زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

گفتگوی مریم شهبازی(روزنامه ایران) با غلامرضا رضایی به مناسبت چاپ کتاب دریچه ی جنوبی

گفت و گو با غلامرضا رضایی درباره کتاب «دریچه جنوبی » و ادبیات خوزستان در سال های اخیر

جغرافیا مکتب ادبی به وجود نمی آورد1

 

مریم شهبازی:«دریچه جنوبی» داستان ادبیات خوزستان است؛ ماجرای پرفراز و نشیب ادبیاتی شکل‌گرفته از دل نخل‌های سر به‌فلک‌کشیده، چاه‌های نفت، نفتکش‌ها و لنج‌های باربری. داستان «شهر کوچک ما»ی احمد محمود، ماجرای «مهاجرت» ناصر تقوایی، تصویری از«شب‌های مغلوب» فتح‌الله بی‌نیاز و «خواب‌های جنوبی» کوروش اسدی، که بازی روزگار آنقدر زود چشم‌هایش را به روی زندگی بست که نماند و شاهد انتشار حاصل همکاری مشترکش با غلامرضا رضایی نبود.


«دریچه جنوبی» اثری تحقیقی‌ است که به همت «اسدی» و «رضایی» برای اولین‌بار به تاریخچه داستان خوزستان و نقش آن در ادبیات داستانی معاصر و با نقد و بررسی آثاری از چهل‌و‌هشت نویسنده متولد این استان می‌پردازد. رضایی در این گفت‌وگو چند هفته بعد از انتشار «دریچه جنوبی»، حسرت می‌خورد که همکار نویسنده‌اش نتوانست هیچگاه شاهد انتشار «دریچه جنوبی» باشد. تأکید می‌کند که بخش عمده‌ای از کتاب به همت اسدی به نتیجه رسیده و گزیده‌نویسی و وسواس بسیار را از مهم‌ترین ویژگی‌ او برمی‌شمرد؛ ویژگی‌هایی که به اعتقاد او باعث شده اسدی با وجود خلق آثاری انگشت‌شمار بتواند نظر منتقدان را هم به‌خودش جلب کند.

 

«دریچه جنوبی» حاصل همکاری مشترک شما و زنده‌یاد کوروش اسدی‌ است؛ کتابی تحقیقی درباره ادبیات داستانی استان خوزستان. ایده شکل‌گیری این کتاب چطور به ذهن‌تان رسید؟

جنوب ایران بخصوص استان خوزستان به‌دلیل موقعیت ممتاز جغرافیایی و اقلیمی‌اش در روند صنعتی‌شدن و مدرن‌شدن جامعه و کشور نقش بسزایی ایفا کرده و به همین دلیل هم بستر مناسبی برای بالندگی فرهنگ و هنر بوده است؛ هنرهایی مثل سینما، ادبیات داستانی، شعر، ترجمه و.... به‌دلیل برخورداری خوزستان از همه این عوامل و تأثیر ادبیات داستانی آن بر ادبیات معاصر ایران به سراغ تألیف این اثر رفتیم.

 

چرا در نوشتن «دریچه جنوبی» به ایده همکاری با زنده‌یاد کوروش اسدی رسیدید؟

با کوروش رفاقت چندین ساله داشتم. علاوه بر این به‌ لحاظ نگاه به ادبیات داستانی نگرش‌مان به‌هم نزدیک بود. در جلسه‌ای، علی یاری یکی از دوستان شاعر که در بنیاد نخبگان آن زمان مسئولیتی داشت از من خواست در حیطه ادبیات جنوب طرحی پیشنهاد بدهم. من هم موضوع تاریخچه ادبیات داستانی خوزستان را مطرح کردم که مورد قبول قرار گرفت. منتها به‌دلیل مشغله‌های آن روزهایم کار را به کوروش پیشنهاد کردم. او هم قبول نمی‌کرد و می‌گفت تنها در صورتی می‌پذیرد که دو نفری با هم کار کنیم و همین باعث شکل‌گیری و کار مشترک‌مان شد. بنا بود همین کار را درباره ادبیات داستانی ایران هم انجام دهیم که نشد.

 

در این کتاب از چه زاویه‌ای به ادبیات خوزستان پرداخته‌اید؟

امکان بررسی ادبیات خوزستان بدون توجه به وضعیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن در سال‌های گذشته فراهم نیست، ما هم چنین روالی را در پیش گرفتیم. علاوه بر این به مباحثی همچون «داستان اقلیمی» هم پرداخته‌ایم. این اصطلاحی است که بین برخی اهالی کتاب جاافتاده و خودمان چندان موافقش نبودیم. البته یکی از نقدهای جدی ما در تألیف این کتاب به چنین تقسیم‌بندی‌هایی در حیطه ادبیات برمی‌گشت؛ برخلاف گفته‌های برخی از دوستان جغرافیا به تنهایی سبک نمی‌آفریند. این در حالی است که در مباحث تحلیلی در وهله نخست باید به داستان و عناصر آن توجه کنیم نه اینکه موقعیت داستانی را به یک تک‌نگاری یا متن جامعه‌شناختی تقلیل بدهیم. در ادامه طرح این مبحث اوج‌گیری ادبیات ایران و نقش نشریات شهرستانی که در دهه‌های چهل و پنجاه در آن دخیل بودند را هم بررسی کردیم. اما مهم‌ترین مبحثی که در این کتاب بررسی کرده‌ایم چگونگی شکل‌گیری ادبیات خوزستان و ویژگی‌های آن است. البته نیم‌نگاهی هم به ادبیات ایران و خوزستان بعد از وقوع انقلاب داشته‌ایم. در زمینه نقد هم به بررسی و واکاوی داستان‌ها به‌لحاظ فنی و کارگاهی بیشتر باید نظر داشته باشیم تا کمکی باشد به نویسندگان جوان‌تر. در واقع قصدمان پرداختن به نقاط قوت و ضعف داستان‌ها از همین منظر و بیان تردستی‌ها و ویژگی‌های کار نویسندگان بوده است.

 

اما چرا در فهرستی که از اسامی و آثار نویسندگان خوزستانی در این کتاب آمده جای برخی خالی مانده است؟

جای نویسنده مطرحی تا آنجا که می‌دانم خالی نیست. اگر اسمی هم از قلم افتاده که شاید این اتفاق رخ داده باشد عمدی نبوده. مدعی اینکه نام نویسندگان یا داستان‌هایی که آورده‌ایم دربردارنده تمام ظرفیت داستانی خوزستان است، نبوده‌ایم ولی تلاش‌مان این بوده که از تمام نویسندگان صاحب کتاب با توجه به محدودیتی که از حیث حجم کتاب داشته‌ایم و با در نظر گرفتن اینکه داستان‌ها از یک استانداردی برخوردار باشند، اثر در کتاب بگنجانیم.

چرا دوران درخشان ادبیات خوزستان تنها به چند دهه محدود می‌شود و مشخصاً از دهه شصت به بعد شاهد ادامه آن نیستیم؟

 

دهه شصت و هفتاد از دوره‌های تأثیر‌گذار داستان‌نویسی کشور محسوب می‌شوند؛ در این دو دهه آثار مطرحی به چاپ رسید که در رشد و اعتلای داستان‌نویسی ما نقش بسزایی داشته‌اند و به منطقه خاصی هم محدود نمی‌شود. اما تعدادی از این نویسندگان نیز از داستان‌نویسان خوزستانی هستند. مجموعه داستان «لالی» از بهرام حیدری یا آثار یارعلی پورمقدم، زویا پیرزاد، اصغرعبداللهی، فرهاد کشوری، احمد بیگدلی، صمد طاهری و دیگران. ضمن اینکه در گذشته به‌دلیل شرایط اقتصادی در خوزستان نویسندگان از ثبات اقتصادی برخوردار بوده‌اند و با تمرکز و آرامش بیشتری دست به قلم می‌شدند. با این حال قبول دارم که از لحاظ کیفیت آثار هنوز جای خالی نویسندگان پیشین احساس می‌شود. به نظرم این مسأله فارغ از خلاقیت فردی، به‌ دلایل و مشکلاتی که نویسنده امروز با آن درگیر است برمی‌گردد. شاید اگر موانع اقتصادی، اجتماعی و دیگر مسائل بازدارنده پیش‌روی نویسنده امروزی نبود باز هم می‌توانستیم شاهد شکوفایی نویسندگانی از جنس بهرام صادقی، ساعدی، گلستان و گلشیری باشیم. هر‌چند معتقدم که هر نویسنده‌ای فرزند زمانه خودش است و هیچ دوره‌ای را نباید با دوره دیگر مقایسه کرد. در کشورهای دیگر هم در نتیجه همین تغییر و تحولات کمتر شاهد حضور دوباره نویسندگان بزرگی مانند کافکا، فاکنر، جویس و امثال اینها هستیم. نوشتن همیشه گام گذاشتن در وادی برزخ بوده و هست، چه در گذشته و چه در زمان حال.

 

اصرار دارید که مقایسه ادبیات دهه‌های مختلف کار چندان درستی نیست. این در حالی است که میزان موانعی که درباره برخی از آنها گفتید در هر دوره‌ای متفاوت از دوره‌های دیگر است؛ موانعی که نمی‌توان منکر اثر‌گذاری آنها شد.

به‌هر حال یکی از عواملی که منجر به موفقیت نویسندگان خوزستانی در مباحثی چون توصیف و دیالوگ‌گویی شده زندگی در همان ثبات و آرامشی بوده که از آن گفتم. شما شرایط خوزستان را در دوره‌ای که به آن اشاره شد بررسی کنید تا ببینید چطور وقتی به یکی از قطب‌های مهم صنعتی تبدیل می‌شود از سایر نقاط کشور برای زندگی و کار به آن هجوم می‌برند. در همین دوره است که بزرگانی همچون فروغ، گلستان، گلشیری و دریابندری هم برای مدتی ساکن خوزستان می‌شوند. این تفاوت بسیاری دارد با شرایطی که مردم وادار به مهاجرت می شوند و ثبات از آنان سلب می‌شود.

 

فراتر از تأثیری که صنعتی‌شدن خوزستان روی ادبیات این استان گذاشته به عوامل دیگری هم می‌توان اشاره کرد که آثار نویسندگان را از آن متأثر کرده باشد؟

 در ارتباط با ادبیات خوزستان نباید تنها به نفت و تأثیری که در صنعتی و مدرن‌شدن زندگی ساکنان آن داشته اکتفا کرد. به‌طور قطع خود خوزستان هم به واسطه برخورداری از قومیت‌ها و فرهنگ‌های متنوع تأثیر بسزایی در این شکوفایی داشته است. تنها نگاهی گذرا کافی است تا با اقوام مختلفی از جمله عرب، لر، ترک، دزفولی و شوشتری و... روبه‌رو شوید. وقتی استانی با برخورداری از چنین تنوعی در مسیر صنعتی شدن گام بردارد، سوژه‌های مختلفی در اختیار اهل قلم قرار می‌گیرد. البته در ادبیات آن سال‌های خوزستان نباید از نقش ترجمه و فعالیت بزرگانی همچون نجف دریابندری هم غافل شد چرا که این افراد تأثیری جدی در معرفی ادبیات روز جهان به علاقه‌مندان داشته‌اند. خوزستان هنوز هم از چنین ویژگی‌هایی برخوردار است، اما دیگر خبری از آن آسودگی خاطر اقتصادی نیست.

 

در بررسی ادبیات داستانی خوزستان شاهد اثرگذاری بیشتر کدام یک از این عوامل هستیم؟ عوامل محیطی و اقلیمی یا صنعتی‌شدن؟

بی‌شک هر دو مورد اثرگذار بوده‌اند. هرچند نویسنده خواه‌ناخواه برای خلق یک اثر داستانی نیازمند استفاده از یک بستر جغرافیایی‌ است و بدون در نظر گرفتن مکان نمی‌توان هیچ داستان و حتی نمایشنامه‌ای نوشت. یکی از نکاتی که من و کوروش به آن توجه داشتیم این بود که اسم بردن از جغرافیا مکتب به‌وجود نمی‌آورد. داستان در وهله نخست داستان است، با همه عناصر سازنده آن از جمله زمان، مکان، زاویه دید و درونمایه. تا همه اینها به درستی با یکدیگر هماهنگ و ترکیب نشوند هیچ داستانی خلق نمی‌شود.

 

 با توجه به دوران درخشانی که ادبیات خوزستان پشت سرگذاشته تا چه اندازه می‌توان تأثیر آن را بر ادبیات معاصرمان ردیابی کرد؟

به راحتی نمی‌توان گفت بر چه نویسندگانی به‌طور مستقیم اثر گذاشته است. نویسنده توانمندی همچون احمد محمود که از برجسته‌ترین نویسندگان معاصرمان به‌شمار می‌آید یا ناصر تقوایی با داستان «‌تابستان آن سال» تأثیر بسیاری روی نویسندگان هم‌دوره خود یا بعد از خود داشته‌اند. حتی نمی‌توان منکر اثرگذاری نویسندگان نسل بعدی مثل زویا پیرزاد، یارعلی پورمقدم و خیلی‌های دیگر شد.

 

1- روزنامه ایران، شماره 7127، 16 مرداد 1398، ص 10

 

 

گفت و گوی ایبنا با فرهاد کشوری درباره زندگی و داستان هایش

گفت‌وگوی ایبنا(خبرگزاری کتاب ایران) با فرهاد کشوری درباره زندگی و داستان‌هایش؛

نوشتن تا آوار مرگ و چیرگی آلزایمر ادامه دارد/ یک رمان به اصفهان بدهکارم

رمان تاریخی برای دفاع از کسانی است که صدایشان شنیده نشده است

 

تاریخ انتشارسه شنبه ۴ تیر ۱۳۹۸ ساعت ۰۸:۴۴

 

 

فرهاد کشوری، که سالیانی هم  شغل معلمی را تجربه کرده است می گوید: معلمی بازنشستگی دارد، اما نوشتن تا آوار مرگ و چیرگی آلزایمر بر مغز ادامه دارد.

 

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اصفهان - الهام شهیدان: اگر کتابخوان حرفه‌ای باشید، به احتمال زیاد با فرهاد کشوری و کارهایش آشنا هستید. فرهاد کشوری متولد ۱۳۲۸ شهرستان آغاجاری است و دارای مدرک کارشناسی در رشته علوم تربیتی است. از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۹ معلم روستا‌ها و دبیر دبیرستان‌های مسجدسلیمان بود و از دهه ۶۰ کار در شرکت‌های خصوصی و پروژهای صنعتی را آغاز کرد و در سال ۱۳۸۹ بازنشسته شد.
فرهاد کشوری اولین داستان خود را به نام «ولی افتاد مشکل‌ها» در همان سال‌های اولیه کار معلمی در سال ۱۳۵۱ در صفحه تجربه‌های آزاد مجله تماشا به چاپ رساند. اما اکنون در کارنامه ادبی او، یک کتاب کودک، چندین مجموعه داستان و رمان به چشم می‌خورد. «بچه آهوی شجاع»، «بوی خوش آویشن»، «شب طولانی موسا»، مجموعه داستان «دایره‌ها»، مجموعه داستان «گره کور»، «کی ما را داد به باخت»، «آخرین سفر زرتشت»، «مردگان جزیره موریس»، «سرود مردگان»، «دست‌نوشته‌ها»«مریخی‌ها» و «تونل» از جمله مهترین آثار او هستند.

فرهاد کشوری نویسنده جنوبی ساکن اصفهان است که به همان حال و هوای مردمان زادگاهش بسیار خونگرم است. با اینکه حال چندان خوبی ندارد، به گرمی قبول می‌کند که درباره داستان‌هایش گفتگو کنیم.
درباره زندگی، کتاب‌ها و حتی کار معلمی فرهاد کشوری، با وی به گفت‌وگو نشستیم و او نیز با دقت بسیار، همانطور که از نقدهای دقیق‌اش پیداست و از او انتظار می‌رود، با صبری که شاید توشه او از شغل معلمی است، به همه سوال‌های ما پاسخ داد. متن این مصاحبه در زیر از نظر مخاطبان می‌گذرد.

شما اهل مسجدسلیمان و ساکن شاهین‌شهر در اصفهان هستید. در این سال‌ها برای یک جنوبی خونگرم، نویسندگی در هوای نسبتاً خشک اصفهان با مردمی کمی‌دیرجوش، سخت نبود؟
انسان موجودی فرهنگی است. بار فرهنگ و یا پاره فرهنگی را در ذهن دارد. اهالی کتاب و علاقمندان ادبیات و هنر سهمی حالا هرچند کوچک از فرهنگ بشری را در ذهن خود دارند. من از فرهنگ بختیاری و حال و هوای محیط شرکت نفتی و آدم‌ها و فضای خوزستان، به‌ویژه شهر مسجدسلیمان اثر گرفتم. اما همان وقت با آغاز کتابخوانی از فرهنگ ایرانی و چند سال بعد با خواندن آثاری چند از ادبیات اروپا در بستر فرهنگ معنوی جهانی قرار گرفتم. با فردوسی و حافظ و سعدی و خیام دریچه‌ای به ادبیات کهن بر من گشوده شد. ادبیات، خوشبختانه از نهادهایی است که جهانش بی‌مرز است. رنگ و دین و نژاد و مرز را در می‌نوردد. همانطور که هنگام خرید کتاب در کتابفروشی می‌گوئیم فلان اثر داستایفسکی و چخوف و همینگوی و فاکنر و ساعدی و گلشیری و احمد محمود را می‌خواهیم، از دین و نژاد و قومیت و شهرشان حرفی نمی‌زنیم. ما هرکدام بار فرهنگی را به دوش داریم که با توجه به نسبت‌اش با زمانه ممکن است نو و یا کهنه باشد. مهم این است که پشت سر دنیا جا نمانده باشیم.
 
این فرهنگ شخصی و درونی شده در طول زمان در ذهن می‌پرورد و هیچ وقت کامل نمی‌شود. نه تنها نویسنده، بلکه زندگی هر انسانی بر این کره خاکی شاگردی تمام عمر است. حتی کسانی که خودشان را راحت می‌کنند و ذهن‌شان را به چهارچوب‌های حاضر و آماده ی مقدری می‌سپارند، آن‌ها هم از این تأثیر و تأثر هرچند با دامنه کمتری برحذر نیستند.
بیشتر جمعیت شاهین‌شهر خوزستانی‌اند و من احساس غریبی نمی‌کنم. از آن گذشته تا روزی که آلزایمر نگیرم، میانکوه آغاجاری و مسجدسلیمان و مکان‌های دیگری که در خوزستان در آن زندگی کرده‌ام، با من‌اند؛ هر مکانی که در آن بوده‌ام، چه شهر و چه روستا. بندرعباس و خارگ و ماهشهر و روستاهای پاتاوه یاسوج و دوراهان بروجن و جاهای دیگری که در ذهن‌ام جای دارند.
یکی از ثروت‌های فرهنگی یک نویسنده کتابخانه اوست؛ هرکجا برود آن را با خودش می‌برد و به تعدادشان اضافه می‌کند. دومی ذهن و حافظه‌اش پر از آدم‌ها و خوانده‌ها و دریافت‌ها و آموخته‌ها و یا همان تجربه زیستی اوست؛ سی و نه سال است که ساکن شاهین شهرم، چند سالی است که اگر رمان و یا داستانی می‌نویسم، مکانش شاهین شهر است. از آن گذشته تمام کارهای چاپ شده‌ام بجز داستانی که برای کودکان نوشته‌ام، «بچه آهوی شجاع»، همه را در شاهین شهر نوشته‌ام.

پس اصفهان در واقع شهر دوم شما شده است.
اصفهان را دوست دارم. شهری است با گذشته‌ی چند هزار ساله که در طول تاریخ زخم‌های زیادی از اقوام مهاجم و خودی‌ها خورده است. نویسندگان و مؤلفان و مترجمان بسیاری را به ادبیات داستانی ما عرضه کرده است و از قطب‌های داستان‌نویسی ماست. هوشنگ گلشیری چه زود از میان ما رفت! او چون هدایت نویسنده‌ای تمام بود. چون حضورش هم مثل هدایت نوعی نوشتن بود. سال‌هاست دلم می‌خواهد رمانی درباره اصفهان بنویسم و هنوز فرصت‌اش را به دست نیاورده‌ام. راستش را بخواهید همه جای ایران سرای من است. من برای ایران می‌نویسم، با تمام شهرها و روستاهایش.

چه چیزی شما را ترغیب کرد که کلمات را به داستان تبدیل کنید. در واقع کسانی که داستان می‌نویسند، به نظر من کارشان جذابیت خاصی دارد؛ دقت خاص در جزییات.


شما روزگاری معلمی را هم تجربه کرده‌اید. به نظرتان معلمی آسانتر است یا نوشتن از شخصیت‌هایی که قرار است به آنها جان بدهیم؟
ما بیش از هر چیز مدیون قشر زحمتکش فرهنگی، معلم‌ها و دبیرها هستیم که سواد و دانش به ما آموختند. گروهی از آموزگاران هم علاوه بر تدریس و آموزش با ایجاد علاقه به پرسش و دانستن و کتاب و کتابخوانی دست به فرهنگسازی می‌زنند. برای معلمی باید کتاب‌های خاصی را تدریس کرد. مقدماتش را از کودکی یا نوجوانی نمی‌آموزند. اما مقدمات اولیه نویسنده شدن ممکن است به کودکی و یا نوجوانی شخص برسد. خواندن قصه و داستان پیش زمینه‌ای می‌شود تا سال‌ها بعد شوق نوشتن را در شخص به وجود بیاورد. در عرصه ادبیات برخلاف کلاس درس شما تعداد خاصی کتاب در اختیار ندارید. ادبیات جهان روبه‌روی شماست و نویسندگانش. آثاری که سر در تاریخ مکتوب بشر دارد. در نوشتن داستان، معلمِ درون نویسنده هم به قول ناباکوف سهمی دارد. البته در حد تعادل. چون اگر میدان زیادی به این بخش نویسنده داده شود، اثر را به جمود می‌کشاند. معلمی بازنشستگی دارد اما نوشتن تا آوار مرگ و چیرگی آلزایمر بر مغز ادامه دارد. آموختن برای نوشتن هم با خواندن تداوم می‌یابد و توقف‌پذیر نیست. تجربه زیستی معلم در کار آموزش او تا حدود زیادی اثرگذار است. اما در نوشتن مثل توشه‌ای است که به مدد کلمات در ساختن اثر کمک حال همیشگی نویسنده است.
مارکز بدون تجربه زیستی غنی نمی‌توانست رمان درخشانی چون «عشق در زمان وبا» را بنویسد. فوئنتس صاحب اثری قوی مانند «مرگ آرتمیو کروز» نمی‌شد. یا بدون تجربه زیستی غنی چطور ممکن بود فردوسی اثر بزرگی چون شاهنامه را بنویسد. اما بدون تجربه زیستی غنی با کوشش و تلاش می‌شود معلم خوبی شد. در نوشتن، شما بازآفرینی می‌کنید. اثری تازه به وجود می‌آورید و در تدریس شما برنامه‌ای درسی را پیش می‌برید. متون کتاب‌های درسی را پیش از شما کسان دیگری نوشته‌اند. هرچند شغل معلمی کار آسانی نیست، اما نوشتن به وجود آوردن چیزی است که پیش‌تر نباشد. یعنی خلق اثر. اثر داستانی با آنکه پا در مکان و زمان و حال و هوا و فرهنگ و آدم‌های زمانه‌ای خاص دارد و ماجراهای بشری کارسازش است، نویسنده به یاری تخیل چیزی 

تازه را عرضه می‌کند. با این همه کار هر دو آسان نیست. همه نویسندگان از کلاس‌های درس آموزگاران بیرون آمده‌اند.

کارنامه ادبی شما بسیار متنوع است. اولین داستانتان به نام «ولی افتاد مشکل‌ها» در سال ۱۳۵۱ در صفحه تجربه‌های آزاد مجله تماشا به چاپ رسید. در کارنامه ادبی شما حتی یک کتاب کودکان، چهار مجموعه داستان و نه رمان هم دیده می‌شود. در سالهای اخیر هم کتاب‌های زیادی نوشته‌اید. از بین همه این کتاب‌ها کدام یک بیشتر شما را درگیر خودش و شخصیت‌هایش کرد؟
انتخاب یک اثر برایم سخت است اما می‌توانم بگویم وقت زیادی برای نوشتن و بازنویسی «سرود مردگان» صرف کردم. رمان «سرود مردگان» در ابتدا نامش «چاه شماره یک» بود. این رمان را در سال 67 نوشتم. بعد نامش را «چاه» گذاشتم و سال‌ها بعد «اتاق هفتم» و در آخر «سرود مردگان» شد. این رمان تا هنگام چاپ همیشه دم دستم بود. بارها آن را بازخوانی کردم. در سال 86 به طور اساسی آن را بازخوانی کردم. این رمان ماجراهای چاه شماره یک و داستان نفتِ مسجدسلیمان در طول سال‌های 1280 تا 1334 است. شخصیت اصلی آن کارگری بازنشسته به نام ماندنی است. این رمان را نشر چشمه در سال 1392 چاپ کرد. برای نوشتن آن خیلی وقت گذاشتم. سعی کردم هر کدام از شخصیت‌های متعددش فردیت خاص خودشان را داشته باشند. امیدوارم در این کار موفق شده باشم.

یکی از شاخصه‌های آثار شما علاقه به روایت، سرگذشت بیوگرافیک افراد سرشناس در قالب داستان بوده است، همان‌طور که رمان «مردگان جزیره موریس» 1391 (برگزیده جایزه مهرگان ادب) به بخشی از زندگی رضا شاه پهلوی اختصاص داده شده است. کمی بیشتر از خاطره نوشتن این رمان بگویید، از صدای شخصیت‌ها و ...
رضاشاه شخصیت سیاسی دوگانه‌ای دارد. از یک سو با تجدد کشور را از منجلاب شاهان قاجار بیرون کشید و از سوی دیگر با استبداد، آزادی‌خواهی شکننده حاصل از انقلاب مشروطه را در نطفه خفه کرد. نوشتن رمان «مردگان جزیره موریس» حاصل سال‌ها شنیدن حرف‌های اشخاصی بود که در قضاوت‌شان یک طرف قضیه را می‌دیدند و سوی دیگر را نادیده می‌گرفتند. متاسفانه بعضی‌ها بدون مطالعه و شناخت، درباره شخصیت‌های تاریخی قضاوت می‌کنند و در قضاوت‌شان خیلی چیزها را نادیده می‌گیرند.

رضاشاه خدمتگزاران صدیق خود را سر به نیست و طرد کرد. نام پزشک قلابی، احمدی و آمپول هوایش وحشت آفرین بود. متجددی چون تیمورتاش را کشت و وزیر توانایش، داور را طرد کرد. داور از ترس اینکه به زندان بیفتد و به آمپول هوای احمدی گرفتار نشود، خودکشی کرد. فروغی را خانه نشین کرد. بعد از سال 1314 سراغ سیاست‌بازهای بله‌قربان‌گوی درجه سه رفت و همان‌ها هم سرش را زیر آب کردند. همانطور که پس از عزل و زندانی شدن و حصر سیاستمدار میهن‌دوستی چون مصدق، سیاست‌بازهای درجه سه فرصت‌طلب بله‌قربان‌گو، سر فرزندش را هم به باد دادند. فرصت طلب‌ها اگر مجال کره زمین را هم به باد می‌دهند. دیکتاتورها و مستبد‌ها سیاست‌بازها را دوست دارند و با یاستمداران مخالف‌اند. در این رمان بسیاری از شخصیت‌هایی که فرصت حرف زدن و دفاع از خود به آن‌ها نداده بود، به حرف می‌آیند و با شاه معزول روبه رو می‌شوند. رمان برخلاف واقعیت تاریخی برای دفاع از کسانی است که صدایشان پیش‌تر شنیده نشده بود. در رمان، داور شروع به نوشتن خاطراتش می‌کند و همین باعث می‌شود که مرگش به تعویق بیفتد. آن هم روایت وقایعِ پشت سرش بی‌کم و کاست. نوشتن باعث زنده ماندنش می‌شود. او تا روزی که می‌نویسد، زنده است. در این رمان شخصیت‌های زیادی مجال حرف زدن پیدا می‌کنند. سعی کردم هر دو وجه شخصیت سیاسی رضا شاه را در رمان نشان بدهم.
 
رمان «مریخی» شما، فضایی شبیه به داستان‌های سورئال دارد در بخشی از متن پشت جلد این رمان آمده است: گفتم: «فاضل اسپانیولی وقتی می‌خواست سوار قطار بشود و از ماکوندو به روستای زادگاهش در اسپانیا برود، بازرسان قطار می‌خواستند سه صندوقِ دست نوشته‌هایش را به واگن کالا ببرند. او سر فحش را به جانشان کشید و سرانجام موفق شد صندوق‌های دست‌نوشته‌هایش را با خودش به واگن مسافری ببرد. وقایع رمان در روزهای آخر آذرماه ۱۳۷۱ در شاهین شهر می‌گذرد، روایت زندگی مردی را بازگو می‌کند که در موقعیتی عجیب از سوی مردم با فرد دیگری اشتباه گرفته شده که وارد فضاهای سورئال شدید.
ماجرای فاضل اسپانیولی و سه صندوق کتابش از «صد سال تنهایی» است که در رمان آورده‌ام. رمان «مریخی» را در سال 93 نوشتم. این رمان علیه سنگینی آوارمانند حاشیه ادبیات داستانی بر متن است. قدرت این حاشیه بعد از گذشت چند سال، بیشتر هم شده است. رمان روایت آدم‌هایی معلق و بی‌تکیه‌گاه است. مهرداد را نویسنده و منتقد و شاگردان قلابی و زن صیغه‌ای و مرد حشیشی و رونمایی کتاب قلابی و قاچاقچی و مزاحم‌های تلفنی و زنی که از قول دعانویس می‌گوید بخت دخترش را مهرداد بسته است، دوره کرده‌اند. مهرداد در این محاصره ناخواسته فکر می‌کند مریخی است. در رمان، نویسنده‌ای هست که هیچ اثر داستانی ننوشته اما منتقد و شاگرد دارد. مهرداد، شخصیت اصلی رمان از کار اقماری خود در ماهشهر به مرخصی شش روزه آمده و می‌خواهد رمان «مرگ آرتمیو کروز» فوئنتس را بخواند. مزاحمت‌های گوناگون دست به دست هم می‌دهند تا مانع خواندنش شوند. کسانی وقت‌اش را می‌گیرند که هیچ ارتباطی به او ندارند. خیلی از وقایع رئالیستی دور و بر ما از بس عجیب به نظر می‌رسند، حالت سوررئالیستی به خود می‌گیرند.
 
اگر دوباره به عقب برگردید بازهم فرهاد کشوری داستان‌نویس خواهید شد؟
به عقب برگشتن کاری محال است. به فرض محال، چون روانشناسی فردی‌ام و مکان‌ها و شغل‌های زندگی‌ام و ... همین‌هاست که پشت سر دارم، حتماً می‌نوشتم. اما با یک برنامه‌ریزی دقیق‌تر.

 

گفتگوی وحید حسینی ایرانی با حسین آتش پرور(روزنامه ی شهرآرا مشهد)

نویسنده ها به جای همه حرف می زنند

گفت و گو با حسین آتش پرور در آستانه انتشار رمان تازه اش

 

وحید حسینی ایرانی: انتشارات جغد از چاپخش رمان تازه ای از حسین آتش پرور،نویسنده پیش کسوت مشهدی، در روزهای آینده خبر داده است. این کتاب حدوداً صد و پنجاه صفحه ای «چهارده سالگی بر برف» نام دارد و در آستانه انتشار آن به سراغ نویسنده اش رفتیم و مسائلی را با محوریت کتاب با او در میان گذاشتیم. مصاحبه کننده برای این که دستش در این گفت و گو پر باشد، نسخه ی پیش از چاپ رمان را خوانده است و پرسش ها با محوریت متن اثر طرح شده است.  «چهارده سالگی بر برف» در ادامه «خیابان بهار آبی بود» باز هم داستان شخصیتی است که نویسنده است و دغدغه هایی درباره جهان پیرامون خود دارد. در این یکی نیز مشهد و معابرش حضور دارند که که البته در رنگ آمیزی ای از خیال  و با فاصله گیری از واقعه گرایی ارائه شده اند. آتش پرور در این کتاببه هجو قشری پرداخته است که به آن منتسب؛ اهل قلم.او معتقد است نویسنده نیز مانند دیگر شهروندان باید مسائل و قوانینی را مد نظر داشته باشد و عدول از آن را همچون رذیلتی اخلاقی به تصویر می کشد؛ رذایلی چون دروغ گویی و خود برتر پنداریو از این دست. با این همه گاه دل خواننده از تنهایی رو به افزایش نویسنده در جامعه خو می گیرد.

 

زبان نگاره رمان شما از جریانی پیروی می کند که با رسم الخط فرهنگستان تعارض دارد، شاید ریشه این دیدگاه را بتوان به اواخر دهه چهل و دهه پنجاه و نوشته های کسانی چون عباس نعلبندیان رساند که برای نمونه قیدهای تنوین دار را به جای تنوین با "ن" می نوشتند (حتمن به جای حتما) یا حذف واو معدوله (خاندن به جای خواندن)، این روش چه کارکردی دارد؟

به موضوع بسیار خوب و مهمی اشاره کردید؛

قرار نیست ما هنوز کفش های پدران مان را بپوشیم و راهی را که آن ها  در زبان رفته اند ما هم برویم.پس زبان،زمان و مکان خودمان چه می شود؟ زبان مثل هر موجود زنده ای احتیاج به غذا و اکسیژن دارد تا بتواند رشد کند و زنده بماند، اگر نه مرده است. زبان  در جایگاه اصلی خود یعنی بستر تمام اجتماعِ مردم  یعنی جمعیت فارسی زبان هشتاد میلیونی؛ گویندگان، شاعران و نویسندگان  رشد می کند و زنده است ، نه تنها در اداره ای با تعدادی کارمند دانشمندِ بسیار محترم به اسم فرهنگستان.

وقتی که ما هنوز فردوسی را راحت می خانیم و زبان سعدی را می فهمیم این یعنی که از نظر زبان در جا زده ایم و در زمان فردوسی و سعدی هستیم.  در گذشته ی زبان زندگی می کنیم.البته این به آن معنا نیست که ارزش های شگرف این قله های فرهنگی را نا دیده بگیریم. پس زبانِ خود ما چه می شود؟

خوآهر واژه ای است پهلوی. هنوز هم در بعضی از شهرستان ها و روستا ها می گویند(خوهر) گویش و نوشتارآن یکی است. اما ما می گوییم خاهر و می نویسیم خواهر. این چه کاری است. یا تنوین ها و دیگر پیچ و خم های زبانی که چه  انرژی از آموزگار و شاگرد می گیرد و چه کشتاری که در بین دانش آموزان ِ بی گناهِ ما راه نینداخته است.

اگر بخاطر داشته باشید در گذشته روی شیشه و تابلو ها ی کبابی ها می نوشتند: کباب پزی. بعد ها متوجه شدند که خوب پختن در خودِ کباب هست. بعد نوشتند: کبابی.

و یا اگر دقت کرده باشید در بالای یکی از ساختمان های قدیمی بیمارستان امام رضا نوشته اند: قسمت یا بخش امراض داخلی. و تاریخ آن هزار و سیصد و سیزده است. حالا هیچ کس این جمله طولانی را نمی گوید. می گویند(داخلی)

وقتی به زبان سرعت اضافه می شود، معاصرِ زمان و مکان  در آن دیده می شود. از طرفی باید بخاطر داشته باشیم که ما بیشتر درگذشته  زندگی می کنیم و بیشتر افعال زبانی ما در گذشته است. در برابر زمان حال و آینده . موضوع دیگر تعصب های زبانی است که رشد و زایش زبان را کند می کند.بخاطر داشته باشیم که زبان ارزشمند ترین وسیله ارتباطی ماست.گرامی ترین هدیه پدران ما. یک ثروت ملی مثل آب و هوا به همه تعلق دارد و در انحصار هیچ کس نیست. فراموش نکنیم که هرج و مرج در زبان با رشد و ویرایش آن خیلی تفاوت دارد و درست است که همگانی است اما نویسندگان و دانشمندان نگهبان مرزهای شریف آن هستند.

 

فکر می کنید جا افتادنِ چنین رویکردی چقدر محتمل است؟

کار بسیار دشواری است. چون این شیوه در ما نهادینه شده  و هرکدام از ما نسبت به آن حس مالکیت پیدا کردیم. در میان نویسندگان جوان این شوق و استقبال را می یبینم اما هنوز برای بعضی ها تابویی در زبان هست.

 

چهارده سالگی بر برف داستانی است درباره ادبیات، درباره شعر و داستان و شاعر و داستان نویس، آیا مخاطب هدفتان اهالی قلم بوده اند و در این صورت نگران نیستید محدود ساختن گستره خوانندگان اثر اقبال به کتابتان را کاهش دهد؟

آن چه شما گفتید تم کتاب است. اما من شرایط و گزیری ها و ناگزیری های نویسنده و موقعیت تاریخی اجتماعی و زیستی او را بدون هیچ داوری نشان می دهم. در اصل به پشت صحنه ی گروه اجتماعی که در تمام این سال ها با آن ها  زندگی کرده ، چراغ می تابانم. و باید به این نکته توجه داشت که هر نویسنده قبل از هرکس خودش را می نویسد.

مساله دیگر این است که ما همیشه عادت به نشان دادن سوم شخص داریم  . البته گاهی هم دوم شخص را مخاطب و مورد پرسش قرار می دهیم.  و کمتر کسی منِ اول شخص را می بیند.در این جاست که منِ اول شخص؛ یعنی این گروه اجتماعی را نشان  و انگشت را رو به خود می گیرم. و این موضوع نه تنها خاننده را محدود نمی کند که فکر می کنم در دید تمام خانندگان خانه تکانی خاهد کرد.

 

رمان از رگه هایی از طنزی سیاه برخوردار است، طنزی که از قِبل انتقاد نویسنده از خود شکل می گیرد، فکر می کنید این هجو کاستی های اخلاقی اهل قلم -پرچانگی، توهم و خودشیفتگی و...- چه بازخوردی را در میان آنها برخواهد انگیخت؟ آیا شما خواص -در اینجا اهل قلم- را انسان هایی مانند باقی بنی بشر می دانید که انواع خطاها از آنها سر می زند؟

به مسولیت یک نویسنده به عنوان تعهد اجتماعی یا سیاسی اصلن نگاه نمی کنم بلکه به عنوان یک فرد او را می بینم. و هیچ گونه تعهد یا رسالتی برای او قایل نیستم. چرا که او نماینده هیچ کس نیست و فردی هم به او در این حوزه ها نمایندگی نداده است. اگر برای او احترامی قایلم بخاطر اثر و در همان حوزه است و رفتار اجتماعی او که می باید وظیفه اش را مثل یک شهروند با فرهنگ انجام دهد. بعنوان مثال یک نویسنده یا شاعر در کتابش نویسنده و شاعر است. اما وقتی می خاهد مالیات بپردازد و یا از روی خط عابر عبور کند، یک شهروند مثل همه است.و درست در همین نقطه است که بسیاری از نویسندگان ما خود را به تابو تبدیل می کنند و جایگاهی بالاتر از دیگران برای خود در نظر می گیرند و بجای همه حرف می زنند.

 

 کتاب تازه شما عین برخورداری از این رویکرد طنازانه جا به جا به شاعرانگی می زند(آینه آب مرا در هم پیچید؛ یا نویسنده ای که اعضای تنش را یک به یک دور می اندازد...)، از سویی سروده هایی از شاعرانی چون شفیعی کدکنی و رویایی و جز آنها آورده شده، این در حالی است که شاعران نیز به تازیانه طنزی هجوآمیز نواخته شده اند؛ اینجاست که ممکن است مخاطب سردرگم شود که نویسنده این رمان چه موضعی در برابر شعر و شاعر دارد، این سردرگم ساختن را باید عامدانه تلقی کرد؟

در این داستان هیچ قطعیتی وجود ندارد.همه چیز در استحاله و استعاره می گذرد. هیچ نامِ فرد یا مکان با تمام واقعی بودنش اصلن واقعی نیست و در باره هر اتفاق آن هم همین خاهد بود.

در این جاست که منِ نویسنده هیچ موضع گیری نمی کنم و حق قضاوت به خودم اصلن نمی دهم.تنها با آینه ای که در دست دارد. بخش کوچکی از لایه های درونی خودش را نور می تاباند تا شاید برای دیگران هم جذاب باشد. همین

 

کتاب ارجاعاتی به تاریخ معاصر ادبیات دارد مانند اتفاقاتی که دهه هفتاد برای نویسندگان افتاد، این اشارات را باید نوعی ادای دین دانست؟

در اصل این کتاب از نظر تاریخی ادامه خیابان بهار است.گرچه که در شکل وساخت و تم چیزی کاملن متفاوت با آن است. بطوری که هیچ تشابهی در این دو نخاهید دید. خیابان بهار تا جنگ و سال شصت جلو می آید. و چهارده سالگی بر برف.کتاب ماه تا چاه و  کتاب «مهمان سرای گل سرخ» به  زمان تاریخی بعد آن می پردازد.

بارها تکرار کردم که منِ نویسنده در خلا زندگی نمی کنم شخصیت و هویت من در زمان و مکان زیستم شکل می گیرد. در این جاست که آثار یک داستان نویس بازتاب زمان و مکان خودش می شود.

 

  شما در ادامه رویکردی که در خیابان بهار در پیش گرفتید بار دیگر به بازآفرینی جغرافیای مشهد دست زده اید اما این بار هم از مستندنگاری فاصله گرفته اید؛ همانند فلکه راهنمایی که گلهای آتشین دارد یا بولوار ملک آباد که سرش را از ته تراشیده اند، اساسن مکان و جغرافیا چه جایگاهی در نگاه داستانی شما دارد؟

دیگران را نمی دانم. اما 60 سال از عمر من در مشهد گذشته است.شهری که خیابان هایش در کودکی هایم بیشتر از ده تا نبود.این ابر شهری که حالا از نظر جمعیت دومین شهر کشور است. تمام این تغییرات شگرف در همین عمر کوتاه من اتفاق افتاده است. کوچه ها و خیابان هایی را می توانم به شما نشان دهم که در زمان من بدنیا آمدند. جوانی کردند. پیر شدند و مردند. و خیلی های شان هم زنده اند.چشم های من آن ها را دیده است. خیابان هایی که خاکی بودند و هنوز هم اسمش خاکی است. از این جهت  مشهد در داستان هایم یک شخصیت است. چه در خیابان بهار- اندوه- ماهی درباد و همین چهارده سالگی. از طرفی در رمان زیر چاپ ماه تا چاه شخصیت اصلی داستان همین خیابان های مشهدی است که شما هر روز اسم شان به گوشتان می خورد. خیابان ها و رویداهایی که به آن ها هویت انسانی داده است. خیابان تهران- امام رضا(ع)- میدان اعدام، کوهسنگی و... و همان خیابانی که هنوز خاکی است و باغش هم  همچنان خونی. فکر نمی کنم کسی بیشتر از این به این خیابان ها احترام گذاشته باشد.

 

1-     روزنامه شهرآرا، شماره 2142، شنبه 18 خرداد 1398، صفحه 4، ادبیات و اندیشه