زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

زمینی

وبلاگ ادبی فرهاد کشوری

نقد رمان دست نوشته ها(داریوش احمدی)

یادداشتی بر رمان «دست‌نوشته‌ها» نوشته فرهاد کشوری

 

عبور از جهان سایه‌ها1

 

داریوش احمدی

 

 

دست نوشته ها

فرهاد کشوری

نشر نیماژ، 1394

 

رمانِ «دست‌نوشته‌ها» که می‌توان به آن نام‌های دیگری هم اطلاق کرد، از جمله: «مرگِ نویسنده»، «سایه‌های ترس» یا «سفر به جهانِ سایه‌ها»؛ داستان ذهنیت و اعتراض است. داستانِ توهم؛ توهمی که تا آخرِ عمر با انسان می‌پاید. داستان راز گمشدگی انسان و وجدان بیدار و به ستوه آمده انسانی که علی‌رغم از‌خود‌بیگانگی، سکوت را بر‌نمی‌تابد. و به مسلخگاهِ عشقی بی‌بازگشت می‌رود که ناخواسته بر او تحمیل می‌شود. از‌خود‌بیگانگی انسان، که راوی داستان را نیز دربر می‌گیرد، به زعم و دیدگاهِ هگل، جوهر وجودی انسان را در این نکته نهفته می‌بیند که فردِ انسان، حیاتِ شخصیتی خود را در خارج از ذات خود و فقط در جامعه و دولت می‌داند و او فاقد اراده و تفکر خود می‌باشد که به ازخودبیگانگی می‌رسد. و بدین‌سان مقهور اراده غیر می‌شود. اما راوی، که با نام «بیژن احمدی» به خواننده معرفی می‌شود، می‌خواهد از این خویش‌بیگانگی که ترس و توهم و وحشت را به جانش ریخته است، رهایی یابد. او خود را تهی از وجود و اندیشه خویش می‌داند. او که زمانی کارلوس کاستاندا را می‌خوانده است تا تسکینی باشد بر روحِ زخم‌خورده‌اش؛ در مقطعی از زندگی به این نتیجه می‌رسد که دیگر کاری از دست کتاب‌های روانشناسی و کارلوس کاستاندا هم بر‌نمی‌آید. و آنچه که دیروز برایش امیدوارکننده بود؛ امروز دیگر هیچ حسی را در او برنمی‌انگیزد. اما او در زمان حال زندگی می‌کند و به خود می‌گوید که روانشناسی و حقیقتِ زندگی را باید در درون جامعه به‌دست آورد. داستان، به ظاهر با ژانری پلیسی شروع می‌شود، اما با درونمایه و معضلی اجتماعی شکل می‌گیرد.
فرهاد کشوری در این رمان، دنیای آدم‌هایی را ترسیم می‌کند که انگار همیشه مواظبِ هم هستند و همدیگر را تعقیب می‌کنند. چه در خیابان و چه در محل کار و چه در محل زندگی. در این داستان، نویسنده‌ای درون یک ساختمانِ نیمه‌ساز و تاریک کشته می‌شود. راوی که شاهدِ سر و صدای ناشی از قتل بوده است، قاتل را از پشت دیده است که کت‌وشلواری قهوه‌ای بر تن داشته و بعد سوار بر پیکانی سفید، از محلِ حادثه دور شده است. اما این معلومات و مفروضات برای شناسایی کاملِ قاتل، کافی نیست. راوی که شدیدا تحت‌تأثیر قرار گرفته و اصولا می‌خواهد سر و صدایی را که در ساختمان تاریک و نیمه‌ساز شنیده است شناسایی کند، به درون ساختمان می‌رود و با جنازه کسی روبه‌رو می‌شود که بعدها مشخص می‌شود نویسنده‌ای است به نامِ «هوشنگ فتاحی»، هوشنگ فتاحی صاحب چند کتابِ داستان و مقاله و به‌خصوص نوشته‌هایی اعتراض‌آمیز و نایاب است. سکوت راوی، تا مراحل بازپرسی و دغدغه‌های وجودی او تا انتشار خبر قتل و بازتاب آن در افکار عمومی، او را به ترس و توهم و عذاب وجدانی ناخواسته می‌کشاند که لحظه‌ای نمی‌تواند از آن غافل بماند. او که خود قاتل را از پشت دیده است، سرنوشتی بهتر از هوشنگ فتاحی نمی‌تواند داشته باشد. او خود قربانی دیگری است که مرگ محتومش خیلی زودتر از آنچه که تصوراتش به او می‌گویند، شکل می‌گیرد. او می‌خواهد با معلومات و ترفندهای کتاب‌های پلیسی که قبلا می‌خوانده است، به کالبدشکافی مرگ مقتول برود. در حالی که مسمومیت افکارعمومی و باورپذیری آن، به‌عنوان یک نیروی بازدارنده، اثرات روحی و روانی خاصی را بر او تحمیل می‌کند. در این داستان، حتی دیدن و شهادت‌دادن، به‌منزله جرم و ممنوع‌الخروج‌شدن است. و اما باورها و کلیشه‌هایی از این دست که؛ «بی‌گناه بالای ‌دار نمی‌رود» یا «خون هرگز نمی‌خوابد»، به مفاهیمی کذب و دروغین تبدیل می‌شوند؛ وارونگی این جملات، ما را به باوری واقعی‌تر و قطعی‌تر رهنمون می‌کند، هم بی‌گناه بر بالای‌ دار می‌رود و هم خون می‌خوابد و پایمال می‌شود. و انسان از آنجایی که باید برای تسلی‌خاطر و التیام‌ دادن به خود کاری کند، دل به این پندارها می‌بندد تا بتواند از فشارهای روحی و روانی خود بکاهد. در سرتاسر داستان، ترس و وحشت و توهم، راوی را رها نمی‌کند. او که زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ای داشته است، با نان بخور‌و‌نمیر زندگی کارمندی، اسیر وجدان و توهماتی است که ناخواسته، زندگی دیگری را برایش رقم زده است. تعلیق و سرنوشت نویسنده‌ای که در ابتدای داستان به قتل می‌رسد و تمام داستان بر مبنای آن شکل گرفته است؛ به تعلیق و سردرگمی دوستان و آشنایان او، آقای مرادی (که از دوستان نزدیک او بوده) و دیگران، از جمله خودِ راوی انتقال پیدا می‌کند. و در انتهای رمان به یک اپیدمی زنجیره‌ای بدل می‌شود. ابتدای داستان، آقای فتاحی، بعد آقای مرادی و بعد، خودِ راوی (بیژن احمدی) و بعد همسرِ راوی (مینا) و درنهایت «مانی» که می‌خواهد دست‌نوشته‌های اعتراضی را به چاپ بسپارد، هرکدام قربانی دیگری است. در رمان فرهاد کشوری، پیکان سفید، مرد کاپشن‌سرمه‌ای و خنزرپنزری، کت‌و‌شلوار قهوه‌ای، مردِ چهارشانه و بلندقد، ساختمان نیمه‌ساز و تاریک، خونی که نمی‌خوابد...، همه نشانه‌هایی هستند که پیام و پیامدهای شوم داستان را مرتب به خواننده القا می‌کنند. «دست‌نوشته‌ها»، با لایه‌های پنهان تمامیت‌خواهی، دنیای وحشت و از خود‌گذشتگی انسان‌هایی را رقم می‌زند که به توالی و تداعی، تکثیر و بارور می‌شوند. آنها مشتاقانه به جهانی دیگر رهسپار می‌شوند تا همواره در اذهان، رستگار باقی بمانند. رمان «دست‌نوشته‌ها»، به خاطر نگاهِ نوستالژیک فرهاد کشوری و ارایه خاصی از نوشتن، در یادها خواهد ماند. کاراکترهای او، به دنبال حقیقت و کشف رازهای آن، از جهانی به جهانِ دیگر رانده می‌شوند تا گواهی باشند بر باروری مرگِ اندیشه‌ها و ارزش‌ها. و به تعبیر کانت: «اگر ماجرایی باشد، جز ماجرای جست‌وجوی حقیقت نیست.» «باید همه چیز را می‌نوشتم. به نقطه بعد از «نوشتنم» نگاه کردم. و نوشتم: «از تاریک‌خانه بیرون زدم. اما جهانِ بیرون هم تاریک‌خانه دیگری بود، چون اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیلِ مولوی چراغ باید در دست داشت، در حالی ‌که هستند کسانی که همتشان این است که چراغ‌ها را خاموش کنند.» (از متن کتاب، صفحه ١٣١)


1- روزنامه شرق، شماره 2270 ، چهارشنبه 19 فروردین 1394، ص 12

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد