مروری بر تازه ترین رمان فرهاد کشوری(دست نوشته ها)
زنجیره مرگ تا کجا ادامه خواهد داشت؟!1
بیتا ناصر
رمان «دست نوشتهها»ی فرهاد کشوری که پیشتر از سوی نشر نیماژ روانه بازار کتاب شد، روایتی شیرین، تلخ، وهمانگیز، هراسانگیز و مختوم از قتل نویسنده میانسالی است که در تاریکی شبی بهاری و در خانهای نیمهساز، با ضربهای بر پیشانیاش جان خود را از دست داده و ماجرا با روایت تنها شاهد جنایت دنبال میشود. این اثر با بهرهگیری از زبانی روایی و در واقع به عنوان یادداشتها یا دست نوشتههای روزانه بیژن احمدی نوشته شده است، به این خاطر مخاطب در پی زبانی فاخر نیست و حتی تکرار سوالهای پیدرپی را به درستی درک میکند. بدون تردید استفاده از این نوع روایت دست نویسنده را برای نوشتن داستانی پلیسی، معمایی، روانشناسانه و روشنفکرانه (در لایههای زیرین) بازمیگذارد؛ به این ترتیب کشوری آخرین اثر داستانیاش را با زبانی مینویسد که نوشتن آن از سوی فردی همچون «بیژن احمدی» غیرمتعارف و نامعمول به نظر نمیآید. «زیر چراغ روشن نبش دیوار آجری حیاط خانهای ایستادم و به ساختمان نیمهساز تاریک کنارش نگاه کردم. صدای افتادن چیزی را شنیدم. تردید داشتم به طرف ساختمان بروم یا به انتظار باستم. به شاخه گل مریم توی دستم نگاه کردم. بعد صدای ضربهای شنیدم، مثل کوبیدن چیزی و کسی نالید.» «بیژن احمدی» در چندمتری خانه نامزدش؛ «مینا صالحی»، با شنیدن صدایی کوتاه و نامفهوم پا به ماجرایی میگذارد که تا پایان داستان راهی برای رهایی از آن نمییابد. قاتل از خانه نیمهساز بیرون میدود. بیژن که در لحظهای مملو از ترس و بلاتکلیفی زیر نور چراغ توی کوچه ایستاده، ناگاه خود را مقابل قاتلی که چهره در تاریکی فرو برده، مییابد. «اگر هفت هشت قدم جلوتر میآمد، در روشنایی چراغ کوچه میتوانستم چهرهاش را ببینم. کی بود؟ چرا هول ورش داشته بود؟ در آن خانه چه... ؟ رو به من ایستاده بود و حتما نگاهم میکرد. اصلا چرا من همانجا ایستاده بودم؟» قاتل پس از مکثی چند ثانیهای با پیکان سفیدش از کوچه میگریزد. کت و شلوار قهوهای، موهای پرپشت، هیکلی قوی و چهارشانه و قدی نسبتا بلند تنها نشانههایی هستند که در لحظههای گریز قاتل از محل جنایت در چشمان بیژن نقش میبندد. او از این لحظه نوشتن یادداشتهایی را آغاز میکند که رمان «دست نوشتهها» از آن شکل میگیرد. او که تصمیم میگیرد ماجرا را فراموش کرده و به روال زندگی شاید آرام و بدون دغدغهاش بازگردد با خواندن مطلبی در روزنامه از تصمیمش منصرف میشود و سعی میکند تا حدامکان پرده از راز جنایت بردارد اما در طول این مسیر همواره با باید و نبایدها، سردرگمی، پشیمانی و شک درباره تصمیماش مواجه میشود، به این ترتیب همواره درگیر سوالهای بسیاری است؛ آیا مساله قتل را رها کند و به روند زندگیاش بازگردد؟ قاتل کیست؟ جایگاه من در این میان چیست؟ دست نوشتههای مقتول چه رازی را با خود دارد؟. بیژن شخصیتی ملموس، باورپذیر و در دسترس برای خواننده است، به همین خاطر مخاطب به راحتی او را درک کرده و با او همذات پنداری میکند. او که در خانوادهای فرهنگی رشد کرده، اهل مطالعه است. وی که کتابخانهای با بیش از صد کتاب دارد، در طول چند سال گذشته آثار متفاوتی را مطالعه کرده؛ از کتابهای پلیسی، آثاری از کارلوس کاستاندا و روانشناسی تا کتابهای داستان، رمان و شعر اما در این میان «بوف کور»ِ بیش از کتابهای به قول خودش روانشناسی کیلویی او را تحت تاثیر قرار داده و در ناخودآگاهش در جریان است. به این ترتیب بوف کور را همچون ساختمانی با رازهای بسیاری در درون ترسیم میکند که باید آنها را کاوید؛ همانند جستوجو و کنکاش در راز قتل خانه نیمهساز، گویی نویسنده قصد دارد با این کار حقیقت و خطی نامرئی از آنچه گذشته و پیشروست در اختیار مخاطب قرار دهد و ارتباطی حتی باریک میان این دو برقرار کند که البته این مساله در نوع روایت بیژن از ماجرا نیز دیده میشود. در این رمان رازهای بسیاری همچون موضوع دستنوشتههای «هوشنگ فتاحی»، هویت مرد کاپشن سرمهای، قاتل کت و شلوار قهوهای و بهرام توانا، چگونگی ناپدید شدن یا مرگ بیژن و مینا و... وجود دارد و مخاطب با سوالهای بسیاری داستان را به پایان میبرد؛ زیرا نمیداند که این زنجیره مرگ تا کجا ادامه خواهد داشت؟! به این سبب در ابهامی پیش میرود که پاسخی جز عمق سیاهی برای آن نیست. حالا این سوال مطرح میشود که آیا این همان تعریف بیژن از بوف کور نیست، آنجا که میخوانیم: «مثل ساختمانی بود که در ورودیاش را قفل کرده باشند و کلیدش هم گم شده باشد. برای بیرون رفتن به ناچار باید شیشه یکی از پنجرههایش را میشکستم و بیرون میزدم.» (صفحه 42) حقیقتجویی بخشی از ذات آدمی است و بیژن نه تنها در جستوجوی قاتل، که در مسیر رسیدن به حقیقت قرار میگیرد و در جریان آن مخاطب را با خود همراه میکند، به این ترتیب در طول خوانش رمان بارها و بارها این سوال در ذهن مخاطب تکرار میشود که آیا مقتول نیز حقیقتجویی است که در راه جستن حقیقت جانش را از دست داده؟ آیا این سرنوشت همه انسانهای حقیقتجو و روشنفکر است شاید وجود نشانههایی در اثر برای پاسخ به پرسشهای ارائه شده، کافی باشد؛ برای مثال در صفحه 70 آمده است: «گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند/ جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد از رمان «دست نوشتهها» میخوانیم که «دو سه دقیقهای طول کشید تا بیل را از لابهلای خرت و پرتهای توی انباری درآوردم. وقتی نوک بیل را گذاشتم میان رز سفید و خرمالو، بوته گل بنفشهای رفت زیر تیغه بیل. به ناچار پا روی تیغه گذاشتم. بیل توی خاک نرم باغچه فرو رفت.» دست نوشتههای هوشنگ فتاحی در باغچه خانه مادرش، میان رز سفید و خرمالو دفن شده است و بیژن در پی آن خاک باغچه را زیرورو میکند. باید گفت که یکی دیگر از بن مایههای این اثر نشان دادن تلاش اسطورهای انسان برای دستیابی به آزادی (در مفهوم کلان آزادیخواهی) طی قرون گذشته و از سوی دیگر رنج و مشقتی است که در این راه متحمل میشود. انسان حقیقتجو همواره در پی دستیابی به حق آزادی اندیشه و بیان، رنجهای بسیاری را به جان خریده است و در این میان این سوژه هیچگاه از چشم و ذهن نویسندگان جهان دور نمانده است، به این خاطر در مطالعه آثار نویسندگانی چون گابریل گارسیا مارکز، جیمز جویس، فیودور داستایفسکی، هرتا مولر،بزرگ علوی، غلامحسین ساعدی به کرات با آن روبرو میشویم. در رمان «دست نوشتهها» نیز تصویری از قرار گرفتن تیغه بیل بر گلهای بنفشه و در ادامه از بین بردن آنها نشان از پایمال کردن آزادی اندیشه و عدم اختیار آدمی برای مقابله با آن را در ذهن مخاطب ایجاد میکند زیرا گل بنفشه در مفهوم جهانیاش همواره به عنوان نمادی از آزادی اندیشه مطرح بوده است.
1- روزنامه آرمان امروز، شماره 2742، چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394، ص 7
o-fareast-theme-font:minor-bidi;mso-hansi-theme-font: minor-bidi;mso-bidi-font-family:Arial;mso-bidi-theme-font:minor-bidi; color:black'>1- روزنامه آرمان امروز، شماره 2742، چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394، ص 7