زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

نقد رمان مریخی از امین فقیری

نقدی بر رمان مریخی*

امین فقیری

 

مریخی

فرهاد کشوری

نشر نیماژ، 1395 ، 184 ص

 

کتاب های فرهاد کشوری افسونی خاص دارند. همان نگاهی که بخواهی گذرا، به جلد آن بیندازی تو را اسیر می کند. شاید نویسنده نوعی ورد و جادو در سطر سطر کتابش می دمد که این چنین خوانند را به دنبال خویش می کشاند. حالا از از نوعی شوخی - طنز یا سرراست تر بگوییم «جدی» گذشته و از نظر ساختار ادبی وقتی بخواهیم بررسی کنیم نوع انتخاب واژگان و ضرباهنگی که جمله ها دارند، خواننده را جذب می کند.

و دیگر این که خاصیت اصلی رمان «تعلیق» است که در کارها به خوبی نمود دارد. در یک کلام فرهاد کشوری نویسنده ای مردمی است. او دوست ندارد پُز بدهد و خواننده را گیج کند. او می خواهد دست در انبان دردهای مردم کند، دردی را که جهانشمول است انتخاب و در گوش خواب خواننده فرو کند. تا دیگران خود به فکر علاج باشند. وقتی از سادگی مردم ایلیاتی می نویسد، دلسوزانه است. چرا که عاشق آنهاست. حتی شخصیت های منفی را آن چنان منفور جلوه نمی دهد. چون از مردم هستند و می داند دست هایی آن ها را به خاطر مطامع خویش عقب نگهداشته اند.

هرچه در این چند سطر گفته شد شِمای کلی از رمان های اوست که بیشتر نقبی به تاریخ معاصر است. دیروزهای نه چندان دور، سال های نزدیک. منتها ممکن است دویست – صد و پنجاه سال یا پدران ما به یاد بیاورند از آنچه پدرانشان شاهد بوده اند که گاه شاهد خفت و خواری و انحطاط و شرمزده از این که می تواند فرهنگ و سطح شعور جامعه ای آن قدر پایین باشد که کشورهای استعماری به راحتی سر آن ها کلاه بگذارند.

«کشوری» از جمله نویسندگانی است که قوه تخیل آن ها بسیار قوی است. موضوع هایی را که انتخاب می کند، گوناگون و زیباست. همین بر احترام خواننده می افزاید. تکنیک نوین داستانی را می شناسد و آن را به راحتی  در نوشته های خود به کار می برد. هرچند می توان با قاطعیت اظهار داشت که فرهاد کشوری نویسنده ای رئالیست است. نویسنده ای که می خواهد از مردم بنویسد نمی تواند سبک هایی را برگزیند که فقط خواص با آن آشنایی دارند. در نتیجه تمام شگرد فرهاد کشوری در موضوعی که انتخاب می کند نهفته است. او به موضوع اهمیت می دهد. خواننده اگر موضوع جالبی را در سطور کتاب پیدا نکند، مابقی صفحات را پی گیری نمی کند. در حقیقت نمی خواهد وقت خود را بر سر هیچ و پوچ بگذارد.

در کتاب مریخی ما با شخصیتی روبه رو می شویم که ناخواسته به ماجراهایی وارد می شود، که خود قصد قبلی برای داخل شدن در آن نداشته است. گویا بر پیشانی او کلمه دردسر را حک کرده اند. هر روز و ساعتش به قصه ای تازه می گذارد. هر روز و ساعتش به قصه ی تازه ای می گذرد. جریانی که می تواند فکر و ذکر انسان را به تمامی منحرف کند و نکات مثبت اندیشه را پاک نماید. قصد کشوری چه بوده؟ به اصطلاح از جان کاراکتری که خلق کرده، چه می خواهد؟ آیا می خواهد او را ضعیف و زبون نشان دهد؟ آیا قصد تمسخر خواننده را دارد؟ آیا می خواهد آزمونی برای شخصیت اول داستانش تدارک ببیند؟ آیا توقع دارد که او همانندسنگ زیرین آسیا همه چیز را تحمل کند؟ و بسیاری از «آیا» های دیگر در این رمان جمع شده اند تا خواننده را به دنبال خود بکشانند. در اینجاست که باید گفت حواننده می تواند تمامی رویدادها را باور کند. چرا این مسائل به ندرت در زندگانی کسان دیگر اتفاق می افتد یا شاید با چنین آزمونهایی روبرو نمی شوند. البته بشر همیشه یا دنبال دردسر است یا برایش تولید می شود. منتها جنس آنها با دردسر ها و مکافاتی که فرهاد کشوری برای قهرمان خود تدارک دیده است فرق دارد.

در صحفه 6 داستان می خوانیم: «تا در حیاط را باز کردم، با مرد جوان سی و دوسه ساله ای روبه رو شدم که سراغ رحیم نادعلی را گرفت.

گفتم: «کسی به این نام نمی شناسم.»

مرد جوان گفت: «ده میلیون پولم را خورده.»

حرفی نزدم و فقط نگاهش کردم.»

باقی ماجرا را خودتان می توانید حدس بزنید که چطور به مراجعه کننده بقبولاند که اصلاً مستأجر ندارد و الی آخر...

چند ساعت بعد دوباره زنگ آیفون به صدا درمی آید و این بار می شنود که خانم شما آمده از مغازه ما لباس خریده و پولش را نداده...

داستان را اول شخص مفرد روایت می کند که برای خواننده باورپذیرتر و صمیمی به نظر می رسد. و «نمک» ماجرا پروانه است. دختری نه چندان جوان – 36 ساله که راوی را دوست می دارد. راوی از ابتدا تا انتهای رمان در این وسواس است که تقاضای ازدواج خود را مطرح کند یا نه!

راوی فردی است کتابخوان و روشنفکر. علاوه بر خواندن کتابهایی اسم و رسم دار تصمیم دارد جمله های قصار کتاب ها را جمع آوری کند که به صورت اراده ای بی عمل باقی می ماند. این بار که زنگ در به صدا درآید. کسی آقای کیانی را می خواهد و آدرس را اشتباه آمده است. خطر رفع می شود.

راوی تعلقات خاطری هم دارد. علاوه بر عشق – به کتاب و جمع آوری کلمات قصار و به خرید مایحتاج زندگی، و بعد تمام 13 صفحه کتاب را خلاصه می کند در یک سطر: «من مجردم، چک ندادم، مستأجر ندارم، لباس قرضی نخریدم و کیانی هم نیستم.»

فردای آن روز به راوی تلفن زده می شود. «بی خود کردی. جنس ها را بالا کشیدی و خودت را زدی به آن راه؟ پانصد میلیون به جیب زدی و هیچ به هیچ؟»

ساعت ده و بیست دقیقه، این بار زنگ در خانه. زنی است که ادعا دارد «آمدی خواستگاری دخترم ، باهاش نامزد کردی و اسمش را انداختی سر زبان ها و حالا هم که زده ای به چاک. فکر کردی خانه ات را عوض کردی پیدایت نمی کنم؟» این دلشوره ها و ناراحتی ها را فقط «پروانه» است که جبران می کند. باید برای این مریخی ماجراها ادامه داشته باشد. از پیرمردی که ادعا می کند با پدرش آشنا بوده است که صبح ها کاسه کاسه هلیم دست مردم می داده است.

از همه جالب تر یقه گیری زنی است که ادعا دارد: «صیغه کردی، بچه پس انداختی و بعد هم می زنی به چاک؟ فکر کردی دست از سرت برمی دارم؟»

زن دیگری راوی را به وادی جادو و جنبل می کشاند. کار به گونه ای پیش می رود که قهرمان داستان فکر می کند مریخی است! از سیاره ای دیگر، با آداب و رسوم دیگر و حوادثی باورنکردنی که قاعدتاً نباید این گونه مسلسل وار نصیب یکی از اهالی زمین شود. تنها مسئله ای که به یادش می اندازد از اهالی زمین است. خانه ای دارد و آدرسی – میوه فروش و بقال و نانوا و فست فودی او را می شناسند. روابطی که به اجبار دارد. چون برای زندگی بر روی زمین این روابط به ظاهر ساده لازم است.

جالب ترین و زیبا ترین فصل های کتاب ماجرای استاد داستان نویسی لاکتاب است. و شاگردانی خنگ تر از خود. فکر می کنم این چند فصل قوی تر و زیباتر نوشته شده و در آن ماجرایی رخ می دهد که مبتلابه جامعه ی روشنفکر زده است. در تمام شهرها هم این گونه اساتید مورچه وار لابه لای دست و پای مردم وول می خورند. انگار کتاب به دو قسمت مجزا تقسیم می شود. پایان داستان خوش است. اگر چه صفحاتی پر از دلهره و دلواپسی آرامی دارد. می بینیم که عشق بر همه چیز پیروز می شود و تنها مقوله ای است که شکستش هم یکنوع پیروزی است.

شیراز 20 فروردین 95

*- فصلنامه نوشتا، شماره بیست و نهم، پاییز 1395، ص 15 تا 17

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد