اشباح تیره آدمها در «کشتی توفانزده» و «مریخی»1
فرشید فرهمند نیا*
فرهاد کشوری به عنوان نویسندهای باتجربه و اندیشمند، در آثاری که اخیرا از او منتشر شده تلاش کرده تا میان بخشی از تاریخ و رخدادهای گذشته با رویدادها و مسائل عصر حاضر پیوندهای تازهای برقرار کند. در رمان ماقبل آخر کشوری، «کشتی توفانزده» همین رویکرد به شکل روشن و سرراست مشاهده میشود و راوی داستان در مقام شاهدی که درگیر مسائل و دغدغههای مشابهی است، از افق تاریخی و زمانمند خاص خود در حال بازخوانی زوال تدریجی شخصیت میرمهنا، دریانورد مشهور جنوبی و روایتگر افول اتوریته نافرجام او است. میرمهنا اگرچه یک شخصیت تاریخی شناختهشده است، اما در این کتاب جنبههای ملموسی از واقعیت تاریخی روزگار او با عناصری از واقعیت داستانی برساخته نویسنده درهم آمیخته و مجالی نیز برای قضاوت بیطرفانه پیرامون سرگذشت میرمهنا و آنچه که از افق زمانی حال حاضر میتوان درباره او برداشت کرد فراهم آورده است. حضور نابهنگام میرمهنا در زندگی راوی از همان انتهای فصل دوم و از دل یک خواب دوساعته آغاز میشود، اما سایه سنگین این حضور تاریخی و اضطراب و قساوتی که با خود از اعماق به سطح روایت میآورد تا پایان رمان باقی میماند و این گذشته پرابهام به ابزار قدرتمندی برای درک روایتهای فرعی و دریافت حقیقت ماجراهای زمان حال بدل میشود.
نویسنده به خوبی نشان میدهد که رابطه رفت و برگشتی عمیقی میان گذشته و حال، امر تاریخی و پدیدههای معاصر وجود دارد که بدون کندوکاو در چگونگی اتصال آنها، هیچکدام قابل درک و تفسیر یا نقادی نیستند. البته شاید برای نشاندادن این خطوربط و ارائه اجرایی موفقتر از این ایده داستانی، نیازی نبود که نویسنده مستقیما به تاریخ نامهها یا نقلقولهای مستند از قبیل کتاب «خارگنامه» میرزامحمود ریگی ارجاع دهد و فقط برساختن همان فضاهای پرکشش مملو از گرهخوردگی بنیادین میان دو عصر تاریخی با همه اقتضائات فرهنگی و معرفتیشان کفایت میکرد. توازی و تشابه معناداری که بین سرنوشت جزیره خارک در قرون گذشته و شرکت پیمانکاری مستقر در همان دیار در زمانه حاضر از یکسو و زورگویی و شقاوت میرمهنا و مهندس کلاهبردار صاحب شرکت پیمانکاری نسبت به مردم و کارکنان معترض و سرخورده از سوی دیگر ایجاد شده و از وضعیت هر دو به عنوان کشتی توفانزده تعبیر شده است، هسته مرکزی روایت و موتور محرک آن را شکل میدهد.
اما رمان آخر کشوری «مریخی» روایتی است اولشخص از آدمی اهل مطالعه و آدابدان که ناخواسته در چنبره سلسلهای از سوتفاهمها و عوضی گرفتهشدنهای پیدرپی گرفتار میشود تاجاییکه میتوان کل رمان را به عنوان گونهای از «کمدی اشتباهات» قرائت کرد که اتفاقا با پایانی خوش به انتها میرسد. این رمان با کشش داستانی قوی و تعلیقی فراگیر آغاز میشود، اما در ادامه آنقدر روی همین یک عنصر برسازندهاش – یعنی کشش و تعلیق- تمرکز و به آن تقلیل پیدا میکند که نهایتا تا حدودی از جوهره داستانی تهی میشود. ساختار کتاب مملو از تکنیک تکرار و انباشته از مضامین تکرارشونده است: جنون و دیوانگی آدمهای قصه، عدم امکان حالیکردن به دیگران، یقین و اعتمادبهنفس کاذب اشخاص پیرامون، آشناییهای دروغین و بیپایه و اساس و در یک کلام بیگانگی و تکافتادگی انسان امروز. حتی برخی تصاویر و شخصیتها همچون زن همسایه اول کوچه نیز بارها تکرار میشوند و در مقام سوپراگو نقش هشداردهندهای را ایفا میکنند. اما این تکرارها آنقدر در موقعیتهای مختلف داستان بهکار گرفته شدهاند که از توانش و قابلیتی که میتوانستند داشته باشند تهی شده و اتوماتیزه گشتهاند.
یکی از پیشفرضهای مهم راوی این رمان، تقابلی است که او میان دنیای مبتنی بر علت -معلول و منطق (logic) و دنیای جادو و افسانه (magic) قایل است. او داستان را نماینده دنیای نخست و قصه را نماینده دنیای دیگر میداند حال آنکه همین تقابل دوتایی کاذب و بیاساس به بدفهمی و مرزبندی نادرست در تعامل با اجتماع میانجامد. مهرداد -راوی داستان - چنان اسیر این وسواس و اشتغال ذهنی (که خودش با مضمون تقابل آدمهای داستان با آدمهای فرارکرده از دنیای قصهها کوک کرده) میشود که دیگر از آن رهایی ندارد و برخلاف ادعایش که جایی برایشان در نقشه زندگیاش قایل نیست، آنها جزیی لاینفک از زندگی روزانهاش شدهاند. بااینحال غصه او این است که «دنیا دارد بدطوری میافتد دست آدمهای بیرونزده از قصهها» و در این کشمکش و تقابل، او دوست دارد سمت آدمهای داستان که نمایندگان دلیل و منطق و علت و معلول هستند بایستد.
1- روزنامه آرمان امروز، شماره 3060، 23 خرداد 1395، ص 7
* شاعر، داستاننویس و منتقد ادبی