زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

به مناسبت شصتمین سالگرد خودکشی صادق هدایت

به مناسبت شصتمین سالگرد خودکشی صادق هدایت

 

 فرهاد کشوری

 

در ماه آوریل۱۹۵۰به پاریس آمده بود. سال های پس از جنگ و اشغال پاریس، سال های تورم و مشکلات اقتصادی بود. پاریسی که دیگر پاریس سال های آخر دهه ی ۳۰ میلادی نبود. و صادق هدایتی که ۴۸ سالش بود و احساس پیری می کرد.نویسنده ای غریبه در سرزمین خود و  بیگانه با آدم های دور و برش که ذهنیت مدرن او را برنمی تافتند.

 نویسنده ای که شاهکارش، بوف کور را به ناچار در هندوستان به صورت پلی کپی در۵۰ نسخه چاپ کرده بود و در آن نوشته بود فروش این کتاب در ایران ممنوع است. نامدارترین نویسنده ی سرزمین اش است و وزیر فرهنگ وقت علی اصغر حکمت در شهربانی برایش پرونده سازی می کند. زمانه زمانه ی حجازی ها، دشتی ها، مستعان ها و روشنفکران «پرورش افکاری» بود. آن سال ها که هدایت مغضوب بود و فضای دور و برش روز به روز تنگ تر می شد، آن ها ارج داشتند و همه جا بر صدر می نشستند. با گذشت روزگار جایگاه فرمایشی ادبی شان دود هوا شد و خودشان و آثارشان به ورطه ی فراموشی افتادند. آن ها نمی دانستند که ارزش آثار خلق شده ی نویسنده است که باعث تحکیم موقعیت و ماندگاری او می شود. نه پشت هم اندازی و فرصت طلبی که هیچ ارتباطی با هنر و نویسندگی  ندارند.

هدایت در پاریس ۱۹۵۱ تنها، بی پول و بی شغل بود. ویزای پانزده روزه ای در دست داشت و فرصت کوتاهی تا به کشور ثالثی برود و پس از بازگشت ویزایش را تمدید کنند. در لندن آشناهایش دیگر نبودند و در زوریخ هم به علت شکرآب شدن روابط ایران و سوییس به او ویزا ندادند. شوهر خواهرش رزم آرا ترور شده بود و اعضای سفارت دیگر برای تمدید ویزایش اقدامی نمی کردند. پشت سرش سرزمینی بود که با همه ی علاقه ای که به فرهنگ اش داشت و نگران مردمش بود، در آن احساس غربت می کرد. و خانواده ای که اکثر اعضایش مناصب مهمی داشتند و از او هم که فرد تیز هوشی بود همین انتظار را داشتند. اما هدایت می خواست نویسنده ای باشد تا دادخواستی بنویسد علیه آن چه روحش را مثل خوره در انزوا خورده و تراشیده بود. حالا همه چیز از او دریغ شده بود. برای این که مرخصی بگیرد و به پاریس بیاید معالجه ی بیماری موهومی را بهانه کرده بود. در گذرنامه اش نوشته بودند بیمار روحی. این هم برای او قوز بالا قوز شده بود. دیگر کسی را نمی دید. تنها مانده بود با سایه ای که دیگر نمی خواست با او هم همکلام شود. وقتی در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ از پله های آپارتمانش در کوچه ی شامپیونه پاریس بالا رفت دیگر هیچ چیز نمی توانست مانع تصمیمش شود. رجاله ها راه دیگری برایش نگذاشته بودند.

بعد از مرگش کتاب ها و مقالات زیادی درباره ی خودکشی اش و تاثیر منفی آثارش بر جوانان نوشتند و در بوق و کرنا کردند. علیه اش مقالات و کتاب ها و طومارها نوشتند تا مانع از خواندن آثارش شوند. اما امروز آن نویسندگان، همه فراموش شده اند و صادق هدایت بزرگتر و تاثیرگذارتر از همیشه حضوری توانمند در عرصه ی ادبیات داستانی ما دارد. هرچه سال های بیشتری از زمان خودکشی اش می گذرد مقالات و کتاب های بیشتری درباره خودش و آثارش نوشته می شود و هنوز بوف کور همچنان درخشان ترین رمان ماست.

نظرات 1 + ارسال نظر

جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد