زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

سخنرانی در بزرگداشت کورش اسدی(اصفهان)

کشته ی وادی داستان

سخنرانی در بزرگداشت کورش اسدی(اصفهان)

فرهاد کشوری

می خواست از قِبَل ادبیات که به آن عشق می ورزید زندگی کند. کاری غیرممکن در سرزمینی که تیراژ کتاب هایش هزار نسخه است. نمی دانم، شاید هم می دانست که اکثریتِ ما مردمان همه چیز دان نیازی به کتاب خوانی نداریم. اما این را می دانم که به باختن در وادی ادبیات عقیده داشت. می گفت باختن و دوباره بازی کردن. این یکی را به ما نگفته بود که باختی هم هست که بازی دوباره ای در پی ندارد. باختی که نامش مرگ است.

اسدی که در هنگام تولد به کمک تنفس مصنوعی از مرگ جست، در اوائل جوانی با جنگ از آبادان کنده و ساکن تهران شد. اما انگار آوارگی با او بود و یک دم ترکش نکرد. زندگی با او چنان کرد که در پنجاه و سه سالگی به استقبال مرگ رفت. سنی که با معیارهای امروز میانسال است. آن هم در اوج خلاقیتِ نویسنده ای تجربه گرا که داستان هایش را با حال و هوا و فضا و شخصیت های خاص خودش می نوشت و چون نویسندگان شاخص ما، آثارش مُهر خودش را داشت. با نشر مجموعه داستان پوکه باز با نویسنده ای روبه رو می شویم که می خواست ادبیات خانه اش باشد. باغ ملی و گنبد کبود دو مجموعه داستان دیگر اوست. آخرین اثر چاپ شده اش، کوچه ابرهای گمشده، یکی از رمان های شاخص چند دهه ی گذشته است. او وادی ادبیات را جای چرتکه انداختن و حساب سود و زیان نمی دانست. اهل معامله در ساحت کلمات نبود. همانطور که در سرمقاله ی مجله ی کارنامه نوشته بود به واژه ها کلک نزد و در نوشتن ریا نکرد.

اسدی علاوه بر این که از نویسندگان شاخص نسل سوم داستان نویسان ماست، مقاله نویسی قَدَر و منتقدی نکته سنج بود. کتاب غلامحسین ساعدی نمونه ی درخشانی از نقد آثار داستانی یک نویسنده است. اثری که با دیدی تازه در به نقش درآوردن زوایای پنهان آثار داستانی ساعدی بی بدیل است. 

آن جا که حریم داستان را در خطر برداشت های ساده لوحانه می دید با کسی رودرواسی نداشت. در برابر وفور داستان های شبه پست مدرنیستی می نویسد:  «کارهای پست مدرنیستی هم باید داستانی داشته باشند و گر نه اصلاً چرا داستان می نویسیم؟ داستان می نویسیم که قواعد داستان را به هم بزنیم؟ که بگوییم مثلاً ببینید من چقدر خوب دمار از روزگار شخصیت پردازی درآوردم! نگاه کنید چگونه ترتیب نثر و گفت و گو و چی را دادم. وقتی هم می پرسی چرا؟ می گوید دارم شالوده شکنی می کنم. آخر یکی نیست بیاید بنشیند به ما بگوید چگونه می شود بر اساس شالوده شکنی که یک نگره ی کاملاً انتقادی است داستان پردازی کرد؟ تازه مگر داستان قرار نبود خودش خودش را تعریف کند و توضیح بدهد.»2

در مقاله ی در چمدان پیرمرد چه بود؟ گردشی در داستان عافیت بهرام صادقی، می نویسد: «اگر قرار است کاری کنیم کارستان- که پیش از این کرده ایم و شاهکارش را هم دیده ایم- باید نخست آلوده ی شعر و داستان و فرهنگ و نشانه های خود شویم. باید بدانیم که حافظ چگونه با واژگان و فرهنگ پیش از خود رفتار کرده است تا سپس بتوانیم همان زبان را در بازی امروز خود شرکت دهیم. بازی اش دهیم. ادبیات یعنی بازی متن ها. این گونه است که اگر آلوده ی متن ها باشیم ادبیات توی مشت ماست. فرهنگ داستان نویسی جهان با ماست. اگر فرهنگ داستان نویسی ایران در دمِ نوشتن ملکه ای نشسته پیش رویمان باشد. اگر بهرام صادقی زیر پوستمان باشد می دانیم بکت و بورخس چه کرده اند و بهتر درمی یابیم دیوید لاج از چه سخن می گوید. باید نخست راههای رفته در زبان خود را شناخته باشیم تا بتوانیم کاری کنیم کارستان و گر نه حواندن هزار باره ی فوکو و لاج و دریدا درباره ی آثار نویسندگان خودشان تنها تماشای موزه است.»2

می دانست سزای نوشتن تنهایی ست. چقدر باید تنها شده باشد و دنیا برایش آن چنان بی رحم و غریبه باشدکه این طور دست تطاول به جان خود دراز کند. و پس از گذشت شش و شش سال، به شیوه ی هدایت دست به خودکشی بزند. مرگ با گاز، اما با خشونتِ بیشتری با خود. شاید در آن لحظه چنان در سه کنج تنگ این دنیای فراخ گیر افتاده بود که نمی دانست جانش دیگر مال خودش نیست. بلکه به یک فرهنگ تعلق دارد.

یکی از کارهای اسدی که اخیراً با غلامرضا رضایی داستان نویس خوزستانی  انجام داد اثر ارجمند آنتولوژی داستان خوزستان است. کاری که می تواند سرمشقی در این زمینه باشد. به خصوص در این سال ها که آنتولوژی نویسان راحت الحلقومی چون عارضه ای، سر زده وارد داستان نویسی مان شده اند.  

اسدی نمی خواست به جز ادبیات داستانی، آموزشش و آن چه به ادبیات مربوط بود وقت اش را صرف کار دیگری کند. عزم داشت از این طریق زندگی اش را بگذراند. کاری محال که یک شِق اش برای نویسنده ی حساس و صاحب اصولی چون او بازی بر سر جان بود. روزگار چنان بود که حتی شغل ویراستاری هم از او دریغ می شد. پیش از مرگ، در تکمیل آوارگی اش ساکن شیراز شد. سکونتی که چندان دوامی نداشت. سرانجام جانش را به عشق اش ادبیات و زمانه ی ناسازگار باخت. یادش گرامی باد!

1- دموکراسی دریدا داستان، کورش اسدی، مجله ی کارنامه، شماره 9، اسفند 1378، صفحه 10 و 11

2- در چمدان پیرمرد چه بود؟ کورش اسدی، مجله ی کارنامه، شماره 1، دی ماه 1377ص 80   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد