زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

گفتگوی روزنامه اصفهان زیبا با فرهاد کشوری

گفتگوی روزنامه اصفهان زیبا با فرهاد کشوری*

داستان، بدون مرز است

فرهاد کشوری می‌گوید نگاه نویسنده باید جهانی باشد

 

مهدی وحید دستجردی

از دور دست­ها آمده، به قول خودش تمامی جنوب کشور را چرخیده، کار کرده و با فرهنگ متفاوت هر تکه از آن آشنا شده. حالا با تمامی این اندوخته­ها آمده و سالیانی می­شود که در شاهین شهر اصفهان ساکن شده تا شاید این سکونت مجالی باشد برای نگارش تجربیات زیسته­اش، که خود معتقد است باید با روایت فردی نویسنده از تاریخ همراه شود تا ارزش روایت کردن پیدا کند. حالا مدت­هاست که نویسنده­ای از مکتب جنوب در هوای اصفهان نفس می­کشد، روزگار می­گذراند و به خلق داستان می­پردازد. ترکیب عجیب و پیوند جالبی می­شود ویژگی­های داستان­نویسی جنوب در اتمسفر داستانی اصفهان، مکتب جنوب در مکتب اصفهان. فرهاد کشوری متولد 1328 در میانکوه آغاجاری از توابع استان خوزستان است، مدرک تحصیلی خود را در مقطع کارشناسی و در رشته­ی علوم تربیتی از دانشگاه ابوریحان تهران گرفته و سال­ها در پروژه­های صنعتی جنوب کشور به کار مشغول بوده است. کشوری یکی از فعال­ترین نویسندگان حال حاضر به شمار می­آید و بیش از دوازده مجموعه داستان و رمان منتشر کرده است. سال 97 مجموعه داستان «تونل» فرهاد کشوری توسط نشر نیماژ به بازار عرضه شد تا بهانه­ای شود برای گپ و گفتی دوستانه با این نویسنده­ی خوش صحبت جنوبی.    

1-   آقای کشوری از مجموعه داستان جدید خود به نام «تونل» بیشتر بگویید؟ به نظر مجموعه­ای است متشکل از داستان­هایی به نسبت جدید و تعدادی داستان­های قدیمی­تر که عمر بعضی از آن­ها به حدود دو دهه می­رسد.

سومین مجموعه داستان­ام «گره کور» بود که نشر ققنوس در سال 1383 منتشر کرد. بعد از «گره کور» مجموعه داستان دیگری چاپ نکردم تا سال 97 که «تونل» منتشر شد. هنوز تعدادی داستان از دهه­ی 60 و 70 دارم که آن­ها را به چاپ نرسانده­ام و برایم کهنه نشده­اند. داستان زمان ندارد. داستان­های سِنجِه و عروسک از دهه هفتاد مانده بود که در این مجموعه آوردم.

 

2-   در تعداد زیادی از داستان­های این مجموعه با عنصر خواب و رویا یا همان وهم مواجه ایم، ضرورت تکرار چنین مولفه­ای در داستان­ها چیست؟ این تکرار آگاهانه صورت گرفته یا به صورت ناخودآگاه؟

ضرورت را جغرافیا و فرهنگ و وضعیت شخصیت و نوع داستان مشخص می­کند. در داستان «کابوس»، ساعدی بر اثر بیماری و خونریزی معده در بیمارستانی در پاریس بستری می­شود. شرایط بیماری­اش و بخشی از آثار کابوس وارش ایجاب می­کرد که داستان در چنین فضایی روایت شود. وقتی می­خواهم داستان بنویسم طرحی از آن را هر چند ناقص در ذهن دارم و بعد شروع به نوشتن می­کنم. بدون نقشه­ی راه دست به قلم نمی­برم. از آن گروه نویسندگان نیستم که با تصویر و یا جمله­ای شروع می­کنند به نوشتن داستان و رمان. باید شخصیت اصلی، گره اثر و کمی از ماجرا را بدانم. البته داستان اولیه که می­نویسم با داستانی که بعد از بازنویسی­های مکرر ساخته می­شود خیلی متفاوت است. در حین نوشتن چیزهایی به ذهن می­رسد و وارد داستان می­شود که از قبل در اثر پیش ساخته­ی ذهنی نیست. چون خودآگاه، ناخودآگاه، حافظه، یادآوری گذشته، نگرانی­ها، ذهنیت و بینش نویسنده، خوانده­ها، دغدغه­هایش و... همه به کمک فضایی تخیلی در کارند تا داستان نوشته شود. هیچ نوسنده­ای آخرین بازنویسی رمان­اش را از ابتدا در ذهن ندارد.

در داستان «یاور»، وقتی اهالی روستا مدام در این وحشت­اند که مبادا یاور خوابشان را ببیند، فضای داستان وهمی می­شود. در حالی که داستان «یاور» رئالیستی است.

فضای داستان است که وهم و رؤیا می­طلبد. نویسنده نمی­تواند دست به تحمیل بزند. اگر این کار را بکند، داستان، آن را پس می­زند.

 

3-   یکی از وجوه مکرر در آثار پیشین شما که پرداختن به زندگی رجل سیاسی، فرهنگی و نویسنده­ها بوده (برای نمونه در «صدای سروش» به دکتر مصدق، در «مردگان جزیره موریس» به رضاشاه، در «دست نوشته­ها» به دغدغه­های نوشتن و...) در مجموعه­ی جدید هم خود را در قالب لحظات پایانی زندگی نویسندگان نشان داده (در داستان «کابوس» به غلامحسین ساعدی، در «بیگانه» به صادق هدایت، در «انکار» به ایساک بابل و در «آواز ققنوس مجنون» به رویای نویسنده­ای ناکام)، این دغدغه از کجا نشأت می­گیرد؟ این پرداختن به نویسنده و نوشتن در دل داستان؟

با کلمه­ی مکرر موافق نیستم. چون در همین مجموعه­ی «تونل» هیچ کدام از داستان­ها به هم شبیه نیستند. در سه داستان کابوس، انکار و بیگانه سه نویسنده­ی مختلف و سه داستان متفاوت وجود دارد. «صدای سروش» و «مردگان جزیره­ی موریس» و «دست نوشته­ها» هم هرکدام داستان متفاوتی را روایت می­کنند. در رمان «صدای سروش» که چاپ دومش به نام «مأموریت جیکاک» منتشر شد، مصدق در رمان نیست. حتی اسمش هم برده نمی­شود اما سایه اش بر رمان سنگینی می­کند.

یکی از کارهای مهم هنر و ادبیات داستانی جلوگیری از فراموشی است. کنار زدن خاک و خاشاک زمانه و نشان دادنش به خواننده است. تاریخ به جای آن که راهگشا باشد و مسیر راه را روشن کند در بسیاری از موارد با تحریفش از سوی اصحاب قدرت تبدیل به مانعی در راه رشد و تعالی فرد می­شود. تازه در این روزگار گویا لزومی به دانستن و خواندن و زحمت کشیدن در این راه نیست. هرکس تاریخ دلبخواهی و شخصی خودش را روایت می­کند. تا هرکجا که دلش بخواهد وقایع و آمار و اسناد را حذف و نادیده می­گیرد تا روایت شخصی­اش را بازگو کند. صدای تاریخ­نویسان در این هیاهو به گوش کسی نمی­رسد.

نویسنده­ای که دغدغه­های خودش را دارد، دست به قلم می­برد تا با عجین کردن تاریخ و زندگی در بستر تخیل، رمان خودش را بنویسد. رمانی که فکر می­کند در تقابل با تحریف و تاریخ­های دلبخواهی و عامیانه است. تاریخ­ نگاری شخصی و عامیانه ما و چه بسا رسمی شخصیت را انسان نمی­بینند، یا فرشته است یا شیطان. عیب­های شخصیت تاریخی را تا آن­جا که می­خواهند حذف و فرشته­اش می­کنند و یا هیچ کار و سیاست و عمل خوبی در او به جا نمی­گذارند و می­شود شیطان. نگاهی بیرون از تاریخ به تاریخ.

شخصیت تاریخی و مسایلش آن چنان ذهن نویسنده را درگیر می­کند که چاره­ای جز نوشتن­اش ندارد. شاید می­خواهد مشکل و مسأله ذهنی­اش را با شخصیت تاریخی به سامان برساند و تکلیف خودش را روشن کند.

نویسنده تصمیم نمی­گیرد که درباره­ی شخصیت تاریخی خاصی رمان بنویسد. نوشتن رمان به او تحمیل می­شود، شخصیت تاریخی در زمانه­اش و دیدگاه و تخیل و تصور نویسنده چون باری است که بر ذهن­اش سنگینی می­کند و او باید آن را زمین بگذارد. پس چاره­ای جز نوشتن­اش ندارد.

سه نویسنده­ای که درباره­شان نوشتم، هم خوشان و هم آثارشان را دوست دارم. داستان­هایی هم درباره­ی بزرگ علوی و صادق چوبک دارم. تصمیم دارم درباره­ی هوشنگ گلشیری و احمد محمود و بهرام صادقی و چند نفر دیگری که گاه گاهی در ذهن­ام حضور دارند داستان بنویسم.

 

4- از چگونگی انتخاب و کارایی مولفه­هایی مانند مجسمه­داود، کشتی میکل­آنژ، قلعه پرتغالی­ها و... که وجهی نمادگرایانه به برخی داستان­های این مجموعه داده بگویید؟

در شهریور هشتاد و نه با دوستم غلامرضا بهنیا به جزیره­ی هرمز رفتیم. یکی از جاهایی که دیدیم قلعه­ی پرتغالی­ها بود. در آن­جا از چیزهایی که دیدم و بعد در ذهنم ماند. شکل شانه­ی حک شده بر سنگ قبر زنی ناشناس، کنار چند سنگ قبر پرتغالی در دفتر کارِ کارمند میراث فرهنگی قلعه بود. این دفتر روزگاری محل دیده­بانیِ پرتغالی­ها بود. در محوطه­ی قلعه کلیسا، زندان، آب انبار و ... را دیدم. اما سنگ قبر زن و شانه حک شده رویش بیش از همه در ذهن­ام ماند و دست از سرم بر نمی­داشت. بعد پر و بال گرفت. داستان همین­طور پا می­گیرد. چیزی در ذهن­ات می­ماند و کنده نمی­شود. تنها با نوشتن است که از دستش خلاص می­شوی. قلعه نه تنها تاریخ پرتغالی­ها، بلکه تاریخ باستانی جزیره را هم در خود دارد. من اسمش را نمادگرایانه نمی­گذارم. آن را واقعیت می­نامم. واقعیتی تخیلی بر بستر جغرافیا و فرهنگ بومی.

میکل آنژ و رافائل کشتی­های زیبای تفریحی بودند که گویا ایتالیایی­ها ساخته بودند و به شاه و خانواده­اش تعلق داشتد. بعد از انقلاب مدتی کتابخانه­های سیاری بودند که بین بنادر جنوب رفت و آمد می­کردند. البته بعد از مدت کوتاهی کتابخانه­ها تعطیل شد. کشتی­ها لنگر انداختند و سرانجام آن­ها را فروختند. کشتی میکل آنژ را به آهن خرها فروختند که با دستگاه برش افتادند به جانش. شنیدن این واقعه تا مدتی ولم نمی­کرد. با خودم فکر می­کردم که چطور کسانی می­توانند کتابخانه­ی زیبای سیاری را به آهن قراضه تبدیل کنند؟ عکس­های کشتی را پیش­تر در فضای مجازی دیده بودم. از دستش راحت نشدم تا نوشتمش. سرآغاز و علت نوشتن­اش همان چند سطر آخر داستان است.

جنوب، فرهنگ و افسانه­ها و خرافه­های خاص خودش را دارد. داستانی که در چنین فضا و مکانی نوشته شود، عناصر ذهنی و فکری  و فرهنگی و جغرافیایی­اش را با خود دارد.

  

5- در اکثر داستان­ها همان­طور که ناشر هم در معرفی پشت جلد آورده شاهد به کار رفتن نثری ساده و روان هستیم، انتخاب زبان داستانی از دید شما وابسته به موضوع، مضمون و زاویه دید است یا همواره بر بی­پیرایگی زبان تأکید دارید؟

 در همه­ی داستان­ها لحن روایت بسته به فضا و شخصیت­ها و نوع داستان، سرعت یا کندی وقایع تغییر می­کند. تلاش هر نویسنده­ای این است که به نثر روان و پاکیزه­ای دست پیدا کند.

به قلمبه سلمبه­نویسی و پیچیده کردن بی­سبب متن علاقه­ای ندارم. این گونه آثار را که به دنبال پیچیده کردن موضوعی نه چندان پیچیده­اند دوست ندارم. می­شود از موضوعی پیچیده با نثری روان نوشت. نثر شاهکاری چون «محاکمه»­ی کافکا روان است، اما رمان پیچیده­ای است. انگار در بسته­ای است که تفسیرهای بسیار بر آن نوشته­اند و هرکس از ظن خود یارش می­شود.

کلمات در داستان­ها به کار می­روند تا خواننده با نقشی مهمی که در خواندن دارد، در حال و هوا و فضایش قرار بگیرد و به کمک احساس و عاطفه و دریافت و ادراک، اثرِ خود را بسازد. اگر خواننده بعد از تمام کردن داستانی، چیزی و یا چیزهایی از آن رهایش نکند و او را به فکر وا دارد، در این صورت نویسنده کارش را به درستی انجام داده است.

 

6- بیشتر راویان یا شخصیت­های محوری داستان­هایتان کارگران یا کارمندانی هستند که با فاصله با فرهنگ بومی و سنت­های مناطقی که در آن کار می­کنند مواجه­اند. با توجه به تجربه خودتان از لحاظ شغلی که با سفر به مناطق مختلف همراه بوده این پرداختن چه مقدارش وجه کارکردی داشته و چه مقدارش به آن بخش از زندگی شخصی شما مرتبط است؟

با مکان­های مختلف جنوب با وجود تفاوت­های جغرافیایی و تا حدودی فرهنگی­شان بیگانه نیستم. در بندرعباس و خارگ و ماهشهر و جاهای دیگر احساس غربت نمی­کنم.

تجربه­ی زیسته­ای داریم که خاص خودمان است. با وضعیت روانی و تربیتی و آموخته­ها و حساسیت­هایمان و به ویژه مسائلی که در زندگی درگیرش هستیم، ما را صاحب منش و ذهن و تفکر و جهان بینی می­کند که خاص خودمان است. البته بسیاریش را از دیگران و خوانده­هایمان می­آموزیم. نویسنده اصلاً اندیشه­ای در پس و پشت کارهایش دارد. داستان، بازی و کله معلق زدن نیست. نویسنده آدم حساسی است. هیچ آدم دنده پهنی نویسنده نمی­شود. هرچه تلاش هم بکند نمی­تواند خواننده را به واکنش احساسی و عاطفی و ادراکی وا دارد.

تاریخی فردی در پشت سرمان داریم که شاخک­هایمان را برای وقایعی تیز می­کند. از کودکی تا چند سالی از جوانیم در در شهرک شرکت نفتی میانکوهِ خوزستان گذشت. بعد از سپاهی دانش، معلمی و دبیری در مسجدسلیمان و بیکاری هفت ساله و بعد کار در سیزده چهارده پروژه­ی پیمانکاری در شهرها و روستاهای مختلف و زندگی با افراد گوناگون در خوابگاه­های شرکت­ها و آموخته­هایم، تجربه­ی زیسته­ام است که هنوز فرصت نکردم بسیاری­شان را بنویسم.

تازه سوای تجربه­ی زیسته و تاریخ فردی، موقعیت نویسنده در به سامان رساندن این­ها نقش مهمی دارد. اشخاصی هستند که تجربه­ی زیسته غنی دارند اما یک سطر هم نمی­نویسند. برای نوشتن باید چیزهایی فرد را در زندگی و جامعه و جهانش آزار بدهد تا وادارش کند دست به نوشتن ببرد.

تا شخصیت و فضا و مکان داستان و رمان را درونی و جزیی از تجربه­ی ذهنی خود نکنم آن را نمی­نویسم. شناخت مکان، فضا، فرهنگ، لحن، شخصیت­ها و داشتن ماجرا برای نوشتن داستان لازم است.

 اما رمان تاریخی کار دیگری را هم می­طلبد. خواندن کتاب­هایی درباره­ی شخصیت رمان. اگر معاصر باشد، شنیده­ها اضافه می­شود. بعد این­ها را نویسنده درونی می­کند و در این کار تخیل نقش مهمی دارد. از شیوه­ی روایت گرفته تا چیدن وقایع و شخصیت پردازی و گره و کارهای دیگری که تخیل در سامان دادنش دست دارد. در پایان، رمان نوشته شده خاص نویسنده­اش است، چون نویسندگان مختلف از یک شخصیت تاریخی رمان­های متفاوتی می­نویسند.

 

 

7 -آقای کشوری تعداد رمان­های شما بسیار چشم­گیرتر است به نسبت مجموعه داستان­هایتان، دلیل این رغبت بیشتر به مدیوم رمان چیست؟

هر ایده و طرحی که به ذهن نویسنده می­رسد از همان اول ساختارش را که رمان و یا داستان است مشخص می­کند. داستان به تعبیری برشی از زندگی است. صحنه­های محدودی دارد. رمان صحنه­ها متعددی دارد. داستان کوتاه را می­شود با هرم فریتاگ نشان داد، اما برای رمان یک هرم کافی نیست. اگر رمان یک شروع و پایان داشته باشد، در کنار گره اصلی مشکل­های فرعی دیگر و کنش و واکنش و کشمکش و تعلیق­های فرعی دیگری وجود دارد. در رمان، نویسنده فرصت بیشتری برای پرداختن به دغدغه­های فکری و ذهنی­اش دارد. شخصیت­ها را نه در یک و یا دو صحنه بلکه در صحنه­های بیشتری به نمایش می­گذارد. نوشتن از رضاشاه در تبعیدِ جزیره­ی موریس قالب رمان را می­طلبد و عکس گرفتن از سنگ قبری که شانه­ای بر آن حک شده، داستان قلعه را می­سازد. هرکدام امکانات خاص خودش را دارد.

من از ده سالگی هفته­ای دوبار فیلم­های بزرگ سینمای جهان را با دوبله­ی خوب فارسی در سینمای کارگری میانکوه می­دیدم. یک فیلم را دوبار نمایش می­دادند.  هفت هشت سال بعد متوجه شدم که بهترین آثار سینمایی جهان را دیده­ام. شاید دیدن این همه فیلم خوب یکی از دلایل تمایلم به نوشتن رمان باشد. شاید هم داستان برای آن­چه می­خواهم بگویم کوتاه است.

 

 

8- شما چندین دوره داور جوایز مختلف ادبی از جمله جایزه گلشیری و جایزه هفت اقلیم بوده­اید، دست آورد این دوره از فعالیت ادبی برای­تان چه بوده است؟چرا دیگر شما را در هیئت داوران جوایز ادبی نمی­بینیم؟

 اولاً داوری، آن هم داوری ادبی کار دشوار و وقت­گیری است. چون باید تعداد زیادی کتاب را بخوانید. نویسنده از کار خودش باز می­ماند. داوران جایزه ادبی باید در برابر آثار داستانی بی­طرف باشند. تعداد کمی از داور­ها با جهت­گیری وارد این عرصه می­شوند و از پیش کتاب­های برگزیده­شان مشخص است. آن هم بدون آن که خیلی از آثار را خوانده باشند.

جوایزی هم هستند که دست اندکارانشان تلاش می­کنند سالم برگزار شوند. شاید برای رسیدن به جوایز بی­عیب و نقص به زمان بیشتری نیاز داریم.

 

9- وضعیت و یا بستر فرهنگی برای رشد و فعالیت داستان­نویسان را در استان اصفهان چگونه ارزیابی می­کنید؟ به خصوص برای نسل جوان؟

پیشتازان داستان­نویسی اصفهان چون هوشنگ گلشیری و بهرام صادقی و محمد کلباسی و کسانی که بعد وارد عرصه­ی داستان­نویسی شدند چون هرمز شهدادی، جعفر مدرس صادقی، رضا فرخفال، منصور کوشان، بیژن بیجاری، محمدرحیم اخوت، علی خدایی، یعقوب یادعلی، احمد اخوت، یونس تراکمه و سیاوش گلشیری هرچند با تفاوت­هایی اما به شیوه­ی خاصی می­نویسند که سپانلو آن را مکتب اصفهان نامید. البته نامیدن مکتب شاید چندان درست نباشد. این شیوه در برابر رئالیسم اجتماعی قرار می­گیرد. از مشخصه­های بیشتر آثار این نویسندگان، جزیی­نگری، درون­گرایی و فاصله گرفتن از موضوع­های جامعه شناسانه­ای چون طبقات اجتماعی و رجوع به فرد است.

سیامک گلشیری و حسن محمودی هرکدام راه و روش دیگری را ادامه می­دهند. از نویسندگان زن اصفهان که از قافله­ی مردها از نظر تعداد عقب افتاده­اند، خدیجه شریعتی و مهری بهرامی و زهرا نصر­اند که هرکدام اثری منتشر کرده­اند. کسان دیگری هم هستند که من اسمشان را به یاد ندارم.

کسانی هستند که سی چهل سالی است داستان­نویس­اند و هنوز اثری به چاپ نرسانده­اند. نویسندگانی که در دایره­ی داستان­نویسی اصفهان افتاده­اند و انگار بخواهند داستان­نویس شهرشان باشند، در حالی که داستان­نویس برای جهان می­نویسد، گیرم حتی یک جمله از اثرش ترجمه نشود. چون تکیه­اش بر ادبیات جهان است. نگاه نویسنده باید جهانی باشد تا شاید در محدوده­ی کشورش قرار بگیرد. از میان کسانی که برای شهرشان می­نویسند به افرادی بر می­خوریم که بعد از گذشت سال­ها هنوز در همان محدوده ناتمام مانده­اند.

پاهای نویسندگان جوان اصفهان بر یکی از چند زمینه­ی قوی داستان­نویسی ایران قرار دارد و همین سطح توقع از آن­ها را بالا می­برد.

اما سرِ حرفم با نویسندگان جوانی­ست که تازه دست به قلم برده­اند و هنوز اثری چاپ نکرده­اند و یا علاقمند به داستان­نویسی­اند. کم­خوانی ادبیات کلاسیک و مدرن جهان وآثار داستانی و متون کهن فارسی مشکل دیگری است. مگر می­شود کسی بخواهد بنویسد و آثاری چون سرخ و سیاه و باباگوریو و مادام بوواری و جنایت و مکافات و برادران کارامازوف و آناکارنینا و دیگر آثاری از این دست را نخواند. حتی آثار نویسندگان بزرگ مدرنی چون کافکا و جویس و فاکنر و ویرجینیا وولف و همینگوی بگیر تا مارکز و فوئنتس و یوسا و بورخس و کوندرا و خوان رولفو و آثار نویسندگان­مان، هدایت و چوبک و گلستان و ساعدی و صادقی و محمود و گلشیری و نسل بعد و نویسندگان جوان را نخواند. کم خواندن عارضه­ای است که دنیای ذهنی و تخیلی نویسنده را محدود می­کند. این برخلاف سنت نویسندگان شاخص اصفهانی است که کتاب خوان­های پیگیر و دقیقی­اند.

عده­ای از جوان­هایی که دست به قلم می­برند احساس همه چیزدانی می­کنند. انگار نیازی به خواندن و نوشتن و بازنویسی مکرر و آموختن ندارند. این گروه متأسفانه زود تمام می­کنند. چون نوشتن شاگردی تمام عمر است. آموختن مدام. وقتی کسی فکر کند که چندان نیازی به این کارها ندارد همان­جا متوقف می­شود. در گفتگویی از همینگوی خواندم که هرسال نمایشنامه شاه لیر شکسپیر را می­خواند و آن را اثری بزرگ می­دانست. نویسنده­ی صاحب سبکی که از استادان بزرگ داستان­نویسی است، با خواندن هرساله­ی شاه لیر، از شکسپیر می­آموخت.

یکی از رفتارهایی که نویسنده را مقاوم نگه می­دارد این است که روی پای خودش بایستد. تکیه به این و آن، زود نویسنده را می­زند زمین. چون قرار است نویسنده داستان خودش را بنویسد. چیزی که از نگاه و نظر و تجربه و اندیشه و احساسش جاری می­شود. چوب زیر بغل­ها همیشگی نیستند.

نویسنده برای خواننده می­نویسد و نه همشهری. چون خواننده است که با خریدن و خواندن کتاب با نویسنده ارتباط برقرار می­کند.

از آموخته­ها و نکات مثبت شیوه­ی اصفهان می­شود استفاده کرد، اما ماندن و تقلید از نویسندگان بزرگی چون گلشیری و صادقی نوعی توقف است. نویسندگان بزرگ تکرار پذیر نیستند.

عارضه­ی دیگر گسترش نوعی خنثی­نویسی و جایگزین کردن مطلب به جای داستان است که عده­ای سعی در جا انداختن­اش دارند.

نویسنده شخص مستقلی است. آقا بالاسر ندارد. خودش هست و خودش و دنیای ادبی هنری پشت سرش و این کم چیزی نیست. دهکده­ی جهانی که می­گویند در مشت اوست، وقتی به کتابخانه­مان نگاه می­کنیم می­بینیم که توی دهکده جهانی هستیم. کاری به دین و نژاد و عقیده­ی نویسنده­ها نداریم، مشروط بر آن که مستقل باشند. هیچ وقت در کتابفروشی نمی­گوییم خشم و هیاهوی فاکنر سفید پوست و یا مسیحی را می­خواهیم. دهکده­ی جهانی را تنها در هنر و ادبیات می­توان سراغ گرفت.

 

10- اگر امکان دارد از کارهای در دست چاپ­تان بگویید؟

چاپ دوم «دست نوشته­ها» را نشر نیماژ تا ماه آینده منتشر می­کند. رمان «صدای سروش» را که نشر روزنه در سال 94 چاپ کرده بود، نشر نیماژ امسال(97) آن را با نام «مأموریت جیکاک» انتشار داد که در نمایشگاه کتاب عرضه شد.

 

*- روزنامه اصفهان زیبا، سال چهاردهم، شماره 3246، دوشنبه 25 تیرماه 1397، ص 14

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد