زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

علائم حیاتی مردگان(نقد رمان «سرود مردگان» فرهاد کشوری)

«علائم حیاتی مُردگان »1

حمان چوپانی

 

«من از غرق کردن خودم در صحنه هایی از دوران گذشته لذت می برم.» بولگاکف

ُرمانِ«سرود مردگان» نوشته ی فرهاد کشوری؛نویسنده ای که در نقد و بررسی هایی که بر آثارش نوشته شده، از او به عنوان  نویسنده ی رمان های تاریخی یا رمان نویسِ تاریخی نام برده اند، به چند دلیل با دیگر رمان هایش تفاوت دارد. به بیان دیگر، ویژگی هایی در این رمان هست که این اثر را از دیگر آثار نویسنده متمایز می کند.

ویژگی اول آن که کشوری در ساخت و پرداخت«سرود مردگان»، منحصرا به بهره گیری از شالوده و ابزار و الزامات رمان تاریخی که بازسازیِ حوادث زمان گذشته و یا به صحنه آوردن شخصیت های تاریخی در رمان است، بسنده نمی کند و زندگیِ کارگران نفت و اوضاع اقتصادی و موقعیت اجتماعی آن ها را در دلِ دیگر لایه های داستان، با ظرافت مورد بررسی و واکاوی قرار می دهد.

ویژگی دوم این که رخدادها و سیر تطور داستانی در «سرود مردگان» بر محدوده و اقلیم جغرافیایی خاص و مشخصی (چاه نفت شماره یک در مسجد سلیمان) که سابقه ی تاریخی هم دارد، متمرکز است و نویسنده می کوشد تا  به بازتاب  آداب و سنت ها و باورها و اعتقادات و فرهنگ توده ی آن اقلیم در اثرش وفادار بماند.

پس با این حساب می توان «سرود مردگان» را رمانی تاریخی، اجتماعی و ناحیه ای، با  روایتی مدرن به شمار آورد. مدرن، با همه ی ویژگی های داستانی و روایی آن  همچون پایان باز، بیان و تشریح  جریان و کشمکش های ناخودآگاه ذهنی، اعتراض به جهان صنعتی و...  به ویژه آن که در داستان های مدرنیستی، شخصیت (همچون شخصیت رمان سرود مردگان) می کوشد تا هویت واقعی خویش را دریابد و به شناختی که از جهان پیرامونش دارد با تردید می نگرد.

ویژگی دیگر این که «سرود مردگان» به دلیل انعکاس وقایع ناگوار و بدشُگون که گاه باعث هول و هراس خواننده می شود و گاه موجب دلسوزی او، رمان تراژیک هم می تواند محسوب شود. البته نه تراژدی در معنا و مفهوم کلاسیک آن که تنها در زندگیِ نخبه گان و قهرمانان روی می دهد، بلکه به معنای مدرنیستی اش که می توان در «هر رخداد دهشتناک» و در « هرپایان وحشتناک» و در هر یک از«رنج های بشریت» تراژدی را جست و جو کرد. همان تراژدی که از دیدگاه شوپنهاور، «نمایش یک شوربختی بزرگ است.»

شخصیت مرکزی رمان،«ماندنی احمدی» است که از آغاز عملیات حفاریِ چاه نفت شماره یک مسجد سلیمان و آمدن مهندس رینولدز، فرستاده ی ویلیام ناکس دارسی  به آن منطقه حضور دارد و یکی از  شاهدان فوران نفت از آن چاه  است. ماندنی احمدی در آغاز داستان، پیرمردی تنها و مصیبت دیده است که همسر و فرزندش را از دست داده و از کمندِ خاطرات  گذشته رهایی ندارد و سلسله رخداد هایی که در منطقه ی نفتی از ابتدا ی کار به چشم دیده، او را رها نمی کند.  رخدادهایی همچون آمدن مهندس رینولدز به منطقه ی نفتی و آوردن تجهیزات و دکلِ چاه از «درخزینه» به مسجد سلیمان و تلاش برای حفر چاه نفت که در آن منطقه به نفت رسید.  فعله گی  کردن های ماندنی، شب نخوابی ها و بیگاری ها یش،  زندگی در چادر و خانه ها ی سازمانی، گرفتاری ها و در گیری هایش با همکارها،  با اِم پی ها با میرزا ابراهیم، کودتای 28 مرداد، ِبلَک لیست شدن اش ، فعالیت های سیاسیِ تنها پسرش یادگار که به مرگ مشکوک و مرموز  او منجر می شود. و ماندنی هر چه می کوشد، جنازه ی یادگار را پیدا نمی کند، مرگ همسرش شیرین جان،( یکی از تکان دهنده ترین تصویر های رمان آن جا ست که ماندنی جسد همسرش، شیرین جان را از چشمه نفتی بیرون می آورد.) ازدواج دوباره ی ابریشم زن یادگار، دلدادگی ماندنی به گلابتون که خال توی گودی چانه و چلیپای سبز میان ابروهاش برای ماندنی از ارزش و اصالت ویژه ای برخورداراست. این ها همه و همه خرده روایت هایی است که داستان را به پیش می برد.

خرده روایت هایی که  یا یاد آوردی یک خاطره و یا کابوس و رویا است.  و یا گفت و گوی خیالی  ماندنی است با قاب عکس یادگار و خواهر زاده اش جهانبخش و یا گفت و گو با خودش و تامل در حرف های مُلاسیفور (ملای مکتب خانه) با بچه های  مکتبی، درباره ی شرایط روحی خواننده و وضعیتِ زمانی و مکانیِ خواندن کتاب امیرارسلان. موضوعی که خود یکی از لایه های قابل بررسی در سرود مردگان و همچنین  عاملی تاثیر گذاری بر شخصیت های رمان به ویژه ماندنی و یادگار است.

 « ملا سیفور گفت شب ها نباید رو به کتاب امیر ارسلان بخوابی. اگر رو به کتاب بخوابی فرخ لقا جون می گیره. از کتاب می آد بیرون و هر عقلی برابر جادوی زیباییش تسلیم میشه. » ص 13

اگر چه وعظ و اندرز ملاسیفور در قالب آدابِ امیر ارسلان خوانی، سرشار از خرافه است و پایه و اساس عقلی و منطقی ندارد اما  همین خرافه ها، وقتی در داستان سینه به سینه از پدران به پسر ان انتقال داده می شود، و جوانانی چون یادگار آن را بررسی و واکاوی می کنند، مصداقی واقعی و عینی می یابند.

«یادگار گفت: ملا سیفور همیشه می گفت نوشته خیلی سنگینه، ما پشت سرش مسخره اش می کردیم. اما نوشته سنگینه چون دشمن فراموشیه. » ص 178

اندرزهای ملاسیفور در مورد کتاب امیر ارسلان و تاثیری که بر خواننده اش می گذارد، یکی از مشغله های ذهنی ماندنی احمدی در داستان است. او سعی می کند در کشمکش هایی که با گذشته ی خود دارد، بین فرجام شوم و بدشگون یادگار و کتاب امیر ارسلان، ارتباطی پیداکند.

«ملا سیفور گفت: اگر پسری چند صفحه از کتاب خواند و فرخ لقا یک دم فکرش را آزاد نگذاشت، باید کتاب را ببنده و دیگه سراغی ازش نگیره. البته بهتره کتاب را جایی بگذاره که دست آدمیزاد به کتاب نرسه. اگر سه شب پشت سر هم تو خواب گریه کرد، اگر در یک روز سه مرتبه صداش زدی، تو عالم فکر بود و جواب نداد و اگر بی علت خندید، باید کتاب را ببنده و تا عمر داره سراغش نره. پیش از شروع امیر ارسلان من این شرط ها را می گذارم پیش پای پسرها که بدونن کتاب امیر ارسلان چه چیزها با خودش داره. » ص 60

اگر چه به نظر می رسد ماندنی به گفته های ملاسیفو اعتماد چندانی ندارد،  اما گاه از سر عجز و درماندگی  هم که شده  به ناچار به او پناه می برد و برای  پیدا کردن قبر فرزندش از او کمک می خواهد. و البته این بار هم از دست  ملا سیفور کاری به جز خرافه گویی های همیشگی اش بر نمی آید.

«ملا سر بلند کرد و گفت: خجالت از خودم! شب زیر درخت کُنار نشستم. تو تاریکی سر بلند کردم، به شاخه هاش نگاه کردم و هی گفتم: ای دختر شاه پریون! ای دختر شاه پریون مزار یادگار کجاست؟... هر چه صبر کردم جوابی نشنیدم...اما یک چیزی یک مرتبه آمد به خیالم. یادگار امیر ارسلان را چن مرتبه خونده بود؟ »

(ماندنی)«درست نمی دونم، بگم چهار دفعه، پنج دفعه، بیشتر، نمی دونم.»

ملا گفت:«وقتی کتاب را می خونی، او جون می گیره و از لا به لای خط نوشته های سیاه می زنه بیرون و حاضر می شه بالای سر کتاب خون. یادگار مرد رشیدی بود. او هم لابد مهرش را به دل گرفته بود و حالا که مُرده آمده بالای سر مزارش، کاری کرده که کسی از جای مزار سر در نیاره و هیچ کس بالای سر یادگار نره، الا خودش. وقتی کار به این جا رسید، نه از دست من، که از دست هیچ کس کاری بر نمی آد. برابر او، من هم آدمی مثل یادگارم. ما خیلی متل ها شنیدیم و تعریف کردیم و تعریف می کنیم و تا بوده هی به این متل ها گوش دادیم و می دیم، اما هیچ متلی مثل کتاب امیر ارسلان نیست... تو نمی دونی این خط نوشته های سیاه چه زوری دارن. سابق، ما کی این همه دیوونه داشتیم؟ بیشتر آدم ها هر دردی داشتن فراموش می کردن. حالا کتاب ها نمی گذارن آدم ها فراموش کنن. فراموش نکردن خیلی از آدم ها را دیوونه می کنه. » ص 275

«سید قربانِ» مارگیر یکی دیگر از شخصیت های داستان است که  به علم و ادبیات و کتاب خوانی همان طور نگاه می می کند که ملا سیفور.  به گفت و گویی که بین سید قربان وماندنی، وقتی که یادگار با پدرش بر سر این که زمین بر شاخ گاو نیست و دور خودش می چرخد، بحث می کند، دقت کنید.

ماندنی گفت:« نمی دونم تو این کتاب ها چه نوشته ن؟ تو گوش کن سید قربون!... می گه زمین دور خودش می گرده.»

(سید قربان) «کی گفت؟ وقتی می گرده که زمین می لرزه. اگر همیشه بگرده که نباید بنی بشری روی زمین مونده باشه. تا حالا تخم مار و گزنده و پرنده و نسل چارپا را زمین خورده بود... دودمون آدم حالا رو زمین می گشت؟»

«یادگار به من نگاه کن! تو که سواد داری، هر وقت لای کتاب را باز کردی بخونی، تا نگاه به خط کتاب کردی و سرت گیج رفت، زود کتاب را ببند و بگذارش هر کجا که هست. غروب که شد بردار ببر بکنش تو زمینی که محل گذر آدمیزاد نباشه... فهمیدی، بابام؟» متن کتاب  به جز «امیر ارسلان» و«شاهنامه»، «بوف کور » اثر صادق هدایت هم کتابی است که در رمان از آن نام برده شده است. کتابی  که رابطه ی پدران و پسران منطقه ی نفتی را به علت خودکشی نویسنده اش به تیرگی می کشاند. دعوای «غریب» با  پسرش «رحمت» که منجر به سوزاندن کتاب به دست پدر رحمت می شود، از این جمله است. رحمت برای نجات از معرکه ای که پدرش برای بوف کور خوانی او به راه می اندازد، به ماندنی پناه می برد. و ماندنی به رحمت می گوید:

« فقط می دونم فکر شما جوان ها با ما یکی نیست. ما با امیر ارسلان و فلک ناز و شاهنامه بزرگ شدیم... » ص 132

گفته ای که شاید  بتوان آن را این طور تعبیر کرد که، ادبیات با وجود تمام  تنگ نظری ها و کج فکری هایی که سد راهش می شوند؛ باز جای خود رادر بین خوانندگان باز می کند و به پیش می رود.

ماندنی احمدی در رمان سرود مردگان، انسان غوطه ور در گذشته است. گذشته ای که به آخر نمی رسد و همیشه و هر جا همراه اوست؛

«بله پسر خواهر عزیز، جهان بخش، گذشته گذشته نیست. مثل کَنه می چسبه به وجودت و خونت را می مکه و ول کن هم نیست. تازه آدم بی گذشته هم مگر هست؟... گذشته با همه خوب و بدش تو وجود آدم می مونه و فراموش بشو نیست... » ص 169

گذشته ای  که هرچند گذشته است اما  هنوز هست، همچون یادگار، شیرین جان، ابریشم، سید قربان، آرشاک، جهان بخش، روز علی ناتور، غلام شاه، رحمت، ملاسیفور، عزت ِام پی، حیات، دکتر وحیدی و... گذشته ای که اگر چه بخش جدایی ناپذیر تاریخ است  اما  یا تاریخ آن را فراموش کرده و یا  به هر دلیل روایتش را به داستان نویسی سپرده است.

1-    سایت مرور

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد