معرفی
کتاب*
بختیار عالیوند
سرود مردگان(رمان)
نویسنده: فرهاد کشوری
ناشر: انتشارات زاوش
چاپ اول، 1392
سرود مردگان" گرچه در پی روایت تاریخ نیست، رمانی
است تاریخی و تاریخی که روایت میکند بخشِ تاکنون نانوشتهای است از "داستانِ
پُر آبِ چشم" نفت در این سرزمین و به طور اخص در مسجد سلیمان. جایی که در
1907 برای نخستین بار متّة حفاری مهندس "رینولدزِ" کله شق لایههای آهکی
را سوراخ کرد و به نفت رسید. رویدادی که سرآغازی شد برای شکل گیری یکی از چند مرکز
کارگری- صنعتی پیرامون تأسیسات بعدی صنعت نفت.
اعتبار و ارزش رمان تنها به سندیّت تاریخیاش (که بسیار
هم معتبر است) نیست. "سرود مردگان" از حیث ساختار روایی، شخصیت پردازی،
فضاسازی و ریزنگاریهای مربوط به فرهنگ و آداب و سنن و عادات مردم زمانهاش هم
رُمان موفقی است. مردمی که سادهدلانه، دیدن آمبولانس نعش کش سیاه رنگ
"کمپانی" را شوم و بدشگون میدانند و به محض دیدنش باید تُف بر زمین
بیندازند و در هنگام خورشید گرفتگی باید بر هر چیزی که دم دستشان است بکوبند و
سوگند خوردن به شیر مادر را همچون سوگندی مقدس حرمت مینهند و هر چه میکنند تا از
کار رینولدز، مهندس انگلیسی که "موهاش به رنگ ساقهی گندم زرد و چشمهایش به
رنگ دریا آبیه" و خواب و خوراک بر خود حرام کرده و شب و روز خاک و سنگ را به
دنبال یافتن نشانی از وجود نفت زیر و رو میکند، سر در بیاورند، موفق نمیشوند و
میپندارند که عقل از کف داده و دارد پیِ طلا و فیروزه میگردد. او که در وطن خود
از سوی "دارسی" خلع مأموریت شده و برایش تلگراف رسیده از خیر اکتشاف نفت
مسجد سلیمان بگذرد و به لندن باز گردد، با سماجت و شتاب به کار خود ادامه میدهد....
"مُندنی احمدی"، شخصیت محوری کتاب، همچون دیگر هم تباران گرمسیریاش در
شرایط زیستی دشوار تا یکی دو نسل بعد پایِ "چاه شماره یک"و چاههایی که
پس از آن حفر میشود در صنعت نفت مصیبتها و زحمتها میکشد و در این راه حتّا
تنها فرزندش "یادگار" را را نیز در بگیر و ببندهای 28 مرداد 1332 از دست
میدهد. امثال مُندنی احمدی مردان عشایری تباری بودند که با راه افتادن کارِ نفت
به سبب نیاز "کمپانی" به نیروی انسانی، با تهدید و تشویق حکومت از کوچ
هر ساله به مناطق سردسیر در ارتفاعات زاگرس خود داری کردند و در گرمسیر-
مسجدسلیمان- مستقر شدند و به کار نفت گمارده شدند ("زور بزنین شیرمردها! این
اسبابها آبادی میآره به ولایت مسجد سلیمان... زور بزنین شیرهای بختیاری!...")
بعدها شخصیت اجتماعی این آدمها به عنوان "کارگر
شرکت نفت" با رنج و کار توأم با دیسیپلین اداری سفت و سخت
"کمپانی"و "شرکت" شکل گرفت. از همان آغاز و در دهههای پس از
آن البته آن قدرها که دیگران و بیگانگان از این "گنج سیاه...که بوی بدش حال
آدم را به هم میزنه..." بهرهمند شدند، اینان بهره چندانی از آن نبردند...
به تعبیر خودِ رُمان: وقتی کتاب را میخوانی مُندنی
کارگر "کمپانی" ، "شیرین جان" زنش و یگانه فرزندشان
"یادگار"، "گلابتون" همسایه روبروییِ خانه مندنی،
"ابریشم" زن یادگار، "میرزا ابراهیم" سرکارگر کمپانی، مهندس
رینولدز، "برادشاو"، "دکتر یانگ"، "مسترجیکاک"،
(دانای هفت عالم!)، "آندرانیک" و "آرشاک"، "غلامشاه"
پسر علی شاه، "حشمت" و "حیات" و "غریب" و
"هیبت" و "بهار آقا" که در 28 مرداد 1332 درست در برابر
"سندیکا" با گلوله سربازان حکومت نظامی بر خاک میغلتد و خبرچینها و
"اِم-پی" های کمپانی و... همه و همه جان میگیرند و از لابلای خط نوشتههای
سیاه میزنند بیرون و حاضر میشوند بالای سر کتاب خوان... "تو نمیدونی این
خط نوشتههای سیاه چه زوری دارن..." و خط نوشتههای فرهاد کشوری چنین زوری
دارند! به احترامش کلاه از سر برداریم و به حضورش در جمع رُمان نویسان معاصر بر
خود ببالیم. او که "بوی خوش آویشن" اش در زادگاهش ناجوانمردانه مورد بیمهری
و تنگ نظری قرار گرفت اینک با دست پُر به میدان آمده است. قدرش بدانیم و برایش
موفقیت آرزو کنیم.
*- منبع فیس بوک بختیار عالیوند