتشت هم مشخصاً در همان فضای رئالیستیِ آثار پیشین نویسنده، یعنی مجموعه داستان بوی خوش آویشن و رمان کوتاه شب طولانی موسا خلق شده است، کشوری در مجموعة داستانش به رئالیسمی از نوع رئالیسم دهة چهل ادبیات داستانی ایران کاملاً وفادار است، و سوای آخرین داستان آن مجموعه ـ «امتحان» ـ که در آن به روایت غیر خطی و تجربی روی آورده است، در بقیه داستانها از واقع‌گرایی کاملاً صریح، ساده و غالباً شعارگونه به هیچ وجه عدول نمی‌کند و هرگونه «بازی زبانی» یا نمادپردازی یا ذهن‌گرایی را با رئالیسم مانعةالجمع می‌داند. در رمان کوتاهش نیز همچنان به موضوعات و مضامین رئالیستی پای‌بند است اما زبانی پاکیزه‌تر دارد و ساختار داستانش محکمتر و بسامانتر است، و به علاوه از تصویرپردازیهای صراحتاً سیاه و سفید پرهیز کرده است. به این ترتیب، طبیعی می‌نماید که در رمان اخیرش به همان سنت ادبی وفادار مانده باشد. این ویژگی، یعنی رئالیسم از مؤلفه‌های اصلیِ سبک شناختی رمان تاریخی است و کشوری با توصیف مسئولانة جزئیات و دقایق زمینة مکانیِ داستان، شخصیتها، رویدادها به دلمشغولی همیشگیِ خود ـ قرار دادن داستان در بستر اجتماعی ـ پاسخ داده است. مؤلفة دیگر و مهمتر رمان تاریخی عبارت از توصیف دورانی است که در آن دو فرهنگ با نظام ارزشیِ متفاوت روبه‌روی یکدیگر قرار می گیرند: فرهنگی رو به زوال و کهنه، در برابر فرهنگی رو به رشد و بالنده، که در مورد رمان کشوری تقابل دو نیروی خیر و شر، بستر مضمونیِ آن را نیز فراهم ساخته است. زرتشت از سویی نمایندة نظام جدید، و از سوی دیگر پاسدار و تجسم نیروی خیر است، همچنان که کرپن‌ها و کاوی‌ها نمایندة فرهنگ کهنه و مستقر، و در همان حال امتداد نیروهای شرند. به این ترتیب، استحکام ساختار رمان آخرین سفر زرتشت حاصل تناظر دو سطح متافیزیکی و اجتماعی نیروهاست: در سطح متافیزیکی، اهورا مزدا و اهریمن در جنگ‌اند، و در سطح اجتماعی یا تاریخی دو فرهنگ یا نظام ارزشی معارض، یعنی نظام مبتنی بر وجه تولید شبانی و چادرنشینی از سویی، و فرهنگ منبعث از شیوة تولید دامداری و کشاورزی از سوی دیگر یا به تعبیر تاریخی و دقیق‌تر آن، تعارض میان آریاهای شمالی یا سکاها و ایرانیان شرقی. توضیح یا تبیین کلامی و فلسفیِ این تقابل در پردة ابهام می‌ماند: نظام کهنة شبانی، که اکنون در حکم تجسم نیروی شر تلقی می‌شود، چگونه خود زمانی مظهر نیروی بالندة تاریخی ـ مثلاً در تعارض با نظام اجتماعی مبتنی بر شیوة جمع‌آوری غذا یا شکارگری ـ بوده است؟

آیا نیروی خیر، و در نتیجه تعیّن آن در زمین، دگرگونی، آن هم دگرگونی ماهوی، می‌پذیرد؟ شاید پاسخ این باشد که دو نیروی سپنته مینیو (خیر) و انگره مینیو (شر) هر دو از ذات واحدی که همان اهورا مزدا است در وجود آمده‌اند، و شاید توضیح دیگر این باشد که همه را مخلوق زروان بدانیم. کشوری ظاهراً به استدلال اخیر نظر دارد. در تک گفتاری از زرتشت، که استدلالی زروانی دارد، می خوانیم: «و [اهورا مزدا] در آسمان است. نیکی در آسمان است. زیبایی در آسمان است همان گونه که آتش ... رو به آسمان دارد ... . ابتدا تاریکی بود زروان آمد، زمان آغاز شد و اهورا مزدا و اهریمن را آفرید، لباس سپیدی بر اهورا مزدا پوشاند، روشنایی آغاز شد. لباس سیاه بر تن اهریمن کرد، تاریکی ادامه یافت. اهورا مزدا ایزدان را آفرید و اهریمن دیوان را و دیوان جادوگران را.»5 نظر برزین فرزانه نیز بیشتر مؤید همین دیدگاه است. به زرتشت می گوید: «اهورا مزدا و اهریمن هر دو فرزندان ایزد ما زروانند. اهورا مزدا فرزند خواسته بود و اهرمن فرزند ناخواسته. و هر دو دارای توان آفرینش... .» (137) در جای دیگر، زرتشت طی مناظره‌ای نظریة قدیم بودن عالم را به‌طور تلویحی می‌پذیرد (159) چنین تصوری از زروان، به مثابة پدیدآورندة دو نیروی خیر و شر، که اساس تعالیم مانوی را تشکیل می‌دهد،  برخی از محققین را بر آن داشته است تا مذهب عهد ساسانیان را نوعی از یکتاپرستی به شمار آورند،6 هر چند عقیده به فرشته یا ایزد زمان ـ زمان بی‌کرانه (هم ازلی و هم ابدی) ـ دیرینه‌ای دورتر از باور مانویان دارد و آئینهایی همچون میترائیسم (مهر پرستی) نیز بر پایة آن شکل گرفته‌اند. در رمان کشوری نیز، «زروان زمان بی‌کرانه» توصیف شده، که «به پیر کردن گیتی نشسته و خود هیچ‌گاه پیر نمی‌شود.» (146)

نظام کهنه، که زرتشت سپیتمان آن را به چالش می‌طلبد، نظام شبانی است که او آن را مترادف با غارتگری و نافرهیختگی، و چارة کار را اسکان طوایف کوچنده می‌داند. در جایی به هرمزان می‌گوید: «... کوهگردان باید روستانشین شوند و کشاورزی کنند تا دیگر کسی به کشاورزانی که دشتهای خشک اهریمنی را به کشتزارهای سبز مبدل می‌کنند ستم نکند.» (173)، همچنان‌که پیش از این نیز در گفت‌وگو با برزین می‌گوید: «دست چپاول مردانی که شمشیر بر کمر می‌بندند.» زمانی کوتاه می‌شود «که در یک جا ساکن شوند، خانه بسازند و کشاورزی کنند» (136) نمایندگان روحانی ـ سیاسیِ قدرتمند این نظام، که رمان با حضور آنها آغاز و پایان می‌یابد، کرپن¬ها و کاوی¬هایند. کشوری آغاز و پایان رمانش را با دو رویداد متناظر روایت می‌کند: قربانی شدن گاوی در معبدی متعلق به مهرپرستان، و کشته شدن زرتشت به دست کرپن مهرزاد در آتشکده‌ای در بلخ. شاید نویسنده می‌خواهد بگوید که پس از گذشت تقریباً شصت سال اساساً چیز زیادی تغییر نکرده است، و هنوز هم مردمانی هستند که برای پاسداری از منافع و عقایدشان قربانی می‌کنند و قربانی می‌شوند، و در واقع به تعبیر خودِ زرتشت، نبرد خیر و شر همچنان ادامه دارد.

سلوک زرتشت بی‌شباهت به راهی که «روندگان طریقت» طی می‌کنند نیست. از همان آغاز، تصویری که از زرتشت برای خواننده حاصل می‌شود از آن کسی است سنت‌ستیز، بت‌شکن، مصمم و ستیهنده که عقلانیتش ـ به شکل آزاردهنده‌ای ـ بر عواطفش غلبه دارد (قطعه سنگی را که مادرش با اعتقاد به برکت دادن به دارایی‌اش هنگام روانه کردن او به او می‌دهد «با اکراه» قبول می‌کند و پس از عبور از دروازة شهر آن را در خندق می‌اندازد.) او برای «شادی ایزدان» می¬نوشد، اما برای شادی مادرش حسابگرانه عمل می‌کند، و شعارش این است که «من دوستدار مهر و شادمانیم.» (14) و نیز آموخته است که «به زمین به شادی» بنگرد. او همچنین به دنبال دانایی و نیکی و زیبایی است. از مرادهای فرزانه‌اش ـ بهرام، برزین، مرد اسب، گومات، راوان، خاشود، و دیگران ـ چیز زیادی نمی‌آموزد، چرا که پیشاپیش عقیده دارد «فرزانگی با شورشی درونی آغاز می‌شود.» (18) توضیح بعضی از مرادهای فرزانة او یا شاعرانه است (سوراخ بلندترین قله‌ها «از اندوه است») یا خرافی (بخار قله‌های کوه‌های بسیار بلند «از آتش نفس دیو» است.) روایت خلق جهان و موجودات آن به دست اهورا بسیار نزدیک به روایت مشابه در قرآن است: «اهورا... آن‌چه می‌خواست در اندیشة خویش... می‌ساخت و سپس فرمان می‌داد و آن موجود آفریده می‌شد.»7 کاوری‌ها و کرپن‌ها ـ روحانیون متنفذ نظامِ وقت ـ یکسره سیاه تصویر شده‌اند (مثل خارجی‌ها و کارمندان رده بالای شرکت نفت مناطق جنوب در بوی خوش آویشن): آنها عمیقاً و متعبدانه ملتزم سنت‌اند، کتابی را که بهرام فرزانه در شناخت جهان نوشته است سوزانده‌اند، و کشیدن تصویر ایزدان را کفر می‌دانند. شادخواری در مناسک کهن و قربانی کردن حیوانات به حد افراط، به خصوص گاو، که لازمة نظام کشاورزی و دامداری است، در کنار تجلیل از بتها همه مؤید حضور و نفوذ کرپن‌ها بود، که در واقع حکم غیبگویان و ساحران نظام وقت را داشتند، و زرتشت در جایی از رمان آنها را آفریدة دیوها خطاب می‌کند. کرپنها، با حمایت کاویها، یعنی رؤسای قبایل، طبقة دهقانان را به نابودی سوق می‌دادند. بارزترین صورت اختلاف میان ساکنان شهرها و روستاها از سویی، و چادرنشینان از سوی دیگر خود را در قالب نزاع میان ایرانیان و تورانیان نشان می‌دهد؛ نزاعی که ثنویت زرتشتی منصة ظهور آن بوده است.
چنان که گفتیم کشوری واقع‌گرایی و تقابل دو فرهنگ را، که شاکله‌های اصلیِ رمان تاریخی‌اند، محورهای رمان خود قرار داده است. با این حال، بیان واقع‌گرایانة او برای تأثیرگذاریِ بیشتر غالباً به احساساتی‌گری متوسل می‌شود. برای نمونه، در صحنه آغازین کتاب، مرد گاوکش، که از کارگزاران نظام کهنه و ملازم نیروی بد است، در حال خندیدن و خون روی کارد «گرم» توصیف شده‌اند. نویسنده بارها برای نمایشی (دراماتیزه) کردن صحنه و القای بیشتر فضای رئالیستی از تکرار چند بارة کلمة «تق» برای نشان دادن دق‌الباب استفاده می‌کند. واقعة رویارویی زرتشت با کرپن‌ها و مخصوصاً مناظرة او با کیان داد کرپن بر سرِ مبانی عقیدتیِ او، که می‌توانست به گفت‌وگوی بسیار جذابی تبدیل شود، بدون کشمکش و درگیری مناسب برگزار شده است. همة فعلهای امری که با «نون» ‌نفی ساخته شده‌اند می‌بایست با «میم» نهی ساخته می‌شدند («مرو» به جای «نرو») از روانشناسی دیگر شخصیتها، به ویژه ضد قهرمانها، هیچ نمی‌دانیم. (مقایسه کنید با روانشناسی شخصیتهای داستانهای استاندال، تولستوی، دیکنز، هاردی و دیگران.) زن در رمان کشوری، به خلاف دو اثر قبلیِ او، تقریباً حضور ندارد: او از ازدواج سوم زرتشت حتی نام هم نمی‌برد و از ازدواج دوم او فقط به ذکر نام هووی، دختر فرشوشتر، اکتفا می‌کند. (فرشوشتر برادر جاماسپ وزیر ویشتاسپ، از دامداران بسیار پرقدرت و بانفوذی بود که از زرتشت حمایت می‌کرد و با پوروچیستا ازدواج کرد. هووی، دختر او، که در رمان دومین زن زرتشت معرفی می‌شود ظاهراً سومین همسر او بوده است) زن اول او، آناهید دختر اراسپ، همچنان که مادرش دوغدو حضوری کمرنگ دارد، و نقش دخترانش پوروچیستا و فرنی از آن هم کم‌رنگتر است. کشوری می‌توانست از صحنه‌های خروج زرتشت و یارانش از شز و سفرشان در بیابان، که یادآور رویداد مشابه برای موسی و پیروانش و سرگردانی آنها در تیه است، صحنه‌های ادبیِ جذاب ـ و نه الزاماً تاریخی ـ بیافریند (چنان که در سفر خروج از عهد عتیق، و همچنین در آیاتی از سوره‌های بقره، اعراف و طه شاهد آنیم.) مدت زمان ده سال ـ از بیست‌سالگی تا سی‌سالگی، که زرتشت ادعای پیامبری می‌کند ـ تقریباً در داستان گم شده است. در عوض، صحنة دیدار زرتشت با بهمن امشاسپند، فرشته‌ای که پیام اهورا مزدا را بر او در رود داهیتی ابلاغ می‌کند، زیبا و تأثیرگذار توصیف شده است. همچنین حالت برافروختگی و التهابی که عموماً در پی چنین تجربه‌ای به پیامبران دست می‌دهد. اما بعضی از صحنه‌ها، نظیر صحنه‌ای که زرتشت صدای برادرش مدیوماه را از پشت در تشخیص نمی‌دهد، از واقع‌نمایی رمان کاسته است؛ و در جایی نیز «با خود» می‌گوید: «این ابله چه می‌خواهد؟» (190) که ظاهراً با گفتار و پندار نیک تناقض آشکار دارد.

تلاش فرهاد کشوری برای نوشتن رمانی تاریخی و بازآفرینی گوشه‌ها و قطعاتی از تاریخ ما قبل تاریخ ایران در برهة حساس زوال تدریجیِ یک نظام و برآمدن دیگری شایان تحسین است. التزام پر حوصله به دقایق تاریخی، اگر با توجه بیشتر به تخیلی ادبی‌تر همراه می‌شد، ¡برای رمان آخرین سفر زرتشت جایگاه والاتری تحصیل می‌کرد.

پی‌نوشتها 
 
1. فریدریش نیچه، آنک انسان، ترجمه رؤیا منجم (تهران: فکر روز، 1374).

2. میخاییل ای. زند، نور و ظلمت در تاریخ ادبیات ایران، ترجم، حسن اسدپور پیرانفر (تهران: پیام، 2536)، ص 3.

3. عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران: قبل از اسلام (تهران: امیر کبیر، 1364)، ص 51.

4. او را نباید با گشتاسپ یا ویشتاسپ شهربان پارت و پدر داریوش هخامنشی اشتباه کرد. نگاه کنید به محمد معین، مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1326)، ص 97.هاشم رضی، فرهنگ نامهای اوستا (تهران: فرهر، 1346)، ج 2 ص 1044. در اوستا، در یشت خاص ویشتاسپ، زرتشت و و خاندانش را ادعا می‌کند و برای او عمر جاودان در قصری با «ده‌هزار پنجرة بزرگ و ده هزار پنجرة کوچک» آرزو می‌کند.
5. فرهاد کشوری، آخرین سفر زرتشت (تهران: ققنوس، 1386)، ص 150.

6. آرتور کریستن سن، آفرینش زیاتکار، ترجمه احمد طباطبایی (تبریز: مؤسسه تاریخ و فرهنگ ایران، 1355)، ص 57.
7. بسنجید با «انما امره اذا اراد شیئناً ان یقول له کن فیکون» (یس، 82).

8. یان ریپکا و دیگران، تاریخ ادبیات ایران، ترجمه عیسی شهابی (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1381)، ص 18 ـ 17.       


                               
                                                       نگره شماره 4
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد