زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

آخرین سفرِ« کشوری» (محمدرحیم اخوت)

آخرین سفرِ« کشوری»

محمدرحیم اخوت

  

 
 
 
آخرین سفر زرتشت 
فرهاد کشوری
انتشارات ققنوس ۱۳۸۶




فلوبر، رمان نویس نام آور قرن نوزدهم فرانسه، کتابی دارد به نام سالامبو که احمد سمیعی آن را با نثری زیبا و فخیم، به فارسی برگردانده است. من نمی‌دانم نثر کتاب در متن فرانسه چگونه نثری است؛ و در ادبیات قرن نوزده، آن قرن فروزان و شگفت انگیز، چه جایگاهی دارد؟ اما نثر استادانۀ متن فارسی (به رغم آنکه گویا چندان عنایتی هم به آن نشد) به نظرم از چنان پیراستگی و فخامتی برخوردار است که می‌تواند سرمشقی باشد برای نویسندگان و داستان نویسانی که می‌خواهند در زبان فارسی، از لحنی- به اصطلاح – « تاریخی» استفاده کنند.

همچنین البته باید از بهرام بیضایی یاد کرد که در این زمینه، از دانش و مهارتی ویژه‌ بهره‌‌مند است؛ و هر یک از فیلمنامه و نمایشنامه‌های او، از نظر نثر وزبان، تناسب آن با زمینۀ تاریخی رویداد‌های اثر، جای بررسی دارد و چه بسا دستاوردی ماندگار است. در بررسی لحن و نثر این گونه آثار، معیارهایی چون ساخت‌های زبانی و واژگانی دورۀ تاریخی مورد نظر و مباحثی که بیش‌تر به تاریخ تطّور زبان مربوط است، کارساز نیست. زیرا اولاً در بسیاری از موارد، از چگونگی زبان دردوران‌های اساطیری و دوره‌های کهن تاریخی بی‌خبریم؛ ثانیاً آنچه هم که از زبان رایج در یک دورۀ تاریخی خاص به دست ما رسیده، زبان نوشتاری است- آن هم در سطح دبیران درباری. بدیهی است که مثلاً درقرن پنجم هجری، ایرانیان فارسی زبان، حتی اشراف و اعیان و امیران و دبیران، بیهقی وار سخن نمی‌گفته‌اند. بسا خود ابوالفضل بیهقی هم هرگز با آن لحن و زبانی که تاریخ ارجمند خود را نوشته، حرف نمی‌زده است– با این‌که زبان او در کتابت چنان ساده و روان است که گاه با زبان محاوره پهلو می‌زند. درهر حال، در ارزیابی لحن و زبان یک اثر تاریخی، اعم از سرگذشت و داستان و فیلمنامه و نمایشنامه، معیارهای دیگری را باید در نظر داشت که می‌توان آن را در اصطلاح مبهم « ایجاد حسّ تاریخی» خلاصه کرد. اگرنویسنده، با یک زبان پاک و پیراسته، موفق به ایجاد چنین حسی در خواننده بشود، می‌توان گفت از این آزمون سربلند بیرون آمده است. توفیقی که به نظرم دو نمونۀ یاد شده(سمیعی/ بیضایی)، بدان دست یافته‌اند. استاد احمد سمیعی، در مقدمه‌‌‌ای که برسالامبو« دربارۀ فلوبرو آثار او» نوشته است، سالامبو را کوششی«شگرف و جسورانه» «برای بازسازی روزگارباستان» می داند؛ و معتقد است فلوبر«گویی برای گریختن از قرنی که هیچ چیز زیبا به هنرمند عرضه نمی‌دارد»، به« دامن گذشته و به دامن تاریخ» پناه برده است(ص8). مترجم می‌گوید: او ]فلوبر[ «همان شیوه‌های رمان امروزی را دربارۀ روزگارباستان به کار بسته است. تنها این هست که چون در این زمینه مشاهدۀ مستقیم ممتنع و متعذّر بوده، بررسی مدارک و اسنادی که اجازه می‌داده‌اند واقعیت محو گشته، باز ساخته شود، به جای آن نشسته است.» (ص8) شاید انگیزۀ مشابهی نیز فرهاد کشوری را واداشته تا از نکبت زمانه و شب طولانی موسا ، به آخرین سفر زرتشت پناه ببرد؛ البته – ظاهراً– منهای آن بررسی کافی مدارک و اسنادی که قرار است«واقعیت محو گشته» را بازسازی کند. اگر فلوبردرساخت یا بازسازی کارتاژ پیش از میلاد به انبوهی از مدارک و اسناد( که در نامه به سنت– بوو به آن اشاره می‌کند) متکی بوده، کشوری در ساختن زرتشت و زمانۀ او، بیشتر به تخیل نه چندان بلندپروازانۀ خود تکیه کرده است. این البته – به نظرمن – به خودی خود نه تنها عیب نیست، که می‌توانسته مزیّتی هم برای آفرینش یک رمان تاریخی- اسطوره‌ای جذاب، و نیرویی برای پیش بردن آن باشد؛ تا نهایتاً یک« رمان امروزی» «دربارۀ روزگار باستان» خلق شود. زیرا رمان نویس قرار است داستان بنویسد، نه یک پژوهش و گزارش تاریخی مستند. رمانی که علی‌الاصول با نیروی تخیل‌‌‌‌زاده می‌شود و شکل می‌گیرد؛ ومعیار سنجش عیار آن، از جنس دیگری، سوای مدارک و اسناد تاریخی و علمی است. ساختارمندی و انسجام، پیوند انداموار عناصر و اجزا در یک پیکر شکیل متناسب، برخورداری از یک منطق درونی، سنخیّت زبان و بیان، بهره مندی از ابداع و نوآوری ،باورپذیری، و ضابطه‌‌هایی از این دست، معیارهایی نیست که بشود از اسناد و مدارک موجود به دست آورد. احمد سمیعی در مقدمۀ خود بر سالامبو نکتۀ بسیار مهمی را یادآور می‌شود که به نظر من می‌‌تواند چراغ راهنمای هر کسی باشد که دست به نوشتن رمانی تاریخی می‌زند. او، با توجه به اثردیگری از فلوبر، می‌گوید:« اَضعاث و اَحلامِ وسوسه سنت آنتوان، تماماً و از سرتا بُن، از بررسی بردبارانۀ مدارک تاریخی بیرون کشیده شده است. برودت اثر و خستگی یی که به جا می گذارد، درست ناشی از همین امر است. مصنف، خود را تا آخرین حّد امکا ن بیرون از زندگی عصر خویش قرار داده و بر آن همّت گماشته که هر گونه تصور ذهنی، هر گونه بینش و نظرفلسفی، اخلاقی یا مذهبی را که می‌توانست به این کابوس مشعشع و دلپذیر جهت و معنی و دامنه‌ای بدهد، حذف کند». (ص9.تأکیدها ازمن است) علاوه بر این‌که اصولاً بیرون رفتن از «زندگی عصر خویش»، برای هیچ فردی، حتی فلوبر، میسّر نیست این امر باعث می‌شود که رمان نویس خود را از چشمه‌ای که می‌تواند به اثر طراوت ببخشد و جانی در جسم آن بدمد، محروم کند. نتیجه همان «خستگی» و «برودت»ی می‌شود که سمیعی به آن اشاره کرده است. اما در سالامبو، گرچه «جداً و تماماً تاریخی است»، نویسنده «کوشیده است به این امر پی برد و آن را نشان دهد که مردم کارتاژ چگونه امکان دارد زیسته باشند»، اما«رویا و کشف » و «نیروی خیال» را هم فراموش نکرده است. منتها نیروی تخیّلی که با داده‌‌های علمی و تاریخی و «شناسایی دقیق و صحیح زندگی کارتاژی ... رهبری و محدود» شده است (ص9). به تعبیر مترجم می‌توان گفت: «وظیفه »ی نویسنده‌ای که رمان تاریخی می‌نویسد، «باستان‌شناسی» نیست؛ او باید بتواند «نقش هنرمندان را ایفا کند» (ص10). فرهاد کشوری در شب طولانی موسا نشان داد که می‌تواند «نقش هنرمندان را ایفا کند»؛ و داستانی بنویسد که هنوز پس از چند سال، مزۀ شور و شیرین آن زیر دندان من مانده است. مزاه‌ای که نه از قصه و ماجرای داستان، که از زبان و نحوۀ روایت آن سر چشمه می‌گیرد. اما اینکه آیا آخرین سفر زرتشت به آن مقصد مقصود، یعنی رمان تاریخی – اسطوره‌ای پذیرفتنی رسیده یا نه؟ یا چقدربه آن نزدیک شده؟ پرسشی است که پاسخ آن، دست کم در خصوص زبان و نحوۀ بیان، به گمانم مثبت نیست. سنت- بوو در نقد سالامبو«از بابت واژه‌های مهجور» اظهار تأسف می‌کند. فلوبر، در پاسخ به او، می‌گوید: من از آوردن «واژه های فنّی […] سخت پرهیز کرده‌ام؛  و...  همه را به زبان فرانسوی» برگردانده‌ام( ص291) اما آن چیزی که– برعکس- زبان و نثر آخرین سفر زرتشت را از مرتبۀ تاریخی آن پایین می‌کشد و مانع ایجاد حس تاریخی مورد نظر می شود، تعدد واژه‌هایی است که سنخسیّتی با جنس زبان مورد نظر ندارد؛ و گاه- به قول معروف: - مثل گوشت توی شله زرد، توی ذوق می زند. وا ژه هایی مثل: قالی، طویله، شام (خوراک شبانه)، تشک، تصمیم بگیرند، پنجره، نوکری، پرچم، قابله، مادرمرده، و... اگرکشوری در شب طولانی موسا از لحن و زبانی استفاده می‌کند که آن را خوب می‌شناسد و پیداست عمری با آن مأنوس بوده و احیاناً دست ورزی کرده، در آخرین سفر...از زبانی استفاده کرده است که در آن به قدر کافی ورزیده نشده است. این تازه کاری ونوپایی، البته فقط در سطح واژگانی، و کنار هم نشاندن واژهای نامتجانس، دیده نمی‌شود. نحو کلام و ساخت جمله‌ها وعبارات‌ها هم میان امروز و دیروز وپریروز سرگردان است؛ و این، بیشترمانع ایجاد آن حس تاریخی می‌شود که می‌توانست نقشی در باورپذیری داستان داشته باشد. به عبارت روشنتر: خواننده کمتر می‌تواند در فضای تاریخی – اسطوره‌‌ای داستان قرار گیرد و فراموش کند که در حال خواندن اثری است که یک نویسنده امروزی آن را نوشته است. درآمیختگی اکنون و روزگار باستان، و برجسته کردن سایه روشن و تضادهای آن می‌توانست به یک رمان با مزۀ به اصطلاح «پست مدرنیستی» بینجامد که چه بسا به مذاق دوستداران آن نوع رمان خوش می‌آمد. اما اکنون چنین سایه روشن و تضاد بر جسته‌ای هم دیده نمی‌شد؛ و روایت آخرین سفر.....،از نظر نثر زبان، در حد روایتی نه چندان ماهرانه باقی مانده است. علاوه بر شب طولانی موسا ودو مجموعه داستان با عنوانهای دایره‌ها و گره کو‌ر، کشوری رمان دیگری دارد به نام کی ما را داد به باخت که تک گویی در خشانی است ازیک زندگی و فرهنگ تخمیر شده و راه و رسمی که با شیر اندرون شد و با جان به در رود. این چندان مهم نیست که داستان، شرح نادانی و نابلدی مردمی باشد که درچنبرۀ سیطرۀ خودکامگی از ما بهترانی باشند که با خودکامگی برآنها فرمان می‌رانند؛ و آنها خیال می‌کنند این روال، قاعده‌ای ازلی- ابدی است و هیچ کارش نمی‌توان کرد. مردمی که درچنین چنبر‌ه‌ای به دنیا آمده‌اند و با قواعد آن تربیت شده‌اند ، شکل دیگری از زندگی را ندیده و نشناخته‌اند؛ و طبعاً نه تنها هیچ راه گریزی نمی‌شناسند، حتی به فکر گریز هم نیستند. از نظر آنها، گریز از این روال، گریز از قانون طبیعت و ناموس زندگی است. کی ما را داد به باخت یک داستان بلند است به شکل تک گویی با زبان و لحنی خاص، که در آن یک زندگی پنجاه ساله، با تمام شوربختی‌ها و رنج و اندوهی که در رگ و پی آن ته نشین شده، روایت شده است. اهمیت این داستان، در همین زبان و لحن خاص و شیوۀ روایت است. تک گویی مرد ایلیاتی پاک باخته‌ای که در برابر «قاب عکس»ی از تنها فرزندش نشسته و زندگی خود را – از کودکی تا به حال- برای پسری تعریف می‌کند که او را ول کرده و رفته است؛ و «تنها لبخندش راگذاشته توی این قاب عکس رو به رو.....» تصور من این است که فرهاد کشوری، با همان دو مجموعه داستان و دو رمان کوتاه، نشان داد که یکی از داستان نویسان خوب و متشخص ایرانی در دوران ماست. تشخصی که در آخرین سفر...جای خود را به تجربه‌ای دیگرو راه و رسمی متفاوت داده است. 2 کشوری هم در آخرین سفر...ش، مثل فلوبر و دیگران،«همان شیوه‌های رمان امروزی را در بارۀ روزگار باستان به کاربسته است». بارزترین جلوۀ این شیوه‌ها، «جنبۀ نمایشی اثر » است. چیزی که سنت –بوو در نقد سالامبو، آن را« اپرایی و پرجلال و شکوه و پرآ ب و تاب» می‌خواند. فلوبر درپاسخ می‌گوید: «من با به کار بستن شیوه‌های رمان امروزی در بارۀ روزگار باستان قصدم این بود که سرابی را ثبات و قرار بخشم» (ص388). اما سنت – بوو براین باور است که «سالامبو[….] دربند اندیشه‌ای مستمر و مزاحم گرفتار است» (ص390). این «اندیشۀ مستمر»، حتی اگرمزاحم هم نباشد، به هر حال، یک دیدگاه«امروزی» است که «در بارۀ روزگار باستان» به کار رفته است. اما اگر فلوبر این کار را با «بررسی مدارک و اسناد» کافی انجام داده تا «واقعیت محو گشته»ای را بازسازی کند، و به قول خودش قصدش این بوده که «سرابی را ثبات و قرار» بخشد، کشوری می‌خواهد آرزوهای تحقق نایافتۀ خود را در این «قرنی که هیچ چیز زیبا به هنرمند عرضه نمی‌دارد»، در داستانی صرفاً تخیلی بیان کند. داستانی که نه تنها متکی به «مدارک و اسناد» نیست، حتی سیر تکاملی اندیشه‌های انسان دوستانه را هم نادیده می‌گیرد. «زرتشتِ» کشوری، در آغاز جوانی از قربانی کردن گاوی در معبد برمی‌آشوبد و به اعتراض می‌گوید: «چرا شکنجه اش می کنید؟» (ص 5). او با این اعتراض، در برابر یک نظام دینی – حکومتی مستقر قدعلم می‌کند؛ و به ناچار از شهر و جامعه‌اش می‌گریزد و «به جستجوی دانایی » می‌رود او در این جستجو با « فرزانه»‌های خلوت گزیده‌ای آشنا می‌شود که به دلیل فرزانگی، از نظام دینی حاکم کناره گرفته‌اند بی این‌که توانایی قیام در برابر نظام مستقری را داشته باشند که از نظرآنها و زرتشت (و لابد نویسنده)، نظامی منحط است. زرتشت، دراین جستجو، هم از فرزانگان دانش وحکمت می‌آموزد، هم گاهی به آنها خرده می‌گیرد. او د ارای اندیشۀ نقادی است که قرار است قرن‌ها بعد به وجود آید! اندیشه‌ای که «صلح، شادمانی و نیکی» (ص38) را برای جهان و جهانیان می‌خواهد. جالب تر از همه اینکه در میان این فرزانگان، زنان فرزانه هم هستند؛ و به گفتۀ برزین فرزانه: «مگر زن نمی‌تواند فرزانه باشد؟» (ص41). می‌بینیم که علاوه بر اندیشه‌های بی‌زمان، یعنی معلق میان امروز و روزگار باستان، اندیشه‌های به اصطلاح «فمینیستی» هم از نظر نویسنده دور نمانده و در آخرین سفر ...ش جایی دارد! در کنار این اندیشۀ‌ نقاد و انسان مدار و صلح طلب، کهن‌ترین اسطوره‌ها هم با همان قطعیت کهن حضور دارند؛ و هیچ شک و تردیدی را در ذهن خالق ومخلوق داستان، یعننی زردتشت و نویسنده، به وجود نمی‌آورند! زرتشت سرانجام به دیدار اهورا مزدا نایل می‌شود- گیرم درحالتی «شاید خواب و بیدار». «زیر درخت سروضیافتی است...او منتظرتوست...گفتم کی؟...گفت او که در آسمان است... با تنی خیس پیش رفتم.... به درخت سرو رسیدم....او را دیدم سراپا نور، در ردایی سپید وبلند...» (صص164و165. سه نقطه‌ها همه از متن است). به این ترتیب، زرتشت به مرتبۀ پیامبری، «پیامبر صلح و شادمانی آدمیان». نایل می شود؛ و به او فرمان می دهند که«برو و سکوتت را بشکن! سکوتت را بشکن!» ( ص165) این نگاه اسطوره‌ای تا آنجا پیش رفته است که زرتشت اهورامزدا را می‌بیند و با او سخن می‌گوید: « «فرمانش را چگونه به تو گفت؟» « از زبان خودش شنیدم.» پوروشسب سر جلو آورد: « او را دیدی؟» «آری.» «با چشمان خودت؟» «با چشمان خودم» » (صص170و171) علاوه بر تعلیق میان امروزو روزگار باستان، این افسانۀ کهن نو ظهور(!)، از سستی‌‌‌ها هم پیراسته نیست. سستی‌هایی که نمونه‌اش را در مواجهۀ زرتشت و کیان داد کرپن- کرپن بزرگ ( فصل پنجاهم) می توان دید. در همین فصل، دریافتهای امروزی‌تری، مثلا دیدگاههای زیست محیطی(!) ( یا آن طور که زرتشت می گوید: «کیفرسبز» - ص 266) و این‌که گیتی « ازشدن» پدید آمد (ص 267) هم مطرح شده است- که این دومی خواننده را به یاد زنده یاد علی شریعتی می اندازد! از این گونه دریافت‌ها، در آخرین سفر زرتشت بسیار است. اینکه «شهربان شهری را می‌شناختم. کرد ابلهی بود که خود را دانا می‌شمرد. مردمان بسیاری سخنانش را از بر داشتند.» (ص 273) و غیره و غیره. اما اندیشۀ کانونی این قصه‌ای که فقط محملی است برای ارائۀ اندیشه، این است که وقتی آیینی به حکومت نشست و به یک مذهب حاکم، با کارگزاران و نظام و معابد خاص خود تبدیل شد، از درون مایه‌های الهی و انسانی تهی می شود. مسخ می‌شود و دیگر به کار نو کردن جهان و «صلح و شادمانی آدمیان» نمی‌آید. در فصل شصت و دوم، زرتشت به «بازارخریوه » می رود و به سخنان« موبد پیر»ی گوش می دهد که در آتشکدۀ زرتشتی، «در ستایش جنگ و جنگاوری» سخن می گوید. زرتشت، ناشناس، به او یادآوری می‌کند که « زرتشت پیامبر صلح و شادمانی است، اما تو از سال‌ها جنگ سخن می‌گویی» (ص307). آیین او چنان مسخ گردیده و ابزار دنیاداران شده است ، که او را، خود زرتشت را، به جرم انحراف ازآیین زرتشتی، سزاوارمرگ می‌دانند! در بحبوبه کارزار، زرتشت می‌گوید: «از مهربانی، کینه آموختید؛ از شادی، اندوه؛ واز دوستی، دشمنی»(ص 311) در آخرین لحظه، در لجظه‌ای که قرار است « کیفرمرگ»اجرا شود ناگهان پیکی از جانب «گشتاسپ شاه» سر می‌رسد و زرتشت را از مرگ نجات می‌دهد؛ تا قصه از لحظه‌های اوج و هیجان هم بی بهره نباشد! هرنویسنده‌ای حق دارد اندیشه‌ها، باوها، آرمانها و آموزه‌های اخلاقیتاش را در قالب افسانه و قصه و حکایت باز گوید؛ چنان که سعدی فرمود: « پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره درحالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن؛ که گفته‌اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید....». اما اگر قرار است «همان شیوه‌های رمان امروزی را دربارۀ روزگارباستان به کار» ببندیم، یعنی یک «رمان» تاریخی بنویسیم، دیگر نمی‌توان این نوع ادبی مدرن را صرفاً محمل و قالبی برای اندیشه‌ها آرمانها شمرد( به قول امروزی‌ها: «برخورد ابزاری»!) و به ویژگیهایی چون ساختارمندی و انسجام، پیوند انداموار عناصر و اجزا، برخورداری از منطق درونی، سنخیت زبان و بیان، باورپذیری و ضابطه‌هایی از این دست، بی‌اعتنا بود. اگر نویسنده به جای یک دوران نسبتاً مشخص درسرآغاز تاریخ و به جای یک شخصیت تاریخی یا سطوره‌ای، فردی خیالی را در یک زمان نامشخص خلق می‌کرد، و ضمناً عنوان « رمان» را به اثرش نمی‌داد، می‌شد آن را به عنوان یک « قصۀ آموزنده » یا یک حکایت، پذیرفت و خواند و آموخت. اما اکنون این پرسش مطرح است که آیا نویسنده کمال را امری ازلی می‌شمارد یا ابدی؟ به عبارت ساده‌تر: آیا «کمال » را ( هرچه هست)، در پشت سر آدمی می‌بیند، یا در پیش رو؟ این طور که پیداست، نویسنده برای گریختن از ازاین قرنی که ظاهراً نمی‌تواند چیز زیبا و ارزشمندی به او عرضه کند، به روزگار باستان پناه برده است. به روزگاری که پیامبری با مترقی‌ترین آموزه‌ها، پیام آورِ روزِ بهی و رهنمونِ راه نیکبختی است:«کشاورزان با کشت، سرزمین‌های اهریمنی را اهورایی کنند. کوهگردان ساکن شوند و کشاورزی پیشه کنند. کسی بر کشاورزان ستم نکند.»؛ « زندگان]... [از هراس و نوکری مردگان» برهند؛ « فرزانگان آواره نشوید. پیام اهورا مزدابا سخن به میان مردمان برود و نه شمشیر»؛ آدمیان »در پذیرش این آیین » مختار باشند؛ « با هر کودکی که در این سرزمین به دنیا می آید، درختی کاشته شود و داد بر مردمان داوری کند. » (صص276و277) خوب، چی ازاین بهتر؟ اشکال کارفقط آن‌جاست که فرهاد کشوری در آخرین سفر... ش، هم سیر منطقی اندیشه‌ها وآرمانهای آدمی را نادیده گرفته، هم مقتضیات روایت را. انگیزۀ او در ساخت و پرداخت این قصه، همان است که فرمود: « وه چه خوش باشد که سرّ دلبران/ گفته آید در حدیث دیگران» و گرچه نه «سرّ»ش چندان رمز و راز تازه‌‌‌ای دارد، نه« حدیث » ش از زبانی پذیرفتنی برخوردار است، نه «دیگران«ش هویتی آشکار دارند. اگر این قصه را قصه‌نویس دیگری، با کارنامۀ دیگری نوشته بود، می‌توانستیم آن را به عنوان قصه‌ای حکمت آموز و نسبتاً جذاب بخوانیم و برخی حقیقت‌های بی زمان و واقعیت‌های لامکان را در آن بیابیم و عبرت بگیریم. اما این قصه را داستان نویسی نوشته است که کار خود را از شب طولانی موسا شروع کرده و به کی ما را داد به باخت رسیده است.اگر دریافت من درست باشد، پرشس این است که چه شد که «کشوری » در آخرین سفر... از میدان رمان و داستانِ مدرن (که پهلوانی‌ها در آن نشان داده است) بیرون رفته و به کرسی قصه گویی نشسته است؟ و چرا در این کار، از مهارت کافی – مثلاً زبان شیرین و یکدست- بی بهره است؟ پاسخ من به این پرسشِ مقدر این است که: فرهاد کشوری، از ترس تکرار و به طمع نوآوری از آن طرف بام افتاده است. وقتی از توانایی‌ها و دلبستگی‌های خود دست برداریم، وقتی از جهان شخصی خود که آن را ذره ذره ساخته‌ایم و در آن بومی شده‌ایم دل بکنیم و به وسوسۀ سرزمین‌های دیگر تسلیم شویم، وقتی در برابر آوازه‌گری‌های نوظهور و شیوه‌های مُد روز مرعوب باشیم، وقتی به مخاطبان عام و خوانندگان عامی و منتقدان نوطلب و تنوع‌پسند و تفنن‌کار دل بسپاریم، وخلاصه اینکه: وقتی پای به سرزمینی بگذاریم که در آن غریبه‌ایم، کار به چنین جایی می کشد. من آرزویم این است که فرهاد کشوری، بعد از این آخرین سفر...، به سرزمین بومیِ خویش برگردد؛ و باز هم گوشه‌هایی از آن را به ما نشان دهد. این سرزمین هنوز گوشه‌هایی نادیده و کشف نشدۀ بسیار دارد. برای کشف و نشان دادن این گوشه‌های نادیده، کی بهتر از فرهاد کشوری؟



                                 جهان کتاب آذر و دی ۸۷
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد