تطابق واقعیت و خیال
فرحناز علیزاده

آخرین سفر زرتشت
فرهاد کشوری
انتشارات ققنوس ۱۳۸۶
« اسطوره نوعی پیام است به صورت رمز، از کل یک فرهنگ به تکتک اعضای آن» لوی استرواس «آخرین سفر زرتشت»، نوشته (فرهاد کشوری)، نویسندهای است که در شناسنامه کاری خود مجموعه داستان «گره کور» (انتشارات ققنوس) و داستان بلند «کی ما را داد به باخت» (انتشارات نیلوفر) را دارد. آخرین سفر زرتشت عنوان کتابیست که انتشارات ققنوس در سال86 به بازار کتاب عرضه کرده است. نویسنده با سرلوحه قرار دادن یکی از اسطورهها و با استفاده از شیوه کلاسیک، روایت را با عدمتعادل آغاز میکند. زرتشت همراه پدر به معبد نمیرود و در مقابل دیگران میایستد و میپرسد: «چرا شکنجهاش میکنید؟» (ص5)؛ سوالی که با اعتراض روبهرو میشود چرا که باورهای قدیم را به چالش میکشد. کنش زرتشت با مخالفت دیگران روبهرو میشود و تا آنجا ادامه مییابد که او را مجبور به ترک مادر و وادار به سفر میکند. ص22، 43 و 61. (سفر؛ یکی از بنمایههای افسانهها)
آنچه که بعد از خواندن اثر به ذهن متبادر میشود آن است که این متن تا چه حد از واقعیت الهام گرفته و برگرفتهای از زندگی زرتشت است و تا چه میزان تخیل را سرلوحه کار خود قرار داده. آیا این اثر داستان تاریخیست؟ (استفاده از تاریخ و گشتاسبشاه) یک فراداستان تاریخنگارانه است؟ (تغییر در چگونگی مرگ زرتشت، مرگ همسر اولش، نام همسر اول و اینکه او تنها جوانی بوده به دنبال دانایی نه کسی که از بدو تولد دارای دانش عظیم بوده است) یا نه یک زندگینامه داستانیست که واقعیت و خیال را با سرلوحه قرار دادن یک شخصیت معروف (با روند توالی زمانی در روایت) دستمایه کار قرار داده است؟
در این مجال قصد داریم ثابت کنیم که این اثر زندگینامه داستانیست که به سوی رمان سوق داده شده. ولی نه به اصول و پرداخت داستانی پایبند بوده و نه به زندگینامه داستانی. گفته میشود زندگینامه تلفیقی از تخیل و حقیقت مطلق است که بخش تخیل آن کاملا دور از ذهن نیست بلکه بیانگر حقایق آن دوران شخصیت است. در زندگینامه؛ نویسنده در کنار معرفی شخصیت، از مسائل اجتماعی، سیاسی و اعتقادات مردم آن دوره براساس توالی زمانی سخن میگوید. در این اثر نیز نویسنده در کنار معرفی زرتشت ما را با اعتقادات، ایزدان و باورها و خرافات مردم آشنا میکند (بیان سنگافروز و ایزدان متفاوت). همچنین نویسنده با نثری ساده و بدون برهم زدن توالی زمانی، بدون ابهام و پیچیدگی (فرمگرایی) با کمک فصلهای متعدد، روایت را پیش میبرد.
اما سوال این است که وقتی نویسندهای شخصیت اسطورهای را سرلوحه کار قرار میدهد تاچه حد ملزم است که به واقعیت پایبند باشد؟ برخی بر این باورند که زندگینامه داستانی باید بیش از همه به بخش زندگینامه توجه داشته باشد و کمتر به عنصر خیال بپردازد. عدهای دیگر معتقدند که وجه داستانی آن باید نسبت به وجه زندگینامهای پررنگتر باشد. همچنین یادآور میشوند که در زندگینامه داستانی حرف اساسی، بیان مهمترین و اصلیترین ابعاد شخصیت است و نویسنده با ندیده گرفتن ابعاد واقعی زندگی شخصیت، در واقع تحریفی در زندگی او صورت داده است.
در این اثر نیز با استناد به صحفات 319 و 351 میتوان گفت که نویسنده عمدا یا سهوا به آنچه در کتب زرتشتیان آمده بیتوجه بوده:
1- چگونگی مرگ زرتشت در کتاب «بیست و یک نوشتار درباره پایههای دین زرتشت» پایان زندگی او را چنین به تصویر کشیدهاند:«ارجاسب، پادشاه توران، سپاهی به سرکردگی پسرش «کهرم» آراست و دستور یورش به ایران داد و هنگامی که زرتشت و 80 نفر از پیشوایان و پیروان در آتشکده بلخ به نماز و نیایش سرگرم بودند، همگی را به قتل رسانید. زرتشت در سن 77 سالگی بهدست یکی از سربازان تورانی به نام «برات رو کرش» که او را «توربرانور» هم خواندهاند به شهادت رسید». اما آنچه در ص351 میخوانیم: «زرتشت برق تیغی را در دست «کرپن» دید. یک قدم عقب رفت. تیغه دشنه در پهلویش فرو رفت» زرتشت در این اثر در آتشکده، زمانی که تنها بوده به دست مهرزاد کرپن به قتل رسیده. نه آنگونه که در تاریخ آمده است.
2- نام همسر اول زرتشت و نحوه مرگ او
در این اثر میخوانیم «آناهید» همسر اول زرتشت هنگام به دنیا آوردن «پورو چیست»، دختر زرتشت، بعد از استقرار پیامبری او در زمان پادشاهی گشتاسب دار فانی را وداع گفته است. در کتاب «بیست و یک نوشتار» در ص7 میخوانیم: «نخستین همسر زرتشت «اورویج» در راه بلخ در اثر سختی راه و به دلیل آنکه کسی به آنان پناه نمیداده، درمیگذرد» این عدمانطباق واقعیت و خیال در اثری که سرلوحه او بیان مراحل زندگی یک اسطوره است، چگونه توجیه میشود؟
حال اثر را در ژانر دوم آن مورد بررسی قرار میدهیم و میگوییم در این اثر چون بار تخیل بر زندگینامه میچربد، پس اثر یک رمان است و همه چیز ساخته و پرداخته تخیل است و بار داستانی دارد، به همین دلیل میتوان حتی اسم همسر اول را آناهید گذاشت. در آن صورت لازم است اثر را با عناصر داستانی سنجید و به پرداختهای داستانی آن اشاره کرد. تزوتان تودوروف میگوید: «اصولا باید میان سلسه حوادث روایت پیوند زمانی و پیوند سببی وجود داشته باشد» به عبارت دیگر حادثه (کنش) زمانی در داستان پذیرفتنی است که زمینه وقوع داشته باشد. در غیر اینصورت شکل تصادف پیدا میکند. حادثهای که بدون فراهم آمدن شرایط تکوین رخ دهد، باورپذیر نیست. هر چند که برگرفته از واقعیت باشد».
در اینجا تیتروار به چند مورد که در آن پرداخت داستانی صورت نگرفته اشاره میکنم:
فرار زرتشت از دست قوم آختا:
«به تو گفتهاند که سزای ورود بیگانگان به سرزمین قوم آختا مرگ است؟» (ص101)
«زرتشت سر بلند کرد و به در غار نگاه کرد. نوک نیزه نگهبان جلو در غار را دید.» (ص105 )
درصفحه بعد میخوانیم که رامس نگهبان به علت سرگرم شدن با پوژان کمی از دهنه غار دور میشود و همین علتی برای فرار زرتشت و بیرون آمدن از غار میشود. زرتشت بعد از زمین خوردن با شتاب از کوه پایین آمده و بعد از قال گذاشتن افراد مشعل به دست، با پیکری لرزان در امتداد یال کوه، راهش را ادامه میدهد تا میرسد به خانه برزین. (ص105 )
بهراستی این عمل داستانی چگونه باورپذیر شده و چطور قومی که اجازه خروج به هیچ بیگانهای را نمیدهد به این راحتی اجازه فرار را به زرتشت میدهد؟ جالب آن است که طی این فرار، زرتشت با هیچ تنابندهای نیز روبهرو نمیشود و جالبتر آنکه وقتی خسته و سرمازده به خانه برزین میرسد تنها از ماهیها میپرسد! کنشی که حتی برای برزین فرزانه نیز باورپذیر نیست، چگونه میتواند برای خواننده باورپذیر شود؟ از این نوع فرارها و رهایی از دست دشمنان که در آن پرداخت داستانی صورت نگرفته بسیار به چشم میآید.
در ص 224 میخوانیم: «هرمزان گفت: اگر به نگهبان دروازه گفته باشند که ما نباید شهر را ترک کنیم، نمیگذارند برویم. چهار مرد شمشیر به کمر در نیمه تاریکی پشت در ایستادهاند. یکی از مردان کلون در را بست. مرد دیگر بالای پلهها ایستاد و به اتاقهایی نگاه کرد که زرتشت و یارانش بودند». در این حال با وجود آن همه نگهبان «زرتشت و آناهید از اتاق بیرون رفتند. زرتشت به ایوان نگاه کرد و آرام در اتاق را زد» سپس بدون هیچ درگیری زرتشت کلون در را باز میکند و از کوچهها میگذرد تا به نگهبان از همهجا بیخبر میرسند که میپرسد: «چرا این هنگام شهر را ترک میکنید؟... زیادی نوشیدید» نگهبان دروازه را میگشاید و زرتشت خیلی راحت از شهر بیرون میرود؟ بدون آنکه کسی مزاحم آنها شود و سوالی از آنها بپرسد! یعنی نگهبان تا این حد احمق هم داریم؟!
صفحه 186 بیرون رفتن زرتشت از خانه شهربان در حالی که جمعیت عظیمی مشعل به دست، پشت در خانه ایستادهاند؛ البته بدون زد و خورد: «زرتشت با گامهای بلند، شانه به شانه پوروشسب کوچهها را پشت سر گذاشت و پشت در خانه ایستاد». اما چگونه گذشت و چه اتفاقی افتاد که به سلامت رسید معلوم نیست! اینجا پرداخت داستانی صورت نمیگیرد و نویسنده بسیار تیتروار از آن میگذرد؛ درست مثل فصلهای متعدد که گاه ضرورتی در وجود آنها دیده نمیشود.
از دیگر اشکالات میتوان به اطناب در دیالوگها (استفاده از «پاکزی» و «شادزی») اشاره کرد که بدون بار داستانی است و خواننده را به ملال میکشاند. همچنین استفاده از تعلیق کاذب و منحرف کردن ذهن خواننده با کمک کتاب بهرام فرزانه که در صفحه 12 به آن اشاره میشود و تا صفحه 119 از آن یادی نمیشود و کارکردی ندارد و اسلحه روی دیوار چخوف را به ذهن متبادر میکند که باید کارکردی داشته باشد وگرنه لزوم آن ضرورتی ندارد. اما از محاسن اثر میتوان به بیان و روایت باورها و خرافات در میان مردم آن دوره و زمانه اشاره داشت. همچنین نشان دادن ایزدان متفاوت در آن دوران (ماهپرستان؛ ص91، زامیادپرستان؛ ص98 و میتراپرستان و مزدا و آناهیتاپرستان و...) که البته این روایت از صفحه 49 آغاز و در صفحه 100 با وجود فصلهای متعدد و اطناب به پایان میرسد.
از محاسن دیگر اثر میتوان به این نکته اشاره کرد که نویسنده در این متن درصدد اسطورهسازی نبوده. او از زرتشت جوانی میگوید که میخواهد با عادتها بجنگد، چرا که اعتقاد دارد «عادت آدم را سنگ میکند.» (ص173). او علیه تمام باورهای گذشته قیام میکند و آن را به سخره میگیرد. (ص12) او جوانیست که تنها «به دنبال دانایی است.» (ص55)
در کتب زرتشتیان که بیست و یک نوشتار آن را سرلوحه کار خود قرار داده، میخوانیم «حقیقتی که زرتشت بدان دست یافته بود، چیزی نبود که از مطالعه کتاب یا بهوسیله روایات کسب کرده یا آنکه از استادان و دانشمندان آموخته باشد، بلکه آن راستی و حقیقت پرتویی از انوار خداوندی بوده که سراسر وجودش را فرا گرفته بود و با این طریق توفیق یافته که حقیقت را دریابد و به سرچشمه دانش حقیقی نائل آید».
در این اثر زرتشت بعد از سفرها و شناخت ایزدان متفاوت و با کمک استادان و ممارست و پناه بردن به غار حتی بعد از ازدواج به حقیقت دست مییابد و به نگرشی نو میرسد. نگرشی که همراه با هراس بیان و با تیغ و دشنه مواجه میشود. نگرشی که بعد از شناخت، به یقین میرسد تا سرلوحه تمام اعمالش «پندارنیک، گفتار نیک و کردار نیک» باشد. قوانینی که مترلینگ آنها را یکی از عالیترین قوانین میداند:
قوانین اخلاقی که زرتشت تعلیم داده یکی از عالیترین و سادهترین مقررات اخلاقی ست.
روزنامه کارگزاران ۴/۱۱/۸۶