«عجایب چیزیه این حکایت نمک»
پرنیا فراهانی
نگاهی به رمان «شب طولانی موسا»
نوشتة فرهاد کشوری
انتشارات ققنوس ۱۳۸۲
اولین سوالی که پس از خواندن رمان «شب طولانی موسا» ممکن است به ذهن راه یابد این است که چگونه نویسندهای، این چنین با بکارگیری مجموعه عناصر داستانی در حد متوسط توانسته اثری جذاب و خواندنی خلق کند؟
احتمالاً پاسخ این پرسش را بتوان در زبان داستان خصوصاً گفتگوی شخصیتها
یافت. گفتگوها در داستان «کشوری» دارای روحاند و آن چنان لحنها و لهجهها در آن متبلور میشوند که در هر لحظه گویندهی جمله در مقابل چشم خواننده جان میگیرد و نقش خود را ایفا میکند.

در واقع میتوان گفت این شیرینی و موسیقیایی کلام که در قالب زبانی محاورهای بین آدمهای داستان رد وبدل میشود، آن چنان فضای داستان را تحت شعاع قرار میدهد که کمبودهای دیگر عناصر داستان در مقابل آن رنگ میبازد.
خوشبختانه «کشوری» با درک صحیح از ایجاز زبان و استفاده از نحو خاص زبان بومی توانسته این نقطه قوت را بدون هرگونه زیاده روی و اغراق به صورتی یک دست در تمام داستان حفظ کند.
«نمیتونم داد و قال نکنم. این از امشب، اون از دیشب و پریشب و پس پریشب و شبهایی که رسیدن رو سر موسای خدازده و این نمک ریز بیصاحاب شده، هی نمکی می ریزه سرزخم دل موسا و شما هم سنگ شدین به قدرت خدا و بود و نبودتون هیچ فرقی نداره …» ص 11
بنیان داستان «شب طولانی موسا» بر دو محور کلی استوار است: توطئه مکرر شور شدن غذا توسط فرد ناشناس و جاسوسی و آدم فروشی موسا، که هر دومحور در موقعیتهایی از نظر معنایی باهم تلاقی میکنند و در یک کلیت مضمون داستان را شکل میدهند. در واقع پیرنگ داستان نیز از رج زدن متوالی این دو محور شکل میگیرد.
آغاز داستان بدون تمهید و با صراحت موقعیت نمایشی را پیش چشم مخاطب قرار میدهد. کشوری با هوشیاری حالت متلاطم و شتابزدهی ابتدای داستان را به دست میگیرد و مانع از تشتتی که در چند سطر اول به وجود آورده میشود. به کار بردن نام شش نفر (موسا- حسن سدهای- عبدی- انیس- حوری- تراب) در 8 سطر اول، بعلاوه گفتگوهای نامعلوم بدون این که خواننده شخصیتهای اصلی، فرعی و خنثی را بتواند از هم تمیز دهد نه تنها کاربرد مثبتی نداشته، بلکه خطر واخوردگی مخاطب را به خاطر عدم درک داستان ممکن میسازد. خصوصاً در چنین داستانی که از لحاظ شخصیتپردازی دچار ضعف شدید است.
آدمهای این رمان نه تیپاند و نه شخصیت، بلکه فقط موجودی مثل اشیاء دیگرند که واسطه انجام اعمالاند مثل درختی که در حال افتادن بر روی سنگی است و حتی زمانی که حرف میزنند چنان که بیش از این اشاره شد در دم جان میگیرند نه شخصیت. گویی از کنار کوچهای ناآشنا میگذری و به دعوای واقعی چند نفر غریبه برای لحظهای نظری میاندازی. حتی موسا نیز که شخصیت اصلی داستان محسوب میشود از پیچیدگی زیادی برخوردار نیست و آن چه ما از اعمال و گفتار وی در مییابیم تنها حاکی از شخصیت فردی عصبی مزاج است که به دلایل نه چندان مشخص جاسوسی افرادی مبهم را برای افراد مبهم دیگری میکند. شاید نویسنده از این طریق خواسته باشد ما را به این مفهوم استعاری رهنمون شود که برای موسا افراد فرق ندارد او ذاتاً خبرچین، حقیر و مفسده جو است همان طور که فرد انتقام گیرنده (با ریختن نمک در غذا) تا انتهای داستان مجهول باقی میماند و میتواند هر یک از آدمهای داستان و یا همه آنها باهم باشد. اما نکتهای که باید مورد توجه قرار داد این است که برای به وجود آوردن موقعیت استعاری، ابتدا باید موقعیتی به وجود آمده باشد. وجود سلسله روابط ابهامآمیز و شتابزده، روند شکلگیری داستان را چنان متزلزل کرده است که ما سرانجام از روابط ادمها باهم سر در نمیآوریم مثلاً عیسا (پسر موسا) از طرفی در سندیکا (که خود جای مبهم و احتمالاً مرکز مبارزهای زیرزمینی و یا صنفی است) رفته و آمد میکند و از طرف دیگر عکسهای هنرپیشهها و خوانندهها را بر در و دیوار خانه میزند. این چنین تناقضاتی بدون این که شخصیت عیسا و انگیزههای عمل او برای ما روشن باشد، جز سر در گمی و لطمه به موجه نمایی رابطههای پیرنگ، ثمر دیگری در بر ندارد و باعث تزلزل بیشتر بافت داستان میشود. این معضل در جای جای داستان تکرار میشود چنان که انگار داستان در مسیر خود به مجموعهای از گردابهای کوچک از ابهامات برمیخورد که خواننده باید با اغماض از آن بگذرد.
توصیفهای راوی سوم شخص نیز بیشتر معطوف به توصیف محیط داستان و اعمال شخصیتها است به عبارت دیگر توصیفی نمایشی است. از این رو این نظرگاه راوی نیز (همان طور که انتظار میرود) کمک چندانی به شخصیتپردازی نمیکند. در مجموع باید گفت مسأله این نیست که چرا فرهاد کشوری به ما چیزی نمیگوید بلکه مشکل این است که چرا به ما خوب نشان نمیدهد.
به نظر میرسد معضل بزرگ «کشوری» در نوشتن «شب طولانی موسا» هماهنگ نبودن و بلاتکلیفی در انتخاب قالب داستان است. گاه پرداخت شخصیتها و روند روایت چنان موجز و سردستی است که از داستانهای خیلی کوتاه انتظار میرود و گاه ورود آدمهای جدید و ناشناس انتظار رمانی بلندتر را در خواننده ایجاد میکند.
با همه این اوضاف «شب طولانی موسا» علیرغم موارد ذکر شده نشانههای خوبی از ادبیات این دو دهه به همراه دارد. ادبیاتی که برای عنصر زبان اهمیت زیادی قایل است و هر چه بیشتر سعی دارد خود را از انگارههای یک سویه سیاسی- اجتماعی برهاند و به هنر ناب و انسانی نزدیک کند. کسی چه میداند شاید این شبهای طولانی نویدبخش صبح روشن ادبیات داستانی فردا باشند.
مجله ی چهلچراغ