گفتگو با فرهاد کشوری به بهانه ی انتشار «دست نوشته ها»
جستوجوی حقیقت پایانی ندارد1
بیتا ناصر
فرهاد کشوری که چندی قبل توانست جایزه مهرگان ادب را برای رمان «مردگان جزیره موریس» از آن خود کند، در نمایشگاه کتاب امسال رمان دیگری داشت با نام «دستنوشتهها» که از سوی نشر نیماژ منتشر و روانه بازار شد. از ویژگیهای این رمان میتوان به معمایی- پلیسی بودن آن اشاره کرد که معمولا نویسندگان ایرانی چندان تمایلی به این ژانر ندارند. کشوری که خود نیز این رمان را تجربهای تازه در پرونده ادبی خود میداند، درباره آن میگوید: « جستوجوی حقیقت در فضای رمان و دنیایی که انگار هیچ چیزش سرجای خودش نیست، مثل عبور از آتش است. آتشی که برای محو حقیقت برپا شده است. کسی که به درون آتش برود میسوزد.» در ادامه نظرتان را به گفتوگویی که به بهانه انتشار این رمان تهیه شده، جلب میکنم.
رمان «دست نوشتهها» که پیشتر از سوی انتشارات نیماژ روانه بازار کتاب شده است، علاوه بر روایتی داستانی، توهمزا و هراسانگیز، از ماهیتی معمایی برخوردار است. با توجه به این مساله آیا میتوان از این اثر به عنوان تجربهای جدید از شما یاد کرد؟
در کارهای دیگرم چون شب طولانی موسا، کی ما را داد به باخت؟، آخرین سفر زرتشت، مردگان جزیره موریس، سرود مردگان و صدای سروش هم، سعیام بر این بود که دست به تجربه تازهای بزنم. تفاوتی که دستنوشتهها با کارهای دیگرم دارد فضای پلیسی اثر است. هرچند از مختصات یک داستان پلیسی فراتر میرود. قطعیتی که در آثار پلیسی است که در پایان قاتل و تبهکار شناخته و به دست قانون سپرده میشود، در «دستنوشتهها» وجود ندارد. قاتل شناخته نمیشود و همه چیز همچنان در تعلیق میماند.
ابتدا کمی درباره شخصیتپردازی نقش اول رمان؛ «بیژن احمدی» و باورپذیر بودن این شخصیت توضیح دهید.
بیژن احمدی کارمند نقشهکشی یک شرکت ساختمانی است و نامزدی به نام مینا دارد. برای سرگرمی جدول حل میکند و کتابهای پلیسی و روانشناسی میخواند. با خواندن رمان سرخ و سیاه استاندال با دنیای تازهای آشنا میشود و حل کردن جدول را کنار میگذارد. با آشنایی با آثار جدی ادبیات داستانی حس میکند پا به دنیای تازهای گذاشته است که نویسندگانش میخواهند خواننده سرش را بالا بگیرد و به نام دنیا خوب نگاه کند. جلد اول روانشناسیمان از نرمان ل. مان را می خواند و میفهمد بین این کتاب و کتابهای روانشناسی عامیانه چقدر تفاوت است. بعد کتابهای روانشناسی کیلویی و جعبه شامورتی بازی بابای هندی و کارلوس کاستاندا و دونخواناش را دور میاندازد. تصمیم میگیرد برود به سراغ اصلها. بعد بوف کور را میخواند و برایش مثل خانهای است که کورمال تا آخرش میرود. وقتی میخواهد از آن بیرون بزند نه دری میبیند و نه پنجرهای. بعد پنجرهای پیدا میکند آن را میشکند و از خانه بیرون میزند. هفتهای یک شب با دوستانش دور هم جمع میشوند و داستان و شعر میخوانند و از هر دری حرف میزنند. بعد به تصادف شاهد قتلی است و قاتل را از پشت سر میبیند. تنها چیزی که از او میداند کت و شلوار قهوهای و هیکلی قوی و قدی نسبتا بلند و موهای پرپشت اوست. مردد است که سرکارش برود و دنبال کردن قاتل را به کسان دیگر واگذارد یا برود و قاتل را که چهرهاش را ندیده پیدا کند. هرچند او چهره قاتل را ندید، اما قاتل که در تاریکی توی حیاط خانه نیمهساز ایستاده بود، او را دید. بیژن احمدی آدمی معمولی است و بیآنکه بخواهد بر اثر تصادف در این چرخه میافتد. «... ماجرا خودش را انداخت جلو پاهایم و من را گرفتار خودش کرد.» اعمال و رفتارش و آنچه که میگوید با شخصیتی که در این مهلکه افتاده است یکی است. نه حرفی بزرگتر از ذهن و تواناییهایش میزند و نه پایینتر از آنچه که باید باشد. او منطبق بر قالب شخصیت اصلی رمان است.
با توجه به اینکه رمان حاصلی از دست نوشتههای بیژن است، درباره انتخاب این زبان توضیح دهید. همچنین استفاده از این زبان چه ویژگیهای مثبتی به همراه داشت؟
زبان انتخاب نمیشود. با توجه به شخصیت بیژن احمدی، شغل، سطح سواد، علایق، بینش، ذهنیتاش، شیوه روایت، فضای داستانی و ژانر رمان و زمانه او، زبان در رمان ساخته میشود. ضرورتهای شخصیت است که زبان را میسازد. زبان بیژن احمدی ضمن بازگو کردن ماجراهایش، تعلیق دلهره، ابهام فضای رمان و تردید و اضطراب و نگرانیهایش را روایت میکند. ریتم زبان بیژن احمدی در روایت ماجراها، با فضای رمان و ذهنیتاش هماهنگ است.
مخاطب در خوانش رمان علاوه بر آنکه از علاقه بسیار زیاد بیژن به رمان «بوف کور» آگاه میشود، تاثیر آن را بر فضای کل داستان احساس میکند. آیا میتوان این مساله را تکنیکی ارادی از سوی شما دانست؟
من میخواستم بیژن احمدی بعد از خواندن آثار عامیانه، اثر پیچیدهای چون بوف کور را بخواند و پشت در بسته رمان بماند، همان طور که چهره قاتل را نمیبیند و برایش ناشناس میماند. اما بعد از نوشتن، ساختمان و در بسته بوف کور انگار چشمانداز رمان است. خانهای که باید پنجرهاش را شکست و ازش بیرون رفت، چون در قفل است. همان طور که در ساختمان بوف کور به دنبال سرنخهایی میشود و چیزی پیدا نمیکند، قتل هوشنگ فتاحی در خانه نیمهساز هم سرنخی به او نمیدهد و کلید هردو همچنان گمشده میماند. بیژن احمدی با خواندن رمان بوف کور آن را چون خانه تاریکی در ذهناش تصور میکند. آن خانه انگار رمان دستنوشتها است که کلیدش گم شده است.
آیا رمان «دستنوشتهها» همان تعریفی است که بیژن از «بوف کور» ارائه میدهد؟ «ساختمانی که ورودیاش را قفل کرده باشند و کلیدش هم گم شده باشد.»
بله، چون بیژن چهره قاتل را نمیبیند و ماجراهای رمان هم کلیدی ندارد و بهتر است بگویم کلیدش گم شده است. چون نوشتن و موانع نوشتن همچنان ادامه دارد و در رمان هم هیچ کدام از متنها به چاپ نمیرسند و در راه نشر ناپدید میشوند. اینجا هم کلید چاپ آثار گم شده است. یکی از دستنوشتهها را نم و رطوبت خاک باغچه محو میکند و دستنوشتههای دیگر هم در راه نشر ناپدید میشوند.
در پایان داستان رازهای زیادی بیجواب باقی میماند. کمی درباره انتخاب این پایانبندی توضیح دهید.
جستوجوی حقیقت پایانی ندارد و در بیشتر موارد در پس و پشت ناحقیقت و ترفندهای دیگر پنهان میماند یا گم میشود. همان طور که شخصیتهای رمان به دنبال شناختن قاتل و چاپ دستنوشتهها ناپدید میشوند، پایان رمان هم با ابهام به پایان میرسد یا بهتر است بگویم تعلیق دلهره ادامه دارد.
با توجه به مرگهای پیدرپی انسانهایی که در پی حقیقتاند، آیا میتوان از آن به عنوان سرنوشت انسان حقیقتجو در این رمان یاد کرد؟
جستوجوی حقیقت در فضای رمان و دنیایی که انگار هیچ چیزش سرجای خودش نیست، مثل عبور از آتش است. آتشی که برای محو حقیقت برپا شده است. کسی که به درون آتش برود میسوزد.
رمان «دستنوشتهها»از یکسو روایتی معمایی بوده و سرشار از هزاران پرسش بیپاسخ است. این در شرایطی است که مخاطب تا پایان، داستان را رها نمیکند. کمی در اینباره توضیح دهید.
«در داستانهای پلیسی قاتل صحنه را ترک میکند و ناشناس است. کارآگاه وارد صحنه میشود، سرنخهایی به دست میآورد و بعد قاتل را دستگیر میکند. اینجا ماجرا طور دیگری نوشته میشود.» قاتل ناشناس انگار کارتهای بازی دیگری هم دارد. وقتی بیژن به درون خانه نیمهساز میرود و در روشنایی شعله کبریت مقتول را میبیند. اثری از یادداشتِ روی سینه مقتول نیست، اما روز بعد روزنامهها از یادداشت مینویسند. یادداشتی که انگشت اتهام را به سوی مرادی، دوست هوشنگ فتاحی (مقتول) میبرد که چند خانه بالاتر از محل وقوع قتل زندگی میکند. بسیاری از معماها بیپاسخ میمانند. چون سرنخها پیشاپیش پاک میشوند. اصلاً انگار سرنخی وجود ندارد.
این رمان با نگاهی به انسان حقیقتجو نوشته شده است؛ انسانی که با وجود ترس و نگرانیهای درونی سعی در کشف واقعیت دارد. آیا بیژن احمدی تمام و کمال همان چیزی است که قصد نوشتن آن را داشتید؟
بله آدمی معمولی که سرش توی زندگی خودش است و با علایق معمولی اوقاتش را میگذراند. هنگامی که میخواهد به سراغ نامزدش برود، در کوچه شبنم (کوچه محل سکونت نامزدش) شاهد وقوع قتلی در ساختمان نیمهسازی است. از یک طرف به خاطر وابستگی به کار و زندگی و خانواده و نامزدش، میخواهد برود دنبال کار و زندگیاش. از طرف دیگر خودش را تنها شاهد ماجرا میداند. بعد میرود به دنبال جستوجوی قاتل. فکر میکند ممکن است سرنخی از او به دست بیاورد. بله، بیژن احمدی با پیشینهای که از او در رمان آمده است شخصیت مناسب رمان است. چون اگر او روشنفکر یا آدمی بود که کتاب نمیخواند، روایت مسیر دیگری پیش میگرفت. حتی اگر به همین صورت هم روایت میشد، شخصیت این طور با روایت و فضای اثر هماهنگ نمیشد.
در پایان شما کدام یک از مفهومهای حقیقتجویی یا آزادیخواهی را در رمان «دستنوشتهها» بارزتر میدانید؟ و چرا؟
جستوجوی حقیقت بدون آزادی ممکن نیست.
1- روزنامه آرمان امروز، شماره 2772 ، دوشنبه 18 خرداد 1394، ص 7