زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

جیکاک به روایت فرهاد کشوری از غلامرضا بهنیا(نقد رمان صدای سروش)

جیکاک به روایت فرهاد کشوری1

غلامرضا بهنیا

 

هرچند در ابتدا حکومت ونیز به دلایلی چون منافع تجاری و اختلافات مذهبی کسانی را به ایران فرستاد تا برای درگیری با حکومت عثمانی ایرانیان را ترغیب به هم پیمانی کننداما وجود امنیت نسبی در دوره صفوی – به ویژه سال های پادشاهی شاه عباس- باعث شد کاروان مسافران غربی به تدریج پرشمارتر گردد. اوج این سفرها در دوره قاجار بود که پای افراد بسیاری را به ایران باز کرد. از این رو نام بعضی از این مردان و در مواردی زنان، صرف نظر از ویژگی های شخصیتی، نقش مثبت و یا منفی و محدوده عمل، کم و بیش در حافظه جمعی مردمان ساکن در بعضی مناطق و حتی کشور به جا مانده است. به عنوان مثال در محدوده خوزستان، کهگیلویه و بویراحمد و بوشهر از نام هایی چون لایارد، راولینسون، ویلسون، مکبن روز، کاپیتان نوئل، واسموس و ... می توان نام برد که فعالیت هایشان سوای پژوهش های تاریخی، می تواند دست­مایه کار اهالی ادبیات و سینما نیز قرار بگیرد.

بعد از این پیش­درآمد به رمان«صدای سروش» نوشته فرهاد کشوری می پردازیم که در بهار 1394 توسط انتشارات روزنه وارد بازار کتاب شده است.

شخصیت محوری و حاضر در صحنه رمان «مستر جیکاک» انگلیسی است. هرچند در خصوص این شخص به دلیل نبودن یا در دسترس نبودن اسناد، در اذهان ساکنین مناطق نفت خیز آمیخته ای از واقعیت و افسانه شکل گرفته بود به نحوی که حداقل تا سال­های دهه پنجاه شمسی از خیل «صاحب»ها و «نیم­صاحب»های انگلیسی نام مستر جیکاک در یادها مانده و حتی به فرهنگ شفاهی اهالی راه یافته بود. به عنوان مثال هنوز هم وقتی پای صحبت بازماندگان شاغل و  غیرشاغل در صنعت نفت سال های 1350-1320 می نشینیم، هر فرد حیله گری را به جیکاک تشبیه کرده و او را فردی باهوش و استعداد بالا و قدرت سازگاری شگفت­انگیز معرفی می کنند. بگذریم از این که مانند اغلب موارد این چنینی واقعیت و افسانه در هم آمیخته و اکثر این افراد مدعی دیدار با جیکاک و حتی همکاری و یا دشمنی با او هستند.

کشوری این رمان را با استفاده از شنیده ها و میدان دادن به قدرت تخیل خود به مدد آشنایی کامل با فرهنگ و جغرافیای منطقه با نثری روان و گفتگوهایی تراویده از ذهنیات آدم هایی که برای نویسنده آشنا هستند نوشته است.

زمان داستان­ سال های حکومت ملی دکتر مصدق است که با طرح مسئله «ملی شدن صنعت نفت» منافع «کمپانی» شدیداً به خطر افتاده است. جیکاک که قبلاً در مناطق نفت خیز اشتغال داشته، این بار بعد از دیدن آموزش های لازم و یافتن تسلط کافی بر زبان فارسی و «زبان بختیاری» حالا در نقش آدم دیگری به میدان آمده تا با کمک یک عصای معمولی که در آن باطری های تعبیه شده و کلاهی نسوز و بیتی شعر:

مو که مهر علی به دلمه            نفت ملی سی چنمه

توجه اهالی به ویژه عشایر و روستانشینان اطراف را از مسئله ملی شدن نفت منحرف کند و آینده ای رویایی را نوید دهد که در آن همه چیز در بهترین شکل خود –دنباله ناکجا آبادهای طول تاریخ اما در ابعادی کوچک- در دسترس همه قرار بگیرد«روزی با هم راه می افتیم و به جایی می رویم که هرچه بخواهید بی کار و زحمت به در خانه هایتان بیاید.نه دردی باشد و نه بیماری و رنجی.»ص 81جالب این که در آن شرایط فرهنگی و اقتصادی و التهاب روزافزون «کارگران کمپانی» در تقابل با قدرت مسلط، ذهنیت رازآلود اکثریت مردمان عشایری و روستایی، بستری مناسب برای پذیرش این فریب بزرگ بود.

جیکاک آمده بود تا چوب لای چرخ «آن مرد دماغ گنده» بگذارد که «پایش را از خط قرمزها گذرانده و علیه منافع بریتانیای کبیر توطئه می کند ...»ص44 اما اجرای این نقش دشواری های خاص خود را داشت. «تو آدم دیگری هستی، نه تنها نامت، بلکه ایده ها، اندیشه ها و حتی شیوه زندگیت نیز تغییر می کند.» ص11

جیکاک به منطقه محل مأموریت می رود و با یاری هوش و استعداد، قدرت سازگاری، توانایی برقراری روابط اجتماعی و همچنین شناختی که از منطقه دارد، راه خود را باز می کند. با توسل به اعجاز عصای الکتریکی و کلاه نسوز و با سوء استفاده از باورهای مردم، آبادی به آبادی می رود و با تقسیم مریدان خود به دو دسته «طلوعی و سروشی» می گوید:«سروشی ها در انتظار الهامی از غیب اند و طلوعی ها در انتظار نوری که بر سیاهی جهان بتابد و آدم ها را از بدبختی برهاند»ص96 هرچند بین این دو دسته رقیب که ای کاش نویسنده وجوه تمایزشان را خیلی بیشتر برجسته می­کرد. گاه درگیری هایی صورت می گیرد و چندنفری هم مجروح می شوند و در مسیر حوادث این «چهارماه و چهارده روز» صدای مخالفی هم شنیده می شود«نفت ملی که بد نیست...»ص 105و«اهالی آبادی کدخدا نوذر به سراغم نیامدند. کدخدا نوذر گفته بود تا حالا هرکسی آمده و گفته می خواد چیزی به ما بده. هیچ که نداده هرچه هم داشتیم از ما گرفته ...»ص175، اما جیکاک کار خود را می کند و به گفته یکی از مأموران پشت پرده او نابغه بود و به قول خودش «نابغه در فریب دیگران»ص172

آنچه در این داستان بلند برجستگی خاصی دارد جدال «خودآگاه» و «ناخودآگاه» جیکاک است. او باید بعد از چهل و دو سال نقشی کاملاً متفاوت بازی کند. ص9«باید از این به بعد یارد را به گز تبدیل کنم.»ص55«کلارک ابله به من نگفته بود چارزانو نشستن را تمرین کنم.»ص63 او از خود می پرسد«من نباید خودم باشم یعنی چه؟»ص10 هرچند پری رو تاب مستوری ندارد و ناخودآگاه گهگاه سرک می کشد. از دهانش «تنک یو» می پرد. چپق دود می کند. «نقطه ضعفم صنم بود.»ص201 بیوه زنی که برایش «نان تیری نازک گرم می آورد. «فقط در خواب هایم انگلیسی حرف می زدم.»ص137بروز ناآگاهانه نفرتش از همسرش که در لندن مانده بود و ... او را دچار تعارض می کرد.

«چه بلایی بر سرت آمده جیکاک ... وقتی درباره خودت حرف می زنی هنوز وجود داری، هستی و نقش بازی می کنی. نه نقش نیست.»ص179 «در اینجا من با این مردم خونگرم و مهربان دشمنی نداشتم ... از خودم بدم می  آید.» ص181

سرانجام وقتی به مدد هوشیاری تعدادی از مخاطبین به ویژه یکی از کارگران کمپانی عصا و کلاه نسوز و ... لو می رود به مسجدسلیمان می گریزد. تا از صحنه خارج شود. اما خود معترف است که « من بازیگری مامور بودم ، همین بازیگری که بخشی از وجودش را در صحنه جا گذاشته است.» ص221 


1-    روزنامه بهار، شماره ی 33، 7 آبان 1394، ص 12

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد